پرسش :
بر اساس آيه 32 از سورة مائده چرا هركس يك نفر را بدون جرمي بكشد، مانند اين است كه همه مردم را كشته و اگر كسي را زنده كند، مانند آن است که همه را زنده كرده است؟
پاسخ :
قرآن کريم مي فرمايد:
«من اجل ذلك كتبنا علي بنياسرائيل انهّ من قتل نفساً بغير نفس او فساد في الارض فكأ نمّا قتل الناس جميعاً و من أحياها فكأ نمّا احيا النّاس جميعاً...»[1]؛ به همين جهت، بر بنياسرائيل مقرّر داشتيم كه هر كس، انساني را بدون ارتكاب قتل يا فساد در روي زمين بكشد، چنان است كه گويي همة انسانها را كشته و هر كس، انساني را از مرگ رهايي بخشد، چنان است كه گويي همة مردم را زنده كرده است.» مفّسران دربارة اين سؤال پاسخهاي گوناگوني دادهاند که برخي عبارتند از:
1. قرآن در اين آيه يك حقيقت اجتماعي و تربيتي را بازگو ميكند؛ زيرا، كسي كه دست به خون انسان بيگناهي ميآلايد، در حقيقت چنين آمادگي را دارد كه انسانهاي بيگناه ديگري را كه با آن مقتول از نظر انساني و بيگناهي برابرند، مورد حمله قرار دهد و به قتل برساند. او در حقيقت يك قاتل و طعمة او انسان بيگناه است و ميدانيم تفاوتي در ميان انسانهاي بيگناه از اين نظر نيست. همچنين كسي كه به خاطر نوع دوستي و عاطفه انساني، ديگري را از مرگ نجات بخشد، اين آمادگي را دارد، كه اين برنامة انساني را در مورد هر بشر ديگري انجام دهد؛ او علاقمند به نجات انسانهاي بيگناه است و از اين نظر براي او اين انسان و آن انسان تفاوت نميكند و با توجه به اينكه اين آيه ميفرمايد: «فكانّما» استفاده ميشود كه مرگ و حيات يك نفر اگر چه مساوي با مرگ و حيات اجتماع نيست، اما شباهتي به آن دارد.
2. از آيه ياد شده ميفهميم كه جامعه انساني در حقيقت يك واحد بيش نيست و افراد آن همانند اعضاي يك پيكرند، هر لطمهاي به عضوي از اعضاي اين پيكر برسد، اثر آن كم و بيش در ساير اعضا آشكار ميگردد؛ زيرا يك جامعه بزرگ از افراد تشكيل شده و فقدان يك فرد خواه ناخواه ضربهاي به همه جامعه بزرگ انساني است. فقدان او سبب ميشود كه به تناسب شعاع تأثير وجودش در اجتماع، محلي خالي بماند و زياني از اين رهگذر دامن همه را بگيرد؛ احياي يك نفس سبب احياي ساير اعضاي اين پيكر است؛ زيرا هر كس به اندازه وجود خود در ساختمان مجتمع بزرگ انساني و رفع نيازمنديهاي آن اثر دارد، بعضي بيشتر و بعضي كمتر. در ضمن، از اين آيه اهمّيت مرگ و حيات يك انسان از نظر قرآن كاملاً آشكار ميشود و با توجه به اينكه اين آيات در محيطي نازل گرديده، كه خون بشر به طور مطلق در آن ارزشي نداشت، عظمت آن آشكارتر ميگردد.
3. چون انسانها، حقيقت مشترك و روح واحدي دارند (و مانند اعضاي يك پيكرند)؛ بدين جهت، كشتن يك نفر مانند كشتن همه است، چنان كه نجات يك فرد نجات همه است.
4. بر اساس روايات، ارشاد مردم به راه حق و هدايت آنها، نوعي احياء و گمراه كردن مردم، نوعي قتل است؛ به عبارت ديگر، گرچه مفهوم ظاهري آيه مرگ و حيات مادي است، امّا از آن مهمتر مرگ و حيات معنوي؛ يعني گمراه ساختن يك نفر يا نجات او از گمراهي است.
5. گاهي مرگ و حيات يك نفر (مانند انسانهاي بزرگ و رهبران حق)، در مرگ و حيات جامعه مؤثر است.
6. گاهي قتل و كشتار فردي زمينهساز كشتارهاي جمعي ميشود؛ بدين جهت نبايد هيچ انسان بيگناهي كشته شود.
7. چون در هر انساني، قابليّت پيدايش يك جامعة بزرگ و نسل جديد است؛ بدين جهت نابود ساختن يك فرد، گاهي محو و قتل يك نسل است.
8. كسي كه مرتكب قتل فردي ميشود، در واقع او سنّت بدي را پينهاده و قتل را امر آساني پنداشته و ارزش والاي انسانيّت را زير پانهاده؛ بدين جهت در روايات داريم: هر كس سنّت عمل خوبي پايهگذاري كند تا قيامت در اجر آن و اجر كساني كه به آن عمل ميكنند، شريك است، چنان كه هر كس سنّت بدي را بگذارد تا قيامت درگناه آن و گناه كساني كه آن را انجام ميدهند شريك خواهد بود.
9. اشخاص بشري، افراد يك نوع و اجزاء يك حقيقت هستند؛ همان انسانيتّي كه در عدة زيادي است در يك نفر هم هست. خداوند با آفرينش اين افراد و تكثير اين نسل خواسته، اين حقيقت كه استعداد زندگي زيادي ندارد، باقي مانده و اين بقائش ادامه يافته، نسل هاي گذشته جانشين نسل هاي بعدي شود، خداوند در زمين پرستش و عبادت شود؛ بنابراين، از بين بردن فردي با قتل، افساد در آفرينش و باطل كردن هدف الهي در انسانيّت است.
10. اين حكم، گرچه حكم تكليفي نيست؛ ولي از نظر بيان واقع جرم، خالي از شدّت نيست كه در برانگيختن غضب الهي در دنيا و آخرت، اثر بسزايي دارد؛ به عبارت ديگر، چون طبع بشري به آساني مرتكب اين جنايت ميشود ـ چنان كه بنياسرائيل چنين بودند ـ خداوند اين حكم را گوشزد ميكند تا شايد از زيادهروي دست بردارند.
نيز بايد گفت که اين حكم، اختصاص به بنياسرائيل ندارد و ذكر نام آنها به خاطر آن است كه مسأله قتل و خونريزي (به ويژه قتلهايي كه از حسد و تفوق طلبي سرچشمه ميگيرد) دربيان آنها فراوان بوده است و هم اكنون نيز قربانيان بيگناهي كه به دست آنها كشته ميشوند، رقم بزرگي را تشكيل ميدهند؛ به همين جهت نخستين بار اين حكم الهي در برنامههاي آنها گنجانيده شده است.[2]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. ر.ک: علامه طباطبايي، سيد محمد حسين، الميزان في تفسير القرآن، قم، انتشارات اسلامي، 1417 ق، ج5، ص 315.
2. ديه، احمد ادريس، عوض، ترجمه: فيض، عليرضا، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1372.
3. آيه الله مکارم شيرازي، ناصر و ديگران، نمونه، تهران، دارالکتب الاسلاميه، 1374 ش، ج4، ص 355.
--------------------------------------------------------------------------------
[1]. مائده/32.
[2] . ر. ك: طبرسي، تفسير نمونه مجمع البيان، بيروت، انتشارات دارالمعرفة، چاپ دوم، 1408 ق، ذيل آيه 32، مائده؛ مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، تهران، انتشارات دارالكتب الاسلاميه، چاپ يازدهم، 1373، ج4، ذيل آيه 32، مائده؛ قرائتي، محسن، تفسير نور، قم، انتشارات مؤسسه در راه حق، چاپ دوم، 1376، ج 3، ص 76، ذيل آيه.
قرآن کريم مي فرمايد:
«من اجل ذلك كتبنا علي بنياسرائيل انهّ من قتل نفساً بغير نفس او فساد في الارض فكأ نمّا قتل الناس جميعاً و من أحياها فكأ نمّا احيا النّاس جميعاً...»[1]؛ به همين جهت، بر بنياسرائيل مقرّر داشتيم كه هر كس، انساني را بدون ارتكاب قتل يا فساد در روي زمين بكشد، چنان است كه گويي همة انسانها را كشته و هر كس، انساني را از مرگ رهايي بخشد، چنان است كه گويي همة مردم را زنده كرده است.» مفّسران دربارة اين سؤال پاسخهاي گوناگوني دادهاند که برخي عبارتند از:
1. قرآن در اين آيه يك حقيقت اجتماعي و تربيتي را بازگو ميكند؛ زيرا، كسي كه دست به خون انسان بيگناهي ميآلايد، در حقيقت چنين آمادگي را دارد كه انسانهاي بيگناه ديگري را كه با آن مقتول از نظر انساني و بيگناهي برابرند، مورد حمله قرار دهد و به قتل برساند. او در حقيقت يك قاتل و طعمة او انسان بيگناه است و ميدانيم تفاوتي در ميان انسانهاي بيگناه از اين نظر نيست. همچنين كسي كه به خاطر نوع دوستي و عاطفه انساني، ديگري را از مرگ نجات بخشد، اين آمادگي را دارد، كه اين برنامة انساني را در مورد هر بشر ديگري انجام دهد؛ او علاقمند به نجات انسانهاي بيگناه است و از اين نظر براي او اين انسان و آن انسان تفاوت نميكند و با توجه به اينكه اين آيه ميفرمايد: «فكانّما» استفاده ميشود كه مرگ و حيات يك نفر اگر چه مساوي با مرگ و حيات اجتماع نيست، اما شباهتي به آن دارد.
2. از آيه ياد شده ميفهميم كه جامعه انساني در حقيقت يك واحد بيش نيست و افراد آن همانند اعضاي يك پيكرند، هر لطمهاي به عضوي از اعضاي اين پيكر برسد، اثر آن كم و بيش در ساير اعضا آشكار ميگردد؛ زيرا يك جامعه بزرگ از افراد تشكيل شده و فقدان يك فرد خواه ناخواه ضربهاي به همه جامعه بزرگ انساني است. فقدان او سبب ميشود كه به تناسب شعاع تأثير وجودش در اجتماع، محلي خالي بماند و زياني از اين رهگذر دامن همه را بگيرد؛ احياي يك نفس سبب احياي ساير اعضاي اين پيكر است؛ زيرا هر كس به اندازه وجود خود در ساختمان مجتمع بزرگ انساني و رفع نيازمنديهاي آن اثر دارد، بعضي بيشتر و بعضي كمتر. در ضمن، از اين آيه اهمّيت مرگ و حيات يك انسان از نظر قرآن كاملاً آشكار ميشود و با توجه به اينكه اين آيات در محيطي نازل گرديده، كه خون بشر به طور مطلق در آن ارزشي نداشت، عظمت آن آشكارتر ميگردد.
3. چون انسانها، حقيقت مشترك و روح واحدي دارند (و مانند اعضاي يك پيكرند)؛ بدين جهت، كشتن يك نفر مانند كشتن همه است، چنان كه نجات يك فرد نجات همه است.
4. بر اساس روايات، ارشاد مردم به راه حق و هدايت آنها، نوعي احياء و گمراه كردن مردم، نوعي قتل است؛ به عبارت ديگر، گرچه مفهوم ظاهري آيه مرگ و حيات مادي است، امّا از آن مهمتر مرگ و حيات معنوي؛ يعني گمراه ساختن يك نفر يا نجات او از گمراهي است.
5. گاهي مرگ و حيات يك نفر (مانند انسانهاي بزرگ و رهبران حق)، در مرگ و حيات جامعه مؤثر است.
6. گاهي قتل و كشتار فردي زمينهساز كشتارهاي جمعي ميشود؛ بدين جهت نبايد هيچ انسان بيگناهي كشته شود.
7. چون در هر انساني، قابليّت پيدايش يك جامعة بزرگ و نسل جديد است؛ بدين جهت نابود ساختن يك فرد، گاهي محو و قتل يك نسل است.
8. كسي كه مرتكب قتل فردي ميشود، در واقع او سنّت بدي را پينهاده و قتل را امر آساني پنداشته و ارزش والاي انسانيّت را زير پانهاده؛ بدين جهت در روايات داريم: هر كس سنّت عمل خوبي پايهگذاري كند تا قيامت در اجر آن و اجر كساني كه به آن عمل ميكنند، شريك است، چنان كه هر كس سنّت بدي را بگذارد تا قيامت درگناه آن و گناه كساني كه آن را انجام ميدهند شريك خواهد بود.
9. اشخاص بشري، افراد يك نوع و اجزاء يك حقيقت هستند؛ همان انسانيتّي كه در عدة زيادي است در يك نفر هم هست. خداوند با آفرينش اين افراد و تكثير اين نسل خواسته، اين حقيقت كه استعداد زندگي زيادي ندارد، باقي مانده و اين بقائش ادامه يافته، نسل هاي گذشته جانشين نسل هاي بعدي شود، خداوند در زمين پرستش و عبادت شود؛ بنابراين، از بين بردن فردي با قتل، افساد در آفرينش و باطل كردن هدف الهي در انسانيّت است.
10. اين حكم، گرچه حكم تكليفي نيست؛ ولي از نظر بيان واقع جرم، خالي از شدّت نيست كه در برانگيختن غضب الهي در دنيا و آخرت، اثر بسزايي دارد؛ به عبارت ديگر، چون طبع بشري به آساني مرتكب اين جنايت ميشود ـ چنان كه بنياسرائيل چنين بودند ـ خداوند اين حكم را گوشزد ميكند تا شايد از زيادهروي دست بردارند.
نيز بايد گفت که اين حكم، اختصاص به بنياسرائيل ندارد و ذكر نام آنها به خاطر آن است كه مسأله قتل و خونريزي (به ويژه قتلهايي كه از حسد و تفوق طلبي سرچشمه ميگيرد) دربيان آنها فراوان بوده است و هم اكنون نيز قربانيان بيگناهي كه به دست آنها كشته ميشوند، رقم بزرگي را تشكيل ميدهند؛ به همين جهت نخستين بار اين حكم الهي در برنامههاي آنها گنجانيده شده است.[2]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. ر.ک: علامه طباطبايي، سيد محمد حسين، الميزان في تفسير القرآن، قم، انتشارات اسلامي، 1417 ق، ج5، ص 315.
2. ديه، احمد ادريس، عوض، ترجمه: فيض، عليرضا، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1372.
3. آيه الله مکارم شيرازي، ناصر و ديگران، نمونه، تهران، دارالکتب الاسلاميه، 1374 ش، ج4، ص 355.
--------------------------------------------------------------------------------
[1]. مائده/32.
[2] . ر. ك: طبرسي، تفسير نمونه مجمع البيان، بيروت، انتشارات دارالمعرفة، چاپ دوم، 1408 ق، ذيل آيه 32، مائده؛ مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، تهران، انتشارات دارالكتب الاسلاميه، چاپ يازدهم، 1373، ج4، ذيل آيه 32، مائده؛ قرائتي، محسن، تفسير نور، قم، انتشارات مؤسسه در راه حق، چاپ دوم، 1376، ج 3، ص 76، ذيل آيه.