چهارشنبه، 25 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

پرسش :

چه نقدهاي كلي بر آيين بودا وارد است؟


پاسخ :
آيين بوديسم يكي از شاخه‌هاي كيش هندوست.[1] كه ابتدا در هندوستان و حدود دو قرن بعد از وفات بودا به همت فرمانروايي به نام «آشوكا» رشد و گسترش يافت و بعدها از سرزمين اصلي كوچ كرده و در خارج هندوستان به خصوص در آسياي جنوب شرقي و چين و ژاپن، پيروان فراواني براي خود دست و پا كرد. برخي از مستشرقين از آيين بودا تعبير به فلسفه مي‌كنند و برخي نيز نام «دين» بر آن مي‌نهند. جان بي ناس در اين مورد مي‌گويد: «‌اين مسأله كه آيا فلسفه بوديسم را مي‌توان في‌الواقع دين و مذهب ناميد يا نه مورد بحث و نظر است. البته از لحاظ عقايد آن مرد بزرگ در باب جهان هستي و روش‌هاي پيچ در پيچ مي‌توان آن را به عنوان دين تعريف كرد...»[2] ولي شايد اگر به ديده تحقيق بنگريم بهتر باشد كه بوديسم را يك مكتب اخلاقي بدانيم تا يك مكتب فلسفي، چرا كه بودا به هيچ وجه وارد بحث‌هاي متافيزيك و فلسفي نمي‌شود و مسائل فلسفي را هم سعي مي‌كند با تمثيل بيان كند و بحث درباره خدا و روح را بي‌فايده مي‌انگارد[3] و به دادن چند تذكر اخلاقي بسنده مي‌كند و با شعر مي‌خواهد به زندگي شاعرانه دست يازد. از ديدگاه‌هاي علماي اديان ابراهيمي نمي‌توان آيين بودا را «دين»‌ناميد، زيرا آن‌گونه كه خواهد آمد اين آيين، مبدأ اعلي و وجود امور ماوراء الطبيعي و غيرمادي را بر نمي‌تابد و ماده را تنها موجود ازلي و ابدي، مي‌شمارد كه خالقي نداشته است.
آيين بودا را بايد نهضت اصلاحي در آيين هندو شمرد كه سعي مي‌كرد برخي از عقايد و اعمال افراطي و خشن آيين هندو را تعديل كند. اين آيين «راه نجات را در روش اعتدال و طريقه ميانه‌روي و عقل سليم قرار داده و رياضت‌هاي افراطي را بر خلاف مصلحت عقلاني»[4] مي‌دانست. اين آيين با جامعه طبقاني (كاستْ) كه آيين هند و مبلغ و محافظ آن بود مخالفت مي‌ورزيد و برخي رياضت‌هاي آيين هندو را نكوهش مي‌كرد به همين دليل «هر كس كه در صف پيروان بودا در مي‌آمد از تنگناي رسم و رعايت اصول طبقاتي (كاست) (جامعه به چهار طبقه تقسيم مي‌شد و ارتباط طبقه پايين با طبقه بالا ممنوع بود و طبقات بالا صاحب امتيازهاي بسياري بودند) آزاد مي‌شد.[5] با اين همه خود آيين بودا دچار خرافات و رياضت‌هاي افراطي‌اي بود كه داعيه مخالفت با آنها را داشت.
بودا براي سعادتمند شدن انسان هشت راه معرفي مي‌كرد كه عبارتند از:
1 . ايمان درست
2 . عزم درست
3 . سخن درست
4 . كردار درست
5 . كار درست
6 . كوشش درست
7 . انديشه درست
8 . تمركز درست حواس[6]
آيين بودا بعدها به سه فرقه منشعب شد و با قبول سنت‌هاي بومي و محلي سرزمين‌هاي ميزبان در هر سرزميني شكلي خاص به خود گرفت اين سه فرقه عبارتند از
1 . مهايانا (چرخ بزرگ)
2 . هينايانا (چرخ كوچك)
3 . وجْرَيانا (چرخ الماس)[7]
هر چند آيين بوديسم يك دين به معناي واقعي نيست، ولي چون طرفداران آن تلقي دين از آن را دارند و با ايمان به آن مي‌خواهند به رستگاري برسند مي‌توان انتقادهاي كلي زير را بر آيين بودا وارد دانست.
1 . انكار مباحث اعتقادي و افراط در عمل.
آيين بودا در مباحث اعتقادي و نظري كم همت و بي‌رونق است «مبادي لاهوت و فلسفه فوق‌الطبيعيه و امثال آن مباحث عقلاني نزد او (بودا) وزني ندارد. بودا در تعاليم خود راه و روش عملي را پيش گرفته و آنچه غير از آن است مخالف عقل سليم مي‌شمارد...
وي گفته است: «من در باب قدمت عالم و ازليت جهان توضيحي ندادم و هم‌چنين درباب محدوديت و تناهي وجود تفسيري نكردم و...»[8] با اين همه، اين ادعا كه نمي‌خواهد در امور نظري و اعتقادي سخني بگويد در عمل به فراموشي سپرده شده و در دام نوعي ماترياليسم گرفتار مي‌آيد و با ابدي و ازلي دانستن ماده و عالم به انكار صانع مي‌پردازد. گويا آنگاه كه لازم است به سؤال مهم از كجا آمده‌آيم و به كجا خواهيم رفت، پاسخ دهد مي‌گويد من در مباحث نظري كاري ندارم، ولي آنگاه كه نوبت انكار صانع عالم و معاد مي‌رسد، وعده خود را از ياد برده به انكار مبدأ و معاد مي‌پردازد. به همين دليل مي‌‌توان گفت بوديسم تبيين روشني براي مباحث عقيدتي ندارد و گرفتار تناقض است و در مباحث عملي نيز پيروان خود را در رياضت‌هاي بي‌انتها غرق مي‌سازد و چون مبادي نظريِ گويا و روشني ندارد، در مرحله عمل هم چندان موفق نيست و برنامه‌هاي عملي او نيز بيشتر به توصيه‌هاي اخلاقي شبيه است كه مبهم و نارسا مي‌باشند و هر كس برداشت متناسب با ميل خود را مي‌تواند داشته باشد، به همين دليل در طول تاريخ كه دين بودا در نواحي خارج از هندوستان گسترش مي‌يافت به همان نسبت هم در برخورد با اساطير و معتقدات محلي خود را تطبيق مي‌داد و تغيير مي‌يافت.[9]
2 . انكار خداوند
بوديسم بر خلاف مكاتب فلسفي و اديان ديگر كه هر كدام به نوعي قائل به وجود خالق و صانع عالم هستي هستند، عالم را قديم و ازلي و بي‌نياز از خالق مي‌داند[10] و وجود خداوند را انكار مي‌كند.[11] بودا «از وجود مافوق طبيعت كه ازلي و بالذات و خالق عالم و صانع آسمانها و زمين مي‌باشد و سرنوشت افراد انساني را در قبضه داشته و قاضي حاجات و مجيب دعوات و قبله نماز و صلات باشد بحثي به ميان نياورده»[12] و ماده را قائم به ذات مي‌داند و به نوعي الحاد دچار مي‌شود و از پاسخ‌گويي به اين سؤال كه ماده محدود بوده و محتاج علت است و بايد علتي داشته باشد عاجز، مي‌ماند. پيروان بوديسم كه با انكار وجود هر نوع خدا سعي در انكار خدايان هند و بت‌پرستي هندوها داشتند، در طول زمان خود گرفتار بت‌پرستي شده و به جاي بت‌هاي متعدد هندوان، تماثيل بودا را بت خود قرار داده و بت‌پرستي شرك‌آلود هندوها را به بت‌پرستي كفر‌آميز بودايي تبديل كردند.
3 . انكار نبوت
بودايي‌ها چون وجود خداي واجب‌الوجود را انكار مي‌كنند، طبعاً اعتقادي به نبي مرسل و پيامبري كه حامل وحي الهي باشد ندارند و مي‌گويند كه عقل به تنهايي توان هدايت انسان را دارد و نيازي به پيامبر نيست. و سؤالي كه بي‌پاسخ مي‌ماند اين است كه آيا عقل مورد ادعاي شما امر به تمثال پرستي مي‌كند و آيا عقل موجب مي‌شود كه شما صانع را انكار كنيد و در تناقض تناسخ گرفتار آييد آيا عقل نياز به مؤيد راهنما ندارد آيا اگر رسولاني به عنوان راهنما و مؤيد عقل از سوي خداوند بيايد منافاتي با احكام عقل دارد، آيا عقلي كه مدعاي داشتن آن را مي‌كنيد موجب شده كه عالم ممكن را واجب‌الوجود پنداريد؟!
4 . انكار معاد و اعتقاد به تناسخ
بودا كه درصدد اصلاح آيين هندو بود روح و انتقال آن را آنكار مي‌كرد ولي در پاسخ به سؤال سرانجام انسان چه خواهد شد مجبور به قبول مسأله تناسخ شده بود وي مانند هندوها تناسخ را به عنوان اصل مسلم ديني پذيرفته بود و به عقيده او روح انسان در هنگام مرگ به كالبد و يا جسم ديگري انتقال پيدا مي‌كند و يك سلسله تولد و تجديد حيات را طي مي‌كند و پس از هر تولد و زندگي دوباره بار ديگر روح به بدني ديگر حلول مي‌كند و اين تولدها ممكن است بي‌انتها و ابدالدهر ادامه داشته باشد. ولي به اين تناقض نيز گرفتار مي‌آيد كه اگر روحي نيست پس تناسخ چه معني مي‌دهد زيرا بدون حلول روح از جسمي به جسم ديگر تناسخ امكان ندارد[13] و بر فرض كه تناسخ را قبول كرديم كدام دليل عقلي و منطق صحيح دال بر حقانيت تناسخ است حدود صد سال پيش مردم هند دويست يا سيصد ميليون نفر بودند كه بعد از وفات‌ روح‌شان در كالبد دويست يا سيصد ميليون نفر تازه متولد شده نسخ پيدا كرده است حال اگر اين تعداد را از جمعيت كنوني هند كه بيش از يك ميليارد نفر است كم كنيم چيزي حدود هفتصد تا هشتصد ميليون نفر وجود خواهد داشت كه طبق قانون تناسخ بايد بدون روح باشند چون قبلاً روحي نبوده كه در اينها نسخ پيدا كند.
اگر ما قانون تناسخ را قبول كنيم بايد منكر افزايش جمعيت باشيم و در طول هزاران سال كه انسان بر كره خاكي زندگي مي‌‌كند بايد تعداد اشخاص وفات يافته با تعداد انسان‌هاي متولد شده برابر باشد تا تناسخ معني دهد والّا بايد قبول كنيم كه بعضي از اجسام بشري روح ندارند و بعضي از ارواح بدون جسم مي‌مانند كه هر دو مبطل قانون تناسخ است.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1 . اديان آسيايي، مهرداد بهار.
2 . اديان آسيا، ويراسته فريد هلم هاردي ترجمه عبدالرحيم گواهي.
3 . جهان مذهبي (اديان در جوامع امروز) رابرت وير، ترجمه عبدالرحيم گواهي.
4 . آشنايي با اديان بزرگ،‌حسين توفيقي.


[1] . ر.ك: توفيقي، حسين، آشنايي با اديان بزرگ، انتشارات سمت، چاپ اول، 1379، ص 45.
[2] . ر.ك‌: بي ‌ناس. جان. تاريخ جامع اديان، ‌انتشارات آموزش انقلاب اسلامي، چاپ پنجم، 1370 هـ . ش، ص 204.
[3] . ر.ك: آريا، غلامعلي، آشنايي با تاريخ اديان، ‌انتشارات پايا، چاپ سوم، 1379، ص47.
[4] . تاريخ جامع اديان، ص 176.
[5] . همان، ص 188.
[6] . آشنايي با اديان بزرگ، ص 48.
[7] . همان، ص 49.
[8] . تاريخ جامع اديان،‌ص 188.
[9] . آشنايي با تاريخ اديان،‌ص 73.
[10] . آشنايي با تاريخ اديان،‌ص 47.
[11] همان.
[12] . تاريخ جامع اديان، ص 189.
[13] . آشنايي با تاريخ اديان، ص 73.
( اندیشه قم )


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.