شنبه، 31 شهريور 1397
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

مذاکره امام حسین علیه السلام در کربلا

پرسش :

آیا کربلا و عاشورای امام حسین، درس تعامل و مذاکره بود؟


پاسخ :
واقعه کربلا و نهضت عظیم امام حسین، همواره در خطر تحریف دشمنان و نیز مدعیان دین مداری بوده است. از جمله این تحریفات، تغییر گفتمان "هیهات من الذلۀ" امام حسین به گفتمان "مذاکره و سازش" با دشمن می باشد، امری که چند صباحی است، ترویج می شود. و تنها مستمسک این گروه، صرف ملاقات و دیدار امام حسین و عمرسعد، می باشد که برخی تلاش داشته و دارند تا این دیدار را به عنوان یک مذاکره دوستانه و توافق جامع، معرفی نمایند.


مذاکره در کربلا و دیدگاه سروش محلاتی

این سخن و گفتمان که امام حسین(ع) حاضر به سازش و مذاکره شده بود، پیشتر، نیز مطرح و چنین بیان شده بود که: "درس کربلا، درس تعامل سازنده و مذاکره بود"[1]، اما ماجرا به اینجا نیز ختم نمی شود و مدافعان گفتمان مذاکره اخیرا، مدعی درخواست و پیشنهاد مذاکره امام حسین با یزید، نیز شدند. موضوعی که در طول تاریخ اسلام، بی سابقه است و هدف قیام امام حسین را لغو و چنین وانمود می کند که گویی امام بعد از سرباز زدن از بیعت با یزید، در میانه راه، به اشتباه خویش آگاه شده و از اینرو، موضوع مذاکره با یزید را در آخرین مرحله و در کربلا، مطرح فرمودند.
اخیرا و توسط آقای سروش محلاتی، در ایام محرم و عاشورای حسینی، با استناد به کتب تاریخی و نه سخن و سیره اهل بیت، ادعای مذاکره در کربلا، مجددا مطرح و سعی گردید، رنگ و لعاب علمی نیز به آن داده شود. حتی، ایشان پا را از این نیز فراتر گذاشته و مدعی تمایل و پیشنهاد مذاکره امام حسین با یزید، نیز شدند:
"... در دهه ‌های اخیر گویا علمای ما، خجالت می‌کشند، بگویند که امام حسین(ع) قصد مذاکره داشت ... امام حسین، می‌دانست، یزید انعطاف پذیر‌تر از عبیدالله است و راحت‌تر می‌تواند با او کنار بیاید ... این تحلیل که گفته می‌شود امام حسین (با عمرسعد)، ملاقات کردند نه مذاکره؛ و اخطار و موعظه اخلاقی دادند، شاهد تاریخی ندارد، بلکه شاهد عکس هم دارد." سپس وی در ادامه بیان خویش و ادعای طرح مساله مذاکره در کربلا، نتیجه می گیرد که امام حسین، قصد جنگ نداشته، بلکه قصد بازگشت را داشته است.[2]


ادعای سروش بر تقدم صلح با حکومت بر جنگ در سیره امام حسین

آقای سروش در گفتاری، چنین ادعا می کند که از دیدگاه امام حسین، صلح با حکومت بنی امیه بر جنگ، تقدم و اصالت داشته و امام حسین از ابتدا قصدی برای مبارزه و قیام علیه حکومت یزید را نداشته است:
"به هر حال به لحاظ سلوک اخلاقی، اول صلح است و بعد جنگ. در سیره اباعبدالله الحسین(ع) نیز همین نکته دیده می شود. امام حسین(ع) برای جنگیدن، حرکت نکرده بود. بله! حضرت برای امر به معروف و نهی از منکر و اصلاح امت جد خود حرکت کرد."[3]
با این توصیف، همگان، نیک می دانند که زندگی امام حسین، تنها به کربلا، محدود نمی شود. بلکه زندگی و قیام امام حسین، از اواخر حکومت معاویه آغاز و در محرم 61 هجری، به اوج می رسد. بنابراین صرف استناد به ملاقات امام با عمرسعد در محرم، نمی توان نتیجه گرفت که امام، صلح و مذاکره را بر جنگ و قیام با حکومت یزید، اصالت بخشیده بودند. گویا آقای سروش، تنها به یک قطعه از سریال عظیم زندگی امام حسین، التفات داشته اند و از اینرو، دچار خطا در فهم، شده اند. البته، هرچند بخش دوم و پایانی گفتار آقای سروش، صحیح و مبتنی بر سخن امام حسین، می باشد، لکن، آیا ادعای صلح، با واقعیات تاریخی نیز منطبق است؟؛ خیر، زیرا، تاریخ چنین عنوان می دارد که امام حسین، مترصد مرگ معاویه و آغاز قیام علیه حاکمیت یزید، بوده است:

إنّی لَأَرجو أن یَکونَ رَأیُ أخی رَحِمَهُ اللّهُ فِی المُوادَعَةِ، ورَأیی فی جِهادِ الظَّلَمَةِ رُشدا وسَدادا، فَالصَقوا بِالأَرضِ وأخفُوا الشَّخصَ، وَاکتُمُوا الهَوى، وَاحتَرِسوا مِنَ الأَظِنّاءِ ما دامَ ابنُ هِندٍ حَیّا.[4]

من امید دارم که رأى برادرم در صلح، و رأى من در جهاد با ستمگران، استوار باشد. پس، حرکتى نکنید، خود را پنهان و قصدتان را پوشیده بدارید و خود را از شکّ جاسوسان، مصمون نگه دارید تا اینکه معاویه، بمیرد.
حتی فراتر از این، امام حسین در گفتاری دیگر، و در اواخر حکومت معاویه که وی برای فرزند خویش، یزید در حال اخذ بیعت بود، جهاد با ظالمین و حکومت بنی امیه را رسما اعلام و افتخار خویش عنوان می فرمایند:

إنّی أرجو أن یُعطِیَ اللّهُ أخی عَلى نِیَّتِهِ فی حُبِّهِ الکَفَّ، وأن یُعطِیَنی عَلى نِیَّتی فی حُبّی جِهادَ الظّالِمینَ.[5]

من امید مى برم که خداوند به برادرم براى نیّتِ دوست داشتن صلح، و به من براى نیّت دوست داشتن جهاد با ستمگران و ظالمین زمان خویش (حکومت بنی امیه)، پاداش دهد.
البته گمان نرود که امام حسن و امام حسین علیهماالسلام، با هم اختلاف نظر داشته اند؛ بلکه تصمیم هر دو امام، بر اساس مقتضیات زمان بود. امام حسین علیه السلام در این سخن خویش، بر این نکته پا مى فشرد که تفاوت عملکرد ائمه، تابع شرایط مختلف در زمان هاى متفاوت می باشد.
و نیز امام حسین، بعد از مرگ معاویه و آغاز حکومت یزید نیز بر جنگ، پافشاری کردند، امام هنگام حضور در مکه و در مسیر حرکت به سمت عراق، درپاسخ ابن عباس، چنین می فرماید:

وقَد وَجَبَ عَلَیَّ المَسیرُ لِقِتالِ أعداءِ اللّهِ. فَبَکَى ابنُ عَبّاسٍ، وقالَ: واحُسَیناه.[6]

و بر من واجب است که به جنگ دشمنان خدا بروم. پس ابن عبّاس گریست و گفت: واى از مصیبت حسین!
حال، با این توصیف، چگونه است که آقای سروش، ادعا می کنند که: "امام حسین(ع) برای جنگیدن، حرکت نکرده بود" در حالیکه خلاف این مطلب در تاریخ، گزارش شده است؟
حتی، امام بعد از مرگ معاویه و هنگام شروع اخذ بیعت اجباری برای حکومت یزید، صریحا حکومت اسلام را حق خاندان رسول الله می داند و بر "عدم بیعت با یزید تا ابد"، پافشاری می کند:

أنّی لا اُبایِعُ لَهُ أبَدا؛ لأَِنَّ الأَمرَ إنَّما کانَ لی مِن بَعدِ أخِی الحَسَنِ علیه السلام، فَصَنَعَ مُعاوِیَةُ ما صَنَعَ، وحَلَفَ لِأَخِی الحَسَنِ علیه السلام أنَّهُ لا یَجعَلُ الخِلافَةَ لِأَحَدٍ مِن بَعدِهِ مِن وُلدِهِ، وأن یَرُدَّها إلَیَّ إن کُنتُ حَیّا ، فَإِن کانَ مُعاوِیَةُ قَد خَرَجَ مِن دُنیاهُ ولَم یَفِ لی ولا لأَِخِی الحَسَنِ علیه السلام بِما کانَ ضَمِنَ فَقَد وَاللّهِ أتانا ما لا قِوامَ لَنا بِهِ. اُنظُر ابا بَکرٍ أنّى اُبایِعُ لِیَزیدَ، ویَزیدُ رَجُلٌ فاسِقٌ مُعلِنُ الفِسقِ، یَشرَبُ الخَمرَ ویَلعَبُ بِالکِلابِ وَالفُهودِ، ویُبغِضُ بَقِیَّةَ آلِ الرَّسولِ، لا وَاللّهِ لا یَکونُ ذلِکَ أبَدا.[7]

هرگز با یزید، بیعت نمى کنم؛ چرا که حکومت، پس از برادرم حسن، حقّ من است. معاویه هر چه خواست کرد، با این که براى برادرم حسن، سوگند یاد کرده بود که پس از خود، خلافت را به کسى از فرزندانش نسپارد و چنانچه من زنده بودم، به من باز گردانَد. حال اگر معاویه از دنیا رفته و به عهد خود با من و برادرم حسن، وفا نکرده، ـ به خدا سوگند ـ با ما کارى کرده که ما را توان تحمّلش نیست. اى ابو بکر ! من با یزید، که فسق و فجورش آشکار است، شراب مى خورد، سگباز و بوزینه باز است و با خاندان پیامبر، دشمنى مى کند، بیعت کنم؟! به خدا سوگند ، هرگز بیعت نمى کنم.
حال چگونه است که امام با قطعیت می فرمایند: هرگز با یزید بیعت نمی کنم اما آقای سروش، با استناد به نامه دروغین عمرسعد، مدعی می شوند که امام درصدد این بود که با یزید نیز مذاکره کند؟
و اما استناد آقای سروش به بخشی از وصیت امام حسین به برادری خویش، محمد بن حنفیه، و به فراموش سپردن بخشی دیگر، شایسته مقام علمی ایشان نیست. وی در سخن خویش، به هدف قیام امام حسین اشاره، اما از ادامه حدیث و بازگو کردن سخن امام، چشم پوشی می کنند:
"بله! حضرت برای امر به معروف و نهی از منکر و اصلاح امت جد خود حرکت کرد."[8]

وَ إنَّما خَرَجتُ لِطَلَبِ النَّجاحِ وَ الصَّلاحِ فى اُمَّةِ جَدّى مُحَمَّدٍ صلى الله علیه و آله، اُریدُ أن آمُرَ بِالمَعروفِ وَ أنهى عَنِ المُنکَر

لکن آقای سروش، بهتر است به ادامه جمله معروف امام حسین نیز توجه کنند که امام در ادامه می فرمایند:

وَ أسیرَ بِسیرَةِ جَدّى مُحَمَّدٍ صلى الله علیه و آله، وَ سیرَةِ أبى عَلىِّ بنِ أبى طالِبٍ.[9]

و به سیره جدم حضرت محمد و سیره پدر خویش امام علی بن ابیطالب، رفتار نمایم.
حال سوالی که مطرح می شود و مدافعین گفتمان مذاکره باید بدان پاسخ دهند، اینکه: آیا با پذیرش فرض حامیان مذاکره امام حسین با دشمن و قبول شروط حاکمیت یزید، عمل به هدف امام حسین یعنی رفتار و عمل حکومت بر طبق سیره و سنت پیامبر و سیره امام علی، وجود داشت؟ آیا حکومت یزید، به این امر راضی می شد؟ آیا اصولا، عمل به سنت پیامبر و سیره امام علی، با پذیرش بیعت و مذاکره با یزید، سازگار بود؟ مضاف بر اینکه، اگر امام حسین، قصد مذاکره داشت، این ادعا، با ادامه سخن آقای سروش که همانا هدف امام، امر به معروف و خروج بر علیه حاکمیت یزید، بود، نیز منافات دارد.

بنابراین، با مجموع آنچه که ذکر شد، شالوده فکری آقای سروش، مبنی بر اراده امام حسین، برای صلح با حکومت بنی امیه و مذاکره با شخص فاسق و مشروب خواری چون یزید، فرو می ریزد و شاهدی تاریخی بر این امر، استوار نیست. و بر فرض محال، نیز اگر در کتب تاریخی، شواهدی نیز بر این مدعا یافت میشد، که چنین نیست، ساخته و پرداخته حاکمیت آن زمان و اقدامات عمرسعد، می باشد که نه تنها با "اهداف قیام امام حسین"، منافات دارد و در ادامه به تفصیل، ذکر خواهد شد، بلکه اصحاب امام، خلاف آن را نیز گزارش کرده اند و در تاریخ، نیز ثبت شده است.

ملاقات امام حسین و نامه عمرسعد به ابن زیاد مبنی بر پذیرش مذاکره امام حسین با یزید


شایعه دروغین پذیرش مذاکره امام حسین با یزید

در ملاقات امام حسین با عمرسعد، که گویا در شب عاشورا و در وسط دو لشکر، شکل گرفت، مواردی قابل ذکر است:
مقدمه اول: ملاقات امام حسین با عمرسعد، ملاقات خصوصی بود و کسی نیز نمی شنید و از محتوای گفتگو بین عمرسعد و امام حسین، آگاه نبود: فَانکَشَفنا عَنهُما بِحَیثُ لا نَسمَعُ أصواتَهُما ولا کَلامَهُما.
مقدمه دوم: اما با این حال، در زبان و افواه مردم، چنین شایع شد که امام در ملاقات با عمرسعد، درخواست مذاکره با یزید را نیز مطرح کرده است: تَحَدَّثَ النّاسُ فیما بَینَهُما ظَنّا یَظُنّونَهُ أنَّ حُسَینا علیه السلام قالَ لِعُمَرَ بنِ سَعدٍ: اُخرُج مَعی إلى یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ.
مقدمه سوم: نقل شده است که امام حسین علیه السلام فرمود: اِختاروا مِنّی خِصالاً ثَلاثا : إمّا أن أرجِعَ إلَى المَکانِ الَّذی أقبَلتُ مِنهُ، وإمّا أن أضَعَ یَدی فی یَدِ یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ، فَیَرى فیما بَینی وبَینَهُ رَأیَهُ، وإمّا أن تُسَیِّرونی إلى أیِّ ثَغرٍ مِن ثُغورِ المُسلِمینَ شِئتُم، فَأَکونَ رَجُلاً مِن أهلِهِ، لی ما لَهُم، وعَلَیَّ ما عَلَیهِم . «یکى از سه پیشنهاد مرا بپذیرید: یا به همان جایى که از آن جا آمده ام، باز گردم یا دستم را در دست یزید بن معاویه بگذارم و میان من و خود، حکم کند یا مرا به هر یک از مرزهاى مسلمانان که مى خواهید، بفرستید و من هم مانند یکى از ساکنان همان جا مى شوم، با همان وظایف و حقوق».[10]
حال، سوالی مطرح میشود، چه کسانی، اقدام به پخش این شایعه دوم و اصرار برگنجاندن آن داشتند؟ آیا عمرسعد، خود چنین دروغی را منتشر کرده است؟ بعید به نظر می رسد، زیرا عمرسعد در نامه ارسالی خویش به ابن زیاد، به هیچ عنوان چنین پیشنهادی را به قول از امام مطرح نمی کند. پس آیا دستگاه و حاکمیت بنی امیه، نقش اصلی در گسترش این شایعه، ایفا کرد؟ چه شواهدی می توان بر آن، اقامه کرد؟
دقیقا، می توان سرنخ شایعه را در ادامه نقل کتاب تاریخ الطبری، جستجو و شناسایی کرد. زیرا، در نامه عمرسعد به ابن زیاد، چنین عنوان می شود:
تاریخ الطبری عن حسّان بن فائد بن بکیر العبسیّ :أشهَدُ أنَّ کِتابَ عُمَرَ بنِ سَعدٍ جاءَ إلى عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ وأنَا عِندَهُ، فَإِذا فیهِ: بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ، أمّا بَعدُ، فَإِنّی حَیثُ نَزَلتُ بِالحُسَینِ بَعَثتُ إلَیهِ رَسولی، فَسَأَلتُهُ عَمّا أقدَمَهُ، وماذا یَطلُبُ ویَسأَلُ، فَقالَ: کَتَبَ إلَیَّ أهلُ هذِهِ البِلادِ وأتَتنی رُسُلُهُم، فَسَأَلونِیَ القُدومَ فَفَعَلتُ؛ فَأَمّا إذ کَرِهونی، فَبَدا لَهُم غَیرُ ما أتَتنی بِهِ رُسُلُهُم، فَأَنَا مُنصَرِفٌ عَنهُم.[11]
تاریخ الطبرىـ به نقل از حسّان بن فائد بن بُکَیر عَبَسى : گواهى مى دهم وقتى نامه عمر بن سعد به عبید اللّه بن زیاد رسید، من آن جا بودم. در آن، نوشته بود : «به نام خداوند بخشنده مهربان. امّا بعد، هنگامى که بر حسین علیه السلام فرود آمدم، پیکم را به سوى او فرستادم و از کار و مقصود و خواسته اش، جویا شدم. او گفت: اهالى این سرزمین، به من نامه نوشته اند و فرستادگان آنها نزد من آمده، از من خواسته اند که بیایم و من، آمده ام؛ امّا اکنون، اگر آمدن مرا خوش نمى دارند و از تصمیمى که فرستادگانشان برایم آورده بودند، منصرف شده اند، من نیز باز مى گردم».
همانطور که ملاحظه می کنید، هیچ سخنی از پذیرش بیعت با یزید توسط امام در نامه ارسالی عمرسعد به ابن زیاد، مشاهده نمی شود. بلکه، برعکس، این نماینده حکومت بنی امیه (ابن زیاد) است که در نامه خویش به عمرسعد، دستور میدهد که حتما باید در محتوای ملاقات های عمرسعد با امام حسین، گزینه پذیرش بیعت با یزید، نیز گنجانده شود:

فَلَمّا قُرِئَ الکِتابُ عَلَى ابنِ زِیادٍ قالَ: ... وکَتَبَ إلى عُمَرَ بنِ سَعدٍ: بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ، أمّا بَعدُ ، فَقَد بَلَغَنی کِتابُکَ، وفَهِمتُ ما ذَکَرتَ، فَاعرِض عَلَى الحُسَینِ أن یُبایِعَ لِیَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ هُوَ وجَمیعُ أصحابِهِ، فَإِذا فَعَلَ ذلِکَ رَأَینا رَأیَنا، وَالسَّلامُ.[12]

هنگامى که نامه را براى ابن زیاد خواندند، گفت : اکنون که چنگال هایمان در او فرو رفته استامید نجات دارد؛ ولى هیچ راه گریزى نیست. آن گاه عبید اللّه بن زیاد، به عمر بن سعد، نوشت : «به نام خداوند بخشنده مهربان . امّا بعد، نامه ات به من رسید و آنچه را گفتى، فهمیدم . به حسین، پیشنهاد بده که خودش و همه یارانش با یزید، بیعت کنند. چون چنین کرد، تصمیم خود را مى گیریم . والسّلام»
حتی این موضوع به عنوان یک شایعه در بین مردم و نقل قول در افواه مردم، پخش می گردد تا فراگیر شود:

فَتَحَدَّثَ النّاسُ بِذلِکَ، وشاعَ فیهِم مِن غَیرِ أن یَکونوا سَمِعوا مِن ذلِکَ شَیئا ولا عَلِموهُ.[13]

مردم، این نقل قول ها را مى گویند و میان آنان، رواج و شایع یافته است، بدون آن که چیزى از محتوای ملاقات بین امام و عمرسعد، را شنیده باشند و یا دانسته باشند.
بنابراین، آنجا که به دروغ و از قول امام، پیشنهاد می شود که: حاضرم دستم را در دست یزید بگذارم. در حالیکه هیچ سخنی از این موضوع، در نامه ارسالی عمرسعد برای ابن زیاد، مشاهده نگردید؛ ردپای حکومت یزید و ابن زیاد، مشاهده میشود و آنچه که این دیدگاه را تقویت می کند، ادعای مذاکره با یزید به عنوان یکی از مفاد ملاقات، در هر دو مورد، (در زبان و افواه مردم و هم در نامه ارسالی ابن زیاد به عمرسعد)، مشترک است و این ظن را تقویت می کند، که منشا شایعه، حاکمیت بنی امیه و شخص ابن زیاد، می باشد که قبل از آغاز جنگ، اقدام به شایعه پراکنی و سخن دروغ نموده اند. زیرا حاکمیت بنی امیه و ابن زیاد، به خوبی می دانند که از یک طرف عمرسعد، از ابتدا قصد جنگ با حسین بن علی را ندارد (فَقالَ لَهُ عُمَرُ: أیُّهَا الأَمیرُ! إن أرَدتَ أن تُعفِیَنی مِن قِتالِ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ فَافعَ) و به دلیل حب دنیا و حکومت ری، به اجبار و تهدید به مرگ (ان لم تقاتل القوم، ان یضرب عنقک) به جنگ فرزند پیامبر آمده است و از طرفی، امام حسین نیز به دفعات و متعدد، عدم بیعت با یزید را به عنوان خط قرمز خویش، معرفی کرده است (أنّی لا اُبایِعُ لَهُ أبَدا / مِثلى لا یُبایِعُ لِمِثلِهِ / الخِلافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلى آلِ أبى سُفیانَ و ...).
شاهد بر تقویت این دیدگاه و جنگ روانی و شایعه حکومت قبل از آغاز جنگ بین لشکر عمرسعد و اصحاب امام حسین، سخن طلایی "عقبۀ بن سمعان" می باشد که شاه کلید اصلی ختم غائله پذیرش بیعت امام با یزید می باشد که نقشه دشمن را حداقل برای آینده و برای ثبت در تاریخ، برملا و رسوا ساخت:
عَن عُقبَةَ بنِ سِمعانَ قالَ : صَحِبتُ حُسَینا، فَخَرَجتُ مَعَهُ مِنَ المَدینَةِ إلى مَکَّةَ، ومِن مَکَّةَ إلَى العِراقِ، ولَم اُفارِقهُ حَتّى قُتِلَ، ولَیسَ مِن مُخاطَبَتِهِ النّاسَ کَلِمَةٌ بِالمَدینَةِ ، ولا بِمَکَّةَ، ولا فِی الطَّریقِ، ولا بِالعِراقِ، ولا فی عَسکَرٍ إلى یَومِ مَقتَلِهِ إلّا وقَد سَمِعتُها. ألا وَاللّهِ، ما أعطاهُم ما یَتَذاکَرُ النّاسُ وما یَزعُمونَ؛ مِن أن یَضَعَ یَدَهُ فی یَدِ یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ، ولا أن یُسَیِّروهُ إلى ثَغرٍ مِن ثُغورِ المُسلِمینَ، ولکِنَّهُ قالَ : دَعونی فَلَأَذهَبُ فی هذِهِ الأَرضِ العَریضَةِ حَتّى نَنظُرَ ما یَصیرُ أمرُ النّاسِ.[14]
عُقبَة بن سَمْعان نقل کرد که: همراه حسین علیه السلام بودم و با او از مدینه به مکّه، و از مکّه به عراق آمدم و تا هنگام شهادتش از او جدا نشدم و کلمه اى با مردم، چه در مدینه، چه در مکّه، چه در راه، چه در عراق و چه در میان لشکر تا روز شهادتش، سخن نگفت، جز آن که من، آن را شنیدم. بدانید که ـ به خدا سوگند ـ ، حسین علیه السلام، آنچه را که مردم مى گویند و مى پندارند، به آنان، واگذار نکرد. حسین، نه گفت که [مى خواهد] دست در دست یزید بن معاویه بگذارد، و نه خواست که او را به مرزى از مرزهاى مسلمانان بفرستند؛ بلکه فرمود: «مرا وا بگذارید که در این زمین پهناور بروم تا ببینم که کار مردم ، به کجا مى انجامد».
مولف کتاب تذکرۀ الخواص از علمای اهل سنت، نیز مضمون همین مطلب را تایید می کند.[15]
از اینرو، آنچه که به نقل از مجاهد بن سعید و صقعب بن زهیر در کتاب تاریخ طبری، نقل شده است[16]، برخلاف نقل طبری از ابی مخنف می باشد و همگان می دانند که نقل ابی مخنف، از اعتبار بیشتری نسبت به دیگران، برخوردار است. و همین نقل طبری از ابومخنف در کتب شیعی همچون کتاب المناقب ابن شهر آشوب[17] نیز منعکس شده است.
اما در کتاب الارشاد شیخ مفید، محتوای نامه ابن زیاد به عمرسعد، مطابق نقل از مجاهد بن سعید و صقعب بن زهیر در کتاب تاریخ طبری، می باشد که پیشنهاد مذاکره امام حسین با یزید، نیز در آن گنجانده شده است.[18]
از اینرو، دو دیدگاه مطرح می شود: دیدگاه اول، که مطابق نقل ابی مخنف در کتاب طبری و کتاب دلائل الامامۀ میباشد و در آن هیچ خبری از سخن امام مبنی بر پذیرش مذاکره با یزید، مشاهده نمی شود؛ و دیدگاه دوم مطابق نقل مجاهد و صقعب در کتاب طبری و کتاب الارشاد شیخ مفید است که به تمایل امام به مذاکره با یزید، اشاره شده است؛ لکن در ابتدای امر و موقتا و به دلیل تعارض اقوال، هر دو دیدگاه، تساقط کرده و به سخنان امام حسین بعد از ملاقات و گفتگو با عمرسعد، مراجعه می شود؛ زیرا بیان امام حسین حجت شرعی می باشد و نه نامه ابن زیاد و عمرسعد. آنگاه یکی از این دو دیدگاه که مطابق با سیره و سخن امام حسین، می باشد، به عنوان رای نهایی و قول صحیح، انتخاب می شود.
امام حسین، در سخنرانی اول روز عاشورا و بعد از گفتگو با عمرسعد، چنین بیان می دارد:
لا وَاللّهِ! لا اُعطیکُم بِیَدى إعطاءَ الذَّلیلِ، وَ لا أفِرُّ فِرارَ العَبیدِ.[19]
نه، به خدا سوگند! من دست ذلّت به شما نمى دهم و همانند بردگان، نمى گریزم.
و امام حسین در سخنرانى دوم خود در روز عاشورا، نیز فرمودند:
ألا وَ إنَّ الدَّعِىَّ ابنَ الدَّعِىِّ قَد رَکَزَ بَینَ اثْنَتَین: بَینَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ، وَ هَیهاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ! یِأبَى اللّهُ لَنا ذلِکَ وَ رَسولُهُ وَ المُؤمِنونَ، وَ حُجورٌ طابَت، وَ حُجورٌ طَهُرَتْ، وَ أُنوفٌ حَمِیَّةٌ، وَ نُفوسٌ أبِیَّةٌ، مِن أنْ تُؤثَرَ طاعَةُ اللِّئامِ عَلى مَصارِعِ الکِرامِ.[20]
بدانید که بى نَسَبِ پسر بى نَسَب، مرا میان دو چیز، مخیّر کرده است: شمشیر و جنگ و [تن دادن به] ذلت خوارى؛ و خوارى، از ما دور است! خدا و پیامبرش و مؤمنان و دامن هاى پاک و پاکیزه و دل هاى غیرتمند و جان هاى بزرگْ منش، این را بر نمى تابند که فرمانبَرى از فرومایگان، بر مرگ شرافتمندانه، ترجیح داده شود.
گویی امام حسین، بعد از گفتگو و ملاقات با عمرسعد، چنین متوجه شده اند و به گونه ای صحبت می‏فرمایند که دو راه پیش روی ایشان، قرار داده شده است: پذیرش شروط ذلت بار حکومت یزید و یا جنگ و شهادت و هیهات من الذلۀ؛ این سخنان و احادیث فوق، به روشنی ادعای ابن زیاد و ادعای احتمالی عمرسعد در نامه به ابن زیاد مبنی بر پذیرش بیعت با یزید را کاملا زیر سوال می برد. حال، آقای سروش، باید پاسخ دهند که چگونه برای اثبات ادعای واهی خویش، به سخن و نامه عمرسعد در کتب تاریخی استناد جسته و سخن صریح امام حسین در احادیث فوق را نادیده می گیرند؟ و آیا برای وی، سخنان امام حسین بعد از گفتگو با عمرسعد، حجت است یا ادعا و نامه عمرسعد به ابن زیاد؟
بنابراین با انضمام سخن امام حسین و مقایسه بین دو دیدگاه، متوجه می شویم که دیدگاه اول یعنی وجود شایعه در بین مردم، صحیح و با سیره و سخن امام، نیز مطابقت دارد؛ حتی در نقلی دیگر و در کتاب مقتل الحسین خوارزمی از علمای اهل سنت، به صراحت به نصیحت و اندرز امام حسین به عمرسعد، اشاره و امام به وی پیشنهاد می دهد که به ایشان بپیوندد و لشکر یزید را رها کند:
فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام لِابنِ سَعدٍ : وَیحَکَ ! أما تَتَّقِی اللّهَ الَّذی إلَیهِ مَعادُکَ ؟ أتُقاتِلُنی وأنَا ابنُ مَن عَلِمتَ یا هذا؟ ذَر هؤُلاءِ القَومَ وکُن مَعی.[21]
امام حسین به ابن سعد گفت : «واى بر تو! آیا از خدایى که بازگشتت به سوى اوست، پروا نمى کنى؟ اى مرد! آیا با من مى جنگى، در حالى که مى دانى من، فرزند چه کسى هستم؟ این قوم را وا گذار و با من باش.
بنابراین، از مجموع آنچه ذکر شد، خط بطلانی بر ادعای تمایل مذاکره امام با یزید، که اخیرا و توسط آقای سروش محلاتی، مطرح گردیده و مبنی بر این است که، "امام حسین، می‌دانست، یزید انعطاف پذیر‌تر از عبیدالله است و راحت‌تر می‌تواند با او کنار بیاید"، کشیده می شود. و امید است، این شخصیت علمی، قدر خویش را دانسته و همواره در مدار سخنان اهل بیت، مشی فرمایند. البته، گویا آقای سروش محلاتی، در جایی دیگر، متوجه اشتباه خویش گردیده و گفتار قبلی خویش را تصحیح و به باور غلط خویش، با دیده شک و تردید، نگریسته اند:
"البته برخی از اصحاب حضرت، این نکته را تکذیب کردند که حضرت فرموده باشند من حاضرم به شام بروم و با یزید بن معاویه مصالحه کنند. بخصوص این مورد از نظر تاریخی مورد تردید است."[22]

شخصیت شناسی عمر سعد
و اما هرچند توضیحات فوق، بنظر می رسد کافی باشد اما برای پی بردن به دروغ دستگاه بنی امیه مبنی بر پذیرش امام حسین برای مذاکره با یزید، و نیز سعی و تلاش امام برای هدایت عمرسعد، ناگزیر باید ابتدا به معرفی شخصیت عمرسعد، اشاره ای گذارا، شود:

عمرسعد از آینده خبر داشت
عمرسعد، از مدت ها پیش و توسط امام علی از آینده خویش آگاه بود:
قالَ عَلِیٌّ علیه السلام لِعُمَرَ بنِ سَعدٍ: کَیفَ أنتَ إذا قُمتَ مَقاما تُخَیَّرُ فیهِ بَینَ الجَنَّةِ وَالنّارِ، فَتَختارُ النّارَ؟[23]
على علیه السلام به عمر بن سعد فرمود: تو در چه حالى هستى، هنگامى که در دوراهىِ بر گُزیدن بهشت یا دوزخ، قرار مى گیرى و دوزخ را بر مى گزینى؟
بنابراین، وی از ابتدا شقی نبوده بلکه در زمره خواص دنیازده بوده و از اینرو، امام سعی و تلاش کرد که با وی اتمام حجت کند اما عمرسعد با اختیار خویش، جهنم را برگزید؛ شاهد بر این امر، امتناع اولیه وی از پذیرش جنگ با امام حسین، بوده است ولی وقتی به اصرار ابن زیاد، مواجه شد، مهلت خواست و آنگاه بین امارت ری و جنگ با حسین، محبت دنیا و حکومت ری را برگزید:
جَمَعَ [ابنُ زِیادٍ] أصحابَهُ وقالَ: أیُّهَا النّاسُ! مَن مِنکُم تَوَلّى قِتالَ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ وَلِیَ وِلایَةَ أیِّ بَلَدٍ شاءَ؟ فَلَم یُجِبهُ أحَدٌ بِشَیءٍ. قالَ: فَالتَفَتَ إلى عُمَرَ بنِ سَعدِ بنِ أبی وَقّاصٍ، وقَد کانَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ قَبلَ ذلِکَ بِأَیّامٍ قَد عَقَدَ لَهُ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ عَقدا ووَلّاهُ الرَّیَّ ودَستَبى، وأمَرَهُ بِحَربِ الدَّیلَمِ، فَأَرادَ أن یَخرُجَ إلَیها، فَلَمّا کانَ ذلِکَ الیَومُ أقبَلَ عَلَیهِ ابنُ زِیادٍ، فَقالَ: اُریدُ أن تَخرُجَ إلى قِتالِ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ، فَإِذا نَحنُ فَرَغنا مِن شُغُلِهِ سِرتَ إلى عَمَلِکَ إن شاءَ اللّهُ. فَقالَ لَهُ عُمَرُ: أیُّهَا الأَمیرُ! إن أرَدتَ أن تُعفِیَنی مِن قِتالِ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ فَافعَ ! فَقال: قَد أعفَیتُک، فَاردُد إلَینا عَهدَنَا الَّذی کَتَبناهُ لَکَ، وَاجلِس فی مَنزِلِکَ نَبعَثُ غَیرَکَ. فَقالَ لَهُ عُمَرُ: أمهِلنِی الیَومَ حَتّى أنظُرَ فی أمری. قالَ: قَد أمهَلتُکَ.[24]
ابن زیاد، یارانش را گِرد آورد و گفت: اى مردم! چه کسى جنگیدن با حسین بن على علیه السلام را به عهده مى گیرد و من هم فرماندارىِ هر جایى را که بخواهد ، به او بدهم؟ هیچ کس به او پاسخى نداد. ابن زیاد ، به عمر بن سعد بن ابى وقّاص ، توجّه کرد که چند روز پیش، فرمان حکومت رى و دَستَبى را برایش صادر کرده و فرمان جنگ با دیلم را به او داده بود و قصد راه افتادن به سوى آن جا را داشت . چون چنین شد ، به او رو کرد و گفت: مى خواهم که به سوى جنگ با حسین بن على علیه السلام بروى ، و چون ما از گرفتارىِ او آسوده شدیم، به سوى فرماندارى خود مى روى ، إن شاء اللّه ! عمر به او گفت: اى امیر ! اگر مى توانى که مرا از جنگ با حسین بن على علیه السلام معاف دارى، معاف دار! ابن زیاد گفت: تو را معاف داشتم. فرمانى را که [براى حکومت] برایت نوشته بودیم ، به ما باز گردان و در خانه ات بنشین تا کسى جز تو را روانه کنیم ! عمر به او گفت: پس امروز را به من، مهلت بده تا در کارم بیندیشم. ابن زیاد گفت : به تو مهلت مى دهم.
سرانجام وی با چهار هزار نفر به سمت کربلا حرکت کرد و فردای روز رسیدن امام به کربلا (یعنی سوم محرم)، وی نیز به آنجا رسید.[25] تا اینکه در روز ششم محرم، با ملحق شدن لشکر اعزامی شمر و دیگر افراد به کربلا، مجموع تعداد لشکر یزید به بیش از بیست هزارنفر رسید.[26]
هرچند عمرسعد، در کربلا و هنگام اولین رویارویی با امام، بر حقانیت امام حسین و جهنمی بودن قاتل وی، تاکید میکند، لکن در نهایت حب دنیا، مانع از پذیرش سخن و کلام امام می شود:
إنّی ـ وَاللّهِ ـ أعلَمُهُ یا بُرَیرُ عِلما یَقینا ، أنَّ کُلَّ مَن قاتَلَهُم وغَصَبَهُم عَلى حُقوقِهِم فِی النّارِ لا مَحالَةَ ، ولکِن وَیحَکَ یا بُرَیرُ ! أتُشیرُ عَلَیَّ أن أترُکَ وِلایَةَ الرَّیِّ فَتَصیرَ لِغَیری ؟ ما أجِدُ نَفسی تُجیبُنی إلى ذلِکَ أبَدا.[27]
به خدا سوگند، من ، این را به یقین مى دانم که هر کس با آنان بستیزد و حقّشان را غصب کند، ناگزیر ، در دوزخ خواهد بود ؛ امّا واى بر تو ، اى بُرَیر! آیا نظرت این است که فرماندارى رى را رها کنم تا به کسى جز من برسد ؟ ! در خود نمى بینم که بتوانم از این مُلک ری، در گذرم .
با همه این توصیفات، بعد از این نیز، عمر بن سعد همچنان به دنبال این بود که کار وى با حضرت سیدالشهداء به جنگ و خونریزى نکشد، بنابراین، وی نماینده‌اى را به سوى امام فرستاد و نماینده ابن سعد از امام میپرسد: چرا به این سرزمین آمده‌اى؟ و حضرت سیدالشهداء نیز در نهایت احترام به فرستاده پاسخ می دهند:
کَتَبَ اِلَىَّ اَهْلُ مِصْرِکُمْ هذا اَنْ اَقْدِمَ، فَاَمّا اِذْ کَرِهُونِی فَاَنَا اَنْصَرِفُ عَنْهُمْ.
مردمان شهر شما به من نامه نوشتند و مرا دعوت کرده‌اند و اگر از آمدن من ناخشنودند بازخواهم گشت!
عمرسعد از پاسخ امام حسین، خوشحال می شود و می گوید:
إنّی لَأَرجو أن یُعافِیَنِی اللّهُ مِن حَربِهِ وقِتالِهِ [28].
امیدوارم خداوند مرا از جنگ با حسین نجات بدهد.
این چندمین مرحله ای است که عمرسعد از عدم جنگ با امام حسین، خشنود است، لکن این خوشحال چند روزی بیشتر، تداوم نمی یابد.

آغاز اندرز و نصیحت عمر سعد
بعد از این امام حسین، در شب عاشورا و در میان دو لشکر، عمر بن سعد را احضار می کنند. متن گفت‌وگوهاى امام و عمر بن سعد، هم دلالت مى‌کند که امام در مقام انذار، روشنگرى و اتمام حجت با ابن سعد گفت‌وگو کردند؛ کلام امام حسین، خطاب به عمرسعد با واژه «ویلک» آغاز میشود: «وَیلَکَ یابْنَ سَعْد اَما تَتَّقِی‌الله الَّذِی اِلَیهِ مَعادُکَ؟ اَتُقاتِلُنِی وَ اَنَا ابْنُ مَنْ عَلِمْتَ؟ ذَرْ هوُلاءِ الْقَوْمَ وَ کُنْ مَعی، فَاِنَّهُ اَقْرَبُ لَکَ اِلَى‌الله تَعالى؛ واى بر تو اى پسر سعد! آیا از خدایى که بازگشت تو به سوى اوست، نمى‌ترسى؟ آیا با من وارد جنگ مى‌شوى در حالى که مى‌دانى من فرزند چه کسى هستم. این جماعت را رها کن که اگر با ما باشى به خدا نزدیک شده‌اى».خود ابن سعد هم انگیزه امام را مى‌شناخت و عبارت‌هاى ایشان را درک مى‌کرد ولى بین حب دنیا و آخرت گرفتار شده بود، لذا پاسخ داد: خانه ام را ویران می کنند؟! امام فرمود: «اَنَا اَبْنیها لَکَ؛ من بهتر از آن را براى تو مى‌سازم». ابن سعد در حالی که درمانده بود گفت اموالم را مصادره مى‌کنند. امام کریمانه فرمودند: «اَنَا اُخْلِفُ عَلَیکَ خَیراً مِنْها مِنْ مالِی بِالْحِجاز» من از اموال خودم در حجاز، با بهتر از آنها براى تو جبران مى‌کنم». ابن سعد گفت: نگران خانواده‌ام هستم، سلامت آنها به مخاطره خواهد افتاد. امام فرمودند من سلامتی انها را تضمین می کنم. لکن امام دانستند در پایان امیدى به هدایت عمر سعد نیست لذا با نگاهى تاسف‌آمیز و عبارتى تکان‌دهنده فرمود: مالَکَ، ذَبَحَکَ‌الله عَلى فِراشِکَ عاجِلا، وَ لا غَفَرَ لَکَ یوْمَ حَشْرِکَ، چه بلایى سر تو آمده است، خدا جانت را در بستر بگیرد و آمرزش او مشمول حال تو نشود. «فَوَاللّهِ اِنِّی لاَرْجُوا اَلاّ تَاْکُلَ مِنْ بُرِّ الْعِراقِ اِلاّ یسیراً؛ به خدا سوگند! من امید دارم که از گندم عراق، جز مقدار ناچیزى، نخورى».[29]
در واقع، خیرخواهی و اتمام حجت امام حسین با عمرسعد در کربلا، همچون خیرخواهی و اتمام حجت امام علی برای زیبر در جنگ جمل، بود و اگر هدف مذاکره بود، پس چرا امام حسین در پایان، عمرسعد را نفرین نمود؟ بنابراین، قصد امام حسین از مذاکره با عمر سعد برای رسیدن به یک تفاهم و تعامل نبوده، بلکه برای اتمام حجت و هدایت بوده است که در نهایت، عمرسعد، نیز نپذیرفت و امام حسین نیز او را نفرین کرد.
بنابر آنچه که در بخش ملاقات امام حسین و عمرسعد، به تفصیل بیان کردید، دیدگاه صحیح و قرائت رسمی شیعه از گفتگوی امام حسین، همین جملات فوق است، لکن قرائت رسمی روحانیون درباری و جیره خوار حکومت بنی امیه، گزارش های دیگری را نیز بدان افزوده اند که متاسفانه در برخی از کتب شیعی نیز سرایت کرده و شگفت آنکه، با اینکه راوی و ناقل این گفتمان، نیز عمرسعد، فرمانده لشکر یزید، می باشد اما با این حال، توسط برخی از شیعیان نیز، به این قرائت برای تقویت گفتمان سیاسی خویش، استناد جسته می شود. لکن همانگونه که بیان شد، علاوه بر مخالفت آن با سخن و سیره امام حسین، حتی برخی از مورخین اهل سنت، نیز بر نادرستی آن، تاکید کرده اند:
قَد وَقَعَ فی بَعضِ النُّسَخِ ، أنَّ الحُسَینَ علیه السلام قالَ لِعُمَرَ بنِ سَعدٍ : دَعونی أمضی إلَى المَدینَةِ أو إلى‏ یَزیدَ، فَأَضَعُ یَدی فی یَدِهِ، ولا یَصِحُّ ذلِکَ عَنهُ، فَإِنَّ عُقبَةَ بنَ سِمعانَ قالَ : صَحِبتُ الحُسَینَ علیه السلام مِنَ المَدینَةِ إلَى العِراقِ، ولَم أزَل مَعَهُ إلى‏ أن قُتِلَ، وَاللَّهِ، ما سَمِعتُهُ قالَ ذلِکَ.[30]
تذکرة الخواصّ : در برخى نسخه‏ها آمده است که حسین علیه السلام به عمر بن سعد فرمود : «یا بگذارید که به مدینه باز گردم، یا نزد یزید بروم و دست در دستش بگذارم» . این، سخن درستى نیست؛ زیرا عُقبَة بن سَمْعان ، گفته است : من از مدینه تا عراق، همراه حسین علیه السلام بودم و همواره تا هنگام شهادتش، او را همراهى کردم؛ امّا - به خدا سوگند - ، این سخن را از او نشنیدم.

عمرسعد در رقابت با شمر زمان خویش
روز نهم محرم ـ روز تاسوعا ـ شمر بن ذی الجوشن همراه چهار هزار نفر به سرزمین کربلا وارد شد.[31] او حامل نامه‌ای از سوی عبیدالله بن زیاد خطاب به عمر بن سعد بود، در این نامه، ابن زیاد از ابن سعد خواسته بود یا امام حسین(ع) را مجبور به پذیرش بیعت کند و یا با او بجنگد، عبیدالله همچنین در این نامه عمر بن سعد را تهدید کرد که اگر از فرمان او سرباز زند از لشکر کناره بگیرد و مسئولیت آن را به شمر بن ذی الجوشن واگذار می‌کند و حتی عمرسعد، تهدید به مرگ شد[32]، از اینرو، ابن سعد با خواندن نامه، به شمر گفت: «فرماندهی لشکر را به تو واگذار نخواهم کرد، من در تو شایستگی این کار را نمی‌بینم پس خود این کار را به پایان خواهم رساند، تو فرمانده پیاده‌ نظام لشکر باش.[33] و به همین دلیل عمرسعد، روز عاشورا گفت: شاهد باشید اولین تیر به سمت امام حسین (ع) را من پرتاب کردم.

پایان عمرسعد و عبرت سازش امروز
امام حسین، گرچه می دانستند در کربلا شهید می شوند ولی برای اتمام حجت و عبرت در تاریخ، با عمرسعد ملاقات کردند و به وی، پیشنهاداتی داشتند کردند ولی عمرسعد به دلیل رقابت با شمر و نامه ابن زیاد، اصرار داشت که حضرت با یزید بیعت کنند اما حضرت نپذیرفتند و شهادت را بر بیعت با یزید مقدم کردند. بنابراین، نه تنها مذاکره و بیعت با دشمن در قاموس زندگی سراسر افتخار سالار شهیدان امام حسین، نمی گنجد، بلکه اگر تنها شخصی در کربلا، قائل به مذاکره بود، شخص عمر سعد بود و بس. وی گمان میکرد، با نوشتن نامه و همراهی با شایعه دستگاه بنی امیه از محتوای ملاقات خویش با امام حسین، می تواند عبیدالله بن زیاد را فریب دهد و یا این احتمال که وی متوهم بود که می تواند با نسبت دادن دروغ بزرگی به نام "بیعت حسین با یزید" از زبان امام، هم به حکومت ری برسد و هم دست وی به خون فرزند رسول خدا، آغشته نشود. اما افسوس که وی بین دنیا و آخرت، مخیر شده بود. و به هیچکدام نیز نرسید.
به دیگر سخن، عمرسعد تنها کسی بود که در واقعه کربلا هم تمایل داشت حسین را به بیعت با حکومت فاسق یزید راضی‌ کند و هم عبیدالله بن زیاد را به نریختن خون فرزند رسول، هم اماراتِ و حکومت ری را می‌خواهد، هم احترام فرزند پیامبر را، هم دنیا را می‌خواهد و هم آخرت؛ و دست آخر او تنها کسی است که به هیچکدام از چیزهایی که می‌خواست، نمی‌‌رسد.

بزرگنمایی ملاقات و فرار از پاسخگویی به اهداف قیام امام حسین
وانگهی به گفته آقای سروش، اگر امام حسین، برای اصلاح امت جد خود و امر به معروف، حرکت کرده بود، آیا این امر، تنها و فقط با مذاکره حاصل می شد یا قیام؟ اگر چنین است، پس چرا امام در منزلگاه های مختلف همچون مدینه و مکه، و قبل از کربلا، چنین اقدامی نفرمودند بلکه امان نامه و پیشنهادهای افراد سرشناس و خواص همچون ابن عباس، ابن زبیر و ابن عمر، مبنی بر بیعت با یزید را رد کردند؟ با نگاهی به ادوار و مراحل زندگی امام حسین، در می یابیم که: امام حسین، در مدینه، از بیعت با یزید امتناع کرد، آن گاه به سوى مکّه رو آورد و به حرم امن الهی و بیت اللّه الحرام، پناه بُرد. سپس افراد معتبرى متوجّه ایشان شدند و دور وی حلقه زدند و به سخنان پسر پیامبر که از سیره جدّش براى آنان سخن مى گفت، گوش فرا مى دادند. امام، انحراف خلیفه را از این سیره، بازگو مى کرد. سپس به شهرها، نامه نوشت و امّت اسلام را به قیام مسلّحانه در برابر خلیفه و تغییر وضعیت شان، فرا خواند. بعد از نامه های فراوان، تکلیف امام، اجابتِ دعوت مردم و به قصد امر به معروف و اصلاح امت محمد، بود. البته امام از ابتدا، سرانجامِ کار و شهادت خویش را مى دانست:
عن عبد اللّه بن عبّاس: لَقیتُ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ علیه السلام وهُوَ یَخرُجُ إلَى العِراقِ، فَقُلتُ لَهُ: یَا بنَ رَسولِ اللّهِ، لا تَخرُج، قالَ: فَقالَ لی: یَا بنَ عَبّاسٍ، أما عَلِمتَ أنّ مَنِیَّتی مِن هُناکَ، وأنَّ مَصارِعَ أصحابی هُناکَ؟[34]
ابن عباس، چنین نقل می کند که حسین بن على علیه السلام را هنگامى که به سوى عراق مى رفت، دیدم. گفتم: اى پسر پیامبر خدا ! نرو. به من فرمود : اى ابن عبّاس! مگر نمى دانى که مرگ من، در آن جاست؟ و قتلگاه یاران من، نیز آن جاست؟
در کتاب کامل الزیارات، نیز از نامه امام به بنی هاشم و خبر وی از آینده و شهادت خویش، نقل شده است:
بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ، مِنَ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ إلى مُحَمَّدِ بنِ عَلِیٍّ ومَن قِبَلَهُ مِن بَنی هاشِمٍ، أمّا بَعدُ، فَإِنَّ مَن لَحِقَ بِیَ استُشهِدَ، ومَن لَم یَلحَق بی لَم یُدرِکِ الفَتحَ، وَالسَّلامُ [35].
به نام خداى بخشنده مهربان. از حسین بن على، به محمّد بن على و خویشاوندان او از بنى هاشم. امّا بعد، همانا هر کس به من بپیوندد، شهید مى شود و هر کس به من نپیوندد، فتح نخواهد یافت. و السّلام.
حتی امام، در منزل گاه های مختلف، شهادت خویش را به شهادت یحیى بن زکریّا، تشبیه مى کرد:
عن علیّ بن الحسین [زین العابدین] علیه السلام: خَرَجنا مَعَ الحُسَینِ علیه السلام، فَما نَزَلَ مَنزِلاً ولَا ارتَحَلَ مِنهُ، إلّا ذَکَرَ یَحیَى بنَ زَکَرِیّا علیه السلام وقَتلَهُ. وقالَ یَوما: ومِن هَوانِ الدُّنیا عَلَى اللّهِ، أنَّ رَأسَ یَحیَى بنِ زَکَرِیّا علیه السلام اُهدِیَ إلى بَغِیٍّ مِن بَغایا بَنی إسرائیلَ.[36]
از امام زین العابدین علیه السلام ـ: با حسین علیه السلام حرکت کردیم. ایشان در هیچ منزلى فرود نیامد و از آن جا بر نخاست، جز آن که از یحیى بن زکریّا علیه السلام و شهادت او، یاد کرد. روزى فرمود : «از پستىِ دنیا در نزد خدا، این که سر یحیى بن زکریّا به بدکاره اى از بدکارگان بنى اسرائیل ، هدیه شد».
و حق هم همین بود؛ چرا که هر یک از آن دو، در برابر طغیان و فساد طاغوت زمان خود ایستادند و پایدارى کردند تا کشته شدند و سرشان به نزد طاغوت، بُرده شد. این کار را یحیى علیه السلام به تنهایى انجام داد و حسین علیه السلام با یاران و پیروان و خانواده اش.
علاوه بر این، "شئون امامت"، نیز اعمال و رفتارى را که امام حسین علیه السلام در پیش گرفته بود، چنین اقتضا مى‏کرد. به عبارت دیگر، امام حسین علیه السلام، براى تبیین دین و حفظ آن از نابودى و تحریف، اجراى دین و الگو بودن، حائز مقام امامت شده بود و این شئون، مى بایست بر تمام رفتار و گفتار و اندیشه هاى ایشان سایه مى افکند، و اصولا چگونه حادثه اى به این بزرگى را مى توان جدا از اهداف قیام امام حسین، تحلیل کرد؟

اهداف قیام امام حسین
در تشریح اهداف قیام امام حسین، به اجمال می توان بیان داشت که: امام حسین علیه السلام از شهادت خویش آگاه بود، ولى شهادت را مقصد مى دانست، و نه مقصود (هدف)؛ توضیح اینکه: امام حسین علیه السلام، در سخنان، خطابه ها و نامه هاى خود، اهدافى را به صراحت بیان مى دارد. برخى از این اهداف، در مرحله امتناع از بیعت با یزید، بازگو مى‏شود و برخى، در مرحله حرکت از مدینه به سمت مکّه و برخى، در مرحله حرکت از مکّه به سوى کوفه.
در بخش نخست از اهداف قیام، امام حسین علیه السلام، فسق یزید و حق خود براى حکومت را مطرح مى کند:
أنّی لا اُبایِعُ لَهُ أبَدا؛ لأَِنَّ الأَمرَ إنَّما کانَ لی مِن بَعدِ أخِی الحَسَنِ علیه السلام، فَصَنَعَ مُعاوِیَةُ ما صَنَعَ، وحَلَفَ لِأَخِی الحَسَنِ علیه السلام أنَّهُ لا یَجعَلُ الخِلافَةَ لِأَحَدٍ مِن بَعدِهِ مِن وُلدِهِ، وأن یَرُدَّها إلَیَّ إن کُنتُ حَیّا ، فَإِن کانَ مُعاوِیَةُ قَد خَرَجَ مِن دُنیاهُ ولَم یَفِ لی ولا لأَِخِی الحَسَنِ علیه السلام بِما کانَ ضَمِنَ فَقَد وَاللّهِ أتانا ما لا قِوامَ لَنا بِهِ. اُنظُر ابا بَکرٍ أنّى اُبایِعُ لِیَزیدَ، ویَزیدُ رَجُلٌ فاسِقٌ مُعلِنُ الفِسقِ، یَشرَبُ الخَمرَ ویَلعَبُ بِالکِلابِ وَالفُهودِ، ویُبغِضُ بَقِیَّةَ آلِ الرَّسولِ، لا وَاللّهِ لا یَکونُ ذلِکَ أبَدا.[37]
هرگز با یزید، بیعت نمى کنم؛ چرا که حکومت، پس از برادرم حسن، حقّ من است. معاویه هر چه خواست کرد، با این که براى برادرم حسن، سوگند یاد کرده بود که پس از خود، خلافت را به کسى از فرزندانش نسپارد و چنانچه من زنده بودم، به من باز گردانَد. حال اگر معاویه از دنیا رفته و به عهد خود با من و برادرم حسن، وفا نکرده، ـ به خدا سوگند ـ با ما کارى کرده که ما را توان تحمّلش نیست. اى ابو بکر! من با یزید، که فسق و فجورش آشکار است، شراب مى خورد، سگباز و بوزینه باز است و با خاندان پیامبر، دشمنى مى کند، بیعت کنم؟! به خدا سوگند ، هرگز بیعت نمى کنم.
حال چگونه است که امام با قطعیت می فرمانید: هرگز با یزید بیعت نمی کنم اما آقای سروش، با استناد به نامه دروغین عمرسعد، مدعی می شوند که امام درصدد این بود که با یزید نیز مذاکره کند؟ از اینرو، ادعای موهوم دیگر آقای سروش مبنی بر اینکه: "امام حسین، می‌دانست، یزید انعطاف پذیر‌تر از عبیدالله است و راحت‌تر می‌تواند با او کنار بیاید"، از اساس فرو می ریزد؛ چراکه امام به هچ عنوان، قصد بیعت و سازش با یزید را قبول نکرد.
و نیز آنجا که امام علیه السلام، خطاب به ولید، فرماندار مدینه مى فرماید:
إنّا أهلُ بَیتِ النُّبُوَّةِ، وَ مَعدِنُ الرِّسالَةِ، وَ مُختَلَفُ المَلائِکَةِ، وَ مَحَلُّ الرَّحمَةِ، وَ بِنا فَتَحَ اللّهُ وَبِنا خَتَمَ، وَ یَزیدُ رَجُلٌ فاسِقٌ شارِبُ خَمرٍ، قاتِلُ النَّفسِ المُحَرَّمَةِ، مُعلِنٌ بِالفِسقِ، مِثلى لا یُبایِعُ لِمِثلِهِ.[38]
ما خاندان نبوّت، و معدن رسالت، و محلّ آمد و شدِ فرشتگان، و جایگاه رحمت هستیم. خداوند، امور را با ما مى‏گشاید و با ما مى بندد؛ و یزید، مردى فاسق، باده گسار، آدمکُش و اهل فسق و فجورِ آشکار است. همانند من، با کسى همانند او، بیعت نمى کند.
امام حسین، در دیدار با مروان، نیز بعد از دعوت به پذیرش بیعت با یزید، ابتدا استرجاع می فرماید (إنّا للّه و إنّا إلیه راجعون می گویند) و چنین بیان می کنند:
عَلَى الإِسلامِ السَّلامُ إذ بُلِیَتِ الاُمَّةُ بِراعٍ مِثلِ یَزیدَ ... وَ قَد سَمِعتُ جَدّى رَسولَ اللّهِ صلى الله علیه و آله یَقولُ: الخِلافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلى آلِ أبى سُفیانَ الطُّلَقاءِ وَ أبناءِ الطُّلَقاءِ، فَإِذا رَأَیتُم مُعاوِیَةَ عَلى مِنبَرى فَابقُروا بَطنَهُ، وَ لَقَد رَآهُ أهلُ المَدینَةِ عَلى مِنبَرِهِ فَلَم یَفعَلوا بِهِ ما اُمِروا، فَابتَلاهُم بِابنِهِ یَزیدَ.[39]
زمانى که امّت، گرفتار حاکمى چون یزید شود، ... باید فاتحه اسلام را خواند. از جدّم پیامبر خدا صلى الله علیه و آله شنیدم که مى فرمود: «خلافت، بر خاندان ابوسفیان، آن آزادشدگان و فرزندان آزادشدگان، حرام است. زمانى که معاویه را بر فراز منبر من دیدید، شکمش را بدرید». مردم مدینه، وقتى او را بر منبر پیامبر دیدند، به آنچه به آن مأمور شده بودند، عمل نکردند. پس خداوند، آنان را گرفتار پسرش یزید کرد.
در بخش دوم، از اهداف قیام امام حسین، اصلاح امّت، احیاى سنّت، امر به معروف و نهى از منکر، مبارزه با سلطان ستمگر، و عزّت و آزادگى را مطرح مى سازد، چنان که در این باره از امام حسین و در وصیت ایشان به محمد بن حنفیه، روایت شده که مى فرماید:
إنّى لَم أخرُج أشِراً وَ لا بَطِراً وَ لا مُفسِداً وَ لا ظالِماً، وَ إنَّما خَرَجتُ لِطَلَبِ النَّجاحِ وَ الصَّلاحِ فى اُمَّةِ جَدّى مُحَمَّدٍ صلى الله علیه و آله، اُریدُ أن آمُرَ بِالمَعروفِ وَ أنهى عَنِ المُنکَرِ، وَ أسیرَ بِسیرَةِ جَدّى مُحَمَّدٍ صلى الله علیه و آله، وَ سیرَةِ أبى عَلىِّ بنِ أبى طالِبٍ.[40]
به درستى که من از روى سرمستى و سرکشى و فسادانگیزى و ستمگرى، قیام نکرده ام؛ بلکه براى تحقّق رستگارى و صلاح در امّت جدّم محمّد صلى الله علیه و آله قیام کرده ام. مى خواهم امر به معروف و نهى از منکر نمایم و به سیره جدّم محمّد صلى الله علیه و آله و پدرم على بن ابى طالب علیه السلام، رفتار کنم.
بنابراین، هر شخص آگاه، که این احادیث و گفتارهای امام حسین را بخواند و در آنها، تدبر نماید، ادعای واهی گفتمان مذاکره در قیام امام حسین را نفی خواهد کرد. زیرا، چگونه امکان دارد به یک باره و ناگهان امام حسین از تمام اهداف خویش دست کشیده و پای مذاکره با یزید را به میان بکشد؟
وانگهی، آیا در مذاکره، شروط امام مبنی بر اصلاح روش حکومت بر مبنای سیره پیامبر و امام علی، پذیرفته می شد و یزید از شراب خواری و فسق و فجور دست می کشید؟؛ گفتار امام حسین در کربلا و هنگام رویارویی با لشکر یزید، خلاف این موضوع را ثابت می کند و امام می دانست که یزید، همچنان بر خلاف سنت پیامبر، رفتار خواهد کرد:
مَن رَأى سُلطاناً جائِراً مُستَحِلّاً لِحُرَمِ اللّهِ، ناکِثاً لِعَهدِ اللّهِ، مُخالِفاً لِسُنَّةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله علیه و آله، یَعمَلُ فى عِبادِ اللّهِ بِالْاءِثْمِ وَالعُدوانِ، فَلَم یُغَیِّر عَلَیهِ بِفِعلٍ وَ لا قَولٍ، کانَ حَقّاً عَلَى اللّهِ أن یُدخِلَهُ مُدخَلَهُ.
هر کس ببیند که حاکمى، حرام هاى خدا را حلال مى شمارد و پیمان خدا را مى شکند و با سنّت پیامبر خدا صلى الله علیه و آله مخالفت مى کند و در میان بندگان خدا، به گناه و دشمنى رفتار مى کند و با عمل یا سخنش به او اعتراضى نکند، بر خدا رواست که او را به همان جایى ببرد که آن حاکم ستمگر را مى برَد.
همچنین، امام حسین، در سخنرانی اول روز عاشورا و بعد از گفتگو با عمرسعد، چنین بیان می دارد:
لا وَاللّهِ! لا اُعطیکُم بِیَدى إعطاءَ الذَّلیلِ، وَ لا أفِرُّ فِرارَ العَبیدِ.[41]
نه، به خدا سوگند! من دست ذلّت به شما نمى دهم و همانند بردگان، نمى گریزم.
و در سخنرانى دوم خود در روز عاشورا نیز فرمودند:
ألا وَ إنَّ الدَّعِىَّ ابنَ الدَّعِىِّ قَد رَکَزَ بَینَ اثْنَتَین: بَینَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ، وَ هَیهاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ! یِأبَى اللّهُ لَنا ذلِکَ وَ رَسولُهُ وَ المُؤمِنونَ، وَ حُجورٌ طابَت، وَ حُجورٌ طَهُرَتْ، وَ أُنوفٌ حَمِیَّةٌ، وَ نُفوسٌ أبِیَّةٌ، مِن أنْ تُؤثَرَ طاعَةُ اللِّئامِ عَلى مَصارِعِ الکِرامِ.[42]
بدانید که بى نَسَبِ پسر بى نَسَب، مرا میان دو چیز، مخیّر کرده است: شمشیر و جنگ و [تن دادن به] ذلت خوارى؛ و خوارى، از ما دور است! خدا و پیامبرش و مؤمنان و دامن هاى پاک و پاکیزه و دل هاى غیرتمند و جان هاى بزرگْ منش، این را بر نمى تابند که فرمانبَرى از فرومایگان، بر مرگ شرافتمندانه، ترجیح داده شود.
حال، آقای سروش باید پاسخ دهند که در مورد جمله «هیهات من الذلۀ»، چه چیزی برای امام حسین(ع) مصداق ذلت بوده است؟ گویی امام حسین، بعد از گفتگو و ملاقات با عمرسعد، چنین متوجه شده اند و به گونه ای صحبت می‏فرمایند که دو راه پیش روی ایشان، قرار داده شده است: پذیرش شروط ذلت بار حکومت یزید و یا جنگ و شهادت و هیهات من الذلۀ؛ این سخنان و احادیث فوق، به روشنی ادعای ابن زیاد و ادعای احتمالی عمرسعد در نامه به ابن زیاد مبنی بر پذیرش بیعت با یزید را کاملا زیر سوال می برد. حال، آقای سروش، باید پاسخ دهند که چگونه برای اثبات ادعای واهی خویش، به سخن و نامه عمرسعد در کتب تاریخی استناد جسته و سخن صریح امام حسین در احادیث فوق را نادیده می گیرند؟ و آیا برای وی، سخنان امام حسین بعد از گفتگو با عمرسعد، حجت است یا ادعا و نامه عمرسعد به ابن زیاد؟
بنابراین، برخی از مدافعین گفتمان مذاکره در کربلا، زیرکانه، از بیان و تشریح هدف نهضت و قیام امام حسین، طفره می‏روند. و خود، نیک می دانند که اگر این گفتگوها و به زعم خویش، مذاکره ها را در کنار، هدف خروج و قیام امام حسین علیه حاکمیت یزید، بیان و تشریح کنند، هرآنچه که بافته اند، پنبه خواهد شد و خود به ابتذال گفتمان خویش، واقف خواهند شد. به دیگر سخن، قبول گفتمان "مذاکره" به جای گفتمان "خروج و قیام علیه حاکمیت جور بنی امیه"، بدین معنا خواهد بود، که امام حسین در مراحل پایانی قیام خویش علیه حاکمیت یزید، به اشتباه خویش پی برد و تغییر مسیر داد. آیا به راستی، چنین بود؟ بنابراین، هدف قیام نهضت امام حسین با قبول و پذیرش گفتمان مذاکره و صلح -به عنوان گفتمان غالب در زندگی امام حسین-، لغو و عصمت امام از خطا و اشتباه، نیز زیر سوال می رود و این امر با عقاید و مبانی کلامی شیعه، ناسازگار است.

اگر امام حسین، مذاکره و بیعت را می پذیرفت
سوالی که مطرح میشود و ذهن بسیاری را به خود مشغول ساخته است، اگر امام حسین، بیعت و مذاکره با حکومت یزید را می پذیرفت، و همانطور که طرفداران مذاکره، عنوان می کنند و در نامه ادعایی عمرسعد، نیز منعکس شده است، آیا مسیر تاریخ، تغییر میکرد و امام به شهادت نمی رسید؟ بهتر است، پاسخ این سوال را از خود امام بشنوید و نه همچون قائلین به گفتمان مذاکره از زبان عمرسعد.
امام حسین، در پاسخ به اُم سلّمه، همسر پیامبر، مى فرماید:
إنّی واللّهِ مَقتولٌ کَذلِکَ، وإن لَم أخرُج إلَى العِراقِ یَقتُلونى أیضا.[43]
به خدا سوگند، من، کشته مى شوم، و اگر به عراق هم نروم، مرا مى کشند.
و نیز به عبداللّه بن جعفر، در مقطعی، تلاش می کند امان نامه برای امام حسین، و تمام فرزندان و دودمان اهل بیت، از حکومت یزید، بگیرید:
فَلا تَعجَل بِالمَسیرِ إلَى العِراقِ، فَإِنّی آخُذُ لَکَ الأَمانَ مِن یَزیدَ وجَمیعِ بَنی اُمَیَّةَ، عَلى نَفسِکَ ومالِکَ ووَلَدِکَ وأهلِ بَیتِکَ.[44]
در رفتن به عراق، شتاب مکن تا من از یزید و همه بنى امیّه براى تو، دارایى، فرزندان و دودمانت امان بگیرم.
تواریخ، نیز به سرانجام رسیدن تلاش عبدالله بن جعفر در گرفتن امان نامه از عمرو بن سعید، فرماندار مکه را نیز گزارش کرده اند که حاکی از نامه مهر و موم شده حاکمیت برای مصونیت امام می باشد، اما با این حال امام در پاسخ به نامه فرماندار مکه، پاسخ رد داده و چنین بیان می کند:
إِنَّ لَکَ عِندِیَ الأَمانَ وَالصِّلَةَ، وَالبِرَّ وحُسنَ الجِوارِ لَکَ، اللّهُ عَلَیَّ بِذلِکَ شَهیدٌ وکَفیلٌ، و مُراعٍ و وَکیلٌ، وَالسَّلامُ عَلَیکَ. قالَ: وکَتَبَ إلَیهِ الحُسَینُ علیه السلام: أمّا بَعدُ، فَإِنَّهُ لَم یُشاقِقِ اللّهَ ورَسولَهُ مَن دَعا إلَى اللّهِ عز و جل، وعَمِلَ صالِحا وقالَ إنَّنی مِنَ المُسلِمینَ، وقَد دَعوتَ إلَى الأَمانِ وَالبِرِّ وَالصِّلَةِ، فَخَیرُ الأَمانِ أمانُ اللّهِ ...[45]
(بخشی از محتوای نامه فرماندار حکومت یزید به امام حسین، چنین است) نزد من، امان دارى و پاداش و نیکى و مصاحبت شایسته. خدا را بر این، شاهد و ضامن و مراقب و وکیل مى گیرم. درود بر تو باد!». اما امام حسین علیه السلام به او نوشت: «امّا بعد، هر که به سوى خداى عز و جل دعوت کند و عمل نیک انجام دهد و بگوید من از مسلمانانم، بر خلاف خدا و پیامبر او رفتار نکرده است. مرا به امان و نیکى و پاداش خوانده اى. بهترین امان، امان خداست ... والسلام.
اما با این حال امام تلاش های عبدالله بن جعفر، را نیز نادیده نمی گیرد و خطاب به وی از سرنوشت محتوی خویش، خبر می دهد که عوامل حکومت یزید در هر حالتی، چه بیعت و چه عدم بیعت، امام را به شهادت خواهند رساند:
أمّا بَعدُ، فَإِنَّ کِتابَکَ وَرَدَ عَلَیَّ فَقَرَأتُهُ، وفَهِمتُ ما ذَکَرتَ ... لَو کُنتُ فی جُحرِ هامَةٍ مِن هَوامِّ الأَرضِ لَاستَخرَجونى وَیَقتلونی.[46]
و اما بعد، نامه ات به دست ام رسید و آنچه که تلاش کرده بودی را متوجه شدم ... اگر در لانه جنبنده اى هم باشم، مرا بیرون مى آورند و مى کشند.
بنابراین، امام حسین علیه السلام از یک سو، با تشبیه خویش به یحیی بن زکریا، در مسیر مدینه تا کربلا، شهادت و سرنوشت این سفر را مى دانست و از خطرهاى آن، کاملاً آگاه بود و از سوى دیگر، نمى توانست همه آنچه را مى داند، براى همه بیان کند. از این رو، پاسخ هاى امام، به کسانى که سفر به کوفه را خطرناک، توصیف مى کردند، متفاوت بود، لکن همانگونه که ذکر شد، امام حسین تنها و در پاسخ به برخی از خواص، نتیجه قیام خویش را آشکار ساختند.
امام حسین از سرنوشت خویش در حکومت یزید، آگاه بود و می دانست در هر حالتی، چه با بیعت و مذاکره و چه با عدم بیعت، سرنوشت یکسانی خواهد داشت و آن شهادت می باشد:
إنَّ القَومَ لا یَترُکونّی، وإن أصابونی وإن لَم یُصیبونی فَلا یَزالونَ حَتّى اُبایِعَ وأنَا کارِهٌ، أو یَقتُلونی ... .[47]
حکومت یزید، چه به من دست یابند و چه به من دست نیابند، مرا رها نمى کنند و پیوسته بر آن اند تا من بیعت کنم در حالیکه من مخالف بیعت با یزید هستم و یا مرا بکُشند ... .
بنابراین امام، بهترین مسیر را انتخاب فرمودند و آن همانا، حرکت به سمت عراق همراه با افشاگری بر علیه حاکمیت یزید در منزلگاه های مختلف، بود.

ترور امام حسین در حرم امن الهی
شاهد بر این امر، تلاش های متعدد مسوولین حکومت یزید، برای ترور امام حسین در منزلگاه های مختلف و در طول مسیر بود تا مرگ امام را عادی و کم خطر و بدون هزینه، جلوه نمایند:
فَلَمّا کانَ یَومُ التَّروِیَةِ، قَدِمَ عَمرُو بنُ سَعیدِ بنِ العاصِ إلى مَکَّةَ فی جُندٍ کَثیفٍ، قَد أمَرَهُ یَزیدُ أن یُناجِزَ الحُسَینَ علیه السلام القِتالَ إن هُوَ ناجَزَهُ، أو یُقاتِلَهُ إن قَدَرَ عَلَیهِ ... .[48]
چون روز تَرویه شد، عمرو بن سعید بن عاص با سپاهى گران، وارد مکّه شد. یزید به او دستور داده بود که اگر حسین علیه السلام جنگید، با او بجنگد و اگر بر او دست یافت، او را بکُشد ... .
علامه مجلسی، چنین می نگارد که: یزید، عمرو بن سعید بن عاص را با سپاهى عظیم، راهى کرد و او را مسئول حج قرار داد و امیر حج گزاران کرد، در حالى که به او سفارش کرده بود که امام حسین علیه السلام را پنهانى دستگیر کند و اگر نشد، ترور کند. عمرو بن سعید بن عاص، سى تن از اُمَویان شیطانْ صفت را در لا به لاى حج گزاران فرستاد و دستور داد که در هر حال و وضعیتى که ممکن شد ، امام حسین علیه السلام را بکشند.[49]

معنا و قواعد مذاکره
و اما شبهه و ادعای دیگری که جناب آقای سروش مطرح کردند و البته دو سال قبل نیز مطرح گردید، چنین است که:
"... در دهه ‌های اخیر گویا علمای ما، خجالت می‌کشند، بگویند که امام حسین(ع) قصد مذاکره داشت ... این تحلیل که گفته می‌شود امام حسین (با عمرسعد)، ملاقات کردند نه مذاکره؛ و اخطار و موعظه اخلاقی دادند، شاهد تاریخی ندارد، بلکه شاهد عکس هم دارد."
شایسته است ابتدا مذاکره به معنای امروزی ان را مورد بحث و کنکاش قرار دهیم تا مخاطب خود بداند که امام در این ملاقات آیا معامله ای کردند ویا صرفا دیدار و حتی نهیب و هشدار و نصیحت بوده است؟
مذاکره یعنی این‌که طرفین بر سر منافعی اختلاف دارند و صحبت می‌کنند که هرکدام، از منافعی دست بکشند تا به نتیجه برسند. مساله اولی که در مذاکره مطرح است، مذاکره، یعنی بده بستان، اما در صحنه کربلا، چنین معامله ای صورت نگرفت. در غیر اینصورت، فرزند خردسال امام، با لبان تشنه، به شهادت نمی رسید. مسئله دومی که در مذاکره مطرح است؛ "ادبیات مذاکره"، است، وقتی عمر سعد، نصیحت امام حسین(ع) را قبول نمی‌کند؛ امام او را نفرین می‌کنند و می‌فرمایند: از خدا می‌خواهم تو در خانه‌ات و جلو چشم زن و بچه‌ات، سر از تن ات جدا شود.
امام حسین(ع) با عمر سعد به مذاکره و توافق ننشست بلکه تنها خیرخواهانه او را دعوت نمود، زیرا عمر سعد، فرزند یکی از مجاهدان و نیروهای انقلابی بود، امام حسین(ع) دوست نداشت وی مسیر شقاوت و جهنم ابدی، را در پیش بگیرد. اما با این وجود عمر سعد، بهانه ‌های مختلفی برای عدم همراهی امام حسین(ع) ذکر کرد و وقتی امام مشاهده کردند که عمر سعد دعوت را نمی‌پذیرد به او فرمودند: "به گندم ری، جز اندکی نیز نخواهی رسید"
بنابراین، هدف از ملاقات و گفتگو، دست‌یابی به یک توافق جامع نبود، آن چنانکه برخی پنداشته اند. و اگر واقعا چنین بود، چرا امام از پذیرش آن سرباز زد؟ و آیا امام، توانایی تشخیص مصلحت خویش را نداشتند؟

کربلا و سه شخصیت متفاوت
در حادثه کربلا و روز عاشورا، با سه‌ نمونه شخصیت متفاوت، روبرو هستیم:
اول: امام حسین(ع)، ایشان حاضر نیست تسلیمِ حرفِ زور شود وتا آخر می‌‌ایستد؛ خودش و فرزندانش کشته می‌شوند. هزینه انتخابش را می‌‌دهد و به چیزی که نمی‌خواهد، تن‌ نمی‌‌دهد. از آب می‌گذرد، از آبرو نه‌.
دوم: یزید؛ همه را تسلیم می‌خواهد. مخالف را تحمل نمی‌‌کند. سرِ حرفش می‌‌ایستد. نوه‌ پیغمبر را سر میبرد. بی‌ آبرویی را به جان میخرد و به چیزی که می‌‌خواهد، می‌رسد.
سوم: عمرِ سعد؛ به روایتِ تاریخ تا روز ٨ محرّم در تردید است. هم دنیا را می‌خواهد هم آخرت. هم می‌خواهد حسین را راضی‌ کند هم یزید را. هم اماراتِ ری را می‌خواهد، هم احترامِ مردم را. نه‌ حاضر است از قدرت بگذرد، نه‌ از خوشنامی. هم آب می‌خواهد هم آبرو. دستِ آخر اما عمرِ سعد تنها کسی‌ است که به هیچکدام از چیزهایی که می‌خواهد نمی‌‌رسد. نه سهمی از قدرت می‌‌برد و نه‌ از خوشنامی در تاریخ.

دعوت امام حسین به عمرسعد، اتمام حجت بود و نه مذاکره
حال آیا امام حسین با آن شخصیت و با این تیپ و ویژگی شخصیتی عمر سعد، به مذاکره نشست؟ آیا صرف دیدار و ملاقات امام با دشمن، به معنای مذاکره است؟ در شب عاشورا، بین امام حسین و عمرسعد، گفتگوی برای اتمام حجت با ایشان، رخ داد. امام حسین، در بخشی از سخنان خویش، میفرمایند: وَیْلَکَ یَابْنَ سَعْد أَما تَتَّقِی اللّهَ الَّذِی إِلَیْهِ مَعادُکَ؟ أَتُقاتِلُنِی وَ أَنَا ابْنُ مَنْ عَلِمْتَ؟ ذَرْ هؤُلاءِ الْقَوْمَ وَ کُنْ مَعی، فَإِنَّهُ أَقْرَبُ لَکَ إِلَى اللّهِ تَعالى. واى بر تو، اى پسر سعد، آیا از خدایى که بازگشت تو به سوى اوست، هراس ندارى؟ آیا با من مى جنگى در حالى که مى دانى من پسر چه کسى هستم؟ این گروه را رها کن و با ما باش که این موجب نزدیکى تو به خداست. ... امام حسین(ع) هنگامى که مشاهده کرد، ابن سعد از تصمیم خود باز نمى گردد، سکوت کرد و پاسخى نداد و از وى رو برگرداند و در حالى که از جا بر مى خاست، فرمود: مالَکَ، ذَبَحَکَ اللّهُ عَلى فِراشِکَ عاجِلا، وَ لا غَفَرَ لَکَ یَوْمَ حَشْرِکَ، فَوَاللّهِ إِنِّی لاَرْجُوا أَلاّ تَأْکُلَ مِنْ بُرِّ الْعِراقِ إِلاّ یَسیراً. تو را چه مى شود! خداوند به زودى در بسترت جانت را بگیرد و تو را در روز رستاخیز نیامرزد. به خدا سوگند! من امیدوارم که از گندم عراق، جز مقدار ناچیزى، نخورى.[50]
با این توصیف، و با این جمله امام، آیا عمر سعد از درگیری و جنگ با حق، اکراه داشت؟ و آیا عمرسعد هم، به دنبال مذاکره بود؟ خیر، بلکه در گرماگرم جنگ در روز عاشورا، عمر سعد به لشکریان یزید، می گوید: شهادت دهید که من اولین تیر را به سمت خیمه حسین و فرزند پیامبر، پرتاب کردم.

اتمام حجت امام حسین با معاویه
قبل از کربلا، نیز درس ها و اهداف نهضت امام حسین، نمونه های فراوانی دارد؛ امام، هیچگاه به مذاکره و تعامل با حکومت جور و ظلم و دستگاه نامشروع بنی امیه، نپرداخت. در مکاتبه و نامه ای که بین امام حسین و معاویه، پدر یزید، صورت میگیرد، امام به صراحت، بنی امیه را عامل نابسامانی انقلاب پیامبر و به ثمر نرسیدن، اهداف عالیه حکومت اسلام، معرفی و اسلام بنی امیه را رسوا، می سازد. امام حسین، در بخشی از نامه خویش به معاویه، چنین می نویسد:
"آیا تو همان معاویه‏ اى نیستى که زنازاده‏ اى چون زیاد را بر عراق و بصره مسلط کردى تا دست و پاهاى مردم را قطع نماید، چشم‏ هاى آنان را از کاسه درآورد، ایشان را بر فراز شاخه ‏هاى درخت خرما به دار بزند. گویا، تو از این امت نیستی و آنان هم از تو نیستند. ‏اما اینکه نوشته بودى: من به خودم و دین حضرت محمّد(ص) و امت آن بزرگوار نظرى کنم و از تفرقه این امت و اینکه به وسیله من دچار فتنه گردند، بپرهیزم، وَ إِنِّی لَا أَعْلَمُ فِتْنَةً أَعْظَمَ عَلَى هَذِهِ الْأُمَّةِ مِنْ وَلَایَتِکَ عَلَیْهَا وَ لَا أَعْلَمُ نَظَراً لِنَفْسِی وَ لِدِینِی وَ لِأُمَّةِ مُحَمَّدٍ ص عَلَیْنَا أَفْضَلَ مِنْ أَنْ أُجَاهِدَک، من براى این امت، فتنه‏ اى بزرگ تر از این نمى‏بینم که تو خلیفه آنان باشى. من نظری را براى خودم و دینم و امت حضرت محمّد بهتر از این نمى‏ بینم که با تو بجنگم؛ اگر من با تو جهاد کنم، قربهً الى اللّه تعالى جهاد می کنم و اگر جهاد با تو را ترک کنم، باید براى این گناه از پروردگارم طلب مغفرت کرده و از او بخواهم که مرا هدایت کند."[51]
طبق همین منطق صحیح اسلامی، امام حسین(ع) در حادثه کربلا، فرمودند: إِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاِْصْلاحِ فى أُمَّةِ جَدّى، أُریدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَأَنْهى عَنِ الْمُنْکَرِ وَأَسیرَ بِسیرَةِ جَدّى وَأَبى عَلِىِّ بْنِ أَبیطالِب.[52] این جمله تا ابد، ماندگارشد و به عنوان شعار اصلی قیام عاشورا و کربلا، جاودانه شد. و به راستی، آیا این جمله، به معنای مذاکره با دشمن بود؟ امام حسین(ع) در حالی «قیام» کرد و با افتخار بر یزیدِ زمانِ خود «خروج» نمود که قبل از کربلا، «قادر» به مذاکره بود.

امام حسین و ایستادگی بر خطوط قرمز اسلام
بعد از مرگ معاویه، نیز امام حسین، بر عدم مشروعیت بنی امیه، پافشاری کرد. از جمله، زمانی که ولید بن عتبه، امام حسین(ع) را به استانداری مدینه اِحضار کرد و بیعت با یزید را به وی پیشنهاد نمود. امام(ع) در این برخورد -که سرفصل اصلی مبارزات حضرت است و قبل از انتشار رسمی خبر مرگ معاویه شروع شد- بعد از ذکر فضایل و کمالات خود و تذکّر خصال زشت یزید به عنوان خلیفه جهان اسلام، فرمود: «مثلى لایبایع مثله»؛ مِثل من با مِثل یزید بیعت نمی کند. و نیز فرمودند: وَ لَقَدْ سَمِعْتُ جَدِّی رَسُولَ اللَّهِ یَقُولُ إِنَّ الْخِلَافَةَ مُحَرَّمَةٌ عَلَى وُلْدِ أَبِی سُفْیَانَ وَ کَیْفَ أُبَایِعُ أَهْلَ بَیْتٍ قَدْ قَالَ فِیهِمْ رَسُولُ اللَّهِ هَذَا. خلافت بر فرزندان ابوسفیان، حرام است، چگونه با یزید بیعت کنم؟[53]

مروانیان امت اسلام، دست نیرنگ یهود و مدافعین سازش با یزید
از طرفی دسیسه گران داخلی امت اسلام، همواره در خدمت یهود، کوشش ها، می نمودند. مروان و بنی مروان ها، در تاریخ اسلام، به خیانت و سازش و اجبار امام حسیبن به بیعت با یزید، مشهور و چهره شده بودند. مروان به عنوان سرسلسله این خاندان، در جنگ جمل، اسیر و سپس با وساطت آزاد شد، پس از آزادی او، فرزندان پیامبر، خدمت امام علی، بیان میکنند: مروان، می خواهد بیعت کند. امیرالمؤمنین(ع) در پاسخ، چنین می فرمایید: مگر در مدینه بعد از قتل عثمان با من بیعت نکرد؟ احتیاجی به بیعتش ندارم، إِنَّهَا کَفٌّ یَهُودِیَّةٌ لَوْ بَایَعَنِی بِکَفِّهِ لَغَدَرَ بِسَبَّتِه‏: چون دست او، دست نیرنگ یهود در امت اسلام است که اگر با دستش بیعت کند با نشیمنگاهش، خیانت می کند. او به اندازه ای که سگ پوزه خود را با زبانش پاک می کند، حکومت و ریاست، خواهد کرد.[54]

سخن امام حسین در برابر پیشنهاد مذاکره و بیعت با یزید
حال و با اینکه مروان، به عنوان پیر بنی ‌امیه و دست مخفی یهود در امت اسلام بود، در شهر مدینه و قبل از حادثه کربلا، این شخص، به امام حسین(ع) پیشنهاد مذاکره و بیعت با یزید را می‌کند، اما امام حسین، می‌فرمایند: «اذا بلیت الاسلام براع مثل یزید فعلی الاسلام السلام» در زمانی که اسلام مبتلا به حاکم جائری همچون زید شده است باید فاتحه اسلام را خواند و به صراحت می‌فرمایند: کسی چون من با فردی چون یزید بیعت نمی‌کند. لذا هرگز برای امام حسین(ع) بحث تعامل و مذاکره مطرح نبود. حال با چه رویی، امام حسین را طرفدار مذاکره با یزید، معرفی می کنند؟ اگر چنین است، چرا امام حسین، پیشنهاد مذاکره با یزید را در مدینه و قبل از کربلا، رد کردند؟ فاین تذهبون؟
در کتاب مقتل الحسین خوارزمی و الفتوح ابن عثم از عالمان اهل سنت، چنین نقل شده است: مروان در مقام نصیحت و خیرخواهی، پیشنهاد بیعت امام حسین با یزید را مطرح می کند. اما امام حسین(ع) با جدیت تمام و بدون کوچکترین عقب نشینی چنین پاسخ می دهد: إنّا لله وإنّا إلیه راجعون وعلی الإسلام، السلام؛ إذا بلیت الأُمّة براعٍ مثْل یزیدٍ یا مروان أترشدنى لبیعةِ یزیدٍ ویزید رجل فاسق؟ لقد قلتَ شططاً من القول وزللاً ولا ألومک فإنّک اللعین الّذى لعنک رسول الله وأنت فى صلب أبیک الحکم بن العاص ومن لعنه رسول الله فلا ینکر منه أن یدعو لبیعة یزید. إلیک عنّى یا عدوّ الله، فإنّا أهل بیت رسول الله ألحقّ فینا ینطق علی ألسنتنا ... . اگر امت اسلامی به سرپرست و حاکمی مثل یزید، مبتلا شود با اسلام باید وداع کرد (یعنی با حاکمیت یزید، اسلام خواهد مرد. لذا کلمه استرجاع را که هنگام شنیدن خبر مرگ کسی می گویند، باید بر زبان جاری کرد). ای مروان، مرا ارشاد و راهنمایی به بیعت با یزید می کنی در حالی که او مرد فاسقی است؟ پراکنده گویی کردی و حرف نامربوطی زدی و من به خاطر این کلام سرزنشت نمی کنم چون تو همان ملعونی هستی که هنوز در صلب پدرت (حکم بن عاص) بودی و پیامبر خداتو را لعنت کرد. و کسی که مورد لعن رسول خدا قرار گرفت از او بعید نیست که به بیعت با یزید فرا بخواند. از من دور شو ای دشمن خدا، که مرا با تو سنخیتی نیست. چون من از اهل بیت رسول الله هستم، حق در میان ماست و از زبان ما جاری می شود.[55]
در کتاب لهوف سید ابن طاووس، اضافه دیگری نیز وجود دارد که به مثابه جمله طلایی امام، می باشد که گفتمان مذاکره را از اساس، به چالش می کشد:
... فَقالَ الحُسَینُ: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّآ إِلَیْهِ رَاجِعُونَ، وعَلَى الإِسلامِ السَّلامُ ... الخِلافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلى‏ آلِ أبی سُفیانَ.[56]
... با حاکمیت یزید، اسلام خواهد مرد. لذا کلمه استرجاع را که هنگام شنیدن خبر مرگ کسی می گویند، باید بر زبان جاری کرد ... خلافت و جانشینی پیامبر بر بنی امیه و آل ابی سفیان، حرام است.
حال، چگونه است که امام حسین که خلافت بنی امیه را از اساس، نامشروع می داند، در عین حرام بودن حکومت یزید، تن به مذاکره و بیعت با وی دهد؟ مدافیعین مذاکره با یزید، این تناقض را چگونه پاسخ می دهند؟

عدم پذیرش امان نامه یزید قبل از کربلا
همانطور که ذکر گردید، عبداللّه بن جعفر، در مقطعی، تلاش می کند، امان نامه برای امام حسین و تمام فرزندان و دودمان اهل بیت، از حکومت یزید بگیرید:
فَلا تَعجَل بِالمَسیرِ إلَى العِراقِ، فَإِنّی آخُذُ لَکَ الأَمانَ مِن یَزیدَ وجَمیعِ بَنی اُمَیَّةَ، عَلى نَفسِکَ و مالِکَ و وَلَدِکَ و أهلِ بَیتِکَ.[57]
در رفتن به عراق، شتاب مکن تا من از یزید و همه بنى امیّه براى تو، دارایى، فرزندان و دودمانت امان بگیرم.
تواریخ، نیز به سرانجام رسیدن تلاش عبدالله بن جعفر در گرفتن امان نامه از عمرو بن سعید، فرماندار مکه را نیز گزارش کرده اند که حاکی از نامه مهر و موم شده حاکمیت برای مصونیت امام می باشد، اما با این حال امام در پاسخ به نامه فرماندار مکه، پاسخ رد داده و چنین بیان می کند:
إِنَّ لَکَ عِندِیَ الأَمانَ وَالصِّلَةَ، وَالبِرَّ وحُسنَ الجِوارِ لَکَ، اللّهُ عَلَیَّ بِذلِکَ شَهیدٌ وکَفیلٌ، و مُراعٍ و وَکیلٌ، وَالسَّلامُ عَلَیکَ. قالَ: وکَتَبَ إلَیهِ الحُسَینُ علیه السلام: أمّا بَعدُ، فَإِنَّهُ لَم یُشاقِقِ اللّهَ ورَسولَهُ مَن دَعا إلَى اللّهِ عز و جل، وعَمِلَ صالِحا وقالَ إنَّنی مِنَ المُسلِمینَ، وقَد دَعوتَ إلَى الأَمانِ وَالبِرِّ وَالصِّلَةِ، فَخَیرُ الأَمانِ أمانُ اللّهِ ...[58]
(بخشی از محتوای نامه فرماندار حکومت یزید به امام حسین، چنین است) نزد من، امان دارى و پاداش و نیکى و مصاحبت شایسته. خدا را بر این، شاهد و ضامن و مراقب و وکیل مى گیرم. درود بر تو باد!». اما امام حسین علیه السلام به او نوشت: «امّا بعد، هر که به سوى خداى عز و جل دعوت کند و عمل نیک انجام دهد و بگوید من از مسلمانانم، بر خلاف خدا و پیامبر او رفتار نکرده است. مرا به امان و نیکى و پاداش خوانده اى. بهترین امان، امان خداست ... والسلام.
اما با این حال امام تلاش های عبدالله بن جعفر، را نیز نادیده نمی گیرد و خطاب به وی از سرنوشت محتوی خویش، خبر می دهد که عوامل حکومت یزید در هر حالتی، چه بیعت و چه عدم بیعت، امام را به شهادت خواهند رساند:
أمّا بَعدُ، فَإِنَّ کِتابَکَ وَرَدَ عَلَیَّ فَقَرَأتُهُ، وفَهِمتُ ما ذَکَرتَ ... لَو کُنتُ فی جُحرِ هامَةٍ مِن هَوامِّ الأَرضِ لَاستَخرَجونى وَیَقتلونی.[59]
و اما بعد، نامه ات به دست ام رسید و آنچه که تلاش کرده بودی را متوجه شدم ... اگر در لانه جنبنده اى هم باشم، مرا بیرون مى آورند و مى کشند.
> حال آقای سروش پاسخ بفرمایند: وقتی امام حسین، از قبول امان نامه حکومت یزید، قبل از وقوع حادثه کربلا، سرباز میزند و بیعت با یزید را رد می‏کند، چگونه در کربلا، حاضر به پذیرش مذاکره با یزید می شود، در حالیکه قبل از این، حکومت یزید، حاضر به امان و مصونیت امام و فرزندانش شده بود؟
درس قیام امام حسین، ایستادگی در برابر ظلم
بنابراین، درس قیام امام حسین(ع) در ادوار مختلف زندگی ایشان، مذاکره و پذیرش بیعت و امان نامه نیست، بلکه عزت و ایستادگی در برابر ظالمین زمان خویش، است. امام حسین، اگر می خواست مذاکره کند در همان شهر مدینه و قبل از کربلا، مذاکره می کرد، و رفاه و آرامش خویش را فراهم میکرد. آیا جای دیگری غیر از وسط بیابان کرب و بلا، برای مذاکره وجود نداشت؟، آیا برای مذاکره با زن و فرزند، پیر و کهنسال، می روند؟ وکمال تعجب است که افرادی برای رسیدن به اهداف خویش، تاریخ کربلا و واقعه عاشورا را به مذاکره با دشمن، تحریف می کنند.
امام حسین(ع) در کجای تاریخ کربلا، از اصول و خطوط قرمز اسلام، صرفنظر کردند؟ بلکه، شهادت امام حسین، نتیجه ایستادگی بر سر اصول و خطوط قرمز اسلام، بود وگرنه جبهه یزیدیان، بارها تضمین دادند که اگر بیعت کنید، در امان خواهید بود.
بنابراین، از اول تا آخر پیام کربلا و عاشورا، این بود که امام حسین، میفرمودند: بیعت با یزید، حرام است. استدلال امام حسین، چنین بود که با پذیرش بیعت یزید، انقلاب پیامبر، از بین خواهد رفت و اگر گفته شود، یکی از درس های کربلا، مذاکره سازنده است، منطق و کلام امام حسین، به صراحت بر این دیدگاه، خط بطلانی می کشد و میفرمایند: "مثلی لایبایع مثل یزید". من، فرزند پیامبر، هیچ معامله و بیعتی با یزید زمان، خویش ندارم.

حضرت ابوالفضل، شهید تحریم
علاوه بر این، مدافعین مذاکره در کربلا، باید به ابهامات و سوالات فراوانی پاسخ دهند، از جمله، چگونه خیمه جبهه حق، امام حسین(ع) و یارانش در تحریم آب بودند. اما با این حال، امام حسین، فرمانده خویش، قمر بنی هاشم، را برای شکست این تحریم، روانه میدان می کند؟ آیا چشمانشان، تیر سه شعبه بر حضرت ابالفضل و دستان بریده او را در شکستن تحریم آب بر روی جبهه حق، را ندیده اند؟ و درس آن را نیاموخته اند که عباس(ع) شهید تحریم شد تا اینکه دعوت نامه و امان نامه جبهه باطل، را نپذیرد؟

در کربلا، مذاکره که هیچ، امان نامه هم، جایی نداشت
حتی وقتی مستکبرین زمان چون شمر، عباس بن علی را مخاطب قرار میدهند، بی اذن ولی امر خویش، به شمر نگاه هم نمی‌کند و آن‌گاه هم که امام حسین به عباس اذن می‌دهند که جوابش را بده هرچند فاسق باشد: أَجِیبُوهُ‌ وَ إِنْ‌ کَانَ فَاسِقاً[60] و وقتی شمر، برای علمدار کربلا امان نامه می آورد، حضرت عباس(ع) که کانون غیرت، حمیت و وفاداری است، بر شمر، بانگ و فریاد میزند و میفرماید: لَعَنَکَ اللَّهُ وَ لَعَنَ أَمَانَکَ أَ تُؤْمِنُنَا وَ ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ لَا أَمَانَ‌ لَهُ. بریده باد دستان تو و لعنت خدا بر تو و امان نامه تو ای دشمن خدا، ما را فرمان می دهی که از یاری برادر و مولایمان حسین(ع) دست برداریم و سر در طاعت ملعونان و ناپاکان درآوریم آیا ما را امان می دهی ولی برای فرزند رسول خدا(ص) امانی نیست؟ عباس بن علی، چنان با قاطعیت سخن می گوید، که دشمن نامیدانه، به خیمه خویش، باز میگردد.[61]
در اینجا، نیز صحبتی از قهقه های مستانه با دشمن و مذاکره و تعامل نیست. پس، آنجا که دشمن با دادن امان نامه تلاش برای مذاکره می‏کرده است، هدفی جز نفوذ و متلاشی کردن جبهه حق نداشته است و همگان میدانند شمر، قاتل امام حسین، هیچ خیرخواهی نسبت به جبهه حق نداشته است.

صلح حسنی و قیام حسینی
پیش از این و حتی قبل از امام حسین، برادر بزرگوار ایشان، امام حسن مجتبی(ع) نیز خطاب به مردان بی‌بصیرت دنیازده، فرموده بودند: "اگر شما مرگ با عزت می‌خواهید، بروید و با معاویه مبارزه کنید و با او بجنگید" اما وقتی تزلزل مردم بی‌بصیرت و دنیادوست را مشاهده می کنند، می‌فرماید: "اگر دنیا را ترجیح می‌دهید و آن را می‌خواهید، رضای خدا و مرگ با عزت را نمی‌خواهید، با معاویه کنار بیایید". بنابراین، جای تعجبی نیست، با صلح حسنی، و در پی آن، قیام حسینی، اتفاق خواهد افتاد. لکن امام حسین، حکومت یزید را تحمل نکرد؛ سوالی مطرح شود و آن اینکه چرا امام حسن، مجبور به پذیرش صلح با حکومت معاویه گردید؟ پاسخ روشن است: سپاهیان لشکر جبهه حق، صحنه را به جبهه باطل باختند. لکن در کربلا، 72 نفر از اصحاب و یاران جبهه حق، تا آخرین نفس جنگیدند و این است رمز جاودانگی عاشورا:
إن هؤلاء أصحابی من عالم الذر و بهم وعدنی جدی رسول الله.[62]
اصحاب من، از عالم ذر (روز ألست) جزو یاران من بودند و جدم رسول‎الله نسبت به آنها به من وعده داده بود.

جنگ بین حق و باطل، تا ظهور ادامه خواهد داشت
و البته جنگ بین حق و باطل بین اسلام اهل بیت و اسلام بین امیه، قدمتی به درازای تاریخ اسلام، دارد. بنی امیه به عنوان نماد جبهه باطل و نفاق داخلی در میان امت اسلام از یک طرف، و از طرف دیگر، اسلام اهل بیت به عنوان نماد جبهه حق، از ابتدای اسلام، با یکدیگر، در حال ستیز و نزاع بودند و این درگیری، به معنای مذاکره نبوده و نخواهد بود، بلکه منشاء این نزاع به سر اعتلای کلمه الله هی العلیاء (تَعَادَیْنَا فِی اللَّهِ)، بوده است و نه تعامل و مذاکره. امام صادق(ع) در این خصوص فرموده اند:
إِنَّا وَ آلُ أَبِی سُفْیَانَ أَهْلُ بَیْتَیْنِ تَعَادَیْنَا فِی اللَّهِ قُلْنَا صَدَقَ اللَّهُ وَ قَالُوا کَذَبَ اللَّهُ قَاتَلَ أَبُو سُفْیَانَ رَسُولَ اللَّهِ وَ قَاتَلَ مُعَاوِیَةُ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ وَ قَاتَلَ یَزِیدُ بْنُ مُعَاوِیَةَ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ وَ السُّفْیَانِیُ‏ یُقَاتِلُ‏ الْقَائِم. ما و خاندان ابوسفیان، دو خانواده هستیم که به جهت خداوند با یکدیگر دشمنی کردیم. ما خداوند را تصدیق کردیم و آنها تکذیبش کردند. ابوسفیان با پیامبر جنگید و معاویه با علی بن ابی­طالب علیه ‌السلام و یزید با حسین بن علی علیه ‌السلام. سفیانی نیز با قائم و مهدی موعود، خواهد جنگید.[63]

جمع بندی
حادثه عظیم عاشورا، مفاهیم و ماهیت آن یک سد بزرگ برابر تحریف مبانی دینی است، باعث شده جریان سازش اخیرا به دنبال تحریف و قبل واقعیات مفاهیم نهضت امام حسین، باشد. در همین راستا یکی از روحانیون، در اظهارنظری مدعی شد در جریان ماجرای توصیه‌های امام حسین به عمر سعد، امام حسین، پیشنهاد مذاکره با یزید را نیز مطرح کردند.
بنظر میرسد اتاق فکرهای جریان سازش، با به خط کردن عوامل میانی، میخواهند با برچسب زدن اینگونه اتهامات به امام حسین، شکست های خویش را توجیه نمایند.
سخنی که نه تنها در اصل آن شک و تردید وجود دارد و راوی آن عمرسعد، می باشد، بلکه از اساس با مبانی کلامی شیعه مبنی بر هدف قیام امام حسین بر علیه حاکمیت جور و فاسق یزید، نیز منافات دارد.
واقعه عاشورا، تنها چیزی که نداشت، مذاکره بود، زیرا مذاکره و تعامل در کربلا، اصلا معنا نداشت. بلکه صف آرایی تمام قد، بین لشکر حق و باطل بود. تاکنون و در طول هزارسال و در میان قرون متمادی، بشریت و مسلمانان، با واژه هایی چون: قیام امام حسین، پیروزی خون، و اسارت خاندان پیامبر و ...، آشنا و مانوس بودند و نه با مفاهیمی چون مذاکره و تعامل در کربلا. آیا به راستی امام حسین، در کربلا، تعامل کردند؟ آیا امام حسین با قدرت های آن زمان اسلام، به مذاکره نشستند؟ در غیر اینصورت، فرزند خردسال امام، با لبان تشنه، به شهادت نمی رسید. تاکنون در تاریخ بشریت و حتی در میان اهل سنت، سابقه نداشته است که کربلا را به مذاکره، ربط بدهند. باید مدافعین این نظر، پاسخ دهند که تاکنون کدام شخص برای مذاکره امام حسین در کربلا، اشک ریخته است؟
باید پرسید: آیا کربلا، مکان مذاکره بود؟ آیا جنگ و عطش، بیشتر وجود داشت یا گفتگو و قهقه های بین لشکر عمرسعد با اصحاب امام حسین؟ آیا بعد از هزارسال، صدای نفرین و رجزهای عاشورایی بیشتر به گوش می رسد یا سخن از تعامل؟ آیا صدای هل من ناصر ینصرنی حسین، تا قیامت، بر دل ها طنین انداز شد یا پذیرش امان نامه؟

نکته پایانی
شایسته است خون حسین بن علی، را مال التجاره برای توجیه سخنان دیگران، مقام و منصب این و آن قرار ندهیم؛ و اما حسن ختام این نوشتار، به سخنانی از مقام معظم رهبری، ایران زمینه ساز ظهور امام عصر، با عنوان "عاشورا، پیام ها و درس ها"، اختصاص دارد:
"عاشورا درس میدهد که برای حفظ دین، باید فداکاری کرد. درس میدهد که در راه قرآن، از همه چیز باید گذشت. درس میدهد که در میدان نبرد حقّ و باطل، کوچک و بزرگ، زن و مرد، پیر و جوان، شریف و وضیع و امام و رعیّت، با هم‌ در یک صف قرار میگیرند. درس میدهد که جبهه‌ دشمن با همه‌ تواناییهای ظاهری، بسیار آسیب‌ پذیر است. درس میدهد که در ماجرای دفاع از دین، از همه چیز بیشتر، برای انسان، بصیرت لازم است. بی‌ بصیرتها فریب میخورند. بی ‌بصیرتها در جبهه‌ باطل قرار میگیرند؛ بدون این‌که خود بدانند. همچنان‌که در جبهه‌ ابن‌ زیاد و عمرسعد، کسانی بودند که از فسّاق و فجّار نبودند، ولی از بی ‌بصیرتها بودند"
و در پایان، سوگمندانه باید چنین نوشت:
برکدامین مصیبت باید گریست؟ بر توطئه سقیفه؟! یا شورای ساختگی خلیفه؟ بر نفوذ کعب الاحبار، ابوهریره یهودی، تیم الدار و سرجون مسیحی؟ یا برحاکمیت سرشاخه حزب طلقاء معاویة بن ابی سفیان؟ بر حاکمیت اشراری چون یزید و عبیدالله؟ بر اشرافیگری عبدالله بن زبیر؟ بر تجمل گرایی و عافیت طلبی مردم مدینه و مکه؟ یا بر نادانی و ناداری مردم کوفه؟ بر یزیدی شدن شریح قاضی و عمر بن سعد؟ و یا حسینی شدن وهب مسیحی، زهیر عثمانی و حر یزیدی؟ بر موضع گیری دیر هنگام عبدالله بن حنظله و سلیمان بن صرد خزاعی؟ یا وقت شناسی عبدالله بن عفیف و سفیر روحی؟ بر لشگرکشی عبیدالله بن زیاد؟ و مثله شدن بدن سیدالشهدا؟ و یا بر اسارت آل الله؟ و یا بر پیوند مذاکره و کربلا؟ به راستی، بر کدامین مصیبت باید گریست؟

پی‌نوشت‌ها:

[1] . کیهان، کد خبر: ۲۷۵۶۸.
[2] . عصر ایران، کد خبر: ۴۹۸۴۴۳.
[3] . شفقنا، کد خبر 246800.
[4] . انساب الاشراف، ج 3، ص 366. الثاقب فی المناقب، ص 322.
[5] . الطبقات الکبری، ج 1، ص 439.
[6] . تذکرۀ الخواص، ص 239.
[7] . الفتوح، ج 5، ص 11. مقتل الحسین، ج 1، ص 181.
[8] . شفقنا، کد خبر 246800.
[9] . الفتوح، ج 5، ص 21. المناقب، ج 4، ص 89.
[10] . تاریخ الطبری، ج 5، ص 413.
[11] . تاریخ الطبری، ج 5، ص 411.
[12] . همان.
[13] . تاریخ الطبری، ج 5، ص 413.
[14] . همان.
[15] . تذکرۀ الخواص، ج 3، ص 390.
[16] . تاریخ الطبری، ج 5، ص 414. ر.ک: محمدی ری شهری، دانشنامه امام حسین، ج 5، ص 410-413.
[17] . المناقب، ج 4، ص 97.
[18] . ر.ک: محمدی ری شهری، دانشنامه امام حسین، ج 5، ص 412-415.
[19] . الارشاد، ج 2، ص 98.
[20] . الملهوف، ص 155.
[21] . مقتل الحسین، ج 1، ص 245.
[22] . شفقنا، کد خبر: 246800.
[23] . الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۶۸۳
[24] . الفتوح، ج ۵ ص ۸۵.، مقتل الحسین، ج ۱، ص ۲۳۹.
[25] . أنساب الأشراف، ج ۳، ص ۳۸۵.
[26] . ر.ک: محمدی ری شهری، دانشنامه امام حسین، ج 5، ص 386-395.
[27] . الفتوح، ج ۵، ص ۹۶. مقتل الحسین، ج ۱، ص ۲۴۸.
[28] . الارشاد، ج 2، ص 84.
[29] . مقتل الحسین، ج 1، ص 245.
[30] . تذکرۀ الخواص، ج 3، ص 390.
[31] . الفتوح، ج 5، ص 94.
[32] . ر.ک: محمدی ری شهری، دانشنامه امام حسین، ج 5، ص 432-437.
[33] . انساب الاشراف، ص183.
[34] . دلائل الامامۀ، ص 181.
[35] . کامل الزیارات، ص 157.
[36] . الارشاد، ج 2، ص 132.
[37] . الفتوح، ج 5، ص 11. مقتل الحسین، ج 1، ص 181.
[38] . الفتوح، ج 5، ص 13. مقتل الحسین، ج 1، ص 183.
[39] . الفتوح، ج 5، ص 16. مقتل الحسین، ج 1، ص 184.
[40] . الفتوح، ج 5، ص 21. مقتل الحسین، ج 1، ص 188.
[41] . الارشاد، ج 2، ص 98.
[42] . ، الملهوف، ص 155.
[43] . الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 253.
[44] . الفتوح، ج 5، ص 67. ، مقتل الحسین، ج 1، ص 217.
[45] . تاریخ الطبری، ج 5، ص 378.
[46] . ، المناقب، ج 4، ص 94.
[47] . الفتوح، ج 5، ص 23. مقتل الحسین، ج 1، ص 190.
[48] . الملهوف، ص 58.
[49] . بحارالانوار، ج 45، ص 99.
[50] . بحارالانوار، ج 44، ص 388-389.
[51] . بحار الانوار، ج 44، ص 213.
[52] . مثیر الاحزان، ص 4
[53] . الامالی صدوق، ص 152.
[54] . امام علی، نهج البلاغه، خطبه ۷۳)
[55] . الفتوح، ج 5، ص 16. مقتل الحسین، ج 1، ص 184.
[56] . بحارالانوار ، ج 44 ، ص 326
[57] . الفتوح، ج 5، ص 67. مقتل الحسین، ج 1، ص 217.
[58] . تاریخ الطبری، ج 5، ص 378.
[59] . المناقب، ج 4، ص 94.
[60] . اللهوف، ص ۸۹.
[61] . إعلام الورى، ص ۲۳۷.
[62] . موسوعه کلمات الامام الحسین، ص 379.
[63] . بحار الانوار، ج 52، ص 190.

منبع: رجا نیوز

مطالب مرتبط:

آیا امام حسین علیه السلام را شیعیان کشتند؟

آیا امام حسین (ع) خود را به هلاکت انداخت؟

کرامات انقلاب کربلا از دیدگاه اهل‌سنت چیست؟

پیامدهای انقلاب کربلا از دیدگاه اهل‌سنت چیست؟

آیا سند حدیث «حسینٌ منی و انا من حسین» از پیامبر اکرم (ص) صحیح است؟

آیا امام حسین (ع) خواستار توافق با یزیدیان بودند؟!

بر اساس مستندات تاریخی یزید توبه کرده بود، پس چرا شیعیان او را مورد لعن و سرزنش قرار می‌دهند؟

آیا نمی‌توان گفت: یزید مجتهد بوده و تنها در اجتهادش به خطا رفته است و از این رو سزاوار لعن و سرزنش نیست؟

امام حسین علیه السلام چه مجوزی برای تمرد از مقام خلافت داشت؟ مگر یزید حاکم شرعی و برگزیده از سوی مردم نبود؟ 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.