ماجرای جنگ ناتمام امام حسن (علیه السلام) با معاویه
پرسش :
تاریخ درباره جنگ امام حسن مجتبی (علیه السلام) با معاویه چه می گوید؟
پاسخ :
نامه های متبادله امام مجتبی(علیه السلام) به معاویه که متن آنها را «اصفهانی» نقل کرده(1) ثمر چندانی نداشت؛ البته باید گفت: امام حسن(علیه السلام) می دانست که معاویه کسی نیست که تسلیم این نامه ها شود، مهم آن بود که نامه های مزبور به عنوان یک سند در تاریخ باقی مانده و استدلالهای دو طرف را در مورد مشروعیت خودشان نشان دهد. در این میان معاویه کوشید تا با فرستادن جاسوسانی از اوضاع کوفه و بصره خبری بگیرد. جاسوسان مزبور شناسایی شدند و همگی به قتل رسیدند.(2) در این باره امام(علیه السلام) و نیز «عبدالله بن عباس» نامه هایی به معاویه نوشته و بغی او را به وی گوشزد کردند. تهدید آخرین امام(علیه السلام) آن بود که اگر معاویه تسلیم نشود همراه سپاه مسلمانان به سوی او خواهد رفت: «فَحَاکَمْتُکَ اِلَی اللهِ حَتَّی یَحْکُمَ اللهُ بَیْنَنَا وَ بَیْنَکُمْ وَ هُوَ خَیْرُ الْحَاکِمِینَ».(3)
پس از آن که نامه نگاری میان امام(علیه السلام) و معاویه نتیجه ای نبخشید امام(علیه السلام) به معاویه نوشت: بین او و معاویه چیزی جز شمشیر حاکم نخواهد بود.(4) پس از آن معاویه ضمن نامه ای به عمال خویش در نواحی مختلف با ابراز خوشحالی از شهادت امام علی(علیه السّلام) و این که دشمن آنان بدون زحمت از میان رفته است خبر داد که اوضاع کوفه درهم ریخته و میان یاران او اختلاف شده است. او (به دروغ یا راست) افزود: اشراف و رهبران مردم کوفه به من نامه نوشته برای خود و خاندان خود درخواست امان کرده اند. وقتی نامه من به شما رسید همراه سپاهتان به سوی من حرکت کنید که وقت انتقام فرا رسیده است. معاویه همراه سپاه خود پل «منبج» پیش آمد. در این وقت امام حسن(علیه السّلام) «حجر بن عدی» را در پی مردم و عمالش فرستاد تا برای جنگ آماده شوند. در کوفه، اجتماعی فراهم آمد و امام در جمع آنان با تلاوت آیه: «وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ»(5) چنین فرمود: «ای مردم! شما جز با صبر بر آنچه از آن کراهت دارید به آنچه دوست دارید نخواهید رسید. به من خبر رسیده که معاویه به سوی ما در حرکت است. همگی به سوی نخیله حرکت کنید».(6)
«اصفهانی» می گوید: «سخن او چنان بود که گویی از سستی مردم نگران بود. هیچ کس سخن نگفت. عدی بن حاتم به سخن در آمد و گفت: من پسر حاتم هستم. این چه وضعیت زشتی است؟ آیا دعوت امامتان و فرزند پیامبرتان را اجابت نمی کنید؟ پس از آن روی به امام(علیه السلام) کرد و ضمن اعلام اطاعت از او راهی نخیله شد. به همراه وی شماری از افراد قبیله طیّ که عدیّ بن حاتم ریاست آن را بر عهده داشت، عازم شدند. بنا به نقل یعقوبی، در «طیّ» هزار جنگجو بودند که از فرمان عدی سر نمی پیچیدند».(7) پس از آن «قیس به سعد»، «معقل بن قیس» و «زیاد بن صعصعه» سخنانی ایراد کرده و آنگاه بود که سپاهی در حدود دوازده هزار تن در نخیله فراهم شده و امام(علیه السلام) تا دیر عبدالرحمن همراهشان رفت».(8)
به هر روی باید توجه داشت که روحیه مردم عراق، از پس از ماجرای حکمیت، خدشه دار شده بود. آنان احتمال صلح با «قاسطین» را در اذهان خود زمینه سازی کرده بودند. در عین حال وقتی سلطه معاویه را بر عراق احساس می کردند تنشان به لرزه می افتاد. در این گیرودار، گروهی خود را به غفلت زده، گروهی سخت گرفتار شک و تردید بوده و تنها اقلیتی به امام(علیه السلام) پیوستند. امام خود عازم لشکرگاه شده و پسر عم خود «مغیرة بن نوفل» را در کوفه گذاشت تا مردم را برای رفتن به نخیله تشویق کند. «حارث همدانی» می گوید: کسانی که نیت پیوستن به امام(علیه السلام) را داشتند به نخیله رفتند؛ اما شمار زیادی از رفتن سرباز زدند. در میان آنان کسانی بودند که پیش از آن وعده همکاری داده بودند.(9) بر پایه همین نقل، امام(علیه السلام) خود به کوفه بازگشت تا مردم را برای رفتن به جنگ بسیج کند.
این موضع امام(علیه السلام) برخلاف گفته زهری و دیگران است که می گویند: «کَان الحَسنُ لَایُؤْثِر الْقِتَالَ وَ َ یَمِیل الی حَقْنِ الدِّمَاء»(10)«وَ لَمْ یَکُن فِی َ نِیَّة الحسنُ ُ أَن یُقَاتِل أَحَدا وَ لَکِنَّ غَلَبُوا عَلی رَأْیِهِ»(11) به این معنا که امام(علیه السلام) مایل به جنگ نبوده است. افزون بر این، امام(علیه السلام) برای تقویت روحیه نیروهای خود حقوق آنان را افزایش داد.(12) این افزایش در همان ابتدای خلافت و طبعاً ایجاد آمادگی در آنها برای رویارویی با شامیان بود.
مجموع جمعیتی که به نخیله رفت دوازده هزار نفر بود. اینان گروهی بودند که با فشار تبلیغات و گروهی به پیروی از رؤسای خود به لشکرگاه رفته بودند. با این که این رقم در بیشتر مصادر تاریخی تصریح شده، برخی گفته اند که چهل هزار تن به نخیله رفته بودند. گفته شده: شمار سپاه امام(علیه السلام) چهل هزار تن بوده که به «دیر عبدالرحمن» رفته و از آنجا هزار تن همراه «قیس بن سعد» به عنوان سپاه مقدم اعزام شدند.(13) چنین رقمی نمی تواند صحیح باشد؛ زیرا:
اولاً روایات تاریخی تصریح دارد که در ابتدای دعوت حتی یک نفر پاسخ مساعد نداده بود، چگونه ممکن است که یک مرتبه شمار آنان تا به این اندازه افزایش یافته باشد؟ ثانیاً اگر امام(علیه السلام)، این مقدار هوادار و طرفدار داشت، لازم نبود تا برای جمعآوری نیرو به مدائن رفته و خطری که در جدایی او با سپاهش وجود داشت، بر خود هموار کند.
ثالثاً شمار فراوانی از مورخان که خبر اعزام را به صورت دقیق گزارش کرده اند، همان عدد دوازده هزار نفر را نقل کرده اند. از جمله آنها «یعقوبی»، «ابو الفرج اصفهانی» و «ابن عساکر» است.(14) رابعاً به احتمال قوی منشأ این قول، روایتی مجعول درباره شمار کسانی است که هنگام شهادت [حضرت] علی(علیه السّلام) با او بیعت کرده بودند و قرار بود تا به مقابله سپاه شام بروند، عدد مزبور در آن نقل، چهل هزار آمده است.(15) به عقیده بعضی،(16) این روایت سبب شده تا کسانی گمان کنند این افراد آماده همکاری با حسن بن علی(علیهما السّلام) بودهاند، اگر چه در بیعت این تعداد با امام حسن(علیه السّلام) تردید بسیار وجود دارد. خامساً آن که با وجود سخنان مکرر امام علی(علیه السّلام) در سرزنش مردم کوفه: به خاطر عدم همراهی در جنگ با شام که در نهج البلاغه و سایر مصادر آمده، نمی توان باور کرد که چنین جمعیتی با فرزند او همراهی کرده باشند. سادساً دلیل مهم بر پایی صلح، عدم همکاری مردم بود. این مطلب را امام، مکرر تصریح فرموده و روشن است که با وجود چهل هزار نفر نمی بایست چنین جملاتی از امام(علیه السّلام) نقل شده باشد.
فرماندهی سپاه امام(علیه السلام) را «عبیدالله بن عباس» عهده دار بوده است. «زهری» به اشتباه، فرمانده سپاه را «عبدالله بن عباس» دانسته است.(17) کسانی نیز «قیس بن سعد» را فرمانده دانسته اند.(18) البته پس از فرار عبیدالله، قیس فرماندهی سپاه را عهده دار شد. گویا تردیدی در این که امام(علیه السلام)، عبیدالله را انتخاب کرده وجود نداشته باشد.(19) از دلایل عمده انتخاب عبیدالله آن بود که امام(علیه السلام) در آن جوّ تردید، بهترین شانسی که برای این کار داشت آن بود که فردی از خاندان خود را برای این کار برگزیند. افزون بر آن، عبیدالله، کینه شدیدی نسبت به معاویه داشت؛ زیرا چندی پیش از آن، «بسر بن ارطاة»، یکی از فرماندهان معاویه، در حمله ای که به حجاز کرد، دو فرزند عبیدالله را در پیش چشمان مادرشان سر برید. در عین حال امام احتیاط را از دست نداد و دو معاون برای عبیدالله برگزید. یکی «قیس بن سعد» و دیگری «سعید بن قیس».
امام آنان را به سوی دشمن فرستاد و خود عازم «ساباط مدائن» شد. پیش از ترک آنان به عبیدالله نصایحی کرد: «اَلِنْ جَانِبَکَ»؛ (برخوردت را نرم گردان). «اَبْسِطْ وَجْهَکَ»؛ (روی خود را گشاده دار). «اَفْرِشْ لَهُمْ جَنَاحَکَ»؛ (مردم را زیر چتر محبت خود گیر). «اَدِنْهُمْ مِنْ مَجْلِسِکَ»؛ (آنان را به مجالس خود نزدیک کن). «وَ شَاوِرْ هَذَیْنِ»؛ (با این دو نفر مشورت کن). «فَلَاتُقَاتِلْهُ حَتَّی یُقَاتِلَکَ»؛ (قبل از آن که جنگ را شروع کنند، تو جنگ را آغاز مکن). امام به وی سفارش کرد که این مردم بقایای کسانی هستند که مورد اعتماد امام علی(علیه السّلام) بودند. سپس به وی فرمودند تا به سمت فرات رفته، از آنجا راهی «مسکن» شده و در برابر معاویه بایستد و آنگاه همانجا بماند تا او در پی وی برسد.(20)
امام(علیه السلام) خود راهی «ساباط مدائن» شد. «دینوری» می گوید: معاویه سپاهی را به فرماندهی «عبدالله بن عامر بن کریز» به سوی «انبار» فرستاد تا از آنجا به سوی مدائن پیشروی کند. امام(علیه السلام) که وضع را چنین دید خود عازم مدائن شد.(21) حادثه ای که در آنجا اتفاق افتاد و همه مورخان آن را گزارش کرده اند حمله خوارج به امام است. مورخانی چون «دینوری»، «بلاذری» و «ابوالفرج اصفهانی» -و حتی شیخ مفید که اخبار خود را از اصفهانی گرفته- گفته اند که: «امام(علیه السلام) در سخنان خود به گونه ای سخن گفت که بوی صلح می داد. به همین دلیل خوارج بر بار و بنه او حمله کردند. این سخن با ظاهر وقایع سازگار نیست. چگونه امام(علیه السلام) که برای جلوگیری از حمله دشمن به مدائن و یا تهیه نیرو به آنجا آمده بی دلیل و هنوز درگیری آغاز نشده سخنانی به زبان می آورد که بوی صلح می دهد؟ در اینجا «یعقوبی»، نقلی را برای ما حفظ کرده که روشنگر ماجراست. معاویه که در هیچ مورد دست از حیله گری بر نمی داشت، «مغیرة بن شعبه» و «عبدالله بن عامر» را به «ساباط» فرستاد تا درباره صلح با امام(علیه السلام) سخن بگویند. وقتی آنها (دست خالی) از نزد امام(علیه السلام) بیرون آمدند، زیر لب (و طبعاً برای تحریک خوارج) به گونه ای که مردم بشنوند می گفتند: خدا به وسیله فرزند پیامبر خون مردم را حفظ کرده فتنه را بواسطه او آرام کرد و صلح را پذیرفت. «یعقوبی» می افزاید: با این سخن، سپاه مضطرب شده و مردم در راستگویی آنان تردید نکردند. پس از آن بود که بر حسن(علیه السلام) شورش کرده بار و بنه او را غارت کردند».(22)
شیعیان امام(علیه السلام) را در میان خود گرفته از معرکه دور کردند. با این حال «جراح بن سنان» با این فریاد که تو نیز همانند پدرت مشرک شده ای ضربتی بر ران امام(علیه السلام) زد. شیعیان بر سر جراح ریخته او را به قتل رساندند. امام(علیه السلام) نیز به خانه امیر ساباط، «سعد بن مسعود ثقفی» -عموی مختار- آمد و برای معالجه در آنجا ماند(23) با توجه به عبارت «یعقوبی» درباره شورش «مدائن» مطلب بسیار مهمی روشن می شود و آن این که حادثه «مدائن» نیز برخاسته از توطئه معاویه و فرماندهان وی و در رأس آنها فرد فاسقی چون «مغیرة بن شعبه» بوده است.
پس از آن که امام(علیه السلام) مجروح شد، ضمن خطبه ای برای مردم فرمود: ای مردم عراق! «اتَّقُوا اللَّهَ فِینَا فَإِنَّا أُمَرَاؤُکُمْ وَ ضِیفَانُکُمْ، أَهْلُ الْبَیْتِ الَّذِینَ قَالَ اللَّهُ: إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً». راوی می گوید: در آن لحظه هر کس در پای سخن امام(علیه السلام) بود، گریه می کرد.(24) دور شدن امام(علیه السلام) از سپاه که به دلیل گردآوری نیرو و یا آماده کردن مدائن برای جلوگیری از تجاوز غارتگران شام صورت گرفته بود، مشکلات خاصی را به وجود آورد. دو سپاه در قریه «حبوبیه مسکن» در برابر هم قرار گرفتند. معاویه مثل همیشه با استفاده از شیوه های حیله گرایانه خود، درصدد فریب سپاه امام(علیه السلام) بر آمد. او به دروغ، «عبدالرحمن بن سمره» را نزد عبیدالله و سپاهش فرستاد تا بگوید: حسن(علیه السلام) درخواست صلح کرده است؛ اما مردم او را تکذیب کرده و دشنام دادند.(25)
پس از آن به طور مخفیانه در پی «عبیدالله بن عباس» فرستاد و به وی پیغام داد: حسن از ما تقاضای صلح کرده است. اگر هم اکنون به ما ملحق شوی، به تو یک میلیون درهم خواهم داد. نیمی را اکنون می گیری و نیمی را وقتی که داخل کوفه شدیم. «عبیدالله شبانه» به معاویه پیوست در حالی که مردم برای نماز صبح منتظر آمدن او بودند، «قیس بن سعد» با مردم نماز گزارد و پس از آن به بدگویی از عباس پرداخت که چگونه در به در همراهی مشرکان کرد و به اسارت در آمد. پس از آن بنای بدگویی به عبیداللّه را گذاشت که چگونه در یمن، از برابر «بسر بن ارطاة» گریخت و اجازه داد تا بسر، فرزندان او را بکشد.(26)
از برخورد معاویه در پرداخت پول و نیز اخبار دیگر، چنین بر می آید که معاویه به دروغ مسأله درخواست صلح را از طرف امام(علیه السلام) مطرح کرده بود. در اصل، اگر امام صلح را پذیرفته بود معنا نداشت که معاویه حاضر شود یک میلیون درهم به عبیدالله بپردازد. بسیاری از مردم عراق مترصد بودند تا تمایل امام(علیه السلام) را به صلح ببینند، در آن صورت لحظه ای در سپاه نمی ماندند. با رفتن عبیدالله، قریب دو سوم سپاه عراق به معاویه پیوست.(27) بدین ترتیب تنها چهار هزار نفر در کنار «قیس بن سعد» باقی ماندند.
معاویه گمان کرد که با آمدن عبیدالله و این تعداد از سپاه عراق، چیزی باقی نمانده است. بنابراین «بسر بن ارطاة» را به سوی باقیمانده لشکر عراق فرستاد. مردم آماده بوده به سوی آنها حمله ور شدند. بسر بازگشت و همراه لشکری حمله برد. این بار نیز قیس و یاران بر جای مانده آنها را به عقب راندند و بر اثر درگیری تعدادی کشته شدند.(28) معاویه کوشید تا قیس را نیز فریب دهد. اما قیس گفت که در دینش فریب نخواهد خورد. پس از آن معاویه به تحقیر وی پرداخته او را یهودی فرزند یهودی خواند. معاویه افزود: ببین چگونه قوم تو، پدرت را تنها گذاشت، آن گونه که در حوران شام غریبانه مرد. قیس در پاسخ وی، او را وثن بن وثن (بت فرزند بت) خواند و به او نوشت: از ابتدا با اکراه اسلام را پذیرفتی و جز ایجاد تفرقه در آن کاری نکرده و با رغبت از آن خارج شدی. تو همیشه با خدا و رسول جنگیده ای و حزبی از احزاب مشرکین بوده ای.(29) «اصفهانی» تازه پس از نقل این ماجراها اشاره به هیئتی می کند که معاویه برای صحبت با امام حسن(علیه السلام) به ساباط فرستاد. این نشان آن است که اقدام معاویه در برخورد با عبیدالله، تنها برای فریب وی بوده است.
معاویه با داشتن جاسوسان فراوان خود خبر مجروح شدن امام(علیه السلام) را زودتر از سپاه عراق شنیده بود. به دنبال شنیدن این خبر، پیامی به قیس فرستاد که اصرار تو بیهوده است، اصحاب حسن(علیه السلام) بر او اختلاف کرده و او در «ساباط» مجروح شده است. این امر سبب شد تا قیس تأمل کرده منتظر خبر قطعی از امام(علیه السلام) شود.(30) اشراف عراق که وضع را به این صورت دیده و احتمال پیروزی معاویه را قوی دانستند، مرتب به معاویه ملحق شده و یا پیام بیعت می دادند. «بلاذری» می گوید: بزرگان عراق نزد معاویه آمده بیعت میکردند. اولین نفر، «خالد بن معمر» بود. او گفت: بیعت او به معنای بیعت تمامی افراد قبیله ربیعه است. بعدها شاعری خطاب به معاویه گفت: به «خالد بن معمر» اکرام کن، چه اگر او نبود تو به امارت نمی رسیدی.(31)
سیاستی که معاویه از آن بهره کافی برد، استفاده از شایعاتی بود که خود آنها را در سه منطقه کوفه، ساباط و میدان جنگ منتشر می کرد. کوفیان گمان می کردند که کار تمام شده است. در میدان جنگ چنین منتشر شد که امامتان درخواست صلح کرده است. در «ساباط» نیز خبر رفتن عبیدالله و بخش اعظم سپاه به امام(علیه السلام) رسیده و حتی شایع شد که «قیس بن سعد» نیز صلح کرده است. از میان مورخان، تنها کسی که به دقت متوجه این شایعات چند جانبه شده، «یعقوبی» است. او می گوید: معاویه کسانی را به لشکرگاه امام(علیه السلام) می فرستاد تا بگوید که «قیس بن سعد» صلح را پذیرفته است. از سوی دیگر، کسانی را به لشکر قیس می فرستاد تا بگویند حسن(علیه السلام) با معاویه صلح کرده است.(32) متأسفانه، گروهی از مورخان، همین شایعات را به عنوان اخبار تاریخی ضبط کرده اند. از جمله «محمد بن سعد»، حیله گری «مغیرة بن شعبه» را که منجر به شورش گروهی از مردم در «ساباط مدائن» شد به عنوان خبر تاریخی این چنین ضبط کرده که همانجا، هر چه معاویه تعهد کرده بود، امام(علیه السلام) پذیرفت.(33)
گروه فراوانی از اشراف عراق به معاویه پیوسته و حتی گفته بودند که حاضرند حسن(علیه السلام) را دست بسته به او تحویل دهند. به نوشته «ابن اعثم»، زمانی که قیس، ضمن نامه ای خبر رفتن شمار زیادی از سپاه عراق را به امام(علیه السلام) نوشت، حضرت بزرگان اصحاب خود را فراهم آورده و فرمود: ای مردم عراق! من با شما جماعت چه کنم؟ این نامه «قیس بن سعد» است، او نوشته است که اشراف و بزرگان شما نزد معاویه رفته اند. به خدا سوگند این از شما عجیب نیست. شما در «صفین» پدرم را بر حکمیت اجبار کردید و زمانی که آن را پذیرفت، بر او اعتراض نمودید. برای بار دوم شما را به جنگ با معاویه خواند، سستی کردید تا آن که کرامت الهی نصیب او شد. پس از آن بدون اکراه با من بیعت کردید، من بیعت شما را پذیرفتم و قدم در این راه گذاشتم، خدا آگاه است که قصد من چه بوده است؛ اما ببینید شما چه کرده اید. ای مردم عراق! همینا برای من کافی است، مرا در دینم فریب مدهید.(34)
توضیحات امام(علیه السلام) نشان میدهد که امام(علیه السلام) کوچکترین تردیدی در جنگ نداشته؛ اما رفتار ناشایست مردم او را به ستوه آورده است.
پینوشتها:
(1). مقاتل الطالبیین، الأصفهانى، ابو الفرج على بن الحسین، تحقیق: صقر، سید احمد، بیروت، دار المعرفه، 1408 ق، ص 62 تا 68.
(2). همان، ص 62؛ شرح نهج البلاغة، ابن أبی الحدید، أبو حامد عز الدین عبد الحمید بن هبة الله بن محمد بن محمد، محقق / مصحح: محمد ابوالفضل ابراهیم، کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، قم، 1404 ق، چاپ اول، ج 16، ص 31؛ الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، مفید، محمد بن محمد، محقق / مصحح: مؤسسه آل البیت(علیهم السلام)، کنگره شیخ مفید، قم، 1413 ق، چاپ اول، ج 2، ص 9.
(3). مقاتل الطالبیین، همان، ص 66.
(4). شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، همان، ج 16، ص 26.
(5). قرآن کریم، سوره انفال، آیه 46.
(6). مقاتل الطالبیین، همان، ص 69.
(7). تاریخ الیعقوبى، الکاتب العباسى، احمد بن أبى یعقوب بن جعفر بن وهب واضح، دار صادر، بیروت، بى تا، ج 2، ص 181.
(8). مقاتل الطالبیین، همان، ص 70 تا 71.
(9). بحار الأنوار، مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، محقق / مصحح: جمعى از محققان، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، 1403 ق، چاپ دوم، ج 44، ص 44.
(10). تاریخ الأمم و الملوک، طبری، أبو جعفر محمد بن جریر، تحقیق: محمد أبو الفضل ابراهیم، دار الاعلمی بیروت، 1983 م، ج 5، ص 158؛ تذکرة الخواص، سبط ابن جوزى، یوسف بن قزاغلى، نینوی، تهران، بی تا، ص 196.
(11). البدایة و النهایة، ابن کثیر الدمشقى، أبو الفداء اسماعیل بن عمر، دار الفکر، بیروت، 1407ق / 1986 م، ج 8، ص 14.
(12). مقاتل الطالبیین، همان، ص 64.
(13). الفتوح، الکوفى، أبو محمد أحمد بن اعثم، دارالکتب العلمیه، بیروت، 1406 ق، ج 4، ص 153؛ الکامل فی التاریخ، ابن الأثیر، عز الدین أبو الحسن على بن ابى الکرم، دار صادر، بیروت، 1385 ق / 1965 م، ج 3، ص 61.
(14). مقاتل الطالبیین، همان، ص 71؛ تاریخ یعقوبی، همان، ج 2، ص 214؛ ترجمة الامام الحسن(علیه السّلام) من تاریخ دمشق، ابن عساکر، علی بن الحسین، محقق: المحمودی، محمد باقر، موسسة المحمودی، بیروت، ص 167.
(15). ذخائر العقبى فی مناقب ذوى القربى، الطبری، الحافظ محب الدین أحمد بن عبد الله، دار الکتب، قاهره، 1356 ق، ص 138 تا 139.
(16). صلح الحسن علیه السّلام، آل یاسین، دار الکتب العراقیه، کاظمیه، بی تا، ص 123.
(17). ترجمة الامام الحسن، ابن سعد، محقق: طباطبائی، سید عبد العزیز، مؤسّسه آل البیت(علیهم السلام)، قم، بی جا، ص 168.
(18). ترجمة الامام الحسن، ابن عساکر، همان، ص 176.
(19). کتاب جمل من انساب الأشراف، البلاذرى، أحمد بن یحیى بن جابر، تحقیق: سهیل زکار، ریاض زرکلى، دارالفکر، بیروت، 1417 ق / 1996 م، چاپ اول، ج 3، ص 34.
(20). مقاتل الطالبیین، همان، ص 71؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، همان، ج 16، ص 40.
(21). الأخبار الطوال، الدینورى، ابو حنیفه احمد بن داود، محقق: عبد المنعم عامر، مکتبة عیسی البابی، قاهره، 1960 م، ص 216.
(22). تاریخ یعقوبی، همان، ج 2، ص 215.
(23). مقاتل الطالبیین، همان، ص 72.
(24). ترجمة الامام الحسن علیه السّلام، ابن سعد، همان، ص 167و 169 و170؛ المعجم الکبیر، الطبرانی، سلیمان بن أحمد بن أیوب أبو القاسم، داراحیاء التراث العربی، بیروت، بی تا، ج 3، ص 96؛ مجمع الزوائد و منبع الفوائد، الهیثمی، نور الدین علی بن أبی بکر، دار الکتاب، بیروت، 1967 م، ج 9، ص 167.
(25). کتاب جمل من انساب الأشراف، همان، ج 3، ص 37.
(26). مقاتل الطالبیین، همان، ص 73.
(27). مقاتل الطالبیین، همان، ج 3، ص 38.
(28). همان، ج 3، ص 38.
(29). مقاتل الطالبیین، همان، ص 74؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 39 تا 40.
(30). کتاب جمل من انساب الأشراف، همان، ج 3، ص 38.
(31). همان، ج 3، ص 39.
(32). تاریخ یعقوبی، همان، ج 2، ص 215.
(33). ترجمة الامام الحسن علیه السّلام، ابن سعد، همان، ص 169.
(34). الفتوح، همان، ج 4، ص 157؛ مقایسه کنید این مطالب را با سخنان تحریف شده امام در (کتاب جمل من انساب الأشراف، همان، ج 3، ص 39).
منبع: حیات فکری و سیاسی امامان شیعه (علیهم السلام)، رسول جعفریان،، قم: موسسه انصاریان، 1381 ش.
نامه های متبادله امام مجتبی(علیه السلام) به معاویه که متن آنها را «اصفهانی» نقل کرده(1) ثمر چندانی نداشت؛ البته باید گفت: امام حسن(علیه السلام) می دانست که معاویه کسی نیست که تسلیم این نامه ها شود، مهم آن بود که نامه های مزبور به عنوان یک سند در تاریخ باقی مانده و استدلالهای دو طرف را در مورد مشروعیت خودشان نشان دهد. در این میان معاویه کوشید تا با فرستادن جاسوسانی از اوضاع کوفه و بصره خبری بگیرد. جاسوسان مزبور شناسایی شدند و همگی به قتل رسیدند.(2) در این باره امام(علیه السلام) و نیز «عبدالله بن عباس» نامه هایی به معاویه نوشته و بغی او را به وی گوشزد کردند. تهدید آخرین امام(علیه السلام) آن بود که اگر معاویه تسلیم نشود همراه سپاه مسلمانان به سوی او خواهد رفت: «فَحَاکَمْتُکَ اِلَی اللهِ حَتَّی یَحْکُمَ اللهُ بَیْنَنَا وَ بَیْنَکُمْ وَ هُوَ خَیْرُ الْحَاکِمِینَ».(3)
پس از آن که نامه نگاری میان امام(علیه السلام) و معاویه نتیجه ای نبخشید امام(علیه السلام) به معاویه نوشت: بین او و معاویه چیزی جز شمشیر حاکم نخواهد بود.(4) پس از آن معاویه ضمن نامه ای به عمال خویش در نواحی مختلف با ابراز خوشحالی از شهادت امام علی(علیه السّلام) و این که دشمن آنان بدون زحمت از میان رفته است خبر داد که اوضاع کوفه درهم ریخته و میان یاران او اختلاف شده است. او (به دروغ یا راست) افزود: اشراف و رهبران مردم کوفه به من نامه نوشته برای خود و خاندان خود درخواست امان کرده اند. وقتی نامه من به شما رسید همراه سپاهتان به سوی من حرکت کنید که وقت انتقام فرا رسیده است. معاویه همراه سپاه خود پل «منبج» پیش آمد. در این وقت امام حسن(علیه السّلام) «حجر بن عدی» را در پی مردم و عمالش فرستاد تا برای جنگ آماده شوند. در کوفه، اجتماعی فراهم آمد و امام در جمع آنان با تلاوت آیه: «وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ»(5) چنین فرمود: «ای مردم! شما جز با صبر بر آنچه از آن کراهت دارید به آنچه دوست دارید نخواهید رسید. به من خبر رسیده که معاویه به سوی ما در حرکت است. همگی به سوی نخیله حرکت کنید».(6)
«اصفهانی» می گوید: «سخن او چنان بود که گویی از سستی مردم نگران بود. هیچ کس سخن نگفت. عدی بن حاتم به سخن در آمد و گفت: من پسر حاتم هستم. این چه وضعیت زشتی است؟ آیا دعوت امامتان و فرزند پیامبرتان را اجابت نمی کنید؟ پس از آن روی به امام(علیه السلام) کرد و ضمن اعلام اطاعت از او راهی نخیله شد. به همراه وی شماری از افراد قبیله طیّ که عدیّ بن حاتم ریاست آن را بر عهده داشت، عازم شدند. بنا به نقل یعقوبی، در «طیّ» هزار جنگجو بودند که از فرمان عدی سر نمی پیچیدند».(7) پس از آن «قیس به سعد»، «معقل بن قیس» و «زیاد بن صعصعه» سخنانی ایراد کرده و آنگاه بود که سپاهی در حدود دوازده هزار تن در نخیله فراهم شده و امام(علیه السلام) تا دیر عبدالرحمن همراهشان رفت».(8)
به هر روی باید توجه داشت که روحیه مردم عراق، از پس از ماجرای حکمیت، خدشه دار شده بود. آنان احتمال صلح با «قاسطین» را در اذهان خود زمینه سازی کرده بودند. در عین حال وقتی سلطه معاویه را بر عراق احساس می کردند تنشان به لرزه می افتاد. در این گیرودار، گروهی خود را به غفلت زده، گروهی سخت گرفتار شک و تردید بوده و تنها اقلیتی به امام(علیه السلام) پیوستند. امام خود عازم لشکرگاه شده و پسر عم خود «مغیرة بن نوفل» را در کوفه گذاشت تا مردم را برای رفتن به نخیله تشویق کند. «حارث همدانی» می گوید: کسانی که نیت پیوستن به امام(علیه السلام) را داشتند به نخیله رفتند؛ اما شمار زیادی از رفتن سرباز زدند. در میان آنان کسانی بودند که پیش از آن وعده همکاری داده بودند.(9) بر پایه همین نقل، امام(علیه السلام) خود به کوفه بازگشت تا مردم را برای رفتن به جنگ بسیج کند.
این موضع امام(علیه السلام) برخلاف گفته زهری و دیگران است که می گویند: «کَان الحَسنُ لَایُؤْثِر الْقِتَالَ وَ َ یَمِیل الی حَقْنِ الدِّمَاء»(10)«وَ لَمْ یَکُن فِی َ نِیَّة الحسنُ ُ أَن یُقَاتِل أَحَدا وَ لَکِنَّ غَلَبُوا عَلی رَأْیِهِ»(11) به این معنا که امام(علیه السلام) مایل به جنگ نبوده است. افزون بر این، امام(علیه السلام) برای تقویت روحیه نیروهای خود حقوق آنان را افزایش داد.(12) این افزایش در همان ابتدای خلافت و طبعاً ایجاد آمادگی در آنها برای رویارویی با شامیان بود.
مجموع جمعیتی که به نخیله رفت دوازده هزار نفر بود. اینان گروهی بودند که با فشار تبلیغات و گروهی به پیروی از رؤسای خود به لشکرگاه رفته بودند. با این که این رقم در بیشتر مصادر تاریخی تصریح شده، برخی گفته اند که چهل هزار تن به نخیله رفته بودند. گفته شده: شمار سپاه امام(علیه السلام) چهل هزار تن بوده که به «دیر عبدالرحمن» رفته و از آنجا هزار تن همراه «قیس بن سعد» به عنوان سپاه مقدم اعزام شدند.(13) چنین رقمی نمی تواند صحیح باشد؛ زیرا:
اولاً روایات تاریخی تصریح دارد که در ابتدای دعوت حتی یک نفر پاسخ مساعد نداده بود، چگونه ممکن است که یک مرتبه شمار آنان تا به این اندازه افزایش یافته باشد؟ ثانیاً اگر امام(علیه السلام)، این مقدار هوادار و طرفدار داشت، لازم نبود تا برای جمعآوری نیرو به مدائن رفته و خطری که در جدایی او با سپاهش وجود داشت، بر خود هموار کند.
ثالثاً شمار فراوانی از مورخان که خبر اعزام را به صورت دقیق گزارش کرده اند، همان عدد دوازده هزار نفر را نقل کرده اند. از جمله آنها «یعقوبی»، «ابو الفرج اصفهانی» و «ابن عساکر» است.(14) رابعاً به احتمال قوی منشأ این قول، روایتی مجعول درباره شمار کسانی است که هنگام شهادت [حضرت] علی(علیه السّلام) با او بیعت کرده بودند و قرار بود تا به مقابله سپاه شام بروند، عدد مزبور در آن نقل، چهل هزار آمده است.(15) به عقیده بعضی،(16) این روایت سبب شده تا کسانی گمان کنند این افراد آماده همکاری با حسن بن علی(علیهما السّلام) بودهاند، اگر چه در بیعت این تعداد با امام حسن(علیه السّلام) تردید بسیار وجود دارد. خامساً آن که با وجود سخنان مکرر امام علی(علیه السّلام) در سرزنش مردم کوفه: به خاطر عدم همراهی در جنگ با شام که در نهج البلاغه و سایر مصادر آمده، نمی توان باور کرد که چنین جمعیتی با فرزند او همراهی کرده باشند. سادساً دلیل مهم بر پایی صلح، عدم همکاری مردم بود. این مطلب را امام، مکرر تصریح فرموده و روشن است که با وجود چهل هزار نفر نمی بایست چنین جملاتی از امام(علیه السّلام) نقل شده باشد.
فرماندهی سپاه امام(علیه السلام) را «عبیدالله بن عباس» عهده دار بوده است. «زهری» به اشتباه، فرمانده سپاه را «عبدالله بن عباس» دانسته است.(17) کسانی نیز «قیس بن سعد» را فرمانده دانسته اند.(18) البته پس از فرار عبیدالله، قیس فرماندهی سپاه را عهده دار شد. گویا تردیدی در این که امام(علیه السلام)، عبیدالله را انتخاب کرده وجود نداشته باشد.(19) از دلایل عمده انتخاب عبیدالله آن بود که امام(علیه السلام) در آن جوّ تردید، بهترین شانسی که برای این کار داشت آن بود که فردی از خاندان خود را برای این کار برگزیند. افزون بر آن، عبیدالله، کینه شدیدی نسبت به معاویه داشت؛ زیرا چندی پیش از آن، «بسر بن ارطاة»، یکی از فرماندهان معاویه، در حمله ای که به حجاز کرد، دو فرزند عبیدالله را در پیش چشمان مادرشان سر برید. در عین حال امام احتیاط را از دست نداد و دو معاون برای عبیدالله برگزید. یکی «قیس بن سعد» و دیگری «سعید بن قیس».
امام آنان را به سوی دشمن فرستاد و خود عازم «ساباط مدائن» شد. پیش از ترک آنان به عبیدالله نصایحی کرد: «اَلِنْ جَانِبَکَ»؛ (برخوردت را نرم گردان). «اَبْسِطْ وَجْهَکَ»؛ (روی خود را گشاده دار). «اَفْرِشْ لَهُمْ جَنَاحَکَ»؛ (مردم را زیر چتر محبت خود گیر). «اَدِنْهُمْ مِنْ مَجْلِسِکَ»؛ (آنان را به مجالس خود نزدیک کن). «وَ شَاوِرْ هَذَیْنِ»؛ (با این دو نفر مشورت کن). «فَلَاتُقَاتِلْهُ حَتَّی یُقَاتِلَکَ»؛ (قبل از آن که جنگ را شروع کنند، تو جنگ را آغاز مکن). امام به وی سفارش کرد که این مردم بقایای کسانی هستند که مورد اعتماد امام علی(علیه السّلام) بودند. سپس به وی فرمودند تا به سمت فرات رفته، از آنجا راهی «مسکن» شده و در برابر معاویه بایستد و آنگاه همانجا بماند تا او در پی وی برسد.(20)
امام(علیه السلام) خود راهی «ساباط مدائن» شد. «دینوری» می گوید: معاویه سپاهی را به فرماندهی «عبدالله بن عامر بن کریز» به سوی «انبار» فرستاد تا از آنجا به سوی مدائن پیشروی کند. امام(علیه السلام) که وضع را چنین دید خود عازم مدائن شد.(21) حادثه ای که در آنجا اتفاق افتاد و همه مورخان آن را گزارش کرده اند حمله خوارج به امام است. مورخانی چون «دینوری»، «بلاذری» و «ابوالفرج اصفهانی» -و حتی شیخ مفید که اخبار خود را از اصفهانی گرفته- گفته اند که: «امام(علیه السلام) در سخنان خود به گونه ای سخن گفت که بوی صلح می داد. به همین دلیل خوارج بر بار و بنه او حمله کردند. این سخن با ظاهر وقایع سازگار نیست. چگونه امام(علیه السلام) که برای جلوگیری از حمله دشمن به مدائن و یا تهیه نیرو به آنجا آمده بی دلیل و هنوز درگیری آغاز نشده سخنانی به زبان می آورد که بوی صلح می دهد؟ در اینجا «یعقوبی»، نقلی را برای ما حفظ کرده که روشنگر ماجراست. معاویه که در هیچ مورد دست از حیله گری بر نمی داشت، «مغیرة بن شعبه» و «عبدالله بن عامر» را به «ساباط» فرستاد تا درباره صلح با امام(علیه السلام) سخن بگویند. وقتی آنها (دست خالی) از نزد امام(علیه السلام) بیرون آمدند، زیر لب (و طبعاً برای تحریک خوارج) به گونه ای که مردم بشنوند می گفتند: خدا به وسیله فرزند پیامبر خون مردم را حفظ کرده فتنه را بواسطه او آرام کرد و صلح را پذیرفت. «یعقوبی» می افزاید: با این سخن، سپاه مضطرب شده و مردم در راستگویی آنان تردید نکردند. پس از آن بود که بر حسن(علیه السلام) شورش کرده بار و بنه او را غارت کردند».(22)
شیعیان امام(علیه السلام) را در میان خود گرفته از معرکه دور کردند. با این حال «جراح بن سنان» با این فریاد که تو نیز همانند پدرت مشرک شده ای ضربتی بر ران امام(علیه السلام) زد. شیعیان بر سر جراح ریخته او را به قتل رساندند. امام(علیه السلام) نیز به خانه امیر ساباط، «سعد بن مسعود ثقفی» -عموی مختار- آمد و برای معالجه در آنجا ماند(23) با توجه به عبارت «یعقوبی» درباره شورش «مدائن» مطلب بسیار مهمی روشن می شود و آن این که حادثه «مدائن» نیز برخاسته از توطئه معاویه و فرماندهان وی و در رأس آنها فرد فاسقی چون «مغیرة بن شعبه» بوده است.
پس از آن که امام(علیه السلام) مجروح شد، ضمن خطبه ای برای مردم فرمود: ای مردم عراق! «اتَّقُوا اللَّهَ فِینَا فَإِنَّا أُمَرَاؤُکُمْ وَ ضِیفَانُکُمْ، أَهْلُ الْبَیْتِ الَّذِینَ قَالَ اللَّهُ: إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً». راوی می گوید: در آن لحظه هر کس در پای سخن امام(علیه السلام) بود، گریه می کرد.(24) دور شدن امام(علیه السلام) از سپاه که به دلیل گردآوری نیرو و یا آماده کردن مدائن برای جلوگیری از تجاوز غارتگران شام صورت گرفته بود، مشکلات خاصی را به وجود آورد. دو سپاه در قریه «حبوبیه مسکن» در برابر هم قرار گرفتند. معاویه مثل همیشه با استفاده از شیوه های حیله گرایانه خود، درصدد فریب سپاه امام(علیه السلام) بر آمد. او به دروغ، «عبدالرحمن بن سمره» را نزد عبیدالله و سپاهش فرستاد تا بگوید: حسن(علیه السلام) درخواست صلح کرده است؛ اما مردم او را تکذیب کرده و دشنام دادند.(25)
پس از آن به طور مخفیانه در پی «عبیدالله بن عباس» فرستاد و به وی پیغام داد: حسن از ما تقاضای صلح کرده است. اگر هم اکنون به ما ملحق شوی، به تو یک میلیون درهم خواهم داد. نیمی را اکنون می گیری و نیمی را وقتی که داخل کوفه شدیم. «عبیدالله شبانه» به معاویه پیوست در حالی که مردم برای نماز صبح منتظر آمدن او بودند، «قیس بن سعد» با مردم نماز گزارد و پس از آن به بدگویی از عباس پرداخت که چگونه در به در همراهی مشرکان کرد و به اسارت در آمد. پس از آن بنای بدگویی به عبیداللّه را گذاشت که چگونه در یمن، از برابر «بسر بن ارطاة» گریخت و اجازه داد تا بسر، فرزندان او را بکشد.(26)
از برخورد معاویه در پرداخت پول و نیز اخبار دیگر، چنین بر می آید که معاویه به دروغ مسأله درخواست صلح را از طرف امام(علیه السلام) مطرح کرده بود. در اصل، اگر امام صلح را پذیرفته بود معنا نداشت که معاویه حاضر شود یک میلیون درهم به عبیدالله بپردازد. بسیاری از مردم عراق مترصد بودند تا تمایل امام(علیه السلام) را به صلح ببینند، در آن صورت لحظه ای در سپاه نمی ماندند. با رفتن عبیدالله، قریب دو سوم سپاه عراق به معاویه پیوست.(27) بدین ترتیب تنها چهار هزار نفر در کنار «قیس بن سعد» باقی ماندند.
معاویه گمان کرد که با آمدن عبیدالله و این تعداد از سپاه عراق، چیزی باقی نمانده است. بنابراین «بسر بن ارطاة» را به سوی باقیمانده لشکر عراق فرستاد. مردم آماده بوده به سوی آنها حمله ور شدند. بسر بازگشت و همراه لشکری حمله برد. این بار نیز قیس و یاران بر جای مانده آنها را به عقب راندند و بر اثر درگیری تعدادی کشته شدند.(28) معاویه کوشید تا قیس را نیز فریب دهد. اما قیس گفت که در دینش فریب نخواهد خورد. پس از آن معاویه به تحقیر وی پرداخته او را یهودی فرزند یهودی خواند. معاویه افزود: ببین چگونه قوم تو، پدرت را تنها گذاشت، آن گونه که در حوران شام غریبانه مرد. قیس در پاسخ وی، او را وثن بن وثن (بت فرزند بت) خواند و به او نوشت: از ابتدا با اکراه اسلام را پذیرفتی و جز ایجاد تفرقه در آن کاری نکرده و با رغبت از آن خارج شدی. تو همیشه با خدا و رسول جنگیده ای و حزبی از احزاب مشرکین بوده ای.(29) «اصفهانی» تازه پس از نقل این ماجراها اشاره به هیئتی می کند که معاویه برای صحبت با امام حسن(علیه السلام) به ساباط فرستاد. این نشان آن است که اقدام معاویه در برخورد با عبیدالله، تنها برای فریب وی بوده است.
معاویه با داشتن جاسوسان فراوان خود خبر مجروح شدن امام(علیه السلام) را زودتر از سپاه عراق شنیده بود. به دنبال شنیدن این خبر، پیامی به قیس فرستاد که اصرار تو بیهوده است، اصحاب حسن(علیه السلام) بر او اختلاف کرده و او در «ساباط» مجروح شده است. این امر سبب شد تا قیس تأمل کرده منتظر خبر قطعی از امام(علیه السلام) شود.(30) اشراف عراق که وضع را به این صورت دیده و احتمال پیروزی معاویه را قوی دانستند، مرتب به معاویه ملحق شده و یا پیام بیعت می دادند. «بلاذری» می گوید: بزرگان عراق نزد معاویه آمده بیعت میکردند. اولین نفر، «خالد بن معمر» بود. او گفت: بیعت او به معنای بیعت تمامی افراد قبیله ربیعه است. بعدها شاعری خطاب به معاویه گفت: به «خالد بن معمر» اکرام کن، چه اگر او نبود تو به امارت نمی رسیدی.(31)
سیاستی که معاویه از آن بهره کافی برد، استفاده از شایعاتی بود که خود آنها را در سه منطقه کوفه، ساباط و میدان جنگ منتشر می کرد. کوفیان گمان می کردند که کار تمام شده است. در میدان جنگ چنین منتشر شد که امامتان درخواست صلح کرده است. در «ساباط» نیز خبر رفتن عبیدالله و بخش اعظم سپاه به امام(علیه السلام) رسیده و حتی شایع شد که «قیس بن سعد» نیز صلح کرده است. از میان مورخان، تنها کسی که به دقت متوجه این شایعات چند جانبه شده، «یعقوبی» است. او می گوید: معاویه کسانی را به لشکرگاه امام(علیه السلام) می فرستاد تا بگوید که «قیس بن سعد» صلح را پذیرفته است. از سوی دیگر، کسانی را به لشکر قیس می فرستاد تا بگویند حسن(علیه السلام) با معاویه صلح کرده است.(32) متأسفانه، گروهی از مورخان، همین شایعات را به عنوان اخبار تاریخی ضبط کرده اند. از جمله «محمد بن سعد»، حیله گری «مغیرة بن شعبه» را که منجر به شورش گروهی از مردم در «ساباط مدائن» شد به عنوان خبر تاریخی این چنین ضبط کرده که همانجا، هر چه معاویه تعهد کرده بود، امام(علیه السلام) پذیرفت.(33)
گروه فراوانی از اشراف عراق به معاویه پیوسته و حتی گفته بودند که حاضرند حسن(علیه السلام) را دست بسته به او تحویل دهند. به نوشته «ابن اعثم»، زمانی که قیس، ضمن نامه ای خبر رفتن شمار زیادی از سپاه عراق را به امام(علیه السلام) نوشت، حضرت بزرگان اصحاب خود را فراهم آورده و فرمود: ای مردم عراق! من با شما جماعت چه کنم؟ این نامه «قیس بن سعد» است، او نوشته است که اشراف و بزرگان شما نزد معاویه رفته اند. به خدا سوگند این از شما عجیب نیست. شما در «صفین» پدرم را بر حکمیت اجبار کردید و زمانی که آن را پذیرفت، بر او اعتراض نمودید. برای بار دوم شما را به جنگ با معاویه خواند، سستی کردید تا آن که کرامت الهی نصیب او شد. پس از آن بدون اکراه با من بیعت کردید، من بیعت شما را پذیرفتم و قدم در این راه گذاشتم، خدا آگاه است که قصد من چه بوده است؛ اما ببینید شما چه کرده اید. ای مردم عراق! همینا برای من کافی است، مرا در دینم فریب مدهید.(34)
توضیحات امام(علیه السلام) نشان میدهد که امام(علیه السلام) کوچکترین تردیدی در جنگ نداشته؛ اما رفتار ناشایست مردم او را به ستوه آورده است.
پینوشتها:
(1). مقاتل الطالبیین، الأصفهانى، ابو الفرج على بن الحسین، تحقیق: صقر، سید احمد، بیروت، دار المعرفه، 1408 ق، ص 62 تا 68.
(2). همان، ص 62؛ شرح نهج البلاغة، ابن أبی الحدید، أبو حامد عز الدین عبد الحمید بن هبة الله بن محمد بن محمد، محقق / مصحح: محمد ابوالفضل ابراهیم، کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، قم، 1404 ق، چاپ اول، ج 16، ص 31؛ الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، مفید، محمد بن محمد، محقق / مصحح: مؤسسه آل البیت(علیهم السلام)، کنگره شیخ مفید، قم، 1413 ق، چاپ اول، ج 2، ص 9.
(3). مقاتل الطالبیین، همان، ص 66.
(4). شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، همان، ج 16، ص 26.
(5). قرآن کریم، سوره انفال، آیه 46.
(6). مقاتل الطالبیین، همان، ص 69.
(7). تاریخ الیعقوبى، الکاتب العباسى، احمد بن أبى یعقوب بن جعفر بن وهب واضح، دار صادر، بیروت، بى تا، ج 2، ص 181.
(8). مقاتل الطالبیین، همان، ص 70 تا 71.
(9). بحار الأنوار، مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، محقق / مصحح: جمعى از محققان، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، 1403 ق، چاپ دوم، ج 44، ص 44.
(10). تاریخ الأمم و الملوک، طبری، أبو جعفر محمد بن جریر، تحقیق: محمد أبو الفضل ابراهیم، دار الاعلمی بیروت، 1983 م، ج 5، ص 158؛ تذکرة الخواص، سبط ابن جوزى، یوسف بن قزاغلى، نینوی، تهران، بی تا، ص 196.
(11). البدایة و النهایة، ابن کثیر الدمشقى، أبو الفداء اسماعیل بن عمر، دار الفکر، بیروت، 1407ق / 1986 م، ج 8، ص 14.
(12). مقاتل الطالبیین، همان، ص 64.
(13). الفتوح، الکوفى، أبو محمد أحمد بن اعثم، دارالکتب العلمیه، بیروت، 1406 ق، ج 4، ص 153؛ الکامل فی التاریخ، ابن الأثیر، عز الدین أبو الحسن على بن ابى الکرم، دار صادر، بیروت، 1385 ق / 1965 م، ج 3، ص 61.
(14). مقاتل الطالبیین، همان، ص 71؛ تاریخ یعقوبی، همان، ج 2، ص 214؛ ترجمة الامام الحسن(علیه السّلام) من تاریخ دمشق، ابن عساکر، علی بن الحسین، محقق: المحمودی، محمد باقر، موسسة المحمودی، بیروت، ص 167.
(15). ذخائر العقبى فی مناقب ذوى القربى، الطبری، الحافظ محب الدین أحمد بن عبد الله، دار الکتب، قاهره، 1356 ق، ص 138 تا 139.
(16). صلح الحسن علیه السّلام، آل یاسین، دار الکتب العراقیه، کاظمیه، بی تا، ص 123.
(17). ترجمة الامام الحسن، ابن سعد، محقق: طباطبائی، سید عبد العزیز، مؤسّسه آل البیت(علیهم السلام)، قم، بی جا، ص 168.
(18). ترجمة الامام الحسن، ابن عساکر، همان، ص 176.
(19). کتاب جمل من انساب الأشراف، البلاذرى، أحمد بن یحیى بن جابر، تحقیق: سهیل زکار، ریاض زرکلى، دارالفکر، بیروت، 1417 ق / 1996 م، چاپ اول، ج 3، ص 34.
(20). مقاتل الطالبیین، همان، ص 71؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، همان، ج 16، ص 40.
(21). الأخبار الطوال، الدینورى، ابو حنیفه احمد بن داود، محقق: عبد المنعم عامر، مکتبة عیسی البابی، قاهره، 1960 م، ص 216.
(22). تاریخ یعقوبی، همان، ج 2، ص 215.
(23). مقاتل الطالبیین، همان، ص 72.
(24). ترجمة الامام الحسن علیه السّلام، ابن سعد، همان، ص 167و 169 و170؛ المعجم الکبیر، الطبرانی، سلیمان بن أحمد بن أیوب أبو القاسم، داراحیاء التراث العربی، بیروت، بی تا، ج 3، ص 96؛ مجمع الزوائد و منبع الفوائد، الهیثمی، نور الدین علی بن أبی بکر، دار الکتاب، بیروت، 1967 م، ج 9، ص 167.
(25). کتاب جمل من انساب الأشراف، همان، ج 3، ص 37.
(26). مقاتل الطالبیین، همان، ص 73.
(27). مقاتل الطالبیین، همان، ج 3، ص 38.
(28). همان، ج 3، ص 38.
(29). مقاتل الطالبیین، همان، ص 74؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 39 تا 40.
(30). کتاب جمل من انساب الأشراف، همان، ج 3، ص 38.
(31). همان، ج 3، ص 39.
(32). تاریخ یعقوبی، همان، ج 2، ص 215.
(33). ترجمة الامام الحسن علیه السّلام، ابن سعد، همان، ص 169.
(34). الفتوح، همان، ج 4، ص 157؛ مقایسه کنید این مطالب را با سخنان تحریف شده امام در (کتاب جمل من انساب الأشراف، همان، ج 3، ص 39).
منبع: حیات فکری و سیاسی امامان شیعه (علیهم السلام)، رسول جعفریان،، قم: موسسه انصاریان، 1381 ش.