پرسش :
آيا اميرالمؤمنين(ع) از روي اختيار با ابوبكر بيعت كرد؟
پاسخ :
در پاسخ به اين ادعا بايد بگوييم كه ؛
اولا : تاريخ سقيفه و زندگى امام (ع) ، حاكى است كه آن حضرت با وجود شديدترين فشارها، [ با اختيار ] دست بيعت به سوى خلفا دراز نكرد.
معاويه در يكى از نامه هاى خود به على (ع) مى نويسد: «تو همان كسى هستى كه به سان شتر افسار زده به سوى بيعت كشيدند»؛ و اين جمله بيانگر آن است كه فشار براى بيعت به حدى بود كه امام را به زور از خانه خود بيرون كردند و به مسجد بردند.
امام (ع) در پاسخ نامه معاويه، اين بى حرمتى را انكار نمى كند، ولى تصريح مى كند كه اين نشانه مظلوميت اوست، آنجا كه مى فرمايد:
««وقلتَ أن كنتُ اقادُ كما يُقاد الجَملُ المَخشُوشُ حتى أُبايعَ ولَعَمرُ اللّهِ لَقَد أردتَ أنْ تَذمَّ فمدحتَ وأن تفضحَ فافتضحتَ و ما على المُسْلِم من غِضاضة مِنْ أنْ يكونَ مَظلوماً ما لم يَكُن شاكّاً فى دينه ولا مُرتاباً بِيَقينه.[1]
گفتى كه همچون شتر، افسار زدند و كشيدند كه بيعت كنم، عجبا- به خدا سوگند خواستى مذمت كنى ولى ناخود آگاه ستودى، خواستى رسوا كنى ولى رسوا شدى. براى يك مسلمان نقص نيست كه مظلوم واقع شود، مادام كه در دين خود ترديد نداشته باشد و در يقين خود شك نكند».
ثانيا: كلمات امام در موارد مختلف حاكى از آن است كه او تا آخرين لحظات زندگى، خود را شايسته خلافت مى دانست و اين كه خلافت حق مسلم او بود كه از وى گرفته شد. در اين مورد، علاوه بر خطبه «شقشقيه» كه همه با او آشنا هستيم، سخنان ديگر او حاكى از غصب خلافت و عقب زدن او است كه ما در اين جا به برخى از سخنان ايشان اشاره مى كنيم:
الف. «فَوَاللّه ما زلتُ مدفوعاً عن حقّى مُستأثراً علىَّ منذُ قبضَ اللّهُ نبيَّه (ص) حتّى يَوم الناسِ هذا».[2]
«به خدا سوگند از روزى كه خدا جان پيامبر خويش را تحويل گرفت تا امروز همواره حق مسلم من از من سلب شده است».
ب: «شخصى در حضور جمعى به من گفت: پسر ابوطالب! تو بر امر خلافت حريصى؛ من گفتم:
««بَلْ أَنْتُمْ وَاللّهِ لأَحْرصُ وَ أَبْعَدُ وَ أَنَا أَخَصُّ وَ أَقْرَبُ، وَ إِنّما طَلَبْتُ حَقّاً لِى وَ أَنْتُمْ تَحُولُونَ بَيْنِى وَ بَيْنَهُ وَ تَضْرِبُونَ وَجْهى دُونَهُ، فَلَمّا قَرَعتُه بالحُجّةِ فِى الْمَلاءِ الحاضرينَ هَبَّ كَأَنَّهُ بُهِتَ لا يَدْرى ما يُجيبُنى بِهِ».[3]
«به خدا قسم شما حريص تر و از پيغمبر دورتريد و من از نظر روحى و جسمى نزديك ترم، من حق خود را طلب كردم و شما مى خواهيد ميان من و حق خاص من حائل و مانع شويد و مرا از آن منصرف سازيد. آيا آن كه حق خويش را مى خواهد حريص تر است يا آن كه به حق ديگران چشم دوخته است؟ همين كه او را در برابر حاضران با نيروى استدلال كوبيدم به خود آمد و نمى دانست در جواب من چه بگويد».
معلوم نيست اعتراض كننده چه كسى بوده و اين اعتراض در چه وقت مطرح شده است. ابن ابى الحديد مى گويد: اعتراض كننده سعد وقاص بوده، آن هم در روز شورا. سپس مى گويد: ولى اماميه معتقدند كه اعتراض كننده ابوعبيده جراح بوده و در روز سقيفه چنين اعتراض كرده است.
حضرت در ادامه مى فرمايد: «اللّهُمَّ إِنّى أَسْتَعديكَ عَلى قُرَيش وَ مَنْ أَعانَهُمْ فَإِنَّهُمْ قَطَعُوا رَحِمى وَصَغَّرُوا عَظيمَ مَنْزِلَتى وَأَجْمعُوا عَلى مُنازَعتى أَمْراً هُوَ لِى».[4]
«خدايا از ظلم قريش، و هم دستان آنها به تو شكايت مى كنم، اينها با من قطع رحم كردند و مقام و منزلت بزرگ مرا تحقير نمودند، اتفاق كردند كه در مورد امرى كه حق خاص من بود، بر ضد من قيام كنند».
ننتيجه اينكه امام هرگز در مسأله خلافت و امامت با خلفا مصالحه نكرده و پيوسته از مظلوميت خود سخن مى گفت و نسل ها را از حقايق آگاه مى ساخت. [5]
پی نوشتها:
[1] - نهج البلاغه، نامه 28.
[2] - نهج البلاغه، خطبه 6.
[3] - نهج البلاغه، خ 172.
[4] - بحارالأنوار، ج 29، ص 605.
[5] - راهنماى حقيقت، شيخ جعفر سبحاني، ص:647 – 653.
منبع:سایت انوار طاها
در پاسخ به اين ادعا بايد بگوييم كه ؛
اولا : تاريخ سقيفه و زندگى امام (ع) ، حاكى است كه آن حضرت با وجود شديدترين فشارها، [ با اختيار ] دست بيعت به سوى خلفا دراز نكرد.
معاويه در يكى از نامه هاى خود به على (ع) مى نويسد: «تو همان كسى هستى كه به سان شتر افسار زده به سوى بيعت كشيدند»؛ و اين جمله بيانگر آن است كه فشار براى بيعت به حدى بود كه امام را به زور از خانه خود بيرون كردند و به مسجد بردند.
امام (ع) در پاسخ نامه معاويه، اين بى حرمتى را انكار نمى كند، ولى تصريح مى كند كه اين نشانه مظلوميت اوست، آنجا كه مى فرمايد:
««وقلتَ أن كنتُ اقادُ كما يُقاد الجَملُ المَخشُوشُ حتى أُبايعَ ولَعَمرُ اللّهِ لَقَد أردتَ أنْ تَذمَّ فمدحتَ وأن تفضحَ فافتضحتَ و ما على المُسْلِم من غِضاضة مِنْ أنْ يكونَ مَظلوماً ما لم يَكُن شاكّاً فى دينه ولا مُرتاباً بِيَقينه.[1]
گفتى كه همچون شتر، افسار زدند و كشيدند كه بيعت كنم، عجبا- به خدا سوگند خواستى مذمت كنى ولى ناخود آگاه ستودى، خواستى رسوا كنى ولى رسوا شدى. براى يك مسلمان نقص نيست كه مظلوم واقع شود، مادام كه در دين خود ترديد نداشته باشد و در يقين خود شك نكند».
ثانيا: كلمات امام در موارد مختلف حاكى از آن است كه او تا آخرين لحظات زندگى، خود را شايسته خلافت مى دانست و اين كه خلافت حق مسلم او بود كه از وى گرفته شد. در اين مورد، علاوه بر خطبه «شقشقيه» كه همه با او آشنا هستيم، سخنان ديگر او حاكى از غصب خلافت و عقب زدن او است كه ما در اين جا به برخى از سخنان ايشان اشاره مى كنيم:
الف. «فَوَاللّه ما زلتُ مدفوعاً عن حقّى مُستأثراً علىَّ منذُ قبضَ اللّهُ نبيَّه (ص) حتّى يَوم الناسِ هذا».[2]
«به خدا سوگند از روزى كه خدا جان پيامبر خويش را تحويل گرفت تا امروز همواره حق مسلم من از من سلب شده است».
ب: «شخصى در حضور جمعى به من گفت: پسر ابوطالب! تو بر امر خلافت حريصى؛ من گفتم:
««بَلْ أَنْتُمْ وَاللّهِ لأَحْرصُ وَ أَبْعَدُ وَ أَنَا أَخَصُّ وَ أَقْرَبُ، وَ إِنّما طَلَبْتُ حَقّاً لِى وَ أَنْتُمْ تَحُولُونَ بَيْنِى وَ بَيْنَهُ وَ تَضْرِبُونَ وَجْهى دُونَهُ، فَلَمّا قَرَعتُه بالحُجّةِ فِى الْمَلاءِ الحاضرينَ هَبَّ كَأَنَّهُ بُهِتَ لا يَدْرى ما يُجيبُنى بِهِ».[3]
«به خدا قسم شما حريص تر و از پيغمبر دورتريد و من از نظر روحى و جسمى نزديك ترم، من حق خود را طلب كردم و شما مى خواهيد ميان من و حق خاص من حائل و مانع شويد و مرا از آن منصرف سازيد. آيا آن كه حق خويش را مى خواهد حريص تر است يا آن كه به حق ديگران چشم دوخته است؟ همين كه او را در برابر حاضران با نيروى استدلال كوبيدم به خود آمد و نمى دانست در جواب من چه بگويد».
معلوم نيست اعتراض كننده چه كسى بوده و اين اعتراض در چه وقت مطرح شده است. ابن ابى الحديد مى گويد: اعتراض كننده سعد وقاص بوده، آن هم در روز شورا. سپس مى گويد: ولى اماميه معتقدند كه اعتراض كننده ابوعبيده جراح بوده و در روز سقيفه چنين اعتراض كرده است.
حضرت در ادامه مى فرمايد: «اللّهُمَّ إِنّى أَسْتَعديكَ عَلى قُرَيش وَ مَنْ أَعانَهُمْ فَإِنَّهُمْ قَطَعُوا رَحِمى وَصَغَّرُوا عَظيمَ مَنْزِلَتى وَأَجْمعُوا عَلى مُنازَعتى أَمْراً هُوَ لِى».[4]
«خدايا از ظلم قريش، و هم دستان آنها به تو شكايت مى كنم، اينها با من قطع رحم كردند و مقام و منزلت بزرگ مرا تحقير نمودند، اتفاق كردند كه در مورد امرى كه حق خاص من بود، بر ضد من قيام كنند».
ننتيجه اينكه امام هرگز در مسأله خلافت و امامت با خلفا مصالحه نكرده و پيوسته از مظلوميت خود سخن مى گفت و نسل ها را از حقايق آگاه مى ساخت. [5]
پی نوشتها:
[1] - نهج البلاغه، نامه 28.
[2] - نهج البلاغه، خطبه 6.
[3] - نهج البلاغه، خ 172.
[4] - بحارالأنوار، ج 29، ص 605.
[5] - راهنماى حقيقت، شيخ جعفر سبحاني، ص:647 – 653.
منبع:سایت انوار طاها