سلام من بسیار نا امیدم بارها با شما مکاتبه کردم اما اصلا مثل گذشته نمی شوم.من در دوران دبیرستان شاگرد...
سلام من بسیار نا امیدم بارها با شما مکاتبه کردم اما اصلا مثل گذشته نمی شوم.من در دوران دبیرستان شاگرد بسیار زرنگی بودم اما بعد از قبولی در دانشگاه چون نتوانستم در کنکور رشته و دانشگاه خوبی قبول شوم افسردگی گرفتم.من در دانشگاه پیام نور درس می خونم.امسال دوباره کنکور شرکت کردم اما هیچی نخوندم دیگه علاقه هی به درس ندارم.کسایی که از من پایینتر بودن همگی دولتی مجاز شدن غیر من.تمامی معلمین و حتی مدیر مدرسه به قبولی در رشته پزشکی و یا دارو بودن اما بعداز اعلام نتایج..........وقتی دوستانم رو میبینم و برام اظهار تاسف می کنن از خودم بدم میاد........لطفا کمکم کنید دارم دیونه میشم چکار کنم؟
مشاور: سيد حبيب الله احمدي فروشانی
باسلام. شما تجربه ي ناكام كننده اي را پشت سر گذاشته ايد و مطمئناً هركسي كه جاي شما بود دچار چنين احساسات ناخوشايندي مي شد. اما پيشنهاد من اين است كه به چند نكته اي كه مطرح مي كنم خوب فكر كنيد و سعي كنيد جنبه هاي مختلف اين نكات را به دقت مورد تحليل قرار دهيد تا شايد انشاءالله به نگرشي بهتر و وضعيت خلقي مناسب تري برسيد. نكته ي اول؛ هيچ كس نمي تواند انكار كند كه عدم موفقيت شما در كنكور، يك شكست مهم محسوب مي شود، حداقل براي شمايي كه موفقيت تحصيلي را يك هدف بسيار مهم در زندگيتان قلمداد مي كرده ايد و انتظارات بالايي هم از شما بوده است. از نظر علم روانشناسي يك دوره ي ناكامي بعد از هرشكست، يك احساس كاملاً طبيعي و بهنجار است. اما هنگامي كه اين احساس ناكامي، طولاني شود براي سلامت روان، زيان آور خواهد بود. در مورد شما هم دقيقاً اين اتفاق دارد مي افتد زيرا اينطور كه من متوجه شدم حدود يكسال از آن شكست مي گذرد ولي شما هنوز هم غرق در آن احساس ناكامي هستيد. حتماً مي گوييد دست خودم نيست و نمي توانم از اين احساس، خلاص شوم. ولي من به عنوان يك روانشناس مي گويم كاملاً دست خودتان است. زيرا اين يك قاعده ي اثبات شده ي روانشناسي است كه هيجانات ناخوشايند ما همچون احساس ناكامي و افسردگي، محصول مستقيم افكار و باورهاي ما هستند. و هرفردي توانايي اين را دارد كه كنترل افكارش را در مسيري سازنده و كمك كننده در دست بگيرد. الان با خودتان بينديشيد كه فكر كردن به آن شكست و مرور خاطرات آن واقعاً چه نفعي براي شما دارد و چه كمكي به شما مي كند؟ مطمئناً افكار مزاحم و ناراحت كننده، هميشه به ذهن همه ي افراد، وارد مي شود و نمي توان جلوي «ورود»آنها را گرفت ولي مي توان جلوي «تداوم» آن ها را گرفت. به محض اينكه متوجه شديد كه اين افكار به سراغتان آمدند آن ها را به چالش بكشيد. ساده ترين راه به چالش كشيدن اين افكار هم به چالش كشيدن سودمندي آن هاست ( مثلاً به اين صورت كه : اين فكر چه كمكي به من مي كند؟ پس اگر هيچ كمكي به زندگي من نمي كند روي آن تمركز نمي كنم). نكته ي دوم؛ ويكتور فرانكل، يكي از بزرگترين چهره هاي تاريخ علم روانشناسي، معتقد است كه موقعيت هاي شكست در زندگي، مهمترين موقعيت ها براي دستيابي انسان به اوج سلامت و كمال رواني محسوب مي شود. تبيين اين عقيده دربردارنده ي مفهوم بسيار مهمي است. شكست و ناكامي يعني چه؟ يعني اينكه «هدفي» مهم به سرانجام مطلوب مورد انتظار ما نرسيده است. فرانكل بيان مي دارد كه اشتباه بسياري از افراد، همين است كه هدفي را براي زندگي انتخاب مي كنند كه احتمال شكست براي آن وجود دارد. او معتقد است كه سلامت و كمال رواني در اين نهفته است كه هدف هاي اصلي ما در زندگي فقط معطوف باشد به مفاهيمي فراتر از خود و مفاهيمي فرامادي. تنها اهداف معنوي است كه هيچگاه به ناكامي نخواهد انجاميد. حتماً مي پرسيد كه پس جايگاه انگيزه ي پيشرفت در زمينه هاي اجتماعي، اقتصادي و ... چه مي شود؟ پاسخ اين است كه اين مقولات بهتر است در قالب «ترجيحات» مطرح شود و نه «بايد ها و اهداف». وقتي كه ما موضوعي را مثل موفقيت در كنكور به عنوان يك ترجيح مهم ولي نه هدف اصلي زندگي، در نظر مي گيريم مطمئناً عدم تحقق اين ترجيح، منجر به يك ناكامي موقت خواهد شد. ولي هنگامي كه اين ترجيح به يك «بايد» و «هدف اصلي زندگي» تبديل مي شود ديگر پيامد آن فقط يك ناكامي موقت نيست بلكه يك ناكامي مزمن و يا حتي افسردگي است. شايد بگوييد كه چون ديگران از من انتظار دارند يا مرا سرزنش مي كنند احساس ناكامي مي كنم. اما توجه داشته باشيد كه شما هيچ گاه نمي توانيد به طرز نگرش ديگران يا صحبت هاي آن ها كنترلي داشته باشيد. تنها چيزي كه شما به آن كنترل داريد افكار و احساسات خودتان است. به اندازه ي انسان هاي روي زمين سليقه ها و ارزيابي هاي متفاوتي وجود دارد اما اين به اين معني نيست كه هر نظر مخالف با ميل ما كه از طرف ديگران به ما عرضه شود ما را به احساسات منفي بايد بكشاند.