ناشناس

با سلام خسته نباشیدمن 28 سالمه متاهل ولیسانس مدیریت...

با سلام خسته نباشید من 28 سالمه متاهل ولیسانس مدیریت دارم الان هم سرکار میرم راستش من چندسال یک فکر ذهنم بدجور مشغول کرد ومیدونم باعث خیلی از مشکلاتم شده اونم اینه که هروقت میخوام مطلب جدیدی یاد بگیرم یا دنبال کار جدیدی رو بگیریم این فکر میاد به ذهنم که این فکر یا این کار لازمت نمیشه پس نرو دنبالش وانواع درگیری های ذهنی از قبیل مشکلات زندگی وگرفتاری و.... بعد از چند وقت هم ناامید ودلسرد میشم ودیگه ادامه ش نمیدم با این که میدونم اون مطلب برام در اینده مفیده
دوشنبه، 9 تير 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

ناشناس

با سلام خسته نباشیدمن 28 سالمه متاهل ولیسانس مدیریت...

ناشناس ( تحصیلات : لیسانس ، 28 ساله )

با سلام خسته نباشید
من 28 سالمه متاهل ولیسانس مدیریت دارم
الان هم سرکار میرم
راستش من چندسال یک فکر ذهنم بدجور مشغول کرد ومیدونم باعث خیلی از مشکلاتم شده
اونم اینه که هروقت میخوام مطلب جدیدی یاد بگیرم یا دنبال کار جدیدی رو بگیریم این فکر میاد به ذهنم که این فکر یا این کار لازمت نمیشه پس نرو دنبالش وانواع درگیری های ذهنی از قبیل مشکلات زندگی وگرفتاری و.... بعد از چند وقت هم ناامید ودلسرد میشم ودیگه ادامه ش نمیدم با این که میدونم اون مطلب برام در اینده مفیده


مشاور: خانم سعیده صفری

باسلام. برادر گرامی وضعیت شما را درک می کنم، احتمالا در زمان تصمیم گیری با اما و اگرهای زیاد ذهنتان مواجه خواهید شد، اذیت می شوید و در نهایت با جولان دادنشان شما را از تصمیمی که گرفته اید پشیمان و درمانده میسازند. اما جالب است بدانید در ذهن همه ی افرادی که فکر می کنید هیچ مشکلی در این زمینه ندارند هم همین اتفاق می افتد و اصلا کار ذهن این است که ما را با خطرات آشنا کند و در حقیقت ذهن، کار محاسبه را بر عهده دارد محاسبه ضررها و منافع احتمالی، این کارذهن سالم است و اگر اینطور نبود ذهن معیوبی به حساب می آمد مثل ذهن افراد عقب مانده ی ذهنی که هیچ کدام از منافع و ضررهای احتمالی را خاطرنشان نمی کند و همین مراقبت اشخاص دیگر از آنها را ضروری می سازد. پس گفتیم کار ذهن فکر آوردن است، گاهی ذهن ما کمک شایانی به ما کرده و این قابل انکار نیست. ولی می دانید مشکلات ما انسانها از چه زمانی شروع می شود؟ وقتی در دام افکار و احساساتمان گیر می افتیم، یعنی وقتی به جای واقعیات بیرونی تنها به تجربیات ذهنی مان بچسبیم و افسار زندگی مان را به دست افکار و احساساتی که ذهن ایجاد می کند، می سپاریم. می دانید تفاوت شما و کسانی که مانند شما با این مسئله روبه رو نیستند و می توانند راحت تصمیم گیری کنند، چیست؟ اجازه دهید با یک مثال این موضوع را برایتان توضیح دهم، تصور کنید شما بالای یک پل ایستاده اید روی این پل زندگی شماست، هر آنچه که به آن مشغولید و برایتان اهمیت دارد، چیزهای بسیاری برایتان مهم هستند، کارتان، روابط فردیتان، خانواده تان و ... از پایین پل هم چند قطار باری در حال عبور هستند شما خصوصیات قطارهای باری را می دانید، روی آن باز است ، سر و صدای زیادی دارد و موادی مانند زغال زنگ حمل می کند، اما این قطارهای باری در زندگی شما مانند ذهنتان عمل می کنند و چیزهایی مانند افکار و احساساتتان را حمل می کند مثلا در یکی از واگن های آن این فکر است که که اگر این کار را انجام دهی پشیمان می شوی، آبرویت می رود، ضرر خواهی کرد، وقتت تلف می شود، به این کارت هم نمیرسی چه بخواهی برای یک موضوع جدید هم وقت بگذاری، فلانی این کار را منع کرد یا فلان کس با انجام یک کار متفاوت با این نتیجه ی بهتری گرفت و ..، اما کاری که الان انجام می دهید این است که به محض اینکه واگن این قطار با سر و صدا به پل نزدیک می شود، به خاطراینکه از محتویات واگن سر دربیاورید خودتان را از بالای پل پرت می کنید توی واگن، اما وقتی در واگن افتادید چه اتفاقی می افتد؟ غیر از این است که همه تنتان با زغال سنگ آغشته می شود و جز آن چیزی نمی بینید؟ این درست مثل وقتی است که واگنی که افکار و احساساتتان را حمل می کند، و با سرعت به شما نزدیک می شود و سر و صدایش هم خیلی اذیتتان می کند را می بینید که نزدیک می شود خودتان را از بالای پل به داخل آن پرت می کنید، الآن در واگن هستید و فقط افکارتان را می بینید مثل آن که حقیقت محض است و اتفاق دیگری که افتاد این است که از آنچه در بالای پل مشغول آن بودید باز می مانید، از انتخاب های دنیای بیرونی، از کارتان، از رابطه با دوستان و همکارانتان، و پیشنهادهایی که به شما می شود؛ به خاطر آنچه در ذهنتان می گذرد پشیمان می شوید. اما اگر همچنان که بالای پل ایستاده اید و به کارهایتان مشغولید اجازه دهید، این قطارها بیایند سر و صدا و اذیتشان را هم بکنند، خودشان هم می روند، ممکن است باز هم قطار دیگر که حامل فکری جدید است بیایدولی شما فقط آنها را از بالای پل مشاهده می کنید ولی با آنها قاطی نمی شوید البته اذیت می شوید ولی مطابق با آنها عمل نمی کنید ذهن شما از دنیای واقعی و بیرونی جداست. خب قرار شد به افکارتان فقط نگاه کنید اما در بالای پل چه کاری باید انجام دهید؟ در ابتدا نمی خواهم تصمیمات مهم بگیرید ولی راه حل مشکل شما این است که وقتی معنای استعاره را خوب متوجه شدید و تا حدی توانستید افکار و احساساتتان را فقط به عنوان یک فکر بدانید حالا نوبت آن است که به کارهای بالای پل بپردازید و بهترین راهکار مسئله ی شما این است که ریسک کنید ، مقتضای دنیای بیرون این است که در مورد آن موضوع خاص با یک فرد متخصص مشورت کنید و اگر ایشان یادگیری یا رفتن دنبال آن کار جدید را تایید کردند، بگذارید واگن های ذهنتان با همه ی محتویاتش رد شوند ولی شما به کاری که در بالای پل دارید بپردازید. بعد از موفقیت در این مرحله سراغ تصمیم های مهم تر بروید. اگر توانستید ذهنتان را به مثابه ی واگن های قطار در حال حرکت مشاهده کنید، می توانید تجربیات این هفته تان را مجددا با سایت مکاتبه کنید، و با ذکر نام مشاور، قدم به قدم مشکلتان را پیگیری کنید تا بتوانید انتخاب های راحت تری داشته باشید.



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.