نقش کوفیان در تحمیل صلح بر امام حسن (علیه السلام)
پرسش :
کوفیان چه نقشی در تحمیل کردن صلح بر امام حسن (علیه السلام) داشتند؟
پاسخ :
شک نیست که هر زمامدار و فرماندهى اگر بخواهد در میدان جنگ بر دشمن پیروز گردد، باید از جبهه داخلى نیرومند و متشکل و هماهنگى برخوردار باشد و بدون داشتن چنین نیرویى، شرکت در جنگ مسلحانه نتیجه اى جز شکست ذلتبار نخواهد داشت.
در بررسى علل صلح امام مجتبى (علیه السلام) از نظر سیاست داخلى، مهمترین موضوعى که به چشم مى خورد، فقدان جبهه نیرومند و متشکل داخلى است، زیرا مردم عراق و مخصوصا مردم کوفه، در عصر حضرت مجتبى (علیه السلام) نه آمادگى روحى براى نبرد داشتند و نه تشکیل و هماهنگى و اتحاد.
جنگ جمل و صفین و نهروان، و همچنین جنگ هاى توام با تلفاتى که بعد از جریان حکمیت، میان واحد هاى ارتش معاویه و نیرو هاى امیر مومنان (علیه السلام) در عراق و حجاز و یمن درگرفت، در میان بسیارى از یاران على ع یک نوع خستگى از جنگ و علاقه به صلح و متارکه جنگ ایجاد کرد، زیرا طى پنج سال خلافت امیرالمومنین علیه السلام- یاران آن حضرت هیچ وقت اسلحه به زمین ننهادند مگر به قصد آنکه فردا در جنگ دیگرى مشارکت کنند. از طرف دیگر، جنگ آنها با بیگانگان نبود، بلکه در واقع با اقوام و برادران و آشنایان دیروزى آنان بود که اینک در جبهه معاویه مستقر شده بودند.(1)
مردم عراق در واقع با این دست و آن دست کردن، و کندى درگسیل داشتن نیروها براى جنگ با گروه هاى مختلف شام که به حجاز و یمن و حدود عراق شبیخون مى زدند، عافیت طلبى و خستگى ازجنگ را نشان مى دادند، و اینکه عراقیان دعوت مجدد امیرمومنان (علیه السلام) را به جنگ صفین بکندى اجابت نمودند، نشانه همین خستگى بود.(2)
دکتر «طه حسین» پس از نقل ماجراى حکمیت و پیچیده تر شدن اوضاع در پایان حنگ صفین، مى نویسد:
سپس على (علیه السلام) تصمیم گرفت رهسپار شام گردد، اما منافقان اصحابش پیشنهاد کردند که به کوفه بازکردد تا پس از جنگ، کار هاى خود را روبراه کنند و با جمعیت و آمادگى بیشترى به سوى دشمن روى آورند. على (علیه السلام) آنان را به کوفه باز آورد، لیکن دیگر از کوفه بیرون نرفت؛ چه؛ یارانش به خانه هاى خود رفتند و به کار هاى خود سرگرم شدند و به قدرىدر کار جنگ سستى و بى رغبتى نشان دادند که على (علیه السلام) را از خود ناامید ساختند على (علیه السلام) پیوسته آنها را به جهاد مى خواند و در دعوت خویش اصرار مى ورزید، لیکن نه مى شنیدند و نه مى پذیرفتند، تا آنجا کهروزى در خطبه خود گفت: با نافرمانى خود، رأى مرا تباه ساختید و کار به جایى رسید که قریش گفتند: پسر ابى طالب مردى است دلیر، لیکن با جنگ آشنایى ندارد. پدرشان خوب، چه کسى علم جنگ را بهتر از من مى داند؟!(3)
پس از شهادت امیرمنان (علیه السلام) که حسن بن على به خلافت رسید، این پدیده بشدت آشکار شد و مخصوصا هنگامى که امام حسن (علیه السلام) مردم را به جنگ اهل شام دعوت نمود مردم خیلى بکندى آماده شدند. هنگامى که خبر حرکت سپاه معاویه به سوى کوفه به امام مجتبى (علیه السلام) رسید، دستور داد مردم در مسجد جمع شوند. آنگاه خطبهاى آغاز کرد و پس از اشاره به بسیج نیرو هاى معاویه، مردم را به جهاد در راه خدا و ایستادگى در مبارزه با پیروان باطل دعوت نمود و لزوم صبر و فداکارى و تحمل دشواریها را گوشزد کرد امام (علیه السلام) با اطلاعى که از روحیه مردم داشت، نگران بود که دعوت او را احابت نکنند. اتفاقاً همین طور شد و پس از پایان خطبه جنگى مهیج حضرت، همه سکوت کردند و احدى سخنان آن حضرت را تایید نکرد! این صحنه به قدرى اسفانگیز و تکان دهنده بود که یکى از یاران دلیر و شحاع امیر مومنان (علیه السلام) که در مجلس حضور داشت، مردم را به خاطر این سستى و افسردگى بشدت توبیخ کرد و آنها را قهرمانان دروغین و مردمى ترسو و فاقد شجاعت خواند و از آنها دعوت کرد که در رکاب امام براى جنگ اهل شام آماده گردند.(4)
این سند تاریخى نشان مى دهد که مردم عراق تا چه حد به سستى و بى حالى گراییده بودند و آتش شور و سلحشورى و مجاهدت، در آنها خاموش شده بود و حاضر نبودند در جنگ شرکت کنند. سرانجام پس از فعالیتها و سخنرانی هاى عده اى از یاران بزرگ حضرت مجتبى به منظور بسیج نیروها و تحریک مردم براى جنگ، امام(علیه السلام) با عده کمى کوفه را ترک گفت و محلى در نزدیکى کوفه بنام «نخیله» را اردوگاه قرار داد و پس از ده روز اقامت در «نخیله» به انتظار رسیدن قواى تازه، جمعا «چهار هزار نفر» در اردوگاه حضرت گردد آمدند! به همین جهت امام ناگزیر شد دوباره به کوفه برگردد و اقدامات تازه و جدی ترى جهت گردآورى سپاه به عمل بیاورد.(5)
علاوه بر این، جامعه عراق آن روز یک جامعه متشکل و فشرده و متحد نبود، بلکه از قشرها و گروه هاى مختلف و متضادى تشکیل یافته بود که بعضاً هیچ گونه هماهنگى و تناسبى با یکدیگر نداشتند. پیروان و طرفداران حزب خطرناک اموى، گروه خوارح که جنگ با هر دو اردوگاه را واجب مىشمردند، مسلمانان غیر عرب که از نقاط دیگر در عراق گرد آمده بودند و تعدادشان به بیست هزار نفر مىرسید و بالاخره گروهى که عقیده ثابتى نداشتند و در ترجیح یکى از طرفین بر دیگرى در تردید بودند، عناصر تشکیل دهنده جامعه آن روز عراق و کوفه به شمار مى رفتند. پیروان و شیعیان خاص امیر مؤمنان (علیه السلام) نیز یکى دیگر از این عناصر محسوب مى شدند.(6)
این چند دستگى و اختلاف عقیده و تشتت و پراکندگى، طبعاً در صفوف سپاه امام مجتبى (علیه السلام) نیز منعکس شده و آن را به صورت ارتشى ناهماهنگ باترکیب ناجور در آورده بود، ازینرو در مقابله با دشمن خارجى به هیچ وجه نمى شد به چنین سپاهى اعتماد کرد.
شاید هیچ سندى در ترسیم دور نماى جامعه متشتت و پراکنده آن روز عراق و نشان دادن سستى عراقیان در کار جنگ، گویاتر و رساتر از گفتار خود آن حضرت نباشد. حضرت مجتبى (علیه السلام) در «مدائن» یعنى آخرین نقطه اى که سپاه امام تا آنجا پیشروى کرد، سخنرانى جامع و مهیجى ایراد نمود و طى آن چنین فرمود:
هیچ شک و تردیدى ما را از مقابله با اهل شام باز نم ىدارد. ما در گذشته به نیروى استقامت و تفاهم داخلى شما، با اهل شام مى جنگیدیم، ولى امروز بر اثر کینه ها اتحاد و تفاهم از میان شما رخت بر بسته، استقامت خود را از دست داده و زبان به شکوه گشوده اید.
وقتى که به جنگ صفین روانه مى شدید دین خود را بر منافع دنیا مقدم مى داشتید، ولى امروز منافع خود را بر دین خود مقدم مى دارید. ما همان گونه هستیم که در گذشته بودیم، ولى شما نسبت به ما آن گونه که بودید وفادار نیستید.
عده اى از شما، کسان و بستگان خود را در جنگ صفین، و عدهاى دیگر کسان خود را در نهروان از دست داده اند. گروه اول، بر کشتگان خود اشک مى ریزند؛ و گروه دوم، خونب هاى کشتگان خود را مى خواهند؛ و بقیه نیز از پیروى ما سرپیچى مى کنند!
معاویه پیشنهادى به ما کرده است که دور از انصاف، و بر خلاف هدف بلند و عزت ما است. اینک اگر آماده کشته شدن در راه خدا هستید، بگویید تا با او در مبارزه برخیزم و با شمشیر پاسخ او را بدهیم و اگر طالب زندگى و عافیت هستید، اعلام کنید تا پیشنهاد او را بپذیریم و رضایت شما را تامین کنیم.
سخن امام که به اینجا رسید، مردم از هر طرف فریاد زدند: «اَلبُقیَه، اَلبُقیَه»؛ (ما زندگى مى خواهیم، ما مى خواهیم زنده بمانیم!)(7)
آیا با اتکا به چنین سپاه فاقد روحیه رزمندگى، چگونه ممکن بود امام ع با دشمن نیرومندى مثل معاویه وارد جنگ شود؟ آیا با چنین سپاهى، که از عناصر متضادى تشکیل شده بود و با کوچک ترین غفلت احتمال مى رفت خود خطرزا باشد، هرگز امید پیروزى مى رفت؟
اگر فرضا امام حسن (علیه السلام) و معاویه جاى خود را عوض مى کردند و معاویه در رأس چنین سپاهى قرار مى گرفت، آیا مى توانست جز کارى که امام حسن (علیه السلام) کرد، بکند؟
پینوشتها:
(1). در جنگ جمل متجاوز از سى هزار نفر کشته شدند (تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 172) و در جنگ نهروان چهار هزار نفر از خوارج به قتل رسیدند (تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 182)و مجموع تلفات طرفین در جنگ صفین به صد و ده هزار نفر رسید (مسعودى، مروج الذهب، ط 1، بیروت، دارالاندلس، 1965 م، ج 2، ص 393).
(2). شمس الدین، محمد مهدى، ارزیابى انقلاب حسین (ثوره الحسین)، ترجمه مهدى پیشوایى، چاپ دوم، قم، انتشارات توحید، ص 197-200.
(3). آیینه اسلام، ترجمه محمد ابراهیم، آیتى بیرجندى، تهران، شرکت سهامى انتشار، 1339 ه".ش، ص 250-251.
(4). ابوالفرج، الاصفهانى، مقاتل الطالبیین، ط 2، نجف، منشورات المکتبه، الحیدرى:، 1385 ه".ق، ص 39 - ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، قاهره، داراحیأ الکتب العربیه، 1961 م، ج 16، ص 38 - احمد بن یحیى البلاذرى، انساب الاشراف، ط 1، ص 60، تحقیق: الشیخ محمد باقر المحمودى، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1397 ه.ق، ص 32.
(5). آل یاسین، شیخ راضى، صلح الحسن، ط 2، منشورات دارالکتب العراقیه فى الکاظمیه، ص 102.
(6). آل یاسین، شیخ راضى، صلح الحسن، ط 2، منشورات دارالکتب العراقیه فى الکاظمیه، ص 68-74.
(7). ابن اثیر، اسد الغابه فى معرفْ الصحابْ، تهران، المکتبه الاسلامیه، ج 2، ص 13 و 14- ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، ج 3، ص 406- مجلسى، بحارالانوار، تهران، مکتبه الاسلامیه، 1393 ه.ق، ج 44، ص 21 - سبط ابن الجوزى، تذکره الخواص، نجف، منشورات المطبعه الحیدریه، 1383 ه.ق، ص 199.
منبع: سیره پیشوایان، مهدی پیشوایی، قم: موسسه امام صادق (علیه السلام)، 1390 ش.
شک نیست که هر زمامدار و فرماندهى اگر بخواهد در میدان جنگ بر دشمن پیروز گردد، باید از جبهه داخلى نیرومند و متشکل و هماهنگى برخوردار باشد و بدون داشتن چنین نیرویى، شرکت در جنگ مسلحانه نتیجه اى جز شکست ذلتبار نخواهد داشت.
در بررسى علل صلح امام مجتبى (علیه السلام) از نظر سیاست داخلى، مهمترین موضوعى که به چشم مى خورد، فقدان جبهه نیرومند و متشکل داخلى است، زیرا مردم عراق و مخصوصا مردم کوفه، در عصر حضرت مجتبى (علیه السلام) نه آمادگى روحى براى نبرد داشتند و نه تشکیل و هماهنگى و اتحاد.
جنگ جمل و صفین و نهروان، و همچنین جنگ هاى توام با تلفاتى که بعد از جریان حکمیت، میان واحد هاى ارتش معاویه و نیرو هاى امیر مومنان (علیه السلام) در عراق و حجاز و یمن درگرفت، در میان بسیارى از یاران على ع یک نوع خستگى از جنگ و علاقه به صلح و متارکه جنگ ایجاد کرد، زیرا طى پنج سال خلافت امیرالمومنین علیه السلام- یاران آن حضرت هیچ وقت اسلحه به زمین ننهادند مگر به قصد آنکه فردا در جنگ دیگرى مشارکت کنند. از طرف دیگر، جنگ آنها با بیگانگان نبود، بلکه در واقع با اقوام و برادران و آشنایان دیروزى آنان بود که اینک در جبهه معاویه مستقر شده بودند.(1)
مردم عراق در واقع با این دست و آن دست کردن، و کندى درگسیل داشتن نیروها براى جنگ با گروه هاى مختلف شام که به حجاز و یمن و حدود عراق شبیخون مى زدند، عافیت طلبى و خستگى ازجنگ را نشان مى دادند، و اینکه عراقیان دعوت مجدد امیرمومنان (علیه السلام) را به جنگ صفین بکندى اجابت نمودند، نشانه همین خستگى بود.(2)
دکتر «طه حسین» پس از نقل ماجراى حکمیت و پیچیده تر شدن اوضاع در پایان حنگ صفین، مى نویسد:
سپس على (علیه السلام) تصمیم گرفت رهسپار شام گردد، اما منافقان اصحابش پیشنهاد کردند که به کوفه بازکردد تا پس از جنگ، کار هاى خود را روبراه کنند و با جمعیت و آمادگى بیشترى به سوى دشمن روى آورند. على (علیه السلام) آنان را به کوفه باز آورد، لیکن دیگر از کوفه بیرون نرفت؛ چه؛ یارانش به خانه هاى خود رفتند و به کار هاى خود سرگرم شدند و به قدرىدر کار جنگ سستى و بى رغبتى نشان دادند که على (علیه السلام) را از خود ناامید ساختند على (علیه السلام) پیوسته آنها را به جهاد مى خواند و در دعوت خویش اصرار مى ورزید، لیکن نه مى شنیدند و نه مى پذیرفتند، تا آنجا کهروزى در خطبه خود گفت: با نافرمانى خود، رأى مرا تباه ساختید و کار به جایى رسید که قریش گفتند: پسر ابى طالب مردى است دلیر، لیکن با جنگ آشنایى ندارد. پدرشان خوب، چه کسى علم جنگ را بهتر از من مى داند؟!(3)
پس از شهادت امیرمنان (علیه السلام) که حسن بن على به خلافت رسید، این پدیده بشدت آشکار شد و مخصوصا هنگامى که امام حسن (علیه السلام) مردم را به جنگ اهل شام دعوت نمود مردم خیلى بکندى آماده شدند. هنگامى که خبر حرکت سپاه معاویه به سوى کوفه به امام مجتبى (علیه السلام) رسید، دستور داد مردم در مسجد جمع شوند. آنگاه خطبهاى آغاز کرد و پس از اشاره به بسیج نیرو هاى معاویه، مردم را به جهاد در راه خدا و ایستادگى در مبارزه با پیروان باطل دعوت نمود و لزوم صبر و فداکارى و تحمل دشواریها را گوشزد کرد امام (علیه السلام) با اطلاعى که از روحیه مردم داشت، نگران بود که دعوت او را احابت نکنند. اتفاقاً همین طور شد و پس از پایان خطبه جنگى مهیج حضرت، همه سکوت کردند و احدى سخنان آن حضرت را تایید نکرد! این صحنه به قدرى اسفانگیز و تکان دهنده بود که یکى از یاران دلیر و شحاع امیر مومنان (علیه السلام) که در مجلس حضور داشت، مردم را به خاطر این سستى و افسردگى بشدت توبیخ کرد و آنها را قهرمانان دروغین و مردمى ترسو و فاقد شجاعت خواند و از آنها دعوت کرد که در رکاب امام براى جنگ اهل شام آماده گردند.(4)
این سند تاریخى نشان مى دهد که مردم عراق تا چه حد به سستى و بى حالى گراییده بودند و آتش شور و سلحشورى و مجاهدت، در آنها خاموش شده بود و حاضر نبودند در جنگ شرکت کنند. سرانجام پس از فعالیتها و سخنرانی هاى عده اى از یاران بزرگ حضرت مجتبى به منظور بسیج نیروها و تحریک مردم براى جنگ، امام(علیه السلام) با عده کمى کوفه را ترک گفت و محلى در نزدیکى کوفه بنام «نخیله» را اردوگاه قرار داد و پس از ده روز اقامت در «نخیله» به انتظار رسیدن قواى تازه، جمعا «چهار هزار نفر» در اردوگاه حضرت گردد آمدند! به همین جهت امام ناگزیر شد دوباره به کوفه برگردد و اقدامات تازه و جدی ترى جهت گردآورى سپاه به عمل بیاورد.(5)
علاوه بر این، جامعه عراق آن روز یک جامعه متشکل و فشرده و متحد نبود، بلکه از قشرها و گروه هاى مختلف و متضادى تشکیل یافته بود که بعضاً هیچ گونه هماهنگى و تناسبى با یکدیگر نداشتند. پیروان و طرفداران حزب خطرناک اموى، گروه خوارح که جنگ با هر دو اردوگاه را واجب مىشمردند، مسلمانان غیر عرب که از نقاط دیگر در عراق گرد آمده بودند و تعدادشان به بیست هزار نفر مىرسید و بالاخره گروهى که عقیده ثابتى نداشتند و در ترجیح یکى از طرفین بر دیگرى در تردید بودند، عناصر تشکیل دهنده جامعه آن روز عراق و کوفه به شمار مى رفتند. پیروان و شیعیان خاص امیر مؤمنان (علیه السلام) نیز یکى دیگر از این عناصر محسوب مى شدند.(6)
این چند دستگى و اختلاف عقیده و تشتت و پراکندگى، طبعاً در صفوف سپاه امام مجتبى (علیه السلام) نیز منعکس شده و آن را به صورت ارتشى ناهماهنگ باترکیب ناجور در آورده بود، ازینرو در مقابله با دشمن خارجى به هیچ وجه نمى شد به چنین سپاهى اعتماد کرد.
شاید هیچ سندى در ترسیم دور نماى جامعه متشتت و پراکنده آن روز عراق و نشان دادن سستى عراقیان در کار جنگ، گویاتر و رساتر از گفتار خود آن حضرت نباشد. حضرت مجتبى (علیه السلام) در «مدائن» یعنى آخرین نقطه اى که سپاه امام تا آنجا پیشروى کرد، سخنرانى جامع و مهیجى ایراد نمود و طى آن چنین فرمود:
هیچ شک و تردیدى ما را از مقابله با اهل شام باز نم ىدارد. ما در گذشته به نیروى استقامت و تفاهم داخلى شما، با اهل شام مى جنگیدیم، ولى امروز بر اثر کینه ها اتحاد و تفاهم از میان شما رخت بر بسته، استقامت خود را از دست داده و زبان به شکوه گشوده اید.
وقتى که به جنگ صفین روانه مى شدید دین خود را بر منافع دنیا مقدم مى داشتید، ولى امروز منافع خود را بر دین خود مقدم مى دارید. ما همان گونه هستیم که در گذشته بودیم، ولى شما نسبت به ما آن گونه که بودید وفادار نیستید.
عده اى از شما، کسان و بستگان خود را در جنگ صفین، و عدهاى دیگر کسان خود را در نهروان از دست داده اند. گروه اول، بر کشتگان خود اشک مى ریزند؛ و گروه دوم، خونب هاى کشتگان خود را مى خواهند؛ و بقیه نیز از پیروى ما سرپیچى مى کنند!
معاویه پیشنهادى به ما کرده است که دور از انصاف، و بر خلاف هدف بلند و عزت ما است. اینک اگر آماده کشته شدن در راه خدا هستید، بگویید تا با او در مبارزه برخیزم و با شمشیر پاسخ او را بدهیم و اگر طالب زندگى و عافیت هستید، اعلام کنید تا پیشنهاد او را بپذیریم و رضایت شما را تامین کنیم.
سخن امام که به اینجا رسید، مردم از هر طرف فریاد زدند: «اَلبُقیَه، اَلبُقیَه»؛ (ما زندگى مى خواهیم، ما مى خواهیم زنده بمانیم!)(7)
آیا با اتکا به چنین سپاه فاقد روحیه رزمندگى، چگونه ممکن بود امام ع با دشمن نیرومندى مثل معاویه وارد جنگ شود؟ آیا با چنین سپاهى، که از عناصر متضادى تشکیل شده بود و با کوچک ترین غفلت احتمال مى رفت خود خطرزا باشد، هرگز امید پیروزى مى رفت؟
اگر فرضا امام حسن (علیه السلام) و معاویه جاى خود را عوض مى کردند و معاویه در رأس چنین سپاهى قرار مى گرفت، آیا مى توانست جز کارى که امام حسن (علیه السلام) کرد، بکند؟
پینوشتها:
(1). در جنگ جمل متجاوز از سى هزار نفر کشته شدند (تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 172) و در جنگ نهروان چهار هزار نفر از خوارج به قتل رسیدند (تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 182)و مجموع تلفات طرفین در جنگ صفین به صد و ده هزار نفر رسید (مسعودى، مروج الذهب، ط 1، بیروت، دارالاندلس، 1965 م، ج 2، ص 393).
(2). شمس الدین، محمد مهدى، ارزیابى انقلاب حسین (ثوره الحسین)، ترجمه مهدى پیشوایى، چاپ دوم، قم، انتشارات توحید، ص 197-200.
(3). آیینه اسلام، ترجمه محمد ابراهیم، آیتى بیرجندى، تهران، شرکت سهامى انتشار، 1339 ه".ش، ص 250-251.
(4). ابوالفرج، الاصفهانى، مقاتل الطالبیین، ط 2، نجف، منشورات المکتبه، الحیدرى:، 1385 ه".ق، ص 39 - ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، قاهره، داراحیأ الکتب العربیه، 1961 م، ج 16، ص 38 - احمد بن یحیى البلاذرى، انساب الاشراف، ط 1، ص 60، تحقیق: الشیخ محمد باقر المحمودى، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1397 ه.ق، ص 32.
(5). آل یاسین، شیخ راضى، صلح الحسن، ط 2، منشورات دارالکتب العراقیه فى الکاظمیه، ص 102.
(6). آل یاسین، شیخ راضى، صلح الحسن، ط 2، منشورات دارالکتب العراقیه فى الکاظمیه، ص 68-74.
(7). ابن اثیر، اسد الغابه فى معرفْ الصحابْ، تهران، المکتبه الاسلامیه، ج 2، ص 13 و 14- ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، ج 3، ص 406- مجلسى، بحارالانوار، تهران، مکتبه الاسلامیه، 1393 ه.ق، ج 44، ص 21 - سبط ابن الجوزى، تذکره الخواص، نجف، منشورات المطبعه الحیدریه، 1383 ه.ق، ص 199.
منبع: سیره پیشوایان، مهدی پیشوایی، قم: موسسه امام صادق (علیه السلام)، 1390 ش.