ناشناس

با سلاممن 23 سال دارم و حدودا 3 سال است که ازدواج...

با سلام من 23 سال دارم و حدودا 3 سال است که ازدواج کردم. قبل از ازدواج و سال اول دانشگاه(18ساله بودم) با پسری آشنا شدم که 2سال از من بزرگتر بود.کم کم توجه این پسر به من زیاد شد و من هم به او علاقه مند شدم.بعد از حدود یک سال از اشنایی به من پیشنهاد ازدواج داد و قرار شد با خانواده به خواستگاری من بیایند.ولی خانوادش مخالفت کردن و بعد از 3ماه ما تصمیم جدایی گرفتیم. از جدایی ما 4ماه میگذشت و من هرروز بیشتر به او علاقه مند میشدم و دلتنگ تر.تا اینکه یه روز اومد و خواست با هم صحبت کنیم.گفت که من 1ماه بعد از جدایی رفتم خواستگاری یه دختر دیگه و اونم قبول کرده!من خیلی شوکه شدم و هیچی نتونستم بگم.چون به علاقه ای که بینمون بود ایمان داشتم.خیلی قبولش داشتم.دیوونه وار عاشقش بودم.فکر میکردم اونم مث منه و شاد بیشتر از من عاشقه! این یه شکست عشقی خیلی بد شد برام.طوری که نه تنها دلم،بلکه غرور و شخصیتم و همه عقاید و اعتقاداتم از بین رفت و من یه آدم تو خالی شدم!بدون فکر بدون هدف بدون احساس.سرد و بی روح.دیگه حتی به خدا هم اعتماد نداشتم! از این قضیه 2ماه گذشت و من حتی نتونستم گریه کنم!هنوز تو شوک بودم که یه خواستگار برام اومد و خانواده اصرار زیادی کردن که حتما باید قبول کنی!3ماه گذشت و خانوادم به خواستگارم جواب مثبت دادن و ما نامزد شدیم!(عقد نکردیم)مراسم نامزدی هم بدون حضور من انجام شد.من دانشگاه بودم. بعد این قضیه یه شوک دیگه بهم وارد شد و من تازه فهمیدم چه بلایی سرم اومده.دیدم نمیتونم کسی جز اونو دوس داشته باشم.همه خاطراتی که باهاش داشتم زنده شد.من فقط گریه میکردم... چندین بار به نامزد گفتم بهم بزنیم.ولی قبول نکرد.ار خانوادم خواهش کردم و لی اونا هم منو جدی نگرفتن! 10 ماه گذشت و من هرروز اوضاع روحیم بدتر شد.بعد 10 ماه عقد کردیم.در صورتی که مشکلات زیادی با خانواده نامزدم داشتیم. بعد از عقد کمی به نامزدم علاقه مند شدم و سعی کردم عشق قبلیمو فراموش کنم.تا اینکه بعد از 2-3 ماه دوباره یاد عشق قبلیم افتادم.و مشکلاتم با خانواده شوهرم بیشتر شد و هرروز بدتر باهام رفتار کردن.تا حدی که خانواده خودمم از این وصلت پشیمون شد.ولی چون عقد کرده بودیم طلاق گرفتن سخت بود. همین موقع من یه ایمیل برا عشق قبلیم نوشتم و جویای حاش شدم.اونم گفت که چند ماهه عروسی کرده و مشکلات زیادی با همسرش داره و همیشه دعوا میکنن و حتی همسرش ایشونو میزنه!کلا اوضاع روحی نابسامانی داشت. بعد ما باهم چت کردیم و یادی از گذشته کردیم و این شد که عشقمون دوباره شعله ور شد!!! اون گفت چون خانوادش راضی به ازدواجمون نبودن بخاطر صلاح من و اینکه اذیت نشم ازم گذشته و هیچ وقت کسی رو جز من دوس نداشته و همیشه جای زنش منو تصور کرده!! الان از اون روز 2سال میگذره و من عروسی کردم و اون پسر هم بچه دار شده.ولی هنوزم نتونستیم همو فراموش کنیم و هر چند ماه یه بار بهم پیام میدیم یا صحبت میکنیم و باز میگیم ما متاهلیم قطع میکنیم رابطه رو...و این سیر همچنان ادامه داره. من واقعا نمیدونم باید چیکار کنم.هرکار میکنم که به سمت اون کشیده نشم نمیتونم.بیشتر از 3-4 ماه نمیتونم طاقت بیارم و بازم بهش پیام میدم. ممنون میشم راهنماییم کنین.اوضاع روحیم خیلی بده. بخاطر مشکلات مالی هم نمیتونم برم مشاوره حضوری. خیلی لطف میکنین اگه کمکم کنین
شنبه، 17 خرداد 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

ناشناس

با سلاممن 23 سال دارم و حدودا 3 سال است که ازدواج...

ناشناس ( تحصیلات : لیسانس ، 23 ساله )

با سلام
من 23 سال دارم و حدودا 3 سال است که ازدواج کردم.
قبل از ازدواج و سال اول دانشگاه(18ساله بودم) با پسری آشنا شدم که 2سال از من بزرگتر بود.کم کم توجه این پسر به من زیاد شد و من هم به او علاقه مند شدم.بعد از حدود یک سال از اشنایی به من پیشنهاد ازدواج داد و قرار شد با خانواده به خواستگاری من بیایند.ولی خانوادش مخالفت کردن و بعد از 3ماه ما تصمیم جدایی گرفتیم.
از جدایی ما 4ماه میگذشت و من هرروز بیشتر به او علاقه مند میشدم و دلتنگ تر.تا اینکه یه روز اومد و خواست با هم صحبت کنیم.گفت که من 1ماه بعد از جدایی رفتم خواستگاری یه دختر دیگه و اونم قبول کرده!من خیلی شوکه شدم و هیچی نتونستم بگم.چون به علاقه ای که بینمون بود ایمان داشتم.خیلی قبولش داشتم.دیوونه وار عاشقش بودم.فکر میکردم اونم مث منه و شاد بیشتر از من عاشقه!
این یه شکست عشقی خیلی بد شد برام.طوری که نه تنها دلم،بلکه غرور و شخصیتم و همه عقاید و اعتقاداتم از بین رفت و من یه آدم تو خالی شدم!بدون فکر بدون هدف بدون احساس.سرد و بی روح.دیگه حتی به خدا هم اعتماد نداشتم!
از این قضیه 2ماه گذشت و من حتی نتونستم گریه کنم!هنوز تو شوک بودم که یه خواستگار برام اومد و خانواده اصرار زیادی کردن که حتما باید قبول کنی!3ماه گذشت و خانوادم به خواستگارم جواب مثبت دادن و ما نامزد شدیم!(عقد نکردیم)مراسم نامزدی هم بدون حضور من انجام شد.من دانشگاه بودم.
بعد این قضیه یه شوک دیگه بهم وارد شد و من تازه فهمیدم چه بلایی سرم اومده.دیدم نمیتونم کسی جز اونو دوس داشته باشم.همه خاطراتی که باهاش داشتم زنده شد.من فقط گریه میکردم...
چندین بار به نامزد گفتم بهم بزنیم.ولی قبول نکرد.ار خانوادم خواهش کردم و لی اونا هم منو جدی نگرفتن!
10 ماه گذشت و من هرروز اوضاع روحیم بدتر شد.بعد 10 ماه عقد کردیم.در صورتی که مشکلات زیادی با خانواده نامزدم داشتیم.
بعد از عقد کمی به نامزدم علاقه مند شدم و سعی کردم عشق قبلیمو فراموش کنم.تا اینکه بعد از 2-3 ماه دوباره یاد عشق قبلیم افتادم.و مشکلاتم با خانواده شوهرم بیشتر شد و هرروز بدتر باهام رفتار کردن.تا حدی که خانواده خودمم از این وصلت پشیمون شد.ولی چون عقد کرده بودیم طلاق گرفتن سخت بود.
همین موقع من یه ایمیل برا عشق قبلیم نوشتم و جویای حاش شدم.اونم گفت که چند ماهه عروسی کرده و مشکلات زیادی با همسرش داره و همیشه دعوا میکنن و حتی همسرش ایشونو میزنه!کلا اوضاع روحی نابسامانی داشت.
بعد ما باهم چت کردیم و یادی از گذشته کردیم و این شد که عشقمون دوباره شعله ور شد!!!
اون گفت چون خانوادش راضی به ازدواجمون نبودن بخاطر صلاح من و اینکه اذیت نشم ازم گذشته و هیچ وقت کسی رو جز من دوس نداشته و همیشه جای زنش منو تصور کرده!!
الان از اون روز 2سال میگذره و من عروسی کردم و اون پسر هم بچه دار شده.ولی هنوزم نتونستیم همو فراموش کنیم و هر چند ماه یه بار بهم پیام میدیم یا صحبت میکنیم و باز میگیم ما متاهلیم قطع میکنیم رابطه رو...و این سیر همچنان ادامه داره.
من واقعا نمیدونم باید چیکار کنم.هرکار میکنم که به سمت اون کشیده نشم نمیتونم.بیشتر از 3-4 ماه نمیتونم طاقت بیارم و بازم بهش پیام میدم.
ممنون میشم راهنماییم کنین.اوضاع روحیم خیلی بده.
بخاطر مشکلات مالی هم نمیتونم برم مشاوره حضوری.
خیلی لطف میکنین اگه کمکم کنین


مشاور: خانم سعیده صفری

باسلام خواهر عزیزم برای موفقیت در زندگی زناشویی دو چیز لازم است : عشق و محبت و رفع نیاز که دومی اهمیت بیشتری دارد. رفع نیاز از عشق مهم تر است زیرا اگر عشق باشد، اما نیازها برآورده نشود، زندگی به سامان نمی رسد. عاشقان سینه چاک بسیاری را درجلسات مشاوره دیده ام که زندگی شان به بن بست رسیده است. برعکس مواردی را هم می شناسم که در ابتدا بینشان عشقی نبوده اما چون نیازهای یکدیگر را برآورده کرده اند عشق هم ایجاد ایجاد شده است. عشق قبل از محرمیت بر اساس اندیشه ای نادرست شکل می گیرد ، در رابطه ی قبلی شور و هیجان زیادی داشتید و تنها به خاطر این موضوع حسرت رابطه ی قبلی ر ا می خورید و چه بسا بعد از ازدواج همه ی آن شور و شوق به خاموشی می گرایید. وقتی شما در یک فضای عاشقانه با آن آقا صحبت می کنید و عشق ظاهری اش را با همسرتان مقایسه می کنید شوهرتان هیچ شانسی برای مقدم شدن بر او و بدست آوردن توجه شما ندارد هرچه قدر هم که خوب باشد . حالا در قلبتان را به روی همسرتان بگشایید اجازه دهید که برای رفع نیازهای تان سعیش را بکند که عشق واقعی همین جا در کنار همسرتان است. شما ازدواج کرده اید و پیمان مقدسی بسته اید به این پیمان وفادار بمانید. این رفتار شما را که با وجود همسر به دیگری دل بسته اید نه عقل و نه دین و نه انسانیت هیچ کدام نمی پسندد. در این عشق تردید کنید که به احتمال زیاد منشاء جنسی و شهوانی دارد و توجه داشته باشید که این احساس ها می آیند و می روند و اگر به همسرتان اجازه دهید عشقش را به شما نشان دهد به سرعت جایگزین آن خواهد شد. همچنین آشکار شدن این رابطه پنهانی پیامدهای خطرناکی دارد و بدون تردید به زندگی شما لطمه می زند. این گونه ها ارتباط با توجه به حس ناموس پرستی و غیرت مرد عواقب بدی خواهد داشت. برای ایجاد احساس راهکارهایی وجود دارد اما برای رفع نیازها در کسی که توان آن را ندارد راهی وجود ندارد، مثلا ویژگی های مثبت همسرتان را دائم به خودتان یادآوری کنید، هرگز به خودتان تلقین نکنید که همسرتان را دوست ندارید بلکه برعکس آن را تلقین کنید (زمانی چشمان مردی محکوم به مرگ را بستند و بر شانه اش نیشتری زدند و گفتند خون های تو قطره قطره از بدنت خارج می شود و آبی با دمای 37 درجه را قطره قطره روی شانه اش می ریختند و می گفتند این، خون تو است که از بدنت خارج می شود. آن محکوم با تلقین مرگ به خود، به مرز مرگ رسید) و در نهایت تظاهر کنید که همسرتان را خیلی دوست دارید، همین تظاهر به دوست داشتن به تدریج این احساس را در شما ایجاد خواهد کرد چرا که مطمئنا همسرتان تحت تاثیر رفتار شما قرار خواهد گرفت و متقابلا واکنش نشان خواهد داد. برای از بین بردن این مشکل، به نکات زیر توجه کنید زمینه ی دیدار و گفتگو با مورد قبلی را از بین ببرید، شماره تلفن همراهتان راعوض کنید، چون ممکن است تلفن ها یا پیامک های او شما را وسوسه کند و پاسخ دهید. آثار و هدایای او را از معرض دید خود دور کنید زیرا دیدن آنها وسوسه ی ارتباط مجدد یا حداقل رنج خاطره های گذشته را در پی خواهد داشت. همچنین صفحه های مربوط به این ارتباط را در دفترچه خاطراتتان از بین ببرید چون غیر از یادآوری و احتمال وسوسه ی ارتباط مجدد، ممکن است مشکلاتی را در زندگی آینده ی شما نیز پدید آورد. برگشتن به زمانی که هنوز سر و کله ی این آقا پیدا نشده بود ممکن است به زمان نیاز دارد. هر کس دیگری هم جای شما بود نمی توانست موضوع به این مهمی را نادیده بگیرد، پس در مورد افکاری که به ذهنتان در مورد او خطور می کنند نگران نشوید اگر بتوانید در عین حال که این احساسات و خاطرات به ذهنتان می آیند وظایفتان را در قبال همسرتان انجام دهید و گل عشق را بینتان آبیاری کنید راحت تر و سریع تر با این قضیه کنار خواهید آمد . اگر با این راهکارها جرقه هایی از احساس عشق بیشتر نسبت به همسرتان در شما ایجاد شد، بدانید حرکت عشق واقعی در شما آغاز شده و به تدریج سرعت خواهد گرفت و می توانید بدون نگرانی به زندگی زناشوییتان ادامه دهید. حرکت عشق در زندگی، مثل حرکت قطار است که سنگین راه می افتد اما آرام آرام سرعت می گیرد. مهم این است که شما از همسرتان نفرت ندارید که در آن صورت، بعید بود محبتی بین شما پدید آید و به ندرت مواردی را دیده ایم که بعد از نفرت، محبت ایجاد شده باشد. اما در 95 درصد موارد شما عشق واقعی به همسر پدیدار خواهد شد. و در این فضا راحت تر می توانید مشکلاتتان را با خانواده ایشان نیز رفع کنید تنها نیاز به زمان دارید.



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.