پرسش :
آيا نميتوان ملاك و مبناي سامان دهي سياسي، اجتماعي و اقتصادي را حقوق بشر قرار داد؟
پاسخ :
تفكر «اصالت انسان» و مبنا قرار گرفتن «حقوق بشر» در تمامي عرصههاي زندگي، ادعايي است در ظاهر بسيار جذاب و زيبا، امّا در حقيقت صبغه الحادي دارد، دست كم در يك جامعه ديني پذيرفته نيست، نخست به خاستگاه و روند شكلگيري اين رويكرد اشاره ميكنيم، سپس خواهيم گفت كه چرا نميتوان گونههاي روابط زندگي انسان را فقط بر مبناي «حقوق بشر» سامان داد.
انديشه اصالت انسان و آيين انسان پرستي گرايش افراطي مكتب اومانيسم (humamism) است. جوهره و روح اين تفكر محور و معيار قرار گرفتن انسان براي همه چيز است.[1] انسان مداري در اين معنا از آثار عصر نوزايي به شمار ميآيد و خاستگاه غربي دارد. چهره شاخص اين انديشه، جان لاك (1704 ـ 1632 م) است كه انسان و عقل او را محور همه چيز ميانگارد. در اين بينش فرد يا انسان در نهايت به مركز و نقطه آغازين جهان اخلاقي تبديل ميشود و كانون اخلاق و حقوق در وجود خود بشر است، و قانون حاكم بر زندگي انسان به مدد فروغ عقلي قابل شناسايي است و براي شناخت آن به الهام و وحي نيازي نيست، چون اين قانون از نظر همه موجودات عاقل و خردمند امري مسلّم و معقول است.[2]
بر اساس اين ديدگاه انسان مالك خويشتن است، زيرا عقل ميگويد: «كسي كه خدايگان خويش و زندگي خويش است، حق هم دارد ببيند چه وسايلي را براي نگاه داري اين زندگي بايد به كار گيرد».[3] نيز تأكيد بر خويشتن مالكي انسان در واقع، روي ديگر سكه اومانيستي است كه توسط ديگران نيز دنبال شد، «اگوست كنت» (1857 ـ 1798 م) پدر جامعه شناسي نو با محكوم كردن دين، خدا، و ماوراء الطبيعه، دين جديدي به نام «انسان پرستي» تأسيس كرد، و خود به عنوان پيامبر اين دين ايفاي نقش كرد، و گفت: انساني كه از خود بيگانه شده بود، با اين تحول به جوهر ذات خود بر ميگردد، خوبيها، زيباييها و حقايق را در خود محقق ميسازد، انسان با بريدن از خدا با خود آشتي ميكند، او تأكيد كرد كه: انسان مجهز به عقل ديگر نميتواند و نبايد بر طبق دريافت متعارف به وحي، اصول دين و الوهيت اعتقاد داشته باشد، آن مذهبي كه به نيازهاي بشريت جوياي عشق و وحدت پاسخ ميدهد، همانا مذهب خود انسانيت است.[4]
پس از او، دور كيم (1917 ـ 1858 م) گفت: آن چه تا به حال به خدا نسبت دادهايم ناشي از يك تصور نادرست، به دليل خود بيگانگي بوده است. و كمال مطلق به «جامعه» تعلق دارد، زيرا به نظر من مقام خدايي چيزي جز تغيير صورت جامعه نيست كه در انديشه انسان شكل تمثيلي پيدا كرده است.[5] همگام با ترويج تفكر حذف خدا از عرصههاي زندگي در غرب انديشه «اصالت انسان» توسعه يافت، انسان و جامعه قداست خداگونه پيدا كرد، طرفداران اين انديشه، انسان را محور همه چيز و بريده از اصل خويش مطرح كردند كه در نظام هستي وظيفه و رسالتي ندارد و صرفا محق است. به اين ترتيب، حقوق بشر مبناي تنظيم گونههاي روابط (سياسي، اقتصادي، اجتماعي و...) قرار گرفت، مهمترين مؤلفههاي اين انديشه. افراط در خودكفايي عقلي انسان، جدايي دين از سياست، آزادي مطلق و گريز از مسئوليت است. در پرتو اين انديشه، انسان نه تنها خود را پيدا نكرد، بلكه بيش از پيش از خود بيگانه شد، اضطراب سراسر زندگي بشر معاصر غربي را احاطه كرده است. بعضي از دانشمندان غربي عصر حاضر را عصر اضطراب age of anxiety ناميدهاند، به گفته «آرتور كوستلر» «انسان قرن بيستم يك روان پريش سياسي است، زيرا براي پرسش از عناصر زندگي هيچ پاسخي نمييابد».[6]
اين اعتراف نشانگر اين است كه طرح نويي كه غربيان بر مبناي «حقوق بشر» در انداختند، نه تنها پاسخ مطلوب نداد، بلكه پيامدهاي ناگوار انديشه اومانيسم به گونهاي بود كه در عمل زمينه ساز اسارت انسان گشت در اين فرصت به مهمترين نقدهايي كه بر اومانيسم دارد اشاره ميكنيم:
اولين نكته در اين زمينه وجود شكاف عميق بين اومانيسم به عنوان يك جنبش فكري و آن چه در عمل و در تاريخ حاكميت آن بر جامعه بشري روي داده است، ميباشد. نهضت اومانيسم به جاي ارج نهادن به مقام انسان، در عمل او را قرباني اين افيون جديد كرده است، و مدعيان انسان مداري از اين واژه براي تأمين منافع خويش سوء استفاده كردند. از همان آغاز كه از حق زندگي انساني، آزادي انسان و حقوقي انساني اومانيستي سخن به ميان آمد، تا يك قرن بعد بردگي سياهان در آمريكا قانوني بود،[7] و گروه زيادي از انسانها در جامعه به نام انسان مداري سركوب ميشدند؛[8] نازيسم، فاشيسم، استالينسم و امپرياليسم همزاد، و هم تبار اومانيسم بوده است.[9] تأثير منفي رويكرد اومانيسم موجب گشت كه برخي از دانشمندان آن را نوعي اسارت انسان دانسته و برنامهاي براي رهايي از آن را مطرح كنند.[10]
دومين ايراد اصلي بر اومانيسم، محور قراردادن انسان براي همه چيز و نفي و انكار حقايق جاوداني و مطلق و از جمله خدا و جهان پس از مرگ است كه بر چنين مدعياتشان دليلي ارائه نكردهاند. اين در حالي است كه انسان از ديدگاه اسلام، در عين اين كه از جايگاه والايي برخوردار است، موجودي است تحت تدبير تكويني و تشريعي خداوند و نيازمند به اوست.
سومين نقدي كه بر تمامي نحلههاي اومانيستي وارد است، طبيعتگرائي آنان نسبت به انسان است. آنان انسان را يك موجودي مادي و همتراز حيوان معرفي ميكنند. پيامد اين گونه نگرش نسبت به انسان از يك طرف سودانگاري و اصالت لذت انسان و فسادي است كه امروزه جهان غرب دچار آن است، و از طرف ديگر، نفي هرگونه ارزش اخلاقي و حقوقي و سعادت جاوداني انسان است.[11]
با اين وجود، متأسفانه در كشورهاي اسلامي نيز كساني خواسته يا ناخواسته انديشه «انسان مداري» را به گونهاي مطرح ميكنند، پروژه شكست خورده غربي را در زمان و مكان ديگر، بدون توجه به واقعيتهاي موجود ميخواهند تجربه كنند، به اعتقاد ما، اگر مراد حقوق بشر غربي باشد، اين نظام حقوقي در عين ارزشمند بودن، نميتواند مبناي همه چيز و ملاك ساماندهي گونههاي روابط زندگي انسان قرار گيرد، زيرا از نظر عقلي ميگوئيم در يك نظام ديني كه منشأ و قوام آن اراده الهي است، هستي شناسي بر خدا محوري متكي است نه اومانيسم و اصالت انسان، قانونگذار واقعي خداوند است، او خالق انسان و جهان است. از تمام اسرار وجودي انسان و خواص اشيا باخبر است، از حوادث گذشته و آينده و تأثير آنها بر سرنوشت انسان به خوبي آگاه است، خطا و اشتباه در ذات او راه ندارد، چيزي كم ندارد تا بخواهد از طريق قانون آن را جبران كند، از كسي نميترسد و در تشريعات خود تنها نفع انسانها را در نظردارد. حقوق بشر را نيز او مشخص ميكند.
در پرتو اين انديشه، ارتباط انسان در ابعاد گوناگون آن ارتباط با خداي متعال، ارتباط با حكومت، ارتباط با خود و ديگر انسانها و ارتباط با طبيعت، نه تنها ميتواند، بلكه بايد بر مبناي دين تنظيم گردد، كه حقوق بشر نيز جزيي از پيكره دين است. زيرا «دين مجموعهاي است از معارف نظري و احكام عملي؛ و احكام عملي دين هر سه قلمرو و ارتباط انسان با خدا، ارتباط انسان با خودش و ارتباط انسان با ديگران را در بر ميگيرد، بنابراين شامل اخلاق و حقوق هم ميشود.»[12]
ما بر اين باوريم كه خدا از طريق وحي، فرستادن كتابها و بعثت پيامبران با انسان ارتباط برقرار كرده. برنامه زندگي او را به گونهاي احسن طراحي كرده است، ارزشهاي اخلاقي و حقوقي را نيز خداوند مشخص ميكند. آن چه كه مبناي سامان دهي سياسي، اجتماعي و اقتصادي است، دين است و حقوق بشر را نيز بر اين اساس بايد ارزيابي كرد. مبنا قرار دادن حقوق بشر ديني در حقيقت همان اساس قرار دادن دين است.
افزون بر بيان عقلي، از منظر نقلي نيز ميتوان پاسخ داد؛ حضرت امام سجاد ـ عليه السّلام ـ در اين زمينه ميفرمايند: «(اي انسان)! بدان خدا تو را رحمت كند، توجه داشته باش كه اطراف تو را حقوقي فراگرفته است، هر حركتي كه انجام ميدهي و سكوني كه داري حقي در آن است. در هر مقام و موقعيت اجتماعي قرار بگيري، هر اندامي از اندامهاي بدنت را به كارگيري و هر ابزاري را براي كار خود مورد استفاده قرار بدهي، بر هر يك از آنها حقوقي تعلق ميگيرد، برخي از اين حقوق بزرگتر از بعضي ديگرند.»[13]
بيان امام ناظر بر اين واقعيت است كه اي انسان متوجه باش كه ابعاد گوناگون زندگي تو مشمول حقوق الهياند. گاه يك حركت تو را چندين حق احاطه ميكند. تو رسالت انساني ـ الهي داري. جالب اين است كه نميفرمايد تو حقوقي داري، بلكه حقوق ديگران تو را احاطه كرده است، و بايد از عهده آنها برآيي و منشأ حقوق، حق خداوند است، آن چه انسانيت انسان را رشد ميدهد، استعدادهاي او را شكوفا ميسازد، خلاقيت و ابتكار او را بروز ميدهد، توجه به وظايف الهي و انساني اوست. انساني كه بريده از خدا نيست، بلكه خالق خود را ميشناسد، وظيفه خود را در برابر خدا به خوبي انجام ميدهد. رفتار و كردارش بر محور دين سامان مييابد، روحيه مسئوليت پذيري و رعايت حقوق ديگران در او شكوفا ميشود. در غير اين صورت، به قول شاعر:
پابند امر حق چونهاي از وفا ملاف با خالقت چه كردهاي كه با خلق او كني
تنظيم روابط بر مبناي حقوق بشر منهاي دين نميتواند زمينه سعادت و تكامل بشر را فراهم سازد.
در نتيجه اين ادعا كه بايد حقوق بشر به تنهايي مبناي همه مسائل و روابط قرار بگيرد، پذيرفته نيست. حقوق بشر به عنوان بخشي از دين در تنظيم روابط نقش دارد، امّا مبناي اصلي ساماندهي رابطههاي گوناگون زندگي، دين الهي است. ديني كه سياست، اخلاق، حقوق و اقتصاد را در خود دارد. افزون بر اين ساختار و شالودههاي جامعه اسلامي انديشه غربي را بر نميتابد.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . احمدي، بابك، معماي مدرنيته، تهران، نشر مركز، 1377، ص83ـ91.
[2] . لئو اشتراوس، حقوق طبيعي و تاريخ، ترجمه باقر پرهام، تهران، نقش جهاني، 1375، ص220ـ241.
[3] . همان، ص260ـ261.
[4] . ريمون آرون، مراحل اساسي انديشه در جامعه شناسي، ترجمه باقر پرهام، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، چاپ دوم، 1370، ص133ـ136.
[5] . همان، ص422ـ423.
[6] . FRANKLIN L. BAUMER, MAIN CURRENTS OF WESTERN THOUGHT, P. 647 ؛ به نقل از: خسرو پناه، عبدالحسين، كلام جديد، قم، مركز مطالعات و پژوهشهاي فرهنگي، 1379، ص83.
[7] . معماي مدرنيته، همان، ص111.
[8] . توني، ديويس، اومانيسم، ترجمه عباس مخبر، تهران، چاپ مركز، 1378، ص20.
[9] . همان، ص9، 54، 64، 84.
[10] . همان.
[11] . ر.ك: رجبي، محمود، انسان شناسي، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، ص43ـ48.
[12] . مصباح يزدي، محمد تقي، حقوق و سياست در قرآن، قم، موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، 1377، ص20.
[13] . مجلسي، محمد باقر، بحار الانوار، ج74، ص2 و 3.
تفكر «اصالت انسان» و مبنا قرار گرفتن «حقوق بشر» در تمامي عرصههاي زندگي، ادعايي است در ظاهر بسيار جذاب و زيبا، امّا در حقيقت صبغه الحادي دارد، دست كم در يك جامعه ديني پذيرفته نيست، نخست به خاستگاه و روند شكلگيري اين رويكرد اشاره ميكنيم، سپس خواهيم گفت كه چرا نميتوان گونههاي روابط زندگي انسان را فقط بر مبناي «حقوق بشر» سامان داد.
انديشه اصالت انسان و آيين انسان پرستي گرايش افراطي مكتب اومانيسم (humamism) است. جوهره و روح اين تفكر محور و معيار قرار گرفتن انسان براي همه چيز است.[1] انسان مداري در اين معنا از آثار عصر نوزايي به شمار ميآيد و خاستگاه غربي دارد. چهره شاخص اين انديشه، جان لاك (1704 ـ 1632 م) است كه انسان و عقل او را محور همه چيز ميانگارد. در اين بينش فرد يا انسان در نهايت به مركز و نقطه آغازين جهان اخلاقي تبديل ميشود و كانون اخلاق و حقوق در وجود خود بشر است، و قانون حاكم بر زندگي انسان به مدد فروغ عقلي قابل شناسايي است و براي شناخت آن به الهام و وحي نيازي نيست، چون اين قانون از نظر همه موجودات عاقل و خردمند امري مسلّم و معقول است.[2]
بر اساس اين ديدگاه انسان مالك خويشتن است، زيرا عقل ميگويد: «كسي كه خدايگان خويش و زندگي خويش است، حق هم دارد ببيند چه وسايلي را براي نگاه داري اين زندگي بايد به كار گيرد».[3] نيز تأكيد بر خويشتن مالكي انسان در واقع، روي ديگر سكه اومانيستي است كه توسط ديگران نيز دنبال شد، «اگوست كنت» (1857 ـ 1798 م) پدر جامعه شناسي نو با محكوم كردن دين، خدا، و ماوراء الطبيعه، دين جديدي به نام «انسان پرستي» تأسيس كرد، و خود به عنوان پيامبر اين دين ايفاي نقش كرد، و گفت: انساني كه از خود بيگانه شده بود، با اين تحول به جوهر ذات خود بر ميگردد، خوبيها، زيباييها و حقايق را در خود محقق ميسازد، انسان با بريدن از خدا با خود آشتي ميكند، او تأكيد كرد كه: انسان مجهز به عقل ديگر نميتواند و نبايد بر طبق دريافت متعارف به وحي، اصول دين و الوهيت اعتقاد داشته باشد، آن مذهبي كه به نيازهاي بشريت جوياي عشق و وحدت پاسخ ميدهد، همانا مذهب خود انسانيت است.[4]
پس از او، دور كيم (1917 ـ 1858 م) گفت: آن چه تا به حال به خدا نسبت دادهايم ناشي از يك تصور نادرست، به دليل خود بيگانگي بوده است. و كمال مطلق به «جامعه» تعلق دارد، زيرا به نظر من مقام خدايي چيزي جز تغيير صورت جامعه نيست كه در انديشه انسان شكل تمثيلي پيدا كرده است.[5] همگام با ترويج تفكر حذف خدا از عرصههاي زندگي در غرب انديشه «اصالت انسان» توسعه يافت، انسان و جامعه قداست خداگونه پيدا كرد، طرفداران اين انديشه، انسان را محور همه چيز و بريده از اصل خويش مطرح كردند كه در نظام هستي وظيفه و رسالتي ندارد و صرفا محق است. به اين ترتيب، حقوق بشر مبناي تنظيم گونههاي روابط (سياسي، اقتصادي، اجتماعي و...) قرار گرفت، مهمترين مؤلفههاي اين انديشه. افراط در خودكفايي عقلي انسان، جدايي دين از سياست، آزادي مطلق و گريز از مسئوليت است. در پرتو اين انديشه، انسان نه تنها خود را پيدا نكرد، بلكه بيش از پيش از خود بيگانه شد، اضطراب سراسر زندگي بشر معاصر غربي را احاطه كرده است. بعضي از دانشمندان غربي عصر حاضر را عصر اضطراب age of anxiety ناميدهاند، به گفته «آرتور كوستلر» «انسان قرن بيستم يك روان پريش سياسي است، زيرا براي پرسش از عناصر زندگي هيچ پاسخي نمييابد».[6]
اين اعتراف نشانگر اين است كه طرح نويي كه غربيان بر مبناي «حقوق بشر» در انداختند، نه تنها پاسخ مطلوب نداد، بلكه پيامدهاي ناگوار انديشه اومانيسم به گونهاي بود كه در عمل زمينه ساز اسارت انسان گشت در اين فرصت به مهمترين نقدهايي كه بر اومانيسم دارد اشاره ميكنيم:
اولين نكته در اين زمينه وجود شكاف عميق بين اومانيسم به عنوان يك جنبش فكري و آن چه در عمل و در تاريخ حاكميت آن بر جامعه بشري روي داده است، ميباشد. نهضت اومانيسم به جاي ارج نهادن به مقام انسان، در عمل او را قرباني اين افيون جديد كرده است، و مدعيان انسان مداري از اين واژه براي تأمين منافع خويش سوء استفاده كردند. از همان آغاز كه از حق زندگي انساني، آزادي انسان و حقوقي انساني اومانيستي سخن به ميان آمد، تا يك قرن بعد بردگي سياهان در آمريكا قانوني بود،[7] و گروه زيادي از انسانها در جامعه به نام انسان مداري سركوب ميشدند؛[8] نازيسم، فاشيسم، استالينسم و امپرياليسم همزاد، و هم تبار اومانيسم بوده است.[9] تأثير منفي رويكرد اومانيسم موجب گشت كه برخي از دانشمندان آن را نوعي اسارت انسان دانسته و برنامهاي براي رهايي از آن را مطرح كنند.[10]
دومين ايراد اصلي بر اومانيسم، محور قراردادن انسان براي همه چيز و نفي و انكار حقايق جاوداني و مطلق و از جمله خدا و جهان پس از مرگ است كه بر چنين مدعياتشان دليلي ارائه نكردهاند. اين در حالي است كه انسان از ديدگاه اسلام، در عين اين كه از جايگاه والايي برخوردار است، موجودي است تحت تدبير تكويني و تشريعي خداوند و نيازمند به اوست.
سومين نقدي كه بر تمامي نحلههاي اومانيستي وارد است، طبيعتگرائي آنان نسبت به انسان است. آنان انسان را يك موجودي مادي و همتراز حيوان معرفي ميكنند. پيامد اين گونه نگرش نسبت به انسان از يك طرف سودانگاري و اصالت لذت انسان و فسادي است كه امروزه جهان غرب دچار آن است، و از طرف ديگر، نفي هرگونه ارزش اخلاقي و حقوقي و سعادت جاوداني انسان است.[11]
با اين وجود، متأسفانه در كشورهاي اسلامي نيز كساني خواسته يا ناخواسته انديشه «انسان مداري» را به گونهاي مطرح ميكنند، پروژه شكست خورده غربي را در زمان و مكان ديگر، بدون توجه به واقعيتهاي موجود ميخواهند تجربه كنند، به اعتقاد ما، اگر مراد حقوق بشر غربي باشد، اين نظام حقوقي در عين ارزشمند بودن، نميتواند مبناي همه چيز و ملاك ساماندهي گونههاي روابط زندگي انسان قرار گيرد، زيرا از نظر عقلي ميگوئيم در يك نظام ديني كه منشأ و قوام آن اراده الهي است، هستي شناسي بر خدا محوري متكي است نه اومانيسم و اصالت انسان، قانونگذار واقعي خداوند است، او خالق انسان و جهان است. از تمام اسرار وجودي انسان و خواص اشيا باخبر است، از حوادث گذشته و آينده و تأثير آنها بر سرنوشت انسان به خوبي آگاه است، خطا و اشتباه در ذات او راه ندارد، چيزي كم ندارد تا بخواهد از طريق قانون آن را جبران كند، از كسي نميترسد و در تشريعات خود تنها نفع انسانها را در نظردارد. حقوق بشر را نيز او مشخص ميكند.
در پرتو اين انديشه، ارتباط انسان در ابعاد گوناگون آن ارتباط با خداي متعال، ارتباط با حكومت، ارتباط با خود و ديگر انسانها و ارتباط با طبيعت، نه تنها ميتواند، بلكه بايد بر مبناي دين تنظيم گردد، كه حقوق بشر نيز جزيي از پيكره دين است. زيرا «دين مجموعهاي است از معارف نظري و احكام عملي؛ و احكام عملي دين هر سه قلمرو و ارتباط انسان با خدا، ارتباط انسان با خودش و ارتباط انسان با ديگران را در بر ميگيرد، بنابراين شامل اخلاق و حقوق هم ميشود.»[12]
ما بر اين باوريم كه خدا از طريق وحي، فرستادن كتابها و بعثت پيامبران با انسان ارتباط برقرار كرده. برنامه زندگي او را به گونهاي احسن طراحي كرده است، ارزشهاي اخلاقي و حقوقي را نيز خداوند مشخص ميكند. آن چه كه مبناي سامان دهي سياسي، اجتماعي و اقتصادي است، دين است و حقوق بشر را نيز بر اين اساس بايد ارزيابي كرد. مبنا قرار دادن حقوق بشر ديني در حقيقت همان اساس قرار دادن دين است.
افزون بر بيان عقلي، از منظر نقلي نيز ميتوان پاسخ داد؛ حضرت امام سجاد ـ عليه السّلام ـ در اين زمينه ميفرمايند: «(اي انسان)! بدان خدا تو را رحمت كند، توجه داشته باش كه اطراف تو را حقوقي فراگرفته است، هر حركتي كه انجام ميدهي و سكوني كه داري حقي در آن است. در هر مقام و موقعيت اجتماعي قرار بگيري، هر اندامي از اندامهاي بدنت را به كارگيري و هر ابزاري را براي كار خود مورد استفاده قرار بدهي، بر هر يك از آنها حقوقي تعلق ميگيرد، برخي از اين حقوق بزرگتر از بعضي ديگرند.»[13]
بيان امام ناظر بر اين واقعيت است كه اي انسان متوجه باش كه ابعاد گوناگون زندگي تو مشمول حقوق الهياند. گاه يك حركت تو را چندين حق احاطه ميكند. تو رسالت انساني ـ الهي داري. جالب اين است كه نميفرمايد تو حقوقي داري، بلكه حقوق ديگران تو را احاطه كرده است، و بايد از عهده آنها برآيي و منشأ حقوق، حق خداوند است، آن چه انسانيت انسان را رشد ميدهد، استعدادهاي او را شكوفا ميسازد، خلاقيت و ابتكار او را بروز ميدهد، توجه به وظايف الهي و انساني اوست. انساني كه بريده از خدا نيست، بلكه خالق خود را ميشناسد، وظيفه خود را در برابر خدا به خوبي انجام ميدهد. رفتار و كردارش بر محور دين سامان مييابد، روحيه مسئوليت پذيري و رعايت حقوق ديگران در او شكوفا ميشود. در غير اين صورت، به قول شاعر:
پابند امر حق چونهاي از وفا ملاف با خالقت چه كردهاي كه با خلق او كني
تنظيم روابط بر مبناي حقوق بشر منهاي دين نميتواند زمينه سعادت و تكامل بشر را فراهم سازد.
در نتيجه اين ادعا كه بايد حقوق بشر به تنهايي مبناي همه مسائل و روابط قرار بگيرد، پذيرفته نيست. حقوق بشر به عنوان بخشي از دين در تنظيم روابط نقش دارد، امّا مبناي اصلي ساماندهي رابطههاي گوناگون زندگي، دين الهي است. ديني كه سياست، اخلاق، حقوق و اقتصاد را در خود دارد. افزون بر اين ساختار و شالودههاي جامعه اسلامي انديشه غربي را بر نميتابد.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . احمدي، بابك، معماي مدرنيته، تهران، نشر مركز، 1377، ص83ـ91.
[2] . لئو اشتراوس، حقوق طبيعي و تاريخ، ترجمه باقر پرهام، تهران، نقش جهاني، 1375، ص220ـ241.
[3] . همان، ص260ـ261.
[4] . ريمون آرون، مراحل اساسي انديشه در جامعه شناسي، ترجمه باقر پرهام، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، چاپ دوم، 1370، ص133ـ136.
[5] . همان، ص422ـ423.
[6] . FRANKLIN L. BAUMER, MAIN CURRENTS OF WESTERN THOUGHT, P. 647 ؛ به نقل از: خسرو پناه، عبدالحسين، كلام جديد، قم، مركز مطالعات و پژوهشهاي فرهنگي، 1379، ص83.
[7] . معماي مدرنيته، همان، ص111.
[8] . توني، ديويس، اومانيسم، ترجمه عباس مخبر، تهران، چاپ مركز، 1378، ص20.
[9] . همان، ص9، 54، 64، 84.
[10] . همان.
[11] . ر.ك: رجبي، محمود، انسان شناسي، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، ص43ـ48.
[12] . مصباح يزدي، محمد تقي، حقوق و سياست در قرآن، قم، موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، 1377، ص20.
[13] . مجلسي، محمد باقر، بحار الانوار، ج74، ص2 و 3.