سولماز
فوری فوری. سلام من حدود 2سال است که عقد کرده ام و به دلیل مشکلاتی که تقریبا حدود 1 سال است با همسرم پیدا...
فوری فوری. سلام من حدود 2سال است که عقد کرده ام و به دلیل مشکلاتی که تقریبا حدود 1 سال است با همسرم پیدا کرده ام به سلامت روانی او مشکوک شده ام. در حالی که من دختری مذهبی و چادری هستم ولی همیشه مورد سوال هستم.من هفته ای دو روز به دانشگاه شهر دیگری میروم و ایشان همیشه نگران ومضطرب هستند به طوری که اوایل تقریبا ساعتی یکبار با من تماس میگرفتند واگر مثلا در جمع بچه های کلاس صدای مردی را میشنید در موردش سوال میکردو میپرسید الان کدام قسمت دانشگاهی. در مورد ساختمان خوابگاهم، میزان امنیت آن و نوع پوششم در خوابگاه همیشه سوال میکرد.در حالی که من فقط یک شب در خوابگاه بودم و برمیگشتم.در مورد کناردستی ام در اتوبوس یا تاکسی میپرسید که مرد است یا زن. اگر توی خونه بلوز آستین کوتاه یا شلوارک میپوشیم خیلی ناراحت میشد ودلیلش راسن بلوغ برادر17 ساله ام ذکر میکرد. کلا به زن ها بدبین بود و میگفت قابل اعتماد نیستند. و با حالت عصبی شدیدی در مورد دوستان ویا فامیل هایی که به خاطر خیانت زن کارشان به جدایی کشیده بود صحبت میکرد.البته الان فهمیده ام که خیلی از داستان هایی که تعریف میکرد به این شکلی که او هم میگفته نبوده و ایشان کمی اغراق کرده اند. ایشان میگفتند که در تنهایی فکرهای مخربی به سراغشان میآید که من شاید عروس خوبی برای پدر ومادرش نباشم یا اینکه نکند قبلا کسی را دوست داشتم. اگر پسرهای فامیل که از من خیلی کوچکتر هم بودند مرا به اسم کوچک صدا میزدند ناراحت میشد.هیچ وقت بحث های کوچکی که بین ما رخ میداد فراموش نمیکرد وبه قول خودش خاطرات بد را نمیتوانست فراموش کند ومدام آزارش میدادند. اگر شماره ناآشنا به موبایلم زنگ میزد میگفت نباید جواب دهم. به محل کارش نباید زنگ میزدم یا میرفتم. اگر مجلس عروسی میرفتیم نمیتوانست نگرانی اش را ابراز نکند و از اینکه مبادا کسی از من در مراسم عکس بگیرد میترسید. با کار کردنم مخالف نبود ولی به قدری شرایط وضع میکرد که تقریبا موقعیت کاری با آن شرایط پیدا نمیشد. اگر مریض میشدم اجازه رفتن پیش دکتر مرد نداشتم. 8 ماه پیش براثر مسائل بچه گانه ای با هم بحث کردیم در مورد اینکه چرا مثلا بیش تر از هفته ای دو روز به منزل مادر وپدرش نمیروم یا چرا احساسات مادرش را درک نمیکنم او دوست دارد تقریبا هرروز عروس اش را ببیند ومن جای دختر نداشته اش را پر کنم خلاصه با دخالتهای خانواده اش و جلوگیری مادر شوهرم از آمدن همسرم به منزل ما اوضاع بدتر شد چندین بار پدر ومادرم پادرمیانی کردند وآشتی کردیم ولی بدبینی همسرم این بار در مورد خانواده ام بود و میگفت من تحت تاثیر خانواده ام هستم وآنها هستند که مرا از رفتن به منزل مادر شوهر منع میکنند در حالی که اینطور نبود من دختری مستقل و تحصیل کرده هستم و خودم برای زندگی ام تصمیم میگیرم(تحصیلات همسرم دیپلم و کارمند رسمی بانک هستند)خلاصه با مشورت با چند مشاور و وکیل و پس از 4ماه قهر و آشتیو سپس6 ماه بیخبری کامل و قهر تصمیم به جدایی گرفتم. چون همسرم نه تلاشی برای ادامه زندگی ونه تلاشی برای فسخ آن میکرد.بنابراین با گذشتن از مهر ونفقه توافق نامه طلاق را امضا کرد. روز دادگاه به پیشنهاد واصرار وکیلم باهمسرم صحبت کردم وایشان گفتند که اگر هنوز به او علاقه دارم باید همین الان با خانواده اش که در حال بی حرمتی به من و خانواده ام بودند به منزلشان بروم. برای نجات زندگی ام و اثبات علاقه ام قبول کردم و دادگاه را نیمه تمام رها کردیم اما وقتی به منزلشان رفتم ایشان هیچ صحبت یا توجهی به طرف من نکردند. حتی حاضر به نشستن در کنار من هم نبودند.بعد از صرف نهار هم فورا یه بالش برداشت ودر حضور همه وپشت به من تا بعد از ظهر خوابید.من هم در اتاقی دیگر تا بعداز ظهر تنها ماندم و پس از دو یا سه ساعت رفتم و صدایش کردم تا نماز بخواند. با بی اعتنایی بلند شد و به دستشویی رفت دنبالش رفتم و در راهرو تنها گیرش انداختم با خنده و شوخی گفتم حالا با من قهری یا آشتی من که با تو آشتی کردم و دست پدر ومادرت رو هم بوسیدم پس چرا حرف نمیزنی. فقط گفت قهر نیستم. وبازهم تا 1ساعتی حرف نزد و حتی کنار من هم نمیامد.البته مادرش هم همین رفتارها را میکرد.خلاصه رفتم جلو و گفتم که باید فردا برم دانشگاه و مجبورم برای جمع کردن وسایلم خونه خودمون برم.با اینکه قبلا در این جور مواقع من رو به خونه میرسوند و خودش هم در منزل ما میموند ولی این بار گفت خودت یه آژانس بگیر وبرو. بعد هم خودش یه آژانس بانوان خبر کرد ومن رفتم. دانشگاه رفتم و اومدم و الان 4روز میگذرد ولی هیچ تماسی با من نگرفته حتی اس ام اس های من و تلفن هایم را هم جواب نمیدهد.براش ایمیل هم زدم ولی بازهم جواب نداد. با منزلشان تماس گرفتم ولی برادرش با لحن بدی گفت خونه نیست. حالا سردرگم مانده ام که چرا خواست مرا به خانه شان ببرد ایا این رفتار از لحاظ روانی مشکوک نیست البته قبلا هم که بحثمان میشد وسط دعوااز من میخواست برای اثبات علاقه ام به او و خانواده اش آن شب را به منزلشان بروم من هم میرفتم و او خوشحال میشد ولی این بار پس از 6ماه دوری با این کار خوشحال که نشد هیچ سعی کرد نشان دهد که علاقه ای به من ندارد. خواهش میکنم مرا راهنمایی کنید من دوباره به جدایی فکر میکنم ولی این بار به خاطر توهین های خانواده اش در دادگاه دفعه قبل با گرفتن تمامی حق وحقوقم این کار را میکنم البته همسرم از این فکر باخبر نیست. چه کار کنم
مشاور: hassan najafi
دوست عزیز شما با توجه به سابقه دو ساله ی مشکلتان و اینکه چندین بار تا پای طلاق رفته و زندگی چندان خوبی با هم نداشته اید و با توجه به رفتارهای اخیر همسرتان علی رغم نشان دادن حسن نیت خود به او تصور نمی شود که این زندگی و ادامه ی آن چندان ممکن باشد. اگر این روند بخواهد ادامه پیدا کند تنها در یک صورت می توانید جواب قطعی تری بگیرید و اینکه اینبار که به دادگاه رفتید تقاضا کنید که شما را به مشاوره بفرستند، چرا که مشخص نیست شوهرتان چه تصمیم دارد. شاید در جلسات مشاوره این قضیه حل بشود. در هر حال تصمیم گیرنده ی نهایی تنها شما هستید که از اوضاع و احوال خود باخبرید ولی بدانید که شوهر شما جزء افراد بدبین و شکاک است و زندگی با این افراد می تواند خیلی سخت باشد. در هر صورت اگر قرار باشد این رفتارهای همسر شما ادامه یابد و بخواهید با هم زندگی کنید بدون کمک مشاور و روانپزشک چندان موفق نخواهید بود. موفق باشید.اين سوال توسط فرهنگسراي پرسش پاسخ داده شده است . www.porsesh.ir