پرسش :
تحولات کشورهاي عربي با انقلاب هاي کلاسيک و انقلاب اسلامي ايران چه تفاوتی با هم دارند؟
پاسخ :
يکي از آثاري که تحولات کشورهاي عربي ازخود بر جاي گذاشته است عبارت است از تحول در ساختار تحولات اجتماعي که مهمترين آنها موضوع «انقلاب» مي باشد . چرا که تحولات جاري در کشورهاي عربي از سويي روندي را طي کرده اند که آنها را به انقلاب هاي کلاسيک نزديک مي سازد و از سويي ديگر ويژگي هاي اختصاصي اي دارند که تطبيق انقلاب هاي کلاسيک بر آنها را با امّا و اگر هاي جدي همراه مي سازد . همچنين برخي ويژگي هاي اين تحولات به گونه اي هستند که نوعي مشابهت ميان آنها و انقلاب اسلامي ايران را تداعي مي سازد ولي حتي در اين زمينه نيز اختصاصاتي وجود دارد که به تفاوت گذاري ميان اين تحولات و انقلاب اسلامي منجر مي گردد . بنابر اين نکته مهمي که به لحاظ تئوريک در اين ميان وجود دارد اين است که نسبت ميان اين تحولات با انقلاب هاي کلاسيک و نيز انقلاب اسلامي ايران به درستي درک شود . براي اين منظور لازم است سه موضوع مورد بررسي قرار گيرد : وجوه اشتراک اين تحولات با کليه انقلاب ها ، وجوه تمايز اين تحولات با انقلاب ها و در نهايت اشتراکات اين تحولات با انقلاب اسلامي
وجوه اشتراک قيام هاي عربي با انقلاب ها :
مهمترين وجوه اشتراک خيزش هاي کشورهاي عربي با انقلاب ها به طور اعم عبارتند از :
1 – نقش مردم در فرايند تحولات : مردم را مي توان رکن کليه انقلاب ها دانست به گونه اي که هيچ کدام از انقلاب هاي رخ داده در طول تاريخ بدون حضور و نقش مردم در جريان تحولات به ثمر ننشسته اند و حتي انقلاب هايي هم که بر نقش طبقه خاص به عنوان محور انقلاب تاکيد داشته اند درنهايت مي پذيرند که حضور مردم در صحنه پيروزي نهايي را رقم خواهد زد . از طرفي همانگونه که واقعيات خارجي نيز بيانگر آن است ، مردم در تحولات کشورهاي عربي نيز فعالانه وارد عرصه شده و اگر چه فاقد عنصر رهبري بودند امّا به صورت يکپارچه و منسجم و به صورت کاملا فعالانه در صحنه حاضر شده و خواست هاي خويش را به گوش مسئولان امر رسانده و مي رسانند .
2 – فراگير بودن انقلاب ها که در اکثريت قريب به اتفاق انقلاب ها مشهود مي باشد به اين معنا که انقلاب اگر چه از کانوني خاص آغاز مي گردد امّا به تدريج فراگير شده ، امواج آن از آن نقطه کانوني خارج شده و به کل کشور سرايت مي کند و درنهايت با تشکيل موجي عظيم به تقابل با نظام مستقر موجود مي رود . همين خصيصه را مي توان در تحولات کشورهاي عربي نيز به وضوح مشاهده کرد . چرا که در اين کشورها نيز تظاهرات و اعتراضات مردمي از يک يا چند نقطه کانوني آغاز و به تدريج به کل کشور سرايت کرده و به اصطلاح فراگير شده است . به گونه اي که خواست همه يا اکثريت مردم کشور با يکديگر هم سو و هم راستا شده است .
3 –براندازي نظام مستقر موجود که اين موضوع شاه کليد ويژگي هر انقلابي مي باشد به گونه اي که بايد گفت؛ خيزشی که در نهايت به براندازي نظام موجود منجر نشود را نمي توان انقلاب ناميد . در جريان تحولات اخير کشورهاي عربي نيز همين موضوع در برخی موارد محقق گرديده است لکن اصلي ترين درخواستي که در اکثر کشورهاي عربي سر داده مي شود عبارت از شعار «الشعب يريد اسقاط النظام» است که به معناي درخواست ملت براي ساقط شدن نظام موجود مي باشد ، هر چند برخي از اين قيام ها هنوز به فرجام نرسيده اند اما اصل وجود چنين درخواست و هدفي ناشي از ماهيت انقلابي اين حرکت ها مي باشد . البته ممکن است برخي از اين قيام ها به نتيجه نرسيده و به اصطلاح خيزش آن ها انقلاب تلقي نگردند .
تفاوت هاي تحولات کشورهاي عربي با انقلاب ها :
1 – عدم وجود رهبري واحد ؛ به عبارتي همانگونه که مي دانيم انقلاب ها همواره داراي رهبراني هستند که به جهت دهي و تعيين خط مشي هاي انقلاب مي پردازند همچون امام خميني در انقلاب اسلامي ايران .. اين در حالي است که خيزش ها و قيام هاي کشورهاي عربي اساساً فاقد هر گونه رهبري مي باشد به گونه اي که در اکثريت کشورهاي به پاخاسته نمي توان از فرد يا افراد خاصي به عنوان رهبر انقلاب ياد کنيم.
2 – نقش و بروز خشونت در انقلاب ها : در بسياري از انقلاب هاي شناخته شده جهان ، همواره از خشونت به عنوان يکي از ويژگي هاي انقلاب ياد شده است به گونه اي که برخي در مقام تعريف انقلاب ها ، خشونت را به عنوان يکي از عناصر اصلي تحقق بخش انقلاب عنوان مي دارند . به عنوان مثال در يکي از تعاريف مربوط به انقلاب چنين آمده است : «حرکتي مردمي در جهت تغيير سريع و بنياني ارزش ها و باورهاي مسلط ، نهادهاي سياسي ، ساختارهاي اجتماعي ، رهبري ، روش ها و فعاليت هاي حکومتي يک جامعه است که توأم با خشونت باشد.»[1] اين در حالي است که در جريان تحولات اخير در کشورهاي عربي کمتر از عنصر خشونت استفاده شده است و عمدتاً بر تظاهرات مسالمت آميز تا سرنگوني نظام مستقر تاکيد شده است . البته در اينجا تذکر اين نکته لازم است که با توجه به تفاوت هايي که در روند تحولات کشورهاي عربي با يکديگر وجود دارد در برخي از آنها شاهد کمترين استفاده خشونت توسط انقلابيون هستيم و دربرخي ديگر همچون ليبي ، به اندازه اي از ابزارهاي خشونت آميز استفاده مي شود که عرصه تقابل ميان نيروهاي انقلابي با نظام حاکم ، عملاً به جنگي تمام عيار تبديل مي شود. با اين حال به نظر مي رسد که خشونت در کليت اين تحولات و جهت گيری هاي انقلابيون اين کشورها جايگاهي نداشته و بنا به شرايط و اقتضائات خاص برخي کشورها به وجود آمده است .
3 – يکي از ويژگي هاي مهم تحولات اخير کشورهاي عربي بهره گيري از شبکه هاي اجتماعي در سامان دهي نيروهاي انقلابي مي باشد که اين ويژگي از اختصاصات اين تحولات بوده و ناشي از تحول در عرصه ابزارهاي ارتباطي و اطلاع رساني مي باشد . اين در حالي است که در جريان انقلاب هاي کلاسيک و حتي انقلاب اسلامي ايران اساساً چنين ابزارهايي وجود خارجي نداشتند تا مورد استفاده قرار گيرند . البته اين سخن ما بدين معنا نيست که اين شبکه ها نقش اساسي و يا فراواني در ساماندهي تحولات داشته اند چرا که شواهد حاکي از اين است که برخلاف تبليغات غربي ها که در صدد پر رنگ کردن نقش شبکه هاي اجتماعي در بسيج مردم هستند ، اين ابزارها سهم اندکي در بسيج مردم و خط دهي جريان تحولات بر عهده داشتند .[2] با اين حال نکته مهم اين است که اين شبکه ها در هر صورت ابزارهايي بودند که توسط انقلابيون مورد استفاده قرار گرفته اند ،هر چند در اين تحولات نقش آفريني غالبی را نداشته اند، نکته در اين است که اصل اين نقش آفريني به لحاظ جامعه شناختي بسيار حائز اهميت مي باشد .
4 – نبود مبارزه طبقاتي و يا اقدامات انقلابي طبقه پيشرو ، به عبارتي يکي از ويژگي هاي انقلاب هاي کلاسيک اين است که يا مبارزه به شکل مبارزه طبقاتي مي باشد و يا اينکه طبقه اي پيشرو رهبري مبارزه را بر عهده گرفته و آن را به سرانجام مي رساند و يا اين که نقش مؤثری را در مبارزه بر عهده می گيرند . اين در حالي است که در جريان تحولات اخير ، عموميت مشارکت مردم در روند تحولات به گونه اي است که هيچ نقشي براي طبقه اي خاص به عنوان محور مبارزه يا پيشرويی مبارزه نمي توان قائل شد ، بنابر اين تحولات اخير از جرگه تحولات طبقاتي خارج مي شود . همين ويژگي را مي توان در جريان انقلاب اسلامي ايران نيز بالعيان مشاهده کرد . چرا که در جريان انقلاب اسلامي ايران نيز مردم ايران از جميع طبقات مشارکت فعالانه اي در روند انقلاب تا پيروزي داشتند به گونه اي که از طبقه خاصي به عنوان طبقه محور يا پيشروي انقلاب نمي توان ياد کرد .
تشابه تحولات کشورهاي عربي با انقلاب اسلامي :
از آنجايي که روند تحولات کشورهاي عربي هنوز به نتيجه نهايي نرسيده است قضاوت در مورد وجوه تشابه اين تحولات و انقلاب اسلامي ايران بسيار سخت است . چرا که عليرغم برخي تشابهات ظاهري ميان اين دو تحول ، سمت و سوي اين حرکت ها هنوز در حال تکوين است و مشخص نشده است که اين تحولات دقيقاً چه نسبتي با انقلاب اسلامي ايران مي توانند داشته باشند . با اين حال شکي وجود ندارد که «مذهب» در روند اين تحولات نقش غالبی داشته و همين امر باعث شده است تا از سويي؛ اين تحولات را از انقلاب هاي کلاسيک به طور مبنايي متمايز سازد و از سويي ديگر آنها را به انقلاب اسلامي ايران نزديک سازد . به گونه اي که برخي تحليل گران اين ادعا را دارند که تحولات کشورهاي عربي بايد در تداوم انقلاب اسلامي ايران مورد تحليل و ارزيابي قرار گيرد .
علاوه بر نقش آفريني مذهب در جريان تحولات کشورهاي عربي ، دو موضوع ديگر نيز به عنوان اشتراک ميان اين تحولات و نيز انقلاب اسلامي مطرح مي شود که عبارتند از :
1 – سلطه ستيزي و نفي استعمار نظام سلطه که اين موضوع را مي توان از خلال شعارهاي مردم انقلابي به وضوح فهميد . مساله اي که در انقلاب اسلامي ايران نيز يکي از وجوه برجسته انقلاب بوده و شعارهايي از قبيل « نه شرقي ، نه غربي ، جمهوري اسلامي يا حکومت اسلامي» بر آن دلالت داشت و در تحولات برخي کشورها نيز به اندازه اي برجسته شده بود که حتي رسانه هاي غربي نيز مجبور به اعتراف به اين واقعيت و تشابه آن با شعارهاي انقلاب اسلامي شدند . به عنوان مثال خبرنگار تلويزيون بي بي سي فارسي در ارتباط زنده از تجمع انقلابيون مصري در ميدان التحرير به اين شبكه گزارش مي دهد: «نكته جالبي كه در اين تجمع مي توان مشاهده كرد شعار «لاشرقيه، لاغربيه؛ اسلاميه اسلاميه» مي باشد كه يادآور شعار «نه شرقي، نه غربي انقلاب اسلامي ايران است.»[3]
2 – انزجار و تقابل با رژيم صهيونيستي : اين موضوع در ميان اهداف انقلاب اسلامي به عنوان يک هدف عمده مطرح بود به گونه اي که به دنبال پيروزي انقلاب اسلامي سفارت اين رژيم در تهران به تصرف انقلابيون در آمده و به عنوان سفارت فلسطين بازگشايي شد . همين موضوع در جريان انقلاب هاي کشورهاي عربي نيز به وضوح مشهود مي باشد و يکي از خواست هاي اصلي ملت هاي به پاخاسته به ويژه در کشورهايي همچون مصر که رژيم آن در خط مقدم خيانت و سازش به آرمان فلسطين قرار داشت ، قطع رابطه با رژيم صهيونيستي بود . همچنين اين خشم و انزجار از رژيم صهيونيستي خود را در حمله به سفارت رژيم صهيونيستي در قاهره که بازتاب هاي فراواني در سطح جهان داشت نشان داد .
پی نوشتها:
[1] منوجهر محمدي ، انقلاب اسلامي زمينه ها و پيامدها ، نشر معارف ، ص 25
[2] در اين زمينه رک : نقش شبکه هاي اجتماعي در انقلاب مصر ، صديقه حميدي ، به نقل از سايت اطلاع رساني حوزه علميه خراسان
[3] روزنامه جام جم ، 8 مرداد 1390
منبع: اندیشه قم
يکي از آثاري که تحولات کشورهاي عربي ازخود بر جاي گذاشته است عبارت است از تحول در ساختار تحولات اجتماعي که مهمترين آنها موضوع «انقلاب» مي باشد . چرا که تحولات جاري در کشورهاي عربي از سويي روندي را طي کرده اند که آنها را به انقلاب هاي کلاسيک نزديک مي سازد و از سويي ديگر ويژگي هاي اختصاصي اي دارند که تطبيق انقلاب هاي کلاسيک بر آنها را با امّا و اگر هاي جدي همراه مي سازد . همچنين برخي ويژگي هاي اين تحولات به گونه اي هستند که نوعي مشابهت ميان آنها و انقلاب اسلامي ايران را تداعي مي سازد ولي حتي در اين زمينه نيز اختصاصاتي وجود دارد که به تفاوت گذاري ميان اين تحولات و انقلاب اسلامي منجر مي گردد . بنابر اين نکته مهمي که به لحاظ تئوريک در اين ميان وجود دارد اين است که نسبت ميان اين تحولات با انقلاب هاي کلاسيک و نيز انقلاب اسلامي ايران به درستي درک شود . براي اين منظور لازم است سه موضوع مورد بررسي قرار گيرد : وجوه اشتراک اين تحولات با کليه انقلاب ها ، وجوه تمايز اين تحولات با انقلاب ها و در نهايت اشتراکات اين تحولات با انقلاب اسلامي
وجوه اشتراک قيام هاي عربي با انقلاب ها :
مهمترين وجوه اشتراک خيزش هاي کشورهاي عربي با انقلاب ها به طور اعم عبارتند از :
1 – نقش مردم در فرايند تحولات : مردم را مي توان رکن کليه انقلاب ها دانست به گونه اي که هيچ کدام از انقلاب هاي رخ داده در طول تاريخ بدون حضور و نقش مردم در جريان تحولات به ثمر ننشسته اند و حتي انقلاب هايي هم که بر نقش طبقه خاص به عنوان محور انقلاب تاکيد داشته اند درنهايت مي پذيرند که حضور مردم در صحنه پيروزي نهايي را رقم خواهد زد . از طرفي همانگونه که واقعيات خارجي نيز بيانگر آن است ، مردم در تحولات کشورهاي عربي نيز فعالانه وارد عرصه شده و اگر چه فاقد عنصر رهبري بودند امّا به صورت يکپارچه و منسجم و به صورت کاملا فعالانه در صحنه حاضر شده و خواست هاي خويش را به گوش مسئولان امر رسانده و مي رسانند .
2 – فراگير بودن انقلاب ها که در اکثريت قريب به اتفاق انقلاب ها مشهود مي باشد به اين معنا که انقلاب اگر چه از کانوني خاص آغاز مي گردد امّا به تدريج فراگير شده ، امواج آن از آن نقطه کانوني خارج شده و به کل کشور سرايت مي کند و درنهايت با تشکيل موجي عظيم به تقابل با نظام مستقر موجود مي رود . همين خصيصه را مي توان در تحولات کشورهاي عربي نيز به وضوح مشاهده کرد . چرا که در اين کشورها نيز تظاهرات و اعتراضات مردمي از يک يا چند نقطه کانوني آغاز و به تدريج به کل کشور سرايت کرده و به اصطلاح فراگير شده است . به گونه اي که خواست همه يا اکثريت مردم کشور با يکديگر هم سو و هم راستا شده است .
3 –براندازي نظام مستقر موجود که اين موضوع شاه کليد ويژگي هر انقلابي مي باشد به گونه اي که بايد گفت؛ خيزشی که در نهايت به براندازي نظام موجود منجر نشود را نمي توان انقلاب ناميد . در جريان تحولات اخير کشورهاي عربي نيز همين موضوع در برخی موارد محقق گرديده است لکن اصلي ترين درخواستي که در اکثر کشورهاي عربي سر داده مي شود عبارت از شعار «الشعب يريد اسقاط النظام» است که به معناي درخواست ملت براي ساقط شدن نظام موجود مي باشد ، هر چند برخي از اين قيام ها هنوز به فرجام نرسيده اند اما اصل وجود چنين درخواست و هدفي ناشي از ماهيت انقلابي اين حرکت ها مي باشد . البته ممکن است برخي از اين قيام ها به نتيجه نرسيده و به اصطلاح خيزش آن ها انقلاب تلقي نگردند .
تفاوت هاي تحولات کشورهاي عربي با انقلاب ها :
1 – عدم وجود رهبري واحد ؛ به عبارتي همانگونه که مي دانيم انقلاب ها همواره داراي رهبراني هستند که به جهت دهي و تعيين خط مشي هاي انقلاب مي پردازند همچون امام خميني در انقلاب اسلامي ايران .. اين در حالي است که خيزش ها و قيام هاي کشورهاي عربي اساساً فاقد هر گونه رهبري مي باشد به گونه اي که در اکثريت کشورهاي به پاخاسته نمي توان از فرد يا افراد خاصي به عنوان رهبر انقلاب ياد کنيم.
2 – نقش و بروز خشونت در انقلاب ها : در بسياري از انقلاب هاي شناخته شده جهان ، همواره از خشونت به عنوان يکي از ويژگي هاي انقلاب ياد شده است به گونه اي که برخي در مقام تعريف انقلاب ها ، خشونت را به عنوان يکي از عناصر اصلي تحقق بخش انقلاب عنوان مي دارند . به عنوان مثال در يکي از تعاريف مربوط به انقلاب چنين آمده است : «حرکتي مردمي در جهت تغيير سريع و بنياني ارزش ها و باورهاي مسلط ، نهادهاي سياسي ، ساختارهاي اجتماعي ، رهبري ، روش ها و فعاليت هاي حکومتي يک جامعه است که توأم با خشونت باشد.»[1] اين در حالي است که در جريان تحولات اخير در کشورهاي عربي کمتر از عنصر خشونت استفاده شده است و عمدتاً بر تظاهرات مسالمت آميز تا سرنگوني نظام مستقر تاکيد شده است . البته در اينجا تذکر اين نکته لازم است که با توجه به تفاوت هايي که در روند تحولات کشورهاي عربي با يکديگر وجود دارد در برخي از آنها شاهد کمترين استفاده خشونت توسط انقلابيون هستيم و دربرخي ديگر همچون ليبي ، به اندازه اي از ابزارهاي خشونت آميز استفاده مي شود که عرصه تقابل ميان نيروهاي انقلابي با نظام حاکم ، عملاً به جنگي تمام عيار تبديل مي شود. با اين حال به نظر مي رسد که خشونت در کليت اين تحولات و جهت گيری هاي انقلابيون اين کشورها جايگاهي نداشته و بنا به شرايط و اقتضائات خاص برخي کشورها به وجود آمده است .
3 – يکي از ويژگي هاي مهم تحولات اخير کشورهاي عربي بهره گيري از شبکه هاي اجتماعي در سامان دهي نيروهاي انقلابي مي باشد که اين ويژگي از اختصاصات اين تحولات بوده و ناشي از تحول در عرصه ابزارهاي ارتباطي و اطلاع رساني مي باشد . اين در حالي است که در جريان انقلاب هاي کلاسيک و حتي انقلاب اسلامي ايران اساساً چنين ابزارهايي وجود خارجي نداشتند تا مورد استفاده قرار گيرند . البته اين سخن ما بدين معنا نيست که اين شبکه ها نقش اساسي و يا فراواني در ساماندهي تحولات داشته اند چرا که شواهد حاکي از اين است که برخلاف تبليغات غربي ها که در صدد پر رنگ کردن نقش شبکه هاي اجتماعي در بسيج مردم هستند ، اين ابزارها سهم اندکي در بسيج مردم و خط دهي جريان تحولات بر عهده داشتند .[2] با اين حال نکته مهم اين است که اين شبکه ها در هر صورت ابزارهايي بودند که توسط انقلابيون مورد استفاده قرار گرفته اند ،هر چند در اين تحولات نقش آفريني غالبی را نداشته اند، نکته در اين است که اصل اين نقش آفريني به لحاظ جامعه شناختي بسيار حائز اهميت مي باشد .
4 – نبود مبارزه طبقاتي و يا اقدامات انقلابي طبقه پيشرو ، به عبارتي يکي از ويژگي هاي انقلاب هاي کلاسيک اين است که يا مبارزه به شکل مبارزه طبقاتي مي باشد و يا اينکه طبقه اي پيشرو رهبري مبارزه را بر عهده گرفته و آن را به سرانجام مي رساند و يا اين که نقش مؤثری را در مبارزه بر عهده می گيرند . اين در حالي است که در جريان تحولات اخير ، عموميت مشارکت مردم در روند تحولات به گونه اي است که هيچ نقشي براي طبقه اي خاص به عنوان محور مبارزه يا پيشرويی مبارزه نمي توان قائل شد ، بنابر اين تحولات اخير از جرگه تحولات طبقاتي خارج مي شود . همين ويژگي را مي توان در جريان انقلاب اسلامي ايران نيز بالعيان مشاهده کرد . چرا که در جريان انقلاب اسلامي ايران نيز مردم ايران از جميع طبقات مشارکت فعالانه اي در روند انقلاب تا پيروزي داشتند به گونه اي که از طبقه خاصي به عنوان طبقه محور يا پيشروي انقلاب نمي توان ياد کرد .
تشابه تحولات کشورهاي عربي با انقلاب اسلامي :
از آنجايي که روند تحولات کشورهاي عربي هنوز به نتيجه نهايي نرسيده است قضاوت در مورد وجوه تشابه اين تحولات و انقلاب اسلامي ايران بسيار سخت است . چرا که عليرغم برخي تشابهات ظاهري ميان اين دو تحول ، سمت و سوي اين حرکت ها هنوز در حال تکوين است و مشخص نشده است که اين تحولات دقيقاً چه نسبتي با انقلاب اسلامي ايران مي توانند داشته باشند . با اين حال شکي وجود ندارد که «مذهب» در روند اين تحولات نقش غالبی داشته و همين امر باعث شده است تا از سويي؛ اين تحولات را از انقلاب هاي کلاسيک به طور مبنايي متمايز سازد و از سويي ديگر آنها را به انقلاب اسلامي ايران نزديک سازد . به گونه اي که برخي تحليل گران اين ادعا را دارند که تحولات کشورهاي عربي بايد در تداوم انقلاب اسلامي ايران مورد تحليل و ارزيابي قرار گيرد .
علاوه بر نقش آفريني مذهب در جريان تحولات کشورهاي عربي ، دو موضوع ديگر نيز به عنوان اشتراک ميان اين تحولات و نيز انقلاب اسلامي مطرح مي شود که عبارتند از :
1 – سلطه ستيزي و نفي استعمار نظام سلطه که اين موضوع را مي توان از خلال شعارهاي مردم انقلابي به وضوح فهميد . مساله اي که در انقلاب اسلامي ايران نيز يکي از وجوه برجسته انقلاب بوده و شعارهايي از قبيل « نه شرقي ، نه غربي ، جمهوري اسلامي يا حکومت اسلامي» بر آن دلالت داشت و در تحولات برخي کشورها نيز به اندازه اي برجسته شده بود که حتي رسانه هاي غربي نيز مجبور به اعتراف به اين واقعيت و تشابه آن با شعارهاي انقلاب اسلامي شدند . به عنوان مثال خبرنگار تلويزيون بي بي سي فارسي در ارتباط زنده از تجمع انقلابيون مصري در ميدان التحرير به اين شبكه گزارش مي دهد: «نكته جالبي كه در اين تجمع مي توان مشاهده كرد شعار «لاشرقيه، لاغربيه؛ اسلاميه اسلاميه» مي باشد كه يادآور شعار «نه شرقي، نه غربي انقلاب اسلامي ايران است.»[3]
2 – انزجار و تقابل با رژيم صهيونيستي : اين موضوع در ميان اهداف انقلاب اسلامي به عنوان يک هدف عمده مطرح بود به گونه اي که به دنبال پيروزي انقلاب اسلامي سفارت اين رژيم در تهران به تصرف انقلابيون در آمده و به عنوان سفارت فلسطين بازگشايي شد . همين موضوع در جريان انقلاب هاي کشورهاي عربي نيز به وضوح مشهود مي باشد و يکي از خواست هاي اصلي ملت هاي به پاخاسته به ويژه در کشورهايي همچون مصر که رژيم آن در خط مقدم خيانت و سازش به آرمان فلسطين قرار داشت ، قطع رابطه با رژيم صهيونيستي بود . همچنين اين خشم و انزجار از رژيم صهيونيستي خود را در حمله به سفارت رژيم صهيونيستي در قاهره که بازتاب هاي فراواني در سطح جهان داشت نشان داد .
پی نوشتها:
[1] منوجهر محمدي ، انقلاب اسلامي زمينه ها و پيامدها ، نشر معارف ، ص 25
[2] در اين زمينه رک : نقش شبکه هاي اجتماعي در انقلاب مصر ، صديقه حميدي ، به نقل از سايت اطلاع رساني حوزه علميه خراسان
[3] روزنامه جام جم ، 8 مرداد 1390
منبع: اندیشه قم