نقش اختلاف منش حاکمان، در صلح و قیام حسنین (علیهما السلام)
پرسش :
چرا امام حسن (علیه السلام) با معاویه صلح کرد، اما امام حسین (علیه السلام) در مقابل یزید قیام کرد؟
پاسخ :
معاویه در دوران زمامدارى خود، با نقشه ها و سیاست هاى عوام فریبانه خود، همواره سعى مى کرد به حکومت خود رنگ شرعى و اسلامى بدهد. او از این که افکار عمومى، انحراف وى را از خط سیر صحیح سیاست اسلامى بفهمد، جلوگیرى مى کرد.
گرچه معاویه عملاً اسلام را تحریف نموده و حکومت اشرافى اموى را جایگزین خلافت ساده و بى پیرایه اسلامى ساخته، و جامعه اسلامى را به یک جامعه غیراسلامى تبدیل کرده بود، ولى با وجود اینها ظواهر اسلام را نسبتاً حفظ مى کرد، مقررات اسلامى را ظاهراً اجرا مى نمود، پرده ها را نمى درید و در دربارش پاره اى از مقررات اسلامى مراعات مى شد و نمى گذاشت رنگ اسلامى ظاهرى جامعه عوض شود. او به خوبى درک مى کرد که چون به نام دین و خلافت اسلامى، بر مردم حکومت مى کند، نباید علناً مرتکب کارهایى بشود که مردم آن را مبارزه با دین -همان دینى که وى به نام آن بر آنان فرمانروایى مى کرد- تلقى نمایند، بلکه همیشه به اعمال خودرنگ دینى مى داد تا با مقامى که داشت سازگار باشد و آن دسته از کارها را که توجیه و تفسیر آن طبق موازین دینى مقدور نبود، در خفا انجام مى داد.
به علاوه معاویه، در حل و فصل امور و مقابله با مشکلات، سیاست فوق العاده ماهرانه اى داشت و مشکلات را به شیوه هاى مخصوصى حل مى کرد که فرزندش یزید فاقد مهارت در به کارگیرى آنها بود، و همین دو موضوع، پیروزى قیام و تأثیر مثبت شهادت در زمان حکومت معاویه را مورد تردید قرار مى داد زیرا در این شرائط افکار عمومى درباره قیام و انقلاب ضد اموى داورى صحیح نمى کرد. و موج نفرت مردم نسبت به حکومت بنى امیّه برانگیخته نمى شد، چون هنوز افکار عمومى به میزان انحراف معاویه از اسلام، آشنا نبود و به همین جهت، عناصر نا آگاه، جنگ حضرت مجتبى (علیه السلام) را با معاویه بیشتر یک اختلاف سیاسى و کشمکش بر سر قدرت و حکومت به شمار مى آوردند، تا قیام حق در برابر باطل!
شهادت در چنین شرایطى به پیشبرد مقاصد نهضت کمک نمى کرد، بلکه افکار عمومى درباره آن دستخوش اشتباه مى گردید و حقیقت لوث مى شد.
چنانکه دیدیم، «فضاى سیاسى دوره معاویه فضاى صریحى نبود که یک مصلح بتواند از یک راه مشخص، امر را فیصله دهد، و جامعه، با هوشیارى، جهت خویش را پیدا کند، چنین نبود، بلکه جوى بود که هر مصلحى در آن جو مى بایست مراقب عمل رهبران فساد باشد و در هر فرصت -با توجه به امکانات خود و چگونگى اطرافیان خود و شکل مواجهه دشمن- عکس العملى مناسب نشان دهد، تا بدین گونه «حقیقت مغلوب» را بر «فریب غالب» پیروز گرداند. این، مشکل عمده روزگار امام حسن (علیه السلام) بود. در آن روزگار، آنچه به نام «شهادت» شناخته شده بود تأثیرى که باید، نداشت. در واقع شهادت نیز مانند بسیارى از پدیده ها، زمینه مساعدى مى خواهد تا بتواند از صورت یک شهادت و اخلاص فردى در آید و شکل یک پدیده اجتماعى موثر به خود گیرد و خون شهید در رگ دیگر مردم، حیات بیافریند.
قرائن تاریخى نشان مى دهند که اگر امام با سپاه سست عنصرى که دور او را گرفته بودند بر مى خاست و میان خود و معاویه شمشیر مى نهاد، او را به زودى به عنوان یک شهید قهرمان، نمى کشتند، بلکه او را اسیر مى کردند! معاویه مى خواست ننگى را که او و خاندانش از دست سربازان اسلام دیده بودند، و روزى به دست سربازان سلحشور اسلام اسیر شده بودند، از طریق اسیر کردن یکى از بزرگان آل محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) جبران کند. پس امام در صورت شکست خوردن، به صورت شهیدى قهرمان -آنسان که درعاشورا پیش آمد- کشته نمى شد، بلکه او به دست معاویه گرفتار مى شد و سرانجام به گونه اى نامعلوم تلف مى گشت، و این، یکى از زیان هاى بزرگ بود که در آن روز متوجه موضع حق مى شد.
اگر در جنگ با سپاه معاویه، سپاه امام مجتبى (علیه السلام) مغلوب مى شد، معاویه به سرزمین ها و شهرهاى اسلام مى تاخت و تا مى توانست مى کشت، و بویژه شهرهاى مکه و مدینه و کوفه و بصره و دیگر آبادی هایى که در قلمرو حکومت على بن ابى طالب و امام حسن قرار داشت. بدین گونه تعداد کشته شدگان - برخلاف واقعه عاشوا- محدود نمى ماند و از حساب مى گذشت، این بود آن حفظ خونى که امام از آن یاد مى کرد.»(1)
شاید به همین دلایل - و نیز به دلیل صحه گذاشتن حسین بن على (علیه السلام) بر صلح امام حسن (علیه السلام) بود که - حسین بن على (علیه السلام) پس از شهادت برادر بزرگوار خود، در مدت ده سال آخر حکومت معاویه یعنى تقریبا از سال 50 تا 60 هجرى قیام نکرد، بلکه در انتظار فرصت مناسب، روز شمارى مى نمود و به آماده ساختن افکار عمومى اکتفا مى ورزید، زیرا اگر در این زمان قیام مى کرد، معلوم نبود بازتاب آن در جامعه اسلامى چگونه خواهد بود و در افکار عمومى چگونه انعکاس خواهد یافت؟
اما این مطلب در مورد یزید درست برعکس بود زیرا یزید نه تنها پختگى و تدبیر و سیاست پدر را نداشت، بلکه از رعایت ظواهر اسلام نیز که مى خواست به نام آن بر مردم حکومت کند، فرسنگها دور بود.
یزید جوانى ناپخته، شهوت پرست، خود سر، و فاقد دور اندیشى و احتیاط بود. او فردى بى خرد، متهور، خوشگذران، عیاش، و داراى فکر سطحى بود.
یزید که پیش از رسیدن به حکومت اسیر هوس ها و پایبند تمایلات افراطى بود، بعد از رسیدن به حکومت نیز نتوانست حداقل مثل پدر ظواهر اسلام را حفظ کند، و خود را و لو به صورت ظاهر، فردى دیندار و با ایمان معرفى کند بلکه در اثر خصلت بى پروایی و هوسبازى که داشت، علنا مقدسات اسلامى را زیر پا گذاشت و در راه ارضاى شهوات خود از هیچ چیز فرو گذارى نکرد. او علناً شراب مى خورد و تظاهر به فساد و گناه مى کرد.
یزید از لحاظ سیاسى آن قدر ناپخته بود که ماهیت اصلى حکومت بنى امیه را که دشمنى آشتىناپذیر با اسلام و بازگشت به دوران جاهلیت و احیاى رژیم اشرافى آن زمان بود، کاملا به مردم نشان داد.
این پرده دری ها و بى بند و باری هاى یزید براى همه ثابت کرده بود که وى بکلى فاقد شایستگى و لیاقت براى احراز مقام خلافت و رهبرى جامعه اسلامى است. بنابراین مزدوران حکومت بنى امیه نمى توانستند قیام حسین (علیه السلام) را در افکار عمومى متهم و آلوده سازند، زیرا مردم به چشم خود، رفتار یزید را، که کوچکترین تناسبى با موازین دینى و تعالیم مذهبى نداشت، مى دیدند، و همین رفتار یزید در افکار عمومى، مجوز خوبى براى قیام جهت واژگون ساختن چنین حکومتى به شمار مى رفت. در چنین شرائطى مردم قیام حسین بن على (علیه السلام) را قیام فرزند پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) بر ضد حکومت باطل به منظور حفظ اسلام تلقى مى کردند، نه اختلاف سیاسى و یا کشمکش بر سر تصاحب مقام و قدرت!
پی نوشت:
(1). حکیمى، محمدرضا، امام در عینیت جامعه، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، صفحات 121 و 133 و 171.
منبع: سیره پیشوایان، مهدی پیشوایی، قم: موسسه امام صادق (علیه السلام)، 1390 ش.
معاویه در دوران زمامدارى خود، با نقشه ها و سیاست هاى عوام فریبانه خود، همواره سعى مى کرد به حکومت خود رنگ شرعى و اسلامى بدهد. او از این که افکار عمومى، انحراف وى را از خط سیر صحیح سیاست اسلامى بفهمد، جلوگیرى مى کرد.
گرچه معاویه عملاً اسلام را تحریف نموده و حکومت اشرافى اموى را جایگزین خلافت ساده و بى پیرایه اسلامى ساخته، و جامعه اسلامى را به یک جامعه غیراسلامى تبدیل کرده بود، ولى با وجود اینها ظواهر اسلام را نسبتاً حفظ مى کرد، مقررات اسلامى را ظاهراً اجرا مى نمود، پرده ها را نمى درید و در دربارش پاره اى از مقررات اسلامى مراعات مى شد و نمى گذاشت رنگ اسلامى ظاهرى جامعه عوض شود. او به خوبى درک مى کرد که چون به نام دین و خلافت اسلامى، بر مردم حکومت مى کند، نباید علناً مرتکب کارهایى بشود که مردم آن را مبارزه با دین -همان دینى که وى به نام آن بر آنان فرمانروایى مى کرد- تلقى نمایند، بلکه همیشه به اعمال خودرنگ دینى مى داد تا با مقامى که داشت سازگار باشد و آن دسته از کارها را که توجیه و تفسیر آن طبق موازین دینى مقدور نبود، در خفا انجام مى داد.
به علاوه معاویه، در حل و فصل امور و مقابله با مشکلات، سیاست فوق العاده ماهرانه اى داشت و مشکلات را به شیوه هاى مخصوصى حل مى کرد که فرزندش یزید فاقد مهارت در به کارگیرى آنها بود، و همین دو موضوع، پیروزى قیام و تأثیر مثبت شهادت در زمان حکومت معاویه را مورد تردید قرار مى داد زیرا در این شرائط افکار عمومى درباره قیام و انقلاب ضد اموى داورى صحیح نمى کرد. و موج نفرت مردم نسبت به حکومت بنى امیّه برانگیخته نمى شد، چون هنوز افکار عمومى به میزان انحراف معاویه از اسلام، آشنا نبود و به همین جهت، عناصر نا آگاه، جنگ حضرت مجتبى (علیه السلام) را با معاویه بیشتر یک اختلاف سیاسى و کشمکش بر سر قدرت و حکومت به شمار مى آوردند، تا قیام حق در برابر باطل!
شهادت در چنین شرایطى به پیشبرد مقاصد نهضت کمک نمى کرد، بلکه افکار عمومى درباره آن دستخوش اشتباه مى گردید و حقیقت لوث مى شد.
چنانکه دیدیم، «فضاى سیاسى دوره معاویه فضاى صریحى نبود که یک مصلح بتواند از یک راه مشخص، امر را فیصله دهد، و جامعه، با هوشیارى، جهت خویش را پیدا کند، چنین نبود، بلکه جوى بود که هر مصلحى در آن جو مى بایست مراقب عمل رهبران فساد باشد و در هر فرصت -با توجه به امکانات خود و چگونگى اطرافیان خود و شکل مواجهه دشمن- عکس العملى مناسب نشان دهد، تا بدین گونه «حقیقت مغلوب» را بر «فریب غالب» پیروز گرداند. این، مشکل عمده روزگار امام حسن (علیه السلام) بود. در آن روزگار، آنچه به نام «شهادت» شناخته شده بود تأثیرى که باید، نداشت. در واقع شهادت نیز مانند بسیارى از پدیده ها، زمینه مساعدى مى خواهد تا بتواند از صورت یک شهادت و اخلاص فردى در آید و شکل یک پدیده اجتماعى موثر به خود گیرد و خون شهید در رگ دیگر مردم، حیات بیافریند.
قرائن تاریخى نشان مى دهند که اگر امام با سپاه سست عنصرى که دور او را گرفته بودند بر مى خاست و میان خود و معاویه شمشیر مى نهاد، او را به زودى به عنوان یک شهید قهرمان، نمى کشتند، بلکه او را اسیر مى کردند! معاویه مى خواست ننگى را که او و خاندانش از دست سربازان اسلام دیده بودند، و روزى به دست سربازان سلحشور اسلام اسیر شده بودند، از طریق اسیر کردن یکى از بزرگان آل محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) جبران کند. پس امام در صورت شکست خوردن، به صورت شهیدى قهرمان -آنسان که درعاشورا پیش آمد- کشته نمى شد، بلکه او به دست معاویه گرفتار مى شد و سرانجام به گونه اى نامعلوم تلف مى گشت، و این، یکى از زیان هاى بزرگ بود که در آن روز متوجه موضع حق مى شد.
اگر در جنگ با سپاه معاویه، سپاه امام مجتبى (علیه السلام) مغلوب مى شد، معاویه به سرزمین ها و شهرهاى اسلام مى تاخت و تا مى توانست مى کشت، و بویژه شهرهاى مکه و مدینه و کوفه و بصره و دیگر آبادی هایى که در قلمرو حکومت على بن ابى طالب و امام حسن قرار داشت. بدین گونه تعداد کشته شدگان - برخلاف واقعه عاشوا- محدود نمى ماند و از حساب مى گذشت، این بود آن حفظ خونى که امام از آن یاد مى کرد.»(1)
شاید به همین دلایل - و نیز به دلیل صحه گذاشتن حسین بن على (علیه السلام) بر صلح امام حسن (علیه السلام) بود که - حسین بن على (علیه السلام) پس از شهادت برادر بزرگوار خود، در مدت ده سال آخر حکومت معاویه یعنى تقریبا از سال 50 تا 60 هجرى قیام نکرد، بلکه در انتظار فرصت مناسب، روز شمارى مى نمود و به آماده ساختن افکار عمومى اکتفا مى ورزید، زیرا اگر در این زمان قیام مى کرد، معلوم نبود بازتاب آن در جامعه اسلامى چگونه خواهد بود و در افکار عمومى چگونه انعکاس خواهد یافت؟
اما این مطلب در مورد یزید درست برعکس بود زیرا یزید نه تنها پختگى و تدبیر و سیاست پدر را نداشت، بلکه از رعایت ظواهر اسلام نیز که مى خواست به نام آن بر مردم حکومت کند، فرسنگها دور بود.
یزید جوانى ناپخته، شهوت پرست، خود سر، و فاقد دور اندیشى و احتیاط بود. او فردى بى خرد، متهور، خوشگذران، عیاش، و داراى فکر سطحى بود.
یزید که پیش از رسیدن به حکومت اسیر هوس ها و پایبند تمایلات افراطى بود، بعد از رسیدن به حکومت نیز نتوانست حداقل مثل پدر ظواهر اسلام را حفظ کند، و خود را و لو به صورت ظاهر، فردى دیندار و با ایمان معرفى کند بلکه در اثر خصلت بى پروایی و هوسبازى که داشت، علنا مقدسات اسلامى را زیر پا گذاشت و در راه ارضاى شهوات خود از هیچ چیز فرو گذارى نکرد. او علناً شراب مى خورد و تظاهر به فساد و گناه مى کرد.
یزید از لحاظ سیاسى آن قدر ناپخته بود که ماهیت اصلى حکومت بنى امیه را که دشمنى آشتىناپذیر با اسلام و بازگشت به دوران جاهلیت و احیاى رژیم اشرافى آن زمان بود، کاملا به مردم نشان داد.
این پرده دری ها و بى بند و باری هاى یزید براى همه ثابت کرده بود که وى بکلى فاقد شایستگى و لیاقت براى احراز مقام خلافت و رهبرى جامعه اسلامى است. بنابراین مزدوران حکومت بنى امیه نمى توانستند قیام حسین (علیه السلام) را در افکار عمومى متهم و آلوده سازند، زیرا مردم به چشم خود، رفتار یزید را، که کوچکترین تناسبى با موازین دینى و تعالیم مذهبى نداشت، مى دیدند، و همین رفتار یزید در افکار عمومى، مجوز خوبى براى قیام جهت واژگون ساختن چنین حکومتى به شمار مى رفت. در چنین شرائطى مردم قیام حسین بن على (علیه السلام) را قیام فرزند پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) بر ضد حکومت باطل به منظور حفظ اسلام تلقى مى کردند، نه اختلاف سیاسى و یا کشمکش بر سر تصاحب مقام و قدرت!
پی نوشت:
(1). حکیمى، محمدرضا، امام در عینیت جامعه، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، صفحات 121 و 133 و 171.
منبع: سیره پیشوایان، مهدی پیشوایی، قم: موسسه امام صادق (علیه السلام)، 1390 ش.