ناشناس

با سلاممدتی است که بسیار افسرده شده ام،اصلاً نمیدانم...

با سلام مدتی است که بسیار افسرده شده ام،اصلاً نمیدانم از زندگی چه میخواهم؟...رفتارهایم در محیط های اجتماعی مثل دانشگاه غیرعادی شده(به خطر نداشتن اعتمادبه نفس)،نمیدانم در چه زمینه ای استعداد دارم،رفتارهای نادرست زیادی دارم ولی نمیدانم چطور باید آن ها را اصلاح کنم از خودم خسته شدم...از این همه کمال گرایی که در من وجود داره ولی نمیتونم بهش پاسخ بدم،تو خیلی از زمینه ها میخوام بهترین حالت ممکن رو داشته باشم ولی به نظر خودم ندارم از نظر قیافه و...همش ناآرومم فقط با قرآن خواندن میتونم برای مدت کوتاهی آرامش رو به خودم تزریق کنم،اعتمادبه نفسم به صفر رسیده و واقعاً احساس پوچی میکنم،زندگیم بی هدف در حال گذره و تازگی که احساس میکنم در زمینه خاصی استعداد بارزی ندارم یعنی اگه داشته باشم ازش خبر ندارم..همه این ها وقتی برایم آزاردهنده میشود که یادم میفته تا همین سه چهار سال پیش بسیار شاد بودم اعتماد به نفس خوبی داشتم از زندگی لذت میبردم ولی وقتی وارد دانشگاه شدم تا این حد از لحاظ روحی تنززل پیدا کردم...در دانشگاه برق میخونم ولی احساس میکنم هیجی نمیدونم از این همه ندونستن خسته شدم(تو همه زمینه ها)،گاهی آرزو میکنم ای کاش امام زمان بود و میتونستم واسه حل مشکلاتم برای اینکه منو راهنمایی کنن پیش خودشون میرفتم چون گاهی خودمم نمیدونم چمه،براچی اینطوری شدم...خواهش میکنم منو راهنمایی کنین.
شنبه، 27 ارديبهشت 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

ناشناس

با سلاممدتی است که بسیار افسرده شده ام،اصلاً نمیدانم...

ناشناس ( تحصیلات : لیسانس ، 21 ساله )

با سلام
مدتی است که بسیار افسرده شده ام،اصلاً نمیدانم از زندگی چه میخواهم؟...رفتارهایم در محیط های اجتماعی مثل دانشگاه غیرعادی شده(به خطر نداشتن اعتمادبه نفس)،نمیدانم در چه زمینه ای استعداد دارم،رفتارهای نادرست زیادی دارم ولی نمیدانم چطور باید آن ها را اصلاح کنم از خودم خسته شدم...از این همه کمال گرایی که در من وجود داره ولی نمیتونم بهش پاسخ بدم،تو خیلی از زمینه ها میخوام بهترین حالت ممکن رو داشته باشم ولی به نظر خودم ندارم از نظر قیافه و...همش ناآرومم فقط با قرآن خواندن میتونم برای مدت کوتاهی آرامش رو به خودم تزریق کنم،اعتمادبه نفسم به صفر رسیده و واقعاً احساس پوچی میکنم،زندگیم بی هدف در حال گذره و تازگی که احساس میکنم در زمینه خاصی استعداد بارزی ندارم یعنی اگه داشته باشم ازش خبر ندارم..همه این ها وقتی برایم آزاردهنده میشود که یادم میفته تا همین سه چهار سال پیش بسیار شاد بودم اعتماد به نفس خوبی داشتم از زندگی لذت میبردم ولی وقتی وارد دانشگاه شدم تا این حد از لحاظ روحی تنززل پیدا کردم...در دانشگاه برق میخونم ولی احساس میکنم هیجی نمیدونم از این همه ندونستن خسته شدم(تو همه زمینه ها)،گاهی آرزو میکنم ای کاش امام زمان بود و میتونستم واسه حل مشکلاتم برای اینکه منو راهنمایی کنن پیش خودشون میرفتم چون گاهی خودمم نمیدونم چمه،براچی اینطوری شدم...خواهش میکنم منو راهنمایی کنین.


مشاور: خانم سعیده صفری

باسلام. خواهر عزیزم با توجه به اینکه این شرایط با ورود به دانشگاه برایتان اتفاق افتاده و قبل از این وضعیت از شرایط روحی خوبی به سر می بردید ، می توانید امیدوار باشید که با بهبود وضعیت درسی و پیشرفت در آن می توانید از شرایط روحی که الآن در آن به سر می برید رهایی یابید پس در قدم اول توصیه می کنم اگر به رشته ی تحصیلیتان علاقه دارید ولی از ورود به دانشگاه برای آن تلاش زیادی نکرده اید ، از امروز با وجود این که احساس شکست و ناکامی کرده اید و این افکار مدام به سراغتان می آید سعی کنید از طرق مختلف به پیشرفتتان کمک کنید، در کلاس های فوق برنامه شرکت کنید، علاوه بر کتاب های درسی، کتب مرتبط که با زبان ساده تری نوشته شده اند کمک بگیرید، مسائل را چندین بار حل کنید و ... با این راهکارها خواهید دید که به محض اینکه شاهد اولین پیشرفت ها بودید اعتماد به نفس تان را تقویت خواهید کرد و حتی نسبت به رشته تحصیلی تان حس بهتری خواهید داشت و مطمئنا با توجه به اینکه توانسته اید در این رشته تحصیلی پذیرفته شوید توانایی آن را نیز خواهید داشت که از پس گذراندن دروسش برآیید . اما در این مدت افکار زیاد و ناخوشایندی به ذهن شما وارد می شود، از افکار بی کفایتی و خودخوار شماری گرفته تا افکار کسب اطمینان و بهتربن بودن . خودتان نیز می دانید که تا به حال کارهای زیادی انجام داده اید تا این افکار را کنترل کنید، احتمالاً احساس می کنیدعلت ناراحتی ها و نا امیدی های شما این است که تنها شما دارای این شرایط هستید و هیچ کس به غیر از شما این فکرها را ندارد، پیش مشاور رفته اید، احتمالا نذر و نیاز کرده اید، و هر کاری انجام داده اید تا این فکرها دیگر به سراغتان نیایند، اما یک سؤال از شما دارم شما آدم کاملا منطقی ای به نظر می رسید، تحصیل کرده اید ، پس چرا چند مدت است کارهایی را انجام می دهید که مشکلتان را حل نکرده اند و حتی بیشتر شده اند؟ افراد زیادی با شرایط مشابه شما و حتی نامساعدتر اطرافتان در حال زندگی هستند، همه این افراد و حتی دیگرانی که فکر می کنید مشکلی ندارند این افکار به ذهنشان خطور می کند، ولی چرا بعضی از افراد آن قدر روی آن ها مانور می دهند و تمرکز می کنند که پس از مدتی خود را دچار این افکار می دانند و خود را مبتلا به وسواس فکری می دانند و برخی نیز با وجود این تنش های درونی، سرزنش های دیگران و ... به زندگی طبیعی خود ادامه می دهند. و اما این توضیحات را دادم به خاطر این موضوع که این نکته را بگویم که مشکل شما این افکار نیستند، مشکل اصلی شما کنترل کردن این افکار است. در واقع می خواهید سعی کنید با اقدامات گوناگون چیزی را حذف کنید که اصلا حذف شدنی نیست. مثلا من به شما می گویم به دونات های ژله ای گرم فکر نکنید. به آنها فکر نکنید. فکر نکنید وقتی برای اولین بار از فر خارج می شوند چه بویی دارند: به آن فکر نکنید، به مزه ژله وقتی دونات را گاز می زنید فکر نکنید. به خاکه قند سفید روی آن، به هیچ کدام از اینها فکر نکنید. توانستید؟ در واقع هر چه قدر سعی کردید فکر نکنید اتفاقا بیشتر این افکار به سراغتان آمد. این افکار می آیند اذیت می شوید ولی همانطور که آمده اند هم می روند، اما شما کارهای مهم تر دیگری دارید که به جای آنکه وقتتان را صرف کم کردن افکارتان کنید به آنها بپردازید که در بالا به آن اشاره شد. البته با انجام همه این کارها این نکته مهم را در نظر داشته باشید ممکن است شما در حال رسیدگی به ارزش هایتان باشید ولی بازهم این فکر به سراغتان بیاید . پس با وجودی که این فکر ها همچنان وجود دارند شما باید به ظایف مهمی که دارید رسیدگی کنید پس از مدتی خواهید دید در حالی که به ارزش هایتان رسیدگی می کنید این افکار اثر خود را از دست می دهند ، می آیند و می روند البته رسیدن به این نتیجه به سادگی حاصل نخواهد شد و نیاز به تمرین دارد. و نهایتا در این مدت رسیدگی به خواب، تفریح و دوستانتان را از یاد نبرید.



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.