پرسش :
آيا يوسف و زليخا، نمادي از «عشق» هستند يا حماسهاي از «عفاف»؟!
پاسخ :
از داستان يوسف و زليخا به عنوان يكي از حماسههاي نمادين عشق، ياد شدهاست كه پس از فراز و نشيب ها و رنج و حرمان ها، سرانجام به وصل منتهي ميشود، و اين گونه «عشق» كه لطيفترين حماسه بودن و ماندن است، و نشان از مهر و وفا دارد، به نمايش گذاشته ميشود.
و از اين داستان، در كنار داستان هاي ليلي و مجنون و خسرو و شيرين، به عنوان لحظههاي به ياد ماندني و تأثير گذار ياد شدهاست.
امّا با دقت در ايجاد اين تقارن، چند نكته قابل تأمل است:
ـ نخست آنكه، هميشه «زن» جلوهگر، معشوق بودهاست، چنان كه «ليلي» و «شيرين» دو نماد آشكار آن ميباشند، اما در داستان يوسف و زليخا، داستان به گونه ديگر بودهاست. و نه تنها زليخا عاشق بود. كه برخي ديگر از زنان نيز در پي نگاه به جمال يوسف دست خود را بريدند؛ چنان كه در قرآن مجيد ميخوانيم:
«.... وقطَّعنَ أيديهنَّ وقُلْنَ حاشَ للَّه مَا هذا بشراً إن هذا اِلاَّ ملك كريم»[1] و دستهاي خود را بريدند؟ و گفتند: «منزه است خدا، اين بشر نيست، اين فرشته بزرگوار است».
از سوي ديگر، در داستان ليلي و مجنون و خسرو و شيرين، يك داستان معاشقه دو طرفه است. در صورتي كه حضرت يوسفعليه السلام محبوب ديگري دارد، و در حساس ترين لحظات، هجران را بر وصل ترجيح ميدهد، و اين فرار و جدايي را براي رسيدن به محبوب حقيقي، يك پيروزي براي خود معرفي ميكند، و به طور آشكار اعلان ميكند: «رَبِّ السِّجنُ اَحَبُّ إلَي مِمَّا يَدعُونَني إليه»[2] «پروردگارا! زندان نزد من محبوبتر است از آنچه اينها مرا به سوي آن ميخوانند».
بنابراين با بهرهگيري از روش تربيتي قرآن، بهتر آنست كه از داستان يوسف و زليخا به عنوان نمادي از «حماسه عفاف» ياد كرد و جوانان را به عشق پايدار و معشوق حقيقي رهنمون ساخت.
و براي انتخاب سوژه، و برجسته نمودن عبرتهاي داستان، از روش خود قرآن استفاده كنيم و با قلم خود «احسن القصص»[3] بودن قرآن را آن گونه كه خود قرآن روايت كرده، به نمايش بگذاريم تا شاهد آثار سازنده آن در ميان مردمان باشيم. در غير اين صورت، بايد به آثار قلمي خود، در ميان مردم، به ديده ترديد نگاه كنيم.
در پايان بجاي انتخاب سوژه »عشق« به عنوان لطيفترين احساسات انسان، براي تلطيف روح و جان، جوانان و مخاطبان، خوب بود كه يك قالب ديگري براي ارائه آن انتخاب ميشد.
زيرا ميان «عيش» و «عشق» فرق است، و زليخا را نبايد مظهر «عشق» معرفي كرد به خاطر اينكه آنچه زليخا بدنبال آن بوده »عيش« بود؟ و گرنه چگونه حاضر شد كه معشوق خودش را به دستور خود، زنداني كند، و اعلام كند: «وَلئن لم يفعل مآءَ امرهُ لَيَسْجَنَنَّ وليكوناً مِن الصّغرين»[4].
و اگر آنچه را دستور ميدهم انجام ندهد، به زندان خواهد افتاد؟ و مسلما خوار و ذليل خواهد شد.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. تفسير نمونه؛ ناصر مكارم شيرازي، تهران، دارالكتاب الاسلاميه، ج9، ص365.
2. قصص الانبياء؛ نعمت الله جزايري، قم، كتابخانه آيه الله مرعشي نجفي، 1404ه ق، ص158.
3. قصص الانبياء؛ قطب الدين راوندي، مشهد، آستان قدس رضوي، 1409ه ق، باب 6، ص126.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . يوسف/31.
[2] . يوسف/33.
[3]. يوسف/3.
[4] . يوسف/32.
از داستان يوسف و زليخا به عنوان يكي از حماسههاي نمادين عشق، ياد شدهاست كه پس از فراز و نشيب ها و رنج و حرمان ها، سرانجام به وصل منتهي ميشود، و اين گونه «عشق» كه لطيفترين حماسه بودن و ماندن است، و نشان از مهر و وفا دارد، به نمايش گذاشته ميشود.
و از اين داستان، در كنار داستان هاي ليلي و مجنون و خسرو و شيرين، به عنوان لحظههاي به ياد ماندني و تأثير گذار ياد شدهاست.
امّا با دقت در ايجاد اين تقارن، چند نكته قابل تأمل است:
ـ نخست آنكه، هميشه «زن» جلوهگر، معشوق بودهاست، چنان كه «ليلي» و «شيرين» دو نماد آشكار آن ميباشند، اما در داستان يوسف و زليخا، داستان به گونه ديگر بودهاست. و نه تنها زليخا عاشق بود. كه برخي ديگر از زنان نيز در پي نگاه به جمال يوسف دست خود را بريدند؛ چنان كه در قرآن مجيد ميخوانيم:
«.... وقطَّعنَ أيديهنَّ وقُلْنَ حاشَ للَّه مَا هذا بشراً إن هذا اِلاَّ ملك كريم»[1] و دستهاي خود را بريدند؟ و گفتند: «منزه است خدا، اين بشر نيست، اين فرشته بزرگوار است».
از سوي ديگر، در داستان ليلي و مجنون و خسرو و شيرين، يك داستان معاشقه دو طرفه است. در صورتي كه حضرت يوسفعليه السلام محبوب ديگري دارد، و در حساس ترين لحظات، هجران را بر وصل ترجيح ميدهد، و اين فرار و جدايي را براي رسيدن به محبوب حقيقي، يك پيروزي براي خود معرفي ميكند، و به طور آشكار اعلان ميكند: «رَبِّ السِّجنُ اَحَبُّ إلَي مِمَّا يَدعُونَني إليه»[2] «پروردگارا! زندان نزد من محبوبتر است از آنچه اينها مرا به سوي آن ميخوانند».
بنابراين با بهرهگيري از روش تربيتي قرآن، بهتر آنست كه از داستان يوسف و زليخا به عنوان نمادي از «حماسه عفاف» ياد كرد و جوانان را به عشق پايدار و معشوق حقيقي رهنمون ساخت.
و براي انتخاب سوژه، و برجسته نمودن عبرتهاي داستان، از روش خود قرآن استفاده كنيم و با قلم خود «احسن القصص»[3] بودن قرآن را آن گونه كه خود قرآن روايت كرده، به نمايش بگذاريم تا شاهد آثار سازنده آن در ميان مردمان باشيم. در غير اين صورت، بايد به آثار قلمي خود، در ميان مردم، به ديده ترديد نگاه كنيم.
در پايان بجاي انتخاب سوژه »عشق« به عنوان لطيفترين احساسات انسان، براي تلطيف روح و جان، جوانان و مخاطبان، خوب بود كه يك قالب ديگري براي ارائه آن انتخاب ميشد.
زيرا ميان «عيش» و «عشق» فرق است، و زليخا را نبايد مظهر «عشق» معرفي كرد به خاطر اينكه آنچه زليخا بدنبال آن بوده »عيش« بود؟ و گرنه چگونه حاضر شد كه معشوق خودش را به دستور خود، زنداني كند، و اعلام كند: «وَلئن لم يفعل مآءَ امرهُ لَيَسْجَنَنَّ وليكوناً مِن الصّغرين»[4].
و اگر آنچه را دستور ميدهم انجام ندهد، به زندان خواهد افتاد؟ و مسلما خوار و ذليل خواهد شد.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. تفسير نمونه؛ ناصر مكارم شيرازي، تهران، دارالكتاب الاسلاميه، ج9، ص365.
2. قصص الانبياء؛ نعمت الله جزايري، قم، كتابخانه آيه الله مرعشي نجفي، 1404ه ق، ص158.
3. قصص الانبياء؛ قطب الدين راوندي، مشهد، آستان قدس رضوي، 1409ه ق، باب 6، ص126.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . يوسف/31.
[2] . يوسف/33.
[3]. يوسف/3.
[4] . يوسف/32.