پرسش :
عشق و حقيقت آن چيست؟
پاسخ :
واژه «عشق» مشتق از «عشقه» به معناي ميل مفرط است. «عشقه» گياهي است كه هرگاه به دور درخت مي پيچد ، آب آن را مي خورد؛ در نتيجه درخت زرد شده ، كم كم مي خشكد (1)
اما در اصطلاح، «عشق» عبارت است از : « محبت شديد و قوي» . به عبارت ديگر، عشق مرتبه عالي محبت است. (2)
اما حقيقت آن است كه تعريف حقيقي اين واژه ممكن نيست. محي الدين ابن عربي مي گويد: «هر كس عشق را تعريف كند، آن را نشناخته كه عشق شرابي است كه كس را سيراب نكند» (3)
«لويي ماسينيون» مي گويد: نخستين عارفان، واژه عشق را به كار نمي بردند، شايد از عشق زميني و جسماني هراس داشتند و از اين رو، بيشتر ازمحبت ياد مي كردند (4) . عطار گفته است:
پرسي تو ز من كه عاشقي چيست؟
روزي كه چو من شوي، بداني
عشق قابل تعريف علمي نيست؛ زيرا نه محسوس است و نه معقول، در حالي كه در دو قلمرو «حس و عقل» تاثير دارد. اگر تعريف كننده، خود عشق مي ورزد، مسلما تعريف او صحيح نخواهد بود؛ زيرا اين پديده غير عادي به تمام انديشه و مشاعر او مسلط است؛ به عنوان مثال اگر عاشق بخواهد عشق را تعريف كند، مفاهيم موجود در تعريف، با وضع رواني عاشق رنگ آميزي مي شود و به اصطلاح «مولوي» بوي عشق مي دهد. (5)
هر چه گويم عشق را شرح و بيان
چون به عشق آيم خجل باشم ز آن
گرچه تفسير زبان روشن گر است
ليك عشق بي زبان روشن تر است
چون قلم اندر نوشتن مي شتافت
چون به عشق آمد، قلم برخورد شكافت
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
شرح عشق و عاشقي هم عشق گفت
آفتاب آمد دليل آفتاب
گر دليلت بايد از وي رو متاب (6)
پی نوشتها:
1- «ابن منظور»؛ لسان العرب، ج 9، ص 224.
2- محمد غزالي، احياء علوم الدين، ج 4، ص 275.
3- الفتوحات المكية ، ج 2، ص 121.
4- ر. ك: بابك احمدي، چهار گزارش از تذكرة الاولياء عطار، ص 46.
5- محمد تقي جعفري، نقد و تحليل مثنوي، ج 3، ص 147.
6- مثنوي معنوي، دفتر 1، ابيات 112-116.
واژه «عشق» مشتق از «عشقه» به معناي ميل مفرط است. «عشقه» گياهي است كه هرگاه به دور درخت مي پيچد ، آب آن را مي خورد؛ در نتيجه درخت زرد شده ، كم كم مي خشكد (1)
اما در اصطلاح، «عشق» عبارت است از : « محبت شديد و قوي» . به عبارت ديگر، عشق مرتبه عالي محبت است. (2)
اما حقيقت آن است كه تعريف حقيقي اين واژه ممكن نيست. محي الدين ابن عربي مي گويد: «هر كس عشق را تعريف كند، آن را نشناخته كه عشق شرابي است كه كس را سيراب نكند» (3)
«لويي ماسينيون» مي گويد: نخستين عارفان، واژه عشق را به كار نمي بردند، شايد از عشق زميني و جسماني هراس داشتند و از اين رو، بيشتر ازمحبت ياد مي كردند (4) . عطار گفته است:
پرسي تو ز من كه عاشقي چيست؟
روزي كه چو من شوي، بداني
عشق قابل تعريف علمي نيست؛ زيرا نه محسوس است و نه معقول، در حالي كه در دو قلمرو «حس و عقل» تاثير دارد. اگر تعريف كننده، خود عشق مي ورزد، مسلما تعريف او صحيح نخواهد بود؛ زيرا اين پديده غير عادي به تمام انديشه و مشاعر او مسلط است؛ به عنوان مثال اگر عاشق بخواهد عشق را تعريف كند، مفاهيم موجود در تعريف، با وضع رواني عاشق رنگ آميزي مي شود و به اصطلاح «مولوي» بوي عشق مي دهد. (5)
هر چه گويم عشق را شرح و بيان
چون به عشق آيم خجل باشم ز آن
گرچه تفسير زبان روشن گر است
ليك عشق بي زبان روشن تر است
چون قلم اندر نوشتن مي شتافت
چون به عشق آمد، قلم برخورد شكافت
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
شرح عشق و عاشقي هم عشق گفت
آفتاب آمد دليل آفتاب
گر دليلت بايد از وي رو متاب (6)
پی نوشتها:
1- «ابن منظور»؛ لسان العرب، ج 9، ص 224.
2- محمد غزالي، احياء علوم الدين، ج 4، ص 275.
3- الفتوحات المكية ، ج 2، ص 121.
4- ر. ك: بابك احمدي، چهار گزارش از تذكرة الاولياء عطار، ص 46.
5- محمد تقي جعفري، نقد و تحليل مثنوي، ج 3، ص 147.
6- مثنوي معنوي، دفتر 1، ابيات 112-116.