ناشناس

به نام خداسلام مشاور عزیز :) خوبی؟:) اعیاد بر شما...

به نام خدا سلام مشاور عزیز :) خوبی؟:) اعیاد بر شما مبارک باشه کله صبحی با بهره بردن ازین سکوتش، نوشتن در مورد مسائل مهم رو آسون تر میکنه. خدمتتون عرض کنم که بنده ساکن مشهد وحدودا 23 سال عمر از خدا گرفتم...فراز و فرودهایی که تو این ده سال اخیر با گوشت و خونم چشیدم من رو تبدیل به یه آدم غمگین کرده. اما خب فعلا بحث ِمن، رو مشکلات خانوادگی نیست چون دیگه باهشون خو کردیم متاسفانه :( بحث مهمی که میخام در میون بذارم ازدواج هست که خب با توجه به انتخابی که من کردم، میدونم که راه سختی در پیشه و اینجاست که به تجربه و علم یک فرد فهیم نیاز مبرم دارم. لذا ازتون میخام منم بذارید جای خواهرتون و راهنماییم کنید :( والا حدود یک سالی هست که از طریق یک شبکه اجتماعی داخلی با پسر عرب زبانی آشنا شدم که اهل کربلای معلّا هستند و در گذشته حدود 15 سالی رو با خانواده در ایران زندگی کرده و اقوامی ساکن ایران اسلامی خودمون دارند و در کل ناآشنا به فرهنگ و زبان ما نیستند. اوایل هیچ گونه دل بستگی به هم نداشتیم و صرفا همصحبت بودیم.حتی یک بازه زمانی یک ماهه بی اطلاع از هم به زندگی عادی خودمون مشغول بودیم. بعد از گذشت یکی دوماه متوجه تغییر در رفتار ایشون شدم تا اینکه احساسش رو بیان کرد. ازاونجایی که من یک سال قبل تر، از یک انسان بی عاطفه و به معنای واقعی نامرد، ضربه روحی بدی خورده بودم نسبت به رفتارها و احساسات "سید احمد" کاملا محتاطانه و عاقلانه برخورد می کردم و بخاطر سلب اعتمادی که در گذشته از جنس مذکر برای من رخ داده بود سعی میکردم کمتر به عاشقانه های سید احمد گوشِ دل بسپارم و به نوعی در مواجهه با حجم احساسات صادقانه سید احمد که کم هم نبود، به گونه ای حالت خنثی رو در پیش گرفتم. این حالتِ من فقط 6 ماه به طول انجامید یعنی از اوایل بهار تا اواخر تابستان 92. 6 ماهی که من یه آدم بی تفاوت، بدون هیچ انتظار و توقعی و درگیر در حقیقی بودن حس احمد بودم. احساسی که تا ازش مطمئن نمیشدم نمیتونستم باورش کنم، احساسی که نمیخاستم زودگذر باشه و دوباره من رو به ورطه نابودی ببره:( فکر کنین تو همین بازه 6 ماه اون فردی که به روح و قلبِ من خنجر زده بود به سراغم اومده بود و تقاضا میکرد که برگردم. چه حال اَصف باری داشتم:( همه خاطرات گذشته زنده تر از همیشه رو به روم مجسم میشد و اون عوضی مُصرتر از دفعات قبل حتی با برخوردهای تند من، دست بردار نبود و ابراز پشیمونی میکرد.حضورش باعث میشد یک ذره ثباتی که به سختی پیدا کرده بودم نیست و نابود بشه و حتی از احمد که هیچ نقشی نداشت، زده بشم و ازش چند روزی دوری کنم و به تنهایی خودم پناه ببرم :( داخل پرانتز این رو هم بگم که این آدم هنوز هم که هنوزه دست از سر من برنداشته و این آخریها دیگه جوابشو نمیدم و از بدشانسی من از آشناهامون هستن... میدونستم حضور احمد رو فقط بخاطر نیازم به یک مرهم میخاستم و همینطور بخاطر عاشقانه هایی که هیچ وقت از طرف شخص مورد علاقه م تو گوشم زمزمه نشده بود. اینبار من عاشق نشده بودم، بلکه من تنها بعنوان یک معشوق، و تنها و اولین معشوقِ یک مرد پر ازاحساس نفس می کشیدم. بعد ازین 6 ماه کم کم احساس میکردم احمد رو بیشتر از اون چیزی که فکر میکنم دوست دارم اما خودم رو از بیان احساساتم بخاطر غرور زخم خورده م و ترس از عشق، منع میکردم. کم و بیش احساس تازه م رو بهش نشون میدادم اما همیشه سعی میکردم تشنه بمونه :(وقتی از بابت جدیت ش برای رسیدن به من و حصول اطمینان از احساس نابش ،برام روشن شد راه رو برای ورودش به قلبم باز کردم. گاهی اوقات که درد گذشته امانم نمیداد و حسرت و پشیمانی سراسر وجودم رو میگرفت آرزو میکردم که کاش احمد زودتر ازاینها قدم به زندگیم میگذاشت:( با اینکه الان یک سال هست (شاید هم بیشتر)که تنها آشنایِ قلب شکسته م شده اما هیچ وقت ندیدم پا رو از حد فراتر بگذاره. هنوز هم اونجور که باید و اونجور که تو تنهایی هام بهش ابراز علاقه میکنم، در مقابل خودش انجام ندادم تا بدونه که فراتر از تصورش عاشقانه دوستش دارم. تا جاییکه بعضی وقتا ازم میپرسه دوستم داری؟:( احساس میکنم هنوز هم همون آدم محتاط هستم...عقلم میگه وقتی رسما به هم محرم شدیم خود واقعیم رو نشون بدم اما ترسم ازینه که تا اون وقت این رفتار در درونم نهادینه بشه که همیشه ذره ای از محبتم رو نثارش کنم و غرورم اجازه بیشتر ازین رو نده:( میترسم دیر بشه من حتی هنوز هم احساس راحتی باهش نمیکنم و رودربایستی دارم .گاها نمیتونم حرفهام رو و منظورم رو به خوبی منتقل کنم. همه اینها رو گفتم واسه این که دو سه هفته دیگه اگر ان شاءالله کارهاش ردیف بشه قراره بیاد ایران. بیاد تا برای اولین بار نه از دنیای مجازی که تو دنیای حقیقی ببینمش. اما ته دلم دوست ندارم بدون اطلاعِ خانواده م به دیدارش برم. از مخفی کاری بدم میاد... موندم چیکار کنم؟حتی یک بار تا مرحله اینکه به برادر بزرگترم موضوع رو درمیون بگذارم پیش رفتم اما از عکس العملش واهمه داشتم... با اینکه میدونم برادرم آدم منطقی ای هست و تابحال از طرفش خشونتی نسبت به خودم ندیدم. تا حدی هم براساس حرفایی که بابام گاهی اوقات میزنه، احساس میکنم مخالفت چندانی نداشته باشه اما خب باز هم پدره و نمیشه به صورت دقیق مطمئن بود مشکلی که هست پدر احمده که از ایرانیها دلِ خوشی نداره و مطمئنا یک مخالف درجه یک و سرسخت این وصلت هست، البته احمد هنوز که جرات نکرده به پدرش چیزی بگه اما خب مادرش یک چیزایی میدونه. دوری و فاصله زیاد، فرهنگ های متفاوت، فاصله طبقاتی زیاد، تفاوت قومیتی، بحث زندگی تو کدوم کشور و هزارتا چیز دیگه باعث میشه گاهی اوقات فکر کنم که پا پس بکشم بهتره:( این ها چیزهایی نیست که بتونم بدون حمایت از پسِ شون بربیام. خیلی نگرانم و میترسم ازتون یک تحلیل میخام. راه حل این موانع سخت چیه؟چجوری میتونم با وجود این راه سخت و دشوار به تنها کسی که دوستش دارم، برسم؟ خواهش میکنم جواب این سوالا و چیزایی که باید بدونم رو بهم بگید. من نیاز به راهنمایی دارم. باید از کجا شروع کنم؟ دوساعت نوشتن این سیاهه طول کشید، میدونم که ساده از کنارش نمیگذرید. اجرتون با خدا
دوشنبه، 12 خرداد 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

ناشناس

به نام خداسلام مشاور عزیز :) خوبی؟:) اعیاد بر شما...

ناشناس ( تحصیلات : لیسانس ، 23 ساله )

به نام خدا
سلام مشاور عزیز :) خوبی؟:) اعیاد بر شما مبارک باشه
کله صبحی با بهره بردن ازین سکوتش، نوشتن در مورد مسائل مهم رو آسون تر میکنه.
خدمتتون عرض کنم که بنده ساکن مشهد وحدودا 23 سال عمر از خدا گرفتم...فراز و فرودهایی که تو این ده سال اخیر با گوشت و خونم چشیدم من رو تبدیل به یه آدم غمگین کرده. اما خب فعلا بحث ِمن، رو مشکلات خانوادگی نیست چون دیگه باهشون خو کردیم متاسفانه :( بحث مهمی که میخام در میون بذارم ازدواج هست که خب با توجه به انتخابی که من کردم، میدونم که راه سختی در پیشه و اینجاست که به تجربه و علم یک فرد فهیم نیاز مبرم دارم. لذا ازتون میخام منم بذارید جای خواهرتون و راهنماییم کنید :(
والا حدود یک سالی هست که از طریق یک شبکه اجتماعی داخلی با پسر عرب زبانی آشنا شدم که اهل کربلای معلّا هستند و در گذشته حدود 15 سالی رو با خانواده در ایران زندگی کرده و اقوامی ساکن ایران اسلامی خودمون دارند و در کل ناآشنا به فرهنگ و زبان ما نیستند. اوایل هیچ گونه دل بستگی به هم نداشتیم و صرفا همصحبت بودیم.حتی یک بازه زمانی یک ماهه بی اطلاع از هم به زندگی عادی خودمون مشغول بودیم. بعد از گذشت یکی دوماه متوجه تغییر در رفتار ایشون شدم تا اینکه احساسش رو بیان کرد. ازاونجایی که من یک سال قبل تر، از یک انسان بی عاطفه و به معنای واقعی نامرد، ضربه روحی بدی خورده بودم نسبت به رفتارها و احساسات "سید احمد" کاملا محتاطانه و عاقلانه برخورد می کردم و بخاطر سلب اعتمادی که در گذشته از جنس مذکر برای من رخ داده بود سعی میکردم کمتر به عاشقانه های سید احمد گوشِ دل بسپارم و به نوعی در مواجهه با حجم احساسات صادقانه سید احمد که کم هم نبود، به گونه ای حالت خنثی رو در پیش گرفتم. این حالتِ من فقط 6 ماه به طول انجامید یعنی از اوایل بهار تا اواخر تابستان 92.
6 ماهی که من یه آدم بی تفاوت، بدون هیچ انتظار و توقعی و درگیر در حقیقی بودن حس احمد بودم. احساسی که تا ازش مطمئن نمیشدم نمیتونستم باورش کنم، احساسی که نمیخاستم زودگذر باشه و دوباره من رو به ورطه نابودی ببره:( فکر کنین تو همین بازه 6 ماه اون فردی که به روح و قلبِ من خنجر زده بود به سراغم اومده بود و تقاضا میکرد که برگردم. چه حال اَصف باری داشتم:( همه خاطرات گذشته زنده تر از همیشه رو به روم مجسم میشد و اون عوضی مُصرتر از دفعات قبل حتی با برخوردهای تند من، دست بردار نبود و ابراز پشیمونی میکرد.حضورش باعث میشد یک ذره ثباتی که به سختی پیدا کرده بودم نیست و نابود بشه و حتی از احمد که هیچ نقشی نداشت، زده بشم و ازش چند روزی دوری کنم و به تنهایی خودم پناه ببرم :( داخل پرانتز این رو هم بگم که این آدم هنوز هم که هنوزه دست از سر من برنداشته و این آخریها دیگه جوابشو نمیدم و از بدشانسی من از آشناهامون هستن...
میدونستم حضور احمد رو فقط بخاطر نیازم به یک مرهم میخاستم و همینطور بخاطر عاشقانه هایی که هیچ وقت از طرف شخص مورد علاقه م تو گوشم زمزمه نشده بود.
اینبار من عاشق نشده بودم، بلکه من تنها بعنوان یک معشوق، و تنها و اولین معشوقِ یک مرد پر ازاحساس نفس می کشیدم.
بعد ازین 6 ماه کم کم احساس میکردم احمد رو بیشتر از اون چیزی که فکر میکنم دوست دارم اما خودم رو از بیان احساساتم بخاطر غرور زخم خورده م و ترس از عشق، منع میکردم. کم و بیش احساس تازه م رو بهش نشون میدادم اما همیشه سعی میکردم تشنه بمونه :(وقتی از بابت جدیت ش برای رسیدن به من و حصول اطمینان از احساس نابش ،برام روشن شد راه رو برای ورودش به قلبم باز کردم.
گاهی اوقات که درد گذشته امانم نمیداد و حسرت و پشیمانی سراسر وجودم رو میگرفت آرزو میکردم که کاش احمد زودتر ازاینها قدم به زندگیم میگذاشت:( با اینکه الان یک سال هست (شاید هم بیشتر)که تنها آشنایِ قلب شکسته م شده اما هیچ وقت ندیدم پا رو از حد فراتر بگذاره.
هنوز هم اونجور که باید و اونجور که تو تنهایی هام بهش ابراز علاقه میکنم، در مقابل خودش انجام ندادم تا بدونه که فراتر از تصورش عاشقانه دوستش دارم. تا جاییکه بعضی وقتا ازم میپرسه دوستم داری؟:( احساس میکنم هنوز هم همون آدم محتاط هستم...عقلم میگه وقتی رسما به هم محرم شدیم خود واقعیم رو نشون بدم اما ترسم ازینه که تا اون وقت این رفتار در درونم نهادینه بشه که همیشه ذره ای از محبتم رو نثارش کنم و غرورم اجازه بیشتر ازین رو نده:( میترسم دیر بشه
من حتی هنوز هم احساس راحتی باهش نمیکنم و رودربایستی دارم .گاها نمیتونم حرفهام رو و منظورم رو به خوبی منتقل کنم.
همه اینها رو گفتم واسه این که دو سه هفته دیگه اگر ان شاءالله کارهاش ردیف بشه قراره بیاد ایران. بیاد تا برای اولین بار نه از دنیای مجازی که تو دنیای حقیقی ببینمش. اما ته دلم دوست ندارم بدون اطلاعِ خانواده م به دیدارش برم. از مخفی کاری بدم میاد... موندم چیکار کنم؟حتی یک بار تا مرحله اینکه به برادر بزرگترم موضوع رو درمیون بگذارم پیش رفتم اما از عکس العملش واهمه داشتم... با اینکه میدونم برادرم آدم منطقی ای هست و تابحال از طرفش خشونتی نسبت به خودم ندیدم.
تا حدی هم براساس حرفایی که بابام گاهی اوقات میزنه، احساس میکنم مخالفت چندانی نداشته باشه اما خب باز هم پدره و نمیشه به صورت دقیق مطمئن بود
مشکلی که هست پدر احمده که از ایرانیها دلِ خوشی نداره و مطمئنا یک مخالف درجه یک و سرسخت این وصلت هست، البته احمد هنوز که جرات نکرده به پدرش چیزی بگه اما خب مادرش یک چیزایی میدونه.
دوری و فاصله زیاد، فرهنگ های متفاوت، فاصله طبقاتی زیاد، تفاوت قومیتی، بحث زندگی تو کدوم کشور و هزارتا چیز دیگه باعث میشه گاهی اوقات فکر کنم که پا پس بکشم بهتره:( این ها چیزهایی نیست که بتونم بدون حمایت از پسِ شون بربیام. خیلی نگرانم و میترسم
ازتون یک تحلیل میخام. راه حل این موانع سخت چیه؟چجوری میتونم با وجود این راه سخت و دشوار به تنها کسی که دوستش دارم، برسم؟ خواهش میکنم جواب این سوالا و چیزایی که باید بدونم رو بهم بگید. من نیاز به راهنمایی دارم. باید از کجا شروع کنم؟
دوساعت نوشتن این سیاهه طول کشید، میدونم که ساده از کنارش نمیگذرید.
اجرتون با خدا


مشاور: خانم مریم مردانی

با سلام دوست عزیز زیبا نوشتید و از خواندن این متن با وجود نگرانی های درونش به دلیل نگارش زیبا لذت بردم. دوست عزیز نگرانیتان نسبت به آینده کاملا به جاست چراکه با شرایط پیش رو قرار است تصمیم بزرگی بگیرید. همانطور که گفتید فکر دوری و فاصله زیاد، تأثیر فرهنگ های متفاوت، فاصله طبقاتی زیاد، تفاوت قومیتی، بحث زندگی در یک کشور دیگر چه برای شما و چه برای او با دشواریهای بسیاری همراه خواهد بود که لازم است با صرف وقت و هزینه لازم و با کمک مشاروه های بسیار به خود کمک کنید که تصمیم درستی بگیرید.فرض کنید که به دلیل شرایط موجود مجبور باشید به کشور عراق رفته و در آنجا به دور از خانواده زندگی کنید. زندگی در فرهنگ و قومیتی متفاوت و با خانواده ای که پدر آن علاقه ای به کشور و دیار شما ندارد، دوری ازخانواده و تنهایی و ... همگی از جمله مسایلی است که می تواند پیش روی شما باشد. کنار آمدن با این شرایط به ویژگیها و توانمندیهای شما و نیز شرایط خانوادگیتان بستگی دارد. درست است که پس از آن شکست اکنون با فردی آشنا شده اید که از بسیاری جهات با فرد قبلی متفاوت به نظر می رسد اما اگر پذیرش دشواریهای پیش رو و حل مسایل همراه با آن برایتان امکان پذیر نباشد ، لطف و محبت بی دریغ او به تنهایی نمی تواند در شما رضایت از زندگی ایجاد کند. البته ممکن است شرایط به شکلی آرمانی برای شما پیش رود و همه این مشکلات به شیوه ها گوناگون برای شما حل شود اما این تنها یک احتمال است که در مورد محدودی رخ می دهد. در غالب اوقات تفاوتهای قومیتی، زبانی و فرهنگی می تواند مشکلات بسیاری را برای زوجین ایجاد کند و تنهایی و دوری از خانواده به خصوص برای یک دختر دشوارتر از یک پسر است. ضمن آنکه آشنایی از طریق چت با محدویتهایی همراه است که احتمال خطا و اشتباه در انتخاب را بالا می برد. ضمنا درصورت وابستگی خانوادگی شدید از سوی ایشان، دوری از خانواده برای او دشوار خواهد بود همچنین نارضایتی پدر ایشان می تواند مشکلات بسیاری برای شما به همراه داشته باشد. پس اگر به دنبال زندگی آسانی هستید بهتر است تنها درصورتی تن به این ازدواج دهید که او برای زندگی به ایران بیاید و رضایت پدر ایشان تداخلی در زندگیتان ایجاد نکند که البته در این شرایط هم انتخاب این آقا بستگی به تناسب شما دو نفر در ابعاد گوناگونی دارد که برای یک زندگی خوب لازم است.



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.