پرسش :
آیا از باب تشبیه می توان به مسیح (ع) ابن الله گفت؟
پاسخ :
شرح پرسش:
چرا ما مجاز به استفاده از الفاظی مانند "ید الله" "وجه الله" و ... هستیم، ولی نمی توانیم به مسیح (ع) نسبت "ابن الله" بدهیم، در صورتی که مانند مثال های بالا تشبیه باشد؟
پاسخ اجمالی:
لفظ ابن الله هیچ گونه انصرافی به غیر از معنای پدر و پسر واقعی ندارد، بر خلاف الفاظی؛ مانند ید الله، خلیل الله و ... و استعمال آن در معنای واقعی خود، برای خداوند متعال محال است و نسبت دادن فرزندی به خداوند متعال، منافی وجود مطلق و بسیط حضرت حق است. از طرفی بر فرض که بگوییم ابن الله در این جا از باب تشبیه و برای تکریم و احترام به کار رفته، نه توالد و تماثل، این سخن با مقصود مسیحیان که می خواهند نسبت فرزندی از باب تکریم، فقط مخصوص حضرت عیسی(ع) باشد و با آن وجه امتیازی برای اثبات الوهیت حضرت عیسی(ع) درست کنند، منافات دارد؛ زیرا همان طور که در مورد اقانیم ثلاثه گفته شده است، آنها قائل به تثلیث هستند و می گویند اقنوم ثانی در حضرت مسیح تجسد کرده و به همین خاطر او را به عنوان اله می پرستند. برای همین پیامبر اکرم (ص) در مقام احتجاج بر نصرانی ها و یهودیان می فرمایند: اگر ملاک شما معجزاتی است که باعث شده از باب تکریم به عزیر و عیسی نسبت ابن الله دهید، باید به پیامبران دیگر هم این نسبت را بدهید.
پاسخ تفصیلی:
تثلیث در مسیحیت تعابیر مختلفی دارد. در آموزه های مسیح از سه اقنوم[1] بحث شده است.
درک نظریه ارتدوکسی کلیسا پیرامون ثالوث اقدس در نهایت پیچیدگی و ابهام است. از طرفی دین مسیح خود را پیرو خدای واحد، پدر قادر متعال، خالق زمین و آسمان دانسته، مسیحیت را در زمره ادیان توحیدی قرار می دهد و معتقد است از طرق عقل می توان خدا را شناخت. در عین حال معتقد است که الوهیت از سه شخصیت کاملاً مشخص تشکیل شده است. این سه در أزلیت و قدرت و جلال برابرند و هر یک از آنها از تمام صفات خدایی برخوردار می باشند. ولی در عین حال هر کدام از آنها خصایصی دارند که آنها را از هم متمایز می کند. این سه اقنوم عبارت اند از: اقنوم وجود، اقنوم علم و اقنوم حیات که به ترتیب "أب" و "ابن" و "روح القدس" نام دارند.[2] به عبارتی کلی، مسیحیت معتقد به تثلیث در عین وحدت است که به عقیده خود آنها فهم این مطلب از ادراک و فهم بشر خارج است![3]
مسئله ای که در رتبه بعد از تثلیث مورد ملاحظه و بررسی واقع می شود، این است که اقنوم دوم تثلیث که واجب الوجود و ازلی است، با شخصیت انسانی عیسی(ع) چه ارتباطی دارد؟ و فعالیت های عیسی (ع) از اراده الاهی سازماندهی می شود یا از اراده انسانی؟ این بحث به مبحث تجسّد معروف است.
در این باب نظریات متعددی مطرح شده که فقط یک نظریه به عنوان آموزه صحیح و ارتدوکسی مهر تأیید دریافت نموده است: شورای کالسدون(451م) موضع اصلی کلیسای مسیح را روشن ساخت. یک عیسی مسیح وجود دارد که داری دو ذات یعنی ذات انسانی و الاهی می باشد. او واقعا خدا است و دارای بدن و روح می باشد، او از نظر الاهی با پدر هم ذات است و از نظر انسانی با انسان هم ذات است، ولی هیچ گناهی ندارد. از نظر الوهیت قبل از آغاز زمان ها از خدا متولد گردید و از نظر انسانی از مریم باکره متولد شد. تمایز بین دو ذات بر اثر اتحاد از بین نرفته؛ بلکه خصوصیات آنها حفظ و در یک شخص ادغام گردیده است. عیسی (ع) دو شخص نبوده، بلکه یک شخص و پسر خدا است ... .[4] تصور و تصدیق آموزه تجسد به اعتراف خود مسیحیان هم بسیار مشکل، بلکه درک ناشدنی است.[5]
پس منظور مسیحیت از این که به حضرت عیسی (ع) نسبت ابن الله می دهد، حلول روح الاهی در آن حضرت است که بُعد الاهی دارد و این روح از خداوند متولد شده که به اقنوم علم معروف است، ولی از لحاظ عدد با خداوند فرقی ندار. این چیزی است که در آموزه های خود آنان یافت می شود، ولی با این حال خیلی از آنها برای فرار از شبهات موجود، بعضی از این اعتقادات را انکار می کنند، چنانچه در مناظره پیامبر اکرم (ص) آن را خواهیم دید.
پیامبر اسلام (ص) در مناظره ای با اهل یهود و نصاری و سه فرقه دیگر که چیزی شبیه این اشکال را مطرح کردند، پاسخ داده است:
حضرت صادق (ع) بواسطه پدران گرامش از أمیر المؤمنین (ع) به نقل حدیثى از پیامبر گرامى اسلام پرداخت که جمعى از پیشوایان پنج فرقه: یهود، نصارى، دهرى، ثنویّه و مشرکان عرب (بت پرستان) طى یک تبانى و قرار در محضر آن حضرت حاضر شده و شروع به مجادله و احتجاج نمودند.
یهودیان گفتند: اعتقاد ما این است که عزیر پسر خدا است، و نزد تو آمدهایم که در این باره مذاکره کنیم و نظر تو را بدانیم. اگر با ما هم عقیده شدى حقّ تقدّم با ما است، و اگر با اعتقاد ما مخالف باشی ما نیز خصم تو خواهیم شد.
و نصارى گفتند: ما عقیده داریم که مسیح پسر خدا است، و خدا با او متّحد شده، و نزد تو آمدهایم تا نظرت را بدانیم، و در صورت توافق، ما حقّ تقدّم خواهیم داشت و گر نه با تو مخاصمه خواهیم کرد.
سپس دهریّه گفتند:... .
رسول خدا (ص) فرمود: به خداوند بىشریک و انباز، مؤمنم، و به هر معبودى جز او (همچون بت و طاغوت) کافرم. خداوند مرا براى همه جهانیان مبعوث فرمود تا مردم را بشارت دهم و از عذاب او بترسانم تا بر تمام ایشان حجّت و دلیل باشم. و مرا در همه جا حفظ فرمود، و شرّ دشمنان و مخالفان مرا دفع نمود. سپس رو به جماعت یهود کرده و فرمود: آیا نزد من آمدهاید تا بىدلیل عقیده شما را بپذیرم؟ گفتند: نه. فرمود: پس براساس چه دلیلى معتقدید که عزیر (نبىّ) پسر خدا است؟
گفتند: چون کتاب مقدّس تورات را پس از متروک شدن احیا نمود، و این کار را جز در مقام پسر خدا بودن انجام نداد. فرمود: با این استدلال موسى به فرزندى خدا سزاوارتر از عزیر است؛ زیرا تورات توسّط او نازل شده، و معجزات بسیارى که خود بر آنها واقفید از او مشاهده گردیده، و بر اساس منطق شما باید موسى نیز داراى مقامى بالاتر از مقام عزیر- پسر خدا بودن- باشد.
دیگر این که اگر منظور شما از پسر خدا بودن این است که خداوند متعال همچون پدران دیگر با جفت خود نزدیکى نموده و در اثر این مقاربت، پسرى مانند عزیر متولّد شده، در این صورت شما پروردگار جهان را یکى از موجودات مادّى و محدود جهان پنداشته و به او صفاتى چون صفات مخلوقین دادهاید.
جماعت یهود گفتند: مراد ما (از ولادت) این معنا نیست؛ زیرا آن بنا به گفته شما کفر و نادانى است، بلکه مقصود ما از پسر خدا بودن احترام و عظمت است. هر چند ولادتى در کار نباشد، چنان که شخص عالم و استاد به شاگردش مىگوید: «اى پسر من» یا «تو پسر من هستى»، و نظر او از این تعبیر تنها اظهار محبّت است و احترام نه اثبات ولادت(یعنی از باب تشبیه باشد نه چیز دیگری). و این سخن را به کسى مىگوید که هیچ نسبتى میانشان نیست. و به همین تعبیر خداوند عزیر را از نظر شرافت و عظمت پسر خود برگزید، نه بر اساس ولادت. فرمود: با این توجیه نیز پاسخ شما همان بود که در ابتدا گفتم؛ زیرا بر اساس این تعبیر، موسى (ع) براى این مقام شایستهتر بوده است. به درستى که خداوند با اقرار اهل باطل آنان را رسوا مىکند، و حجّت را بر علیه ایشان برمىگرداند، این توجیهى که بدان استدلال نمودید شما را به راهى دشوارتر از آنچه گفتید مىاندازد؛ زیرا شما گفتید: یکى از بزرگانتان بدون اثبات ولادت به غریبهاى مىگوید: «اى پسر من» و «تو پسر من هستى»، و نیز به دیگرى مىگوید: «تو شیخ و استاد و پدر من هستى»، و به دیگرى مىگوید: «تو آقاى من هستى» و «اى آقاى من»، و هر چه احترامش بیشتر باشد آن سخن محترمانهتر خواهد شد. و بر اساس این عقیده لازم است موسى بن عمران برادر یا استاد یا پدر یا مولاى خداى باشد، تا فضیلت آن حضرت نسبت به عزیر فهمیده شود. و به نظر شما آیا صحیح است این سخنان در باره موسى- که از عزیر بالاتر است- نسبت به خدا داده شود؟! یهودیان از پاسخ رسول خدا (ص) مات و مبهوت شده و گفتند: اى محمّد، اجازه بده در باره سخنت تحقیق و تفکّر کنیم. فرمود: امیدوارم با قلب پاک و راه انصاف در گفتار و عقیده خود فکر کنید، تا خداوند متعال حقیقت را به شما بنمایاند.
سپس رو به جماعت نصارى کرده و فرمود: شما معتقدید که خداوند ازلى و قدیم، با پسر خود؛ حضرت مسیح متّحد گشته است، از شما مىپرسم منظورتان در این گفتار مبهم چیست؟ آیا مرادتان این است که خداى ازلى و قدیم با اتّحاد با یک موجود حادث تنزّل کرده؟ و یا این که حضرت مسیح که موجودى محدود و حادث است به واسطه اتّحاد با پروردگار قدیم و ابدى ترقّى نموده و برابر و یکى شده است؟ و یا این که این نهایت تعظیم و تکریم حضرت عیسى است؟
دو صورت اوّل بر اساس برهان عقلى محال است؛ زیرا قدیم چگونه حادث مىشود، و یا حادث چگونه ممکن است به قدیم تغییر نماید، بنابراین حادث از هر جهت ضدّ، بلکه نقیض قدیم است، و اجتماع آن دو ممتنع و محال خواهد بود. و در صورت آخر پر واضح است که مسیح یکى از مخلوقات و بندگان برگزیده خداوند بوده و حادث خواهد شد. و به هر شکل پسر خدا بودن مسیح و اتّحاد خداوند با او محال و باطل است.
نصارى گفتند: اى محمّد، مقصود ما این است که خداوند در مورد مسیح- به جهت الطاف خاصّه و توجّه بىپایان به او- معجزات شگفتانگیزى را به دست او جارى فرموده، و به همین جهت موضوع پسر خدا بودن عیسى تنها جنبه احترام و تجلیل دارد و بس. پیامبر (ص) فرمود: حتما سخنى که به یهودیان گفتم شنیدید. سپس گفتار خود در باره پسر خدا بودن عزیر نبىّ (ع) را تکرار فرمود. و جماعت نصارى همه ساکت و مجاب شدند، مگر یکى از آنان که رو به آن حضرت کرده و گفت: اى محمّد! مگر شما ابراهیم را «خلیل اللَّه» نمىدانید؟ فرمود: همین طور است، پرسید: پس چرا با این عقیده ما که عیسى ابن اللَّه است مخالفید؟
فرمود: این دو هیچ شباهتى با هم ندارند. این که ابراهیم خلیل خدا است، خلیل از مادّه خلّه- بفتح یا ضمّ أوّل و تشدید دوم- به معناى احتیاج و فقر است، و حقیقت معناى خلیل: شخص نیازمند و محتاج و فقیر است، و چون ابراهیم (ع) در نهایت استغناى نفس، از دیگران دورى گزیده و تنها به سوى خداوند متعال روى آورده، لقب خلیل را به او دادند، و این معنا آن جا به اوج خود مىرسد که او را در منجنیق گذاشته و مىخواستند به سوى آتش پرت کنند، در این جا جبرئیل از جانب خدا مأمور شد تا او را یارى کند، ولى حضرت ابراهیم در جواب گفت: هیچ حاجتى به غیر خدا ندارم و یارى او مرا بس است؛ به همین دلیل ملقّب به خلیل شد. و اگر لغت خلیل را از مادّه خِلَّة- به کسر اوّل و فتح و تشدید ثانى- بگیریم معنایش: تحقیق در خلال معانى و توجّه به لطائف و حقائق و اسرار مىشود، و در این صورت نیز هیچ ارتباطى با استدلال شما نخواهد داشت، که مستوجب تشبیه نمودن خداوند به خلق باشد. (زیرا تشابه و تناسب در صفات و عوارض است نه در ذات و حقیقت) آیا نمىبینید اگر حضرت ابراهیم به سوى خدا منقطع نشده بود، و بر اسرار و حقائق علوم دست نمى یافت خلیل خدا نمىشد؟! ولى در موضوع توالد و تناسل به عکس است؛ زیرا رابطه پدر و پسر یک امر حقیقى و ذاتى است هر چند پدر فرزند را دشنام دهد و از خود دور سازد؛ زیرا معناى ولادت، قائم به او است (پدر براى همیشه مبدء تکوّن و ذاتا پدر آن فرزند است)، سپس اگر دلیل شما براى پسر خدا بودن حضرت مسیح، این است که حضرت ابراهیم خلیل خدا است، لازم به این اعتقاد است که حضرت موسى نیز پسر خدا است؛ زیرا معجزاتى توسّط او ظاهر شده که کمتر از معجزات حضرت عیسى نبوده است، پس بگویید: «موسى پدر خدا است». بلکه همان طور که در احتجاج با یهود بیان شد جایز است بگویید: «موسى پدر، آقا، عمو، رئیس و أمیر خداست».
یکى از نصارى گفت: حضرت مسیح خود در انجیل مىفرماید: «من به سوى پدر خود مىروم». رسول خدا فرمود: در صورت عمل به این کتاب، این جمله در آن این گونه آمده: «من به سوى پدر خود و شما مىروم»، پس لازم است، اعتراف کنید که تمام مخاطبان عیسى پسر خدا هستند. و از همین جمله معلوم مىشود که اطلاق «ابن اللَّه» به حضرت عیسى هیچ اختصاص و ویژگى نداشته و تمام اصحاب و شنوندگان کلامش پسر خدایند. در صورتى که آنان فاقد این امتیازات بودند. و شما خود این جمله را نقل مىکنید، ولى از مضمون آن غافلید و بر خلاف گفته آن بزرگوار سخن مىگویید.
و اگر مراد شما معناى ظاهرى و لفظى کلمات «پدر» و «پسر» است، پس چرا نمىگویید مراد از کلمه پدر: حضرت آدم، یا حضرت نوح است؛ زیرا آن دو پیامبر گرامى پدران حقیقى حضرت مسیح و دیگرانند. و چطور مىتوانید این معناى حقیقى را نفى کرده و آن تصوّراتى که خود اراده کردهاید به اثبات رسانید؟!. مسیحیان پس از این استدلال پیامبر ساکت شده و گفتند: ما تا امروز هیچ کس را در مقام بحث و جدل چون تو [ماهر و زبردست] ندیده بودیم، فرصتى بده تا در این موضوع اندیشه کنیم. سپس آن حضرت رو به دهریه نموده و فرمود: ...
امام صادق (ع) فرمود: به خدا سوگند، هنوز سه روز بر این جماعت 25 نفره نگذشته بود که همگى به محضر پیامبر حاضر شده و مسلمان شدند و گفتند: این گونه استدلالى را نشنیده بودیم، و گواهى مىدهیم که تو فرستاده و رسول خدائى.[6]
بنابراین، اولاً: لفظ ابن الله هیچ گونه انصرافی به غیر از معنای پدر و پسر واقعی ندارد، بر خلاف الفاظی؛ مثل یدالله، خلیل الله و ... و استعمال آن در معنای واقعی خود، برای خداوند متعال محال است و نسبت دادن فرزندی به خداوند متعال، منافی وجود مطلق و بسیط حضرت حق است. ثانیاً: بر فرض که بگوییم ابن الله در این جا از باب تشبیه و برای تکریم و احترام به کار رفته، نه توالد و تماثل، این سخن با مقصود مسیحیان که می خواهند نسبت فرزندی از باب تکریم، فقط مخصوص حضرت عیسی(ع) باشد و با آن وجه امتیازی برای اثبات الوهیت حضرت عیسی(ع) درست کنند، منافات دارد؛ زیرا همان طور که در مورد اقانیم ثلاثه گفته شد، آنها قائل به تثلیث هستند و می گویند اقنوم ثانی در حضرت مسیح تجسد کرده؛ و به همین خاطر او را به عنوان اله می پرستند. برای همین پیامبر اکرم (ص) در مقام احتجاج بر نصرانی ها و یهودیان می فرمایند: اگر ملاک شما معجزاتی است که باعث شده از باب تکریم به عزیر و عیسی(ع) نسبت ابن الله دهید، باید به پیامبران دیگر هم این نسبت را بدهید، بلکه بر اساس این تعبیر، موسى (ع) براى این مقام شایستهتر بوده است؛ یعنی در این صورت پسر خدا بودن به حضرت مسیح اختصاص پیدا نمی کند و این خلاف مقصود شما است.
پی نوشتها:
[1] اقنوم کلمه ای سریانی و به معنای شخصیت یا اصل است.
[2] طباطبایى، سید محمد حسین، المیزان فى تفسیر القرآن، ج 3، ص286، دفتر انتشارات اسلامى، قم، 1417 ق.
[3] ایضاح التعلیم مسیحی، ص 35، به نقل از، زیبایی نژاد، محمد رضا، در آمدی بر تاریخ و کلام مسیحیت، ص136، انتشارات اشراق، قم، تابستان 1375،
[4] الهیات مسیحی، ص 199، نقل از، در آمدی بر تاریخ و کلام مسیحیت، ص151.
[5] تاریخ کلیسای قدیم ص254، نقل از، در آمدی بر تاریخ و کلام مسیحیت، ص152.
[6] طبرسی، احمد بن على، الإحتجاج على أهل اللجاج، ج 1، ص 21 - 29، نشر مرتضی، مشهد، 1403 ق.
منبع: www.islamquest.net
شرح پرسش:
چرا ما مجاز به استفاده از الفاظی مانند "ید الله" "وجه الله" و ... هستیم، ولی نمی توانیم به مسیح (ع) نسبت "ابن الله" بدهیم، در صورتی که مانند مثال های بالا تشبیه باشد؟
پاسخ اجمالی:
لفظ ابن الله هیچ گونه انصرافی به غیر از معنای پدر و پسر واقعی ندارد، بر خلاف الفاظی؛ مانند ید الله، خلیل الله و ... و استعمال آن در معنای واقعی خود، برای خداوند متعال محال است و نسبت دادن فرزندی به خداوند متعال، منافی وجود مطلق و بسیط حضرت حق است. از طرفی بر فرض که بگوییم ابن الله در این جا از باب تشبیه و برای تکریم و احترام به کار رفته، نه توالد و تماثل، این سخن با مقصود مسیحیان که می خواهند نسبت فرزندی از باب تکریم، فقط مخصوص حضرت عیسی(ع) باشد و با آن وجه امتیازی برای اثبات الوهیت حضرت عیسی(ع) درست کنند، منافات دارد؛ زیرا همان طور که در مورد اقانیم ثلاثه گفته شده است، آنها قائل به تثلیث هستند و می گویند اقنوم ثانی در حضرت مسیح تجسد کرده و به همین خاطر او را به عنوان اله می پرستند. برای همین پیامبر اکرم (ص) در مقام احتجاج بر نصرانی ها و یهودیان می فرمایند: اگر ملاک شما معجزاتی است که باعث شده از باب تکریم به عزیر و عیسی نسبت ابن الله دهید، باید به پیامبران دیگر هم این نسبت را بدهید.
پاسخ تفصیلی:
تثلیث در مسیحیت تعابیر مختلفی دارد. در آموزه های مسیح از سه اقنوم[1] بحث شده است.
درک نظریه ارتدوکسی کلیسا پیرامون ثالوث اقدس در نهایت پیچیدگی و ابهام است. از طرفی دین مسیح خود را پیرو خدای واحد، پدر قادر متعال، خالق زمین و آسمان دانسته، مسیحیت را در زمره ادیان توحیدی قرار می دهد و معتقد است از طرق عقل می توان خدا را شناخت. در عین حال معتقد است که الوهیت از سه شخصیت کاملاً مشخص تشکیل شده است. این سه در أزلیت و قدرت و جلال برابرند و هر یک از آنها از تمام صفات خدایی برخوردار می باشند. ولی در عین حال هر کدام از آنها خصایصی دارند که آنها را از هم متمایز می کند. این سه اقنوم عبارت اند از: اقنوم وجود، اقنوم علم و اقنوم حیات که به ترتیب "أب" و "ابن" و "روح القدس" نام دارند.[2] به عبارتی کلی، مسیحیت معتقد به تثلیث در عین وحدت است که به عقیده خود آنها فهم این مطلب از ادراک و فهم بشر خارج است![3]
مسئله ای که در رتبه بعد از تثلیث مورد ملاحظه و بررسی واقع می شود، این است که اقنوم دوم تثلیث که واجب الوجود و ازلی است، با شخصیت انسانی عیسی(ع) چه ارتباطی دارد؟ و فعالیت های عیسی (ع) از اراده الاهی سازماندهی می شود یا از اراده انسانی؟ این بحث به مبحث تجسّد معروف است.
در این باب نظریات متعددی مطرح شده که فقط یک نظریه به عنوان آموزه صحیح و ارتدوکسی مهر تأیید دریافت نموده است: شورای کالسدون(451م) موضع اصلی کلیسای مسیح را روشن ساخت. یک عیسی مسیح وجود دارد که داری دو ذات یعنی ذات انسانی و الاهی می باشد. او واقعا خدا است و دارای بدن و روح می باشد، او از نظر الاهی با پدر هم ذات است و از نظر انسانی با انسان هم ذات است، ولی هیچ گناهی ندارد. از نظر الوهیت قبل از آغاز زمان ها از خدا متولد گردید و از نظر انسانی از مریم باکره متولد شد. تمایز بین دو ذات بر اثر اتحاد از بین نرفته؛ بلکه خصوصیات آنها حفظ و در یک شخص ادغام گردیده است. عیسی (ع) دو شخص نبوده، بلکه یک شخص و پسر خدا است ... .[4] تصور و تصدیق آموزه تجسد به اعتراف خود مسیحیان هم بسیار مشکل، بلکه درک ناشدنی است.[5]
پس منظور مسیحیت از این که به حضرت عیسی (ع) نسبت ابن الله می دهد، حلول روح الاهی در آن حضرت است که بُعد الاهی دارد و این روح از خداوند متولد شده که به اقنوم علم معروف است، ولی از لحاظ عدد با خداوند فرقی ندار. این چیزی است که در آموزه های خود آنان یافت می شود، ولی با این حال خیلی از آنها برای فرار از شبهات موجود، بعضی از این اعتقادات را انکار می کنند، چنانچه در مناظره پیامبر اکرم (ص) آن را خواهیم دید.
پیامبر اسلام (ص) در مناظره ای با اهل یهود و نصاری و سه فرقه دیگر که چیزی شبیه این اشکال را مطرح کردند، پاسخ داده است:
حضرت صادق (ع) بواسطه پدران گرامش از أمیر المؤمنین (ع) به نقل حدیثى از پیامبر گرامى اسلام پرداخت که جمعى از پیشوایان پنج فرقه: یهود، نصارى، دهرى، ثنویّه و مشرکان عرب (بت پرستان) طى یک تبانى و قرار در محضر آن حضرت حاضر شده و شروع به مجادله و احتجاج نمودند.
یهودیان گفتند: اعتقاد ما این است که عزیر پسر خدا است، و نزد تو آمدهایم که در این باره مذاکره کنیم و نظر تو را بدانیم. اگر با ما هم عقیده شدى حقّ تقدّم با ما است، و اگر با اعتقاد ما مخالف باشی ما نیز خصم تو خواهیم شد.
و نصارى گفتند: ما عقیده داریم که مسیح پسر خدا است، و خدا با او متّحد شده، و نزد تو آمدهایم تا نظرت را بدانیم، و در صورت توافق، ما حقّ تقدّم خواهیم داشت و گر نه با تو مخاصمه خواهیم کرد.
سپس دهریّه گفتند:... .
رسول خدا (ص) فرمود: به خداوند بىشریک و انباز، مؤمنم، و به هر معبودى جز او (همچون بت و طاغوت) کافرم. خداوند مرا براى همه جهانیان مبعوث فرمود تا مردم را بشارت دهم و از عذاب او بترسانم تا بر تمام ایشان حجّت و دلیل باشم. و مرا در همه جا حفظ فرمود، و شرّ دشمنان و مخالفان مرا دفع نمود. سپس رو به جماعت یهود کرده و فرمود: آیا نزد من آمدهاید تا بىدلیل عقیده شما را بپذیرم؟ گفتند: نه. فرمود: پس براساس چه دلیلى معتقدید که عزیر (نبىّ) پسر خدا است؟
گفتند: چون کتاب مقدّس تورات را پس از متروک شدن احیا نمود، و این کار را جز در مقام پسر خدا بودن انجام نداد. فرمود: با این استدلال موسى به فرزندى خدا سزاوارتر از عزیر است؛ زیرا تورات توسّط او نازل شده، و معجزات بسیارى که خود بر آنها واقفید از او مشاهده گردیده، و بر اساس منطق شما باید موسى نیز داراى مقامى بالاتر از مقام عزیر- پسر خدا بودن- باشد.
دیگر این که اگر منظور شما از پسر خدا بودن این است که خداوند متعال همچون پدران دیگر با جفت خود نزدیکى نموده و در اثر این مقاربت، پسرى مانند عزیر متولّد شده، در این صورت شما پروردگار جهان را یکى از موجودات مادّى و محدود جهان پنداشته و به او صفاتى چون صفات مخلوقین دادهاید.
جماعت یهود گفتند: مراد ما (از ولادت) این معنا نیست؛ زیرا آن بنا به گفته شما کفر و نادانى است، بلکه مقصود ما از پسر خدا بودن احترام و عظمت است. هر چند ولادتى در کار نباشد، چنان که شخص عالم و استاد به شاگردش مىگوید: «اى پسر من» یا «تو پسر من هستى»، و نظر او از این تعبیر تنها اظهار محبّت است و احترام نه اثبات ولادت(یعنی از باب تشبیه باشد نه چیز دیگری). و این سخن را به کسى مىگوید که هیچ نسبتى میانشان نیست. و به همین تعبیر خداوند عزیر را از نظر شرافت و عظمت پسر خود برگزید، نه بر اساس ولادت. فرمود: با این توجیه نیز پاسخ شما همان بود که در ابتدا گفتم؛ زیرا بر اساس این تعبیر، موسى (ع) براى این مقام شایستهتر بوده است. به درستى که خداوند با اقرار اهل باطل آنان را رسوا مىکند، و حجّت را بر علیه ایشان برمىگرداند، این توجیهى که بدان استدلال نمودید شما را به راهى دشوارتر از آنچه گفتید مىاندازد؛ زیرا شما گفتید: یکى از بزرگانتان بدون اثبات ولادت به غریبهاى مىگوید: «اى پسر من» و «تو پسر من هستى»، و نیز به دیگرى مىگوید: «تو شیخ و استاد و پدر من هستى»، و به دیگرى مىگوید: «تو آقاى من هستى» و «اى آقاى من»، و هر چه احترامش بیشتر باشد آن سخن محترمانهتر خواهد شد. و بر اساس این عقیده لازم است موسى بن عمران برادر یا استاد یا پدر یا مولاى خداى باشد، تا فضیلت آن حضرت نسبت به عزیر فهمیده شود. و به نظر شما آیا صحیح است این سخنان در باره موسى- که از عزیر بالاتر است- نسبت به خدا داده شود؟! یهودیان از پاسخ رسول خدا (ص) مات و مبهوت شده و گفتند: اى محمّد، اجازه بده در باره سخنت تحقیق و تفکّر کنیم. فرمود: امیدوارم با قلب پاک و راه انصاف در گفتار و عقیده خود فکر کنید، تا خداوند متعال حقیقت را به شما بنمایاند.
سپس رو به جماعت نصارى کرده و فرمود: شما معتقدید که خداوند ازلى و قدیم، با پسر خود؛ حضرت مسیح متّحد گشته است، از شما مىپرسم منظورتان در این گفتار مبهم چیست؟ آیا مرادتان این است که خداى ازلى و قدیم با اتّحاد با یک موجود حادث تنزّل کرده؟ و یا این که حضرت مسیح که موجودى محدود و حادث است به واسطه اتّحاد با پروردگار قدیم و ابدى ترقّى نموده و برابر و یکى شده است؟ و یا این که این نهایت تعظیم و تکریم حضرت عیسى است؟
دو صورت اوّل بر اساس برهان عقلى محال است؛ زیرا قدیم چگونه حادث مىشود، و یا حادث چگونه ممکن است به قدیم تغییر نماید، بنابراین حادث از هر جهت ضدّ، بلکه نقیض قدیم است، و اجتماع آن دو ممتنع و محال خواهد بود. و در صورت آخر پر واضح است که مسیح یکى از مخلوقات و بندگان برگزیده خداوند بوده و حادث خواهد شد. و به هر شکل پسر خدا بودن مسیح و اتّحاد خداوند با او محال و باطل است.
نصارى گفتند: اى محمّد، مقصود ما این است که خداوند در مورد مسیح- به جهت الطاف خاصّه و توجّه بىپایان به او- معجزات شگفتانگیزى را به دست او جارى فرموده، و به همین جهت موضوع پسر خدا بودن عیسى تنها جنبه احترام و تجلیل دارد و بس. پیامبر (ص) فرمود: حتما سخنى که به یهودیان گفتم شنیدید. سپس گفتار خود در باره پسر خدا بودن عزیر نبىّ (ع) را تکرار فرمود. و جماعت نصارى همه ساکت و مجاب شدند، مگر یکى از آنان که رو به آن حضرت کرده و گفت: اى محمّد! مگر شما ابراهیم را «خلیل اللَّه» نمىدانید؟ فرمود: همین طور است، پرسید: پس چرا با این عقیده ما که عیسى ابن اللَّه است مخالفید؟
فرمود: این دو هیچ شباهتى با هم ندارند. این که ابراهیم خلیل خدا است، خلیل از مادّه خلّه- بفتح یا ضمّ أوّل و تشدید دوم- به معناى احتیاج و فقر است، و حقیقت معناى خلیل: شخص نیازمند و محتاج و فقیر است، و چون ابراهیم (ع) در نهایت استغناى نفس، از دیگران دورى گزیده و تنها به سوى خداوند متعال روى آورده، لقب خلیل را به او دادند، و این معنا آن جا به اوج خود مىرسد که او را در منجنیق گذاشته و مىخواستند به سوى آتش پرت کنند، در این جا جبرئیل از جانب خدا مأمور شد تا او را یارى کند، ولى حضرت ابراهیم در جواب گفت: هیچ حاجتى به غیر خدا ندارم و یارى او مرا بس است؛ به همین دلیل ملقّب به خلیل شد. و اگر لغت خلیل را از مادّه خِلَّة- به کسر اوّل و فتح و تشدید ثانى- بگیریم معنایش: تحقیق در خلال معانى و توجّه به لطائف و حقائق و اسرار مىشود، و در این صورت نیز هیچ ارتباطى با استدلال شما نخواهد داشت، که مستوجب تشبیه نمودن خداوند به خلق باشد. (زیرا تشابه و تناسب در صفات و عوارض است نه در ذات و حقیقت) آیا نمىبینید اگر حضرت ابراهیم به سوى خدا منقطع نشده بود، و بر اسرار و حقائق علوم دست نمى یافت خلیل خدا نمىشد؟! ولى در موضوع توالد و تناسل به عکس است؛ زیرا رابطه پدر و پسر یک امر حقیقى و ذاتى است هر چند پدر فرزند را دشنام دهد و از خود دور سازد؛ زیرا معناى ولادت، قائم به او است (پدر براى همیشه مبدء تکوّن و ذاتا پدر آن فرزند است)، سپس اگر دلیل شما براى پسر خدا بودن حضرت مسیح، این است که حضرت ابراهیم خلیل خدا است، لازم به این اعتقاد است که حضرت موسى نیز پسر خدا است؛ زیرا معجزاتى توسّط او ظاهر شده که کمتر از معجزات حضرت عیسى نبوده است، پس بگویید: «موسى پدر خدا است». بلکه همان طور که در احتجاج با یهود بیان شد جایز است بگویید: «موسى پدر، آقا، عمو، رئیس و أمیر خداست».
یکى از نصارى گفت: حضرت مسیح خود در انجیل مىفرماید: «من به سوى پدر خود مىروم». رسول خدا فرمود: در صورت عمل به این کتاب، این جمله در آن این گونه آمده: «من به سوى پدر خود و شما مىروم»، پس لازم است، اعتراف کنید که تمام مخاطبان عیسى پسر خدا هستند. و از همین جمله معلوم مىشود که اطلاق «ابن اللَّه» به حضرت عیسى هیچ اختصاص و ویژگى نداشته و تمام اصحاب و شنوندگان کلامش پسر خدایند. در صورتى که آنان فاقد این امتیازات بودند. و شما خود این جمله را نقل مىکنید، ولى از مضمون آن غافلید و بر خلاف گفته آن بزرگوار سخن مىگویید.
و اگر مراد شما معناى ظاهرى و لفظى کلمات «پدر» و «پسر» است، پس چرا نمىگویید مراد از کلمه پدر: حضرت آدم، یا حضرت نوح است؛ زیرا آن دو پیامبر گرامى پدران حقیقى حضرت مسیح و دیگرانند. و چطور مىتوانید این معناى حقیقى را نفى کرده و آن تصوّراتى که خود اراده کردهاید به اثبات رسانید؟!. مسیحیان پس از این استدلال پیامبر ساکت شده و گفتند: ما تا امروز هیچ کس را در مقام بحث و جدل چون تو [ماهر و زبردست] ندیده بودیم، فرصتى بده تا در این موضوع اندیشه کنیم. سپس آن حضرت رو به دهریه نموده و فرمود: ...
امام صادق (ع) فرمود: به خدا سوگند، هنوز سه روز بر این جماعت 25 نفره نگذشته بود که همگى به محضر پیامبر حاضر شده و مسلمان شدند و گفتند: این گونه استدلالى را نشنیده بودیم، و گواهى مىدهیم که تو فرستاده و رسول خدائى.[6]
بنابراین، اولاً: لفظ ابن الله هیچ گونه انصرافی به غیر از معنای پدر و پسر واقعی ندارد، بر خلاف الفاظی؛ مثل یدالله، خلیل الله و ... و استعمال آن در معنای واقعی خود، برای خداوند متعال محال است و نسبت دادن فرزندی به خداوند متعال، منافی وجود مطلق و بسیط حضرت حق است. ثانیاً: بر فرض که بگوییم ابن الله در این جا از باب تشبیه و برای تکریم و احترام به کار رفته، نه توالد و تماثل، این سخن با مقصود مسیحیان که می خواهند نسبت فرزندی از باب تکریم، فقط مخصوص حضرت عیسی(ع) باشد و با آن وجه امتیازی برای اثبات الوهیت حضرت عیسی(ع) درست کنند، منافات دارد؛ زیرا همان طور که در مورد اقانیم ثلاثه گفته شد، آنها قائل به تثلیث هستند و می گویند اقنوم ثانی در حضرت مسیح تجسد کرده؛ و به همین خاطر او را به عنوان اله می پرستند. برای همین پیامبر اکرم (ص) در مقام احتجاج بر نصرانی ها و یهودیان می فرمایند: اگر ملاک شما معجزاتی است که باعث شده از باب تکریم به عزیر و عیسی(ع) نسبت ابن الله دهید، باید به پیامبران دیگر هم این نسبت را بدهید، بلکه بر اساس این تعبیر، موسى (ع) براى این مقام شایستهتر بوده است؛ یعنی در این صورت پسر خدا بودن به حضرت مسیح اختصاص پیدا نمی کند و این خلاف مقصود شما است.
پی نوشتها:
[1] اقنوم کلمه ای سریانی و به معنای شخصیت یا اصل است.
[2] طباطبایى، سید محمد حسین، المیزان فى تفسیر القرآن، ج 3، ص286، دفتر انتشارات اسلامى، قم، 1417 ق.
[3] ایضاح التعلیم مسیحی، ص 35، به نقل از، زیبایی نژاد، محمد رضا، در آمدی بر تاریخ و کلام مسیحیت، ص136، انتشارات اشراق، قم، تابستان 1375،
[4] الهیات مسیحی، ص 199، نقل از، در آمدی بر تاریخ و کلام مسیحیت، ص151.
[5] تاریخ کلیسای قدیم ص254، نقل از، در آمدی بر تاریخ و کلام مسیحیت، ص152.
[6] طبرسی، احمد بن على، الإحتجاج على أهل اللجاج، ج 1، ص 21 - 29، نشر مرتضی، مشهد، 1403 ق.
منبع: www.islamquest.net