پرسش :
قرآن داراى هفت بطن است، يعنى چه؟ آيا درک معاني عميق قرآن کريم براي هر کسي ممکن است؟ 1 -. اين كه: قرآن داراى هفت بطن است، يعنى چه؟ آيا به معناى هفت تفسير است؟ در اين صورت، اين تفسيرها جنبه ظاهرى و عمومى دارند و يا باطنى و معنوى و تنها در دسترس عده خاصى هستند؟ 2- آيا هر كسى قادر به درك معانى عميق قرآن هست و يا درك آن ويژگىهاى خاصى مىخواهد؟
پاسخ :
مسألهى ظاهر و باطن داشتن قرآن كريم در روايات متعددى آمده است؛ از جمله روايت معروفى از پيامبر اكرم )ص( كه مىفرمايد: »ان للقرآن ظهرا و بطنا و لبطنه بطنا الى سبعة أبطن« يا: »ان القرآن أنزل على سبعة أحرف )دربارهى معناى نزول قرآن بر هفت حرف، ر.ك: ترجمهى تفسير الميزان، ج 3، ص 115 - 116. ) ، لكل آية منها ظهر و بطن و لكل حد مطلع.(همانا قرآن بر هفت حرف نازل شده است. براى هر آيهاى از آن ظاهر و باطنى هست و براى هر حدى، مطلعى هست.)«؛ علامه طباطبايى )ره( دربارهى معنى اين كه: »براى هر حدى، مطلعى هست.« مىفرمايد: براى هر يك از ظاهر و باطن قرآن كه هر يك حدى )حد، يعنى اصل معنا( دارند، يك مطلع )مطلع، يعنى معنايى كه حد، از آن ريشه مىگيرد( هست كه انسان از آن جا بر آن ظاهر و باطن اشراف پيدا مىكند. البته اين عبارت در برخى احاديث به صورت »و لكل حد و مطلع« آمده است كه در اين صورت، معنايش اين مىشود كه براى هر يك از ظاهر و باطن، يك حدى وجود دارد و يك مطلعى كه از آن مطلع، انسان به تأويل آن ظاهر يا باطن اشراف پيدا مىكند. تفسير الميزان )عربى(، ج 3، ص 74. )در ترجمه، ج 3، ص 115، اشكالاتى وجود دارد و لذا به اصل متن مراجعه شد.(. .علامهى طباطبايى )ره( پس از ذكر برخى احاديث دربارهى باطن داشتن و ذوبطون بودن قرآن، توضيح مىدهند كه اين باطن داشتن به معناى اين است كه يك آيه مىتواند بر معانى عميق و عميقترى دلالت كند؛ »مثلا آيات جهاد، معناى عميقترش، جهاد با نفس است. يا آيات مربوط به منافقين را مىتوان با نگرشى عميقتر در مورد مسلمانان فاسق به كار برد. معناى عميقتر اين آيات، انطباقش بر اهل مراقبت و ذكر و خلوت است كه اگر احيانا در مراقبت و... كوتاهى كنند، در حقيقت دچار نوعى نفاق باطنى شدهاند. معناى عميقتر اين آيات، انطباق آن است بر اهل عرفان به خاطر قصور ذاتىشان از اداى حق ربوبيت.
در اين جا دو نكته روشن مىشود:
اولا، معانى قرآن كريم داراى مراتبى است كه بر حسب اختلاف مراتب و مقامات افراد، اين معانى متفاوت مىباشد و لذا برخى از كسانى كه پيرامون مقامات ايمان و ولايت بحث كردهاند، معانى دقيقترى نسبت به معانىاى كه ما برشمرديم نيز ذكر كردهاند.
ثانيا، ظاهر و باطن دو امر نسبى است. به اين معنا كه هر ظاهرى نسبت به ظاهر خودش، باطن و نسبت به باطن خودش، ظاهر است(ترجمهى تفسير الميزان، ج 3، صص 111 - 113. .)
چنان كه مثلا در روايتى آمده است: جابر انصارى نقل مىكند كه گاه از امام باقر )ع( تفسير آيهاى را سؤال مىكردم و ايشان به نحوى پاسخ مىداد. بار ديگر كه سؤال مىكردم، پاسخ ديگرى مىداد. علتش را جويا شدم. فرمود: »يا جابر ان للقرآن بطنا و للبطن بطن، و ظهرا و للظهر ظهر، يا جابر، و ليس شىء أبعد من عقول الرجال من تفسير القرآن، ان آياته تكون أولها فى شىء و أوسطها فى شىء و آخرها فى شىء و هو كلام متصل ينصرف على وجوه(تفسير عياشى، ج 1، ص 12، حديث 8: )اى جابر! براى قرآن بطنى است و براى بطنش نيز بطنى ديگر است. همچنان كه براى آن ظاهرى است و براى ظاهرش، ظاهرى ديگر. اى جابر! براى عقول مردم، هيچ علمى دشوارتر و ديريابتر از علم تفسير قرآن نيست؛ زيرا يك آيهى قرآن ممكن است اولش دربارهى چيزى، وسطش دربارهى چيز ديگر و آخرش دربارهى چيز سومى باشد. با اين كه يك كلام است و اول و وسط و آخرش به هم متصل است، اما در عين حال به چند وجه گردانده مىشود. .
علامه طباطبايى )ره( پس از بررسى جوانب مختلف احاديث مربوط به ظاهر و باطن قرآن، نهايتا به اين نتيجه مىرسد كه: »ظاهر قرآن عبارت است از معناى ظاهرى آن، و بطن قرآن معنايى است كه در زير پوشش معناى ظاهرى قرآن نهان است. حال، چه اين كه يك معنا داشته باشد و يا معانى بسيار، و چه اين كه به معناى ظاهرى نزديك و يا از آن دور باشد و بين اين معناى ظاهرى و آن معناى بعيد، واسطهاى باشد(ترجمهى تفسير الميزان، ج 3، ص 115. .)
با اين بيان، پاسخ بخش اول سؤال معلوم شد. اما در مورد بخش دوم سؤال، يعنى اينكه: »آيا دسترسى به اين معانى عميق و اين بطون قرآن براى هر كسى ممكن است؟« بايد گفت: به يك معنا، بله و به يك معنا، خير. يعنى، از طرفى همگان بالقوه مىتوانند با تدبر در قرآن و افزايش معرفت خود نسبت به آن، تدريجا در زمرهى خواص درآيند و با معانى عميقتر آن آشنا شوند؛ و از طرف ديگر، تا وقتى كه به مرتبهى خواص نرسيدهاند، به آن معانى عميق نخواهند رسيد. البته، هر كس به فراخور فهم و ظرفيت وجودى خود از قرآن بهره خواهد گرفت. در اين جا قرآن كريم و دين اسلام امتيازى بر بسيارى از اديان ديگر دارد و آن، به تعبير علامه طباطبايى )ره( اين است كه:
»كتبى همانند اوپانيشادها )كتاب مقدس بوداييان( مشتمل بر حقايق عاليهاى است كه بعضى از افراد انگشت شمارى كه اهل ولايت الله بودهاند، آن را كشف كرده و به برخى از شاگران خود كه صلاحيت پيدا كرده بودند، تعليم و خبر داهاند. اما همهى مصيبتها از آن جا شروع شد كه اين شاگردان، آن معارف الهى و حقايق عالى را بدون اين كه در قالب بيانى ساده بريزند و هم سطح افكار عامه كنند، لخت و برهنه پيش آورده و اساس سنتهاى دينى قرار دادهاند و بر فهم سادهى عوام - كه جز با حس و محسوس الفتى ندارد، - تحميل كردهاند. نتيجهاش اين شد كه ديديم [يعنى پيدايش بتپرستى در ميان پيروان اين مكتب]. اما اسلام براى اصلاح اين مفاسد و رهايى بشر از اين محذورها، معارف عالى را در قالب بيان سادهاى ريخت تا هضمش براى فهمهاى ساده و عقول عادى آسان شود و از پس اين حجاب با حقايق تماس بگيرند؛ زيرا اين طريقه براى عوام بسيار مفيد بود؛ اما خاصه كه توانايى درك آن حقايق را دارند، بىپرده آن را در زيباترين چهره درمىيابند و از خطرها ايمن هستند. مثلا اسلام، مشكل شرك را چنين حل كرده كه استقلال در ذات و صفات را در تمامى موجودات، جز خداى تعالى نفى كرده است و دائما فهم انسان از خدا را در حد وسط تشبيه و تنزيه قرار مىدهد. مثلا در وصف خدا مىگويد: او حيات دارد؛ اما نه چون حيات ما. قدرت و شنوايى و بينايى دارد؛ اما نه همانند ما... (آياتى نظير: »ليس كمثله شىء« يا: »لا تدركه الأبصار و هو يدرك الأبصار«. ) و در عين حال به مردم دستور داده است كه در اين باره هيچ سخنى بدون داشتن علم نگويند (اعراف 169/7: الم يوخذ عليهم ميثاق الكتاب أن لا يقولوا على الله الا الحق.) و جز با حجت عقل، هيچ دعوتى را نپذيرند. به همين جهت، اسلام توانسته است:
اولا، دين خدا را با آن همه معارف، هم بر خواص عرضه كند و هم بر عوام؛ نه اين كه بعضى را براى خواص بگويد و برخى را براى عوام؛
ثانيا، عقل بشر را به كار انداخته و آن را نفى نكرده است؛
ثالثا، طبقات مختلف مردم در اجتماع انسانى را تا حد امكان به يكديگر نزديك كرده و چنين نبوده است كه طبقهاى را از اين معارف برخوردار و طبقهى ديگرى را از آن محروم كند(ترجمهى تفسير الميزان، ج 10، صص 432 - 435. .)
نتيجه اين كه، همگان قادر به استفاده از قرآن هستند؛ ولى هر كس به فراخور سطح درك خود؛ و براى بهرهگيرى بيشتر از معارف عميقتر قرآن كريم، انسان بايد همت كند و قدرت درك و فهم خود - چه قدرت ادراك عقلى و چه توان ادراك شهودى - را بالا ببرد (
مسألهى ظاهر و باطن داشتن قرآن كريم در روايات متعددى آمده است؛ از جمله روايت معروفى از پيامبر اكرم )ص( كه مىفرمايد: »ان للقرآن ظهرا و بطنا و لبطنه بطنا الى سبعة أبطن« يا: »ان القرآن أنزل على سبعة أحرف )دربارهى معناى نزول قرآن بر هفت حرف، ر.ك: ترجمهى تفسير الميزان، ج 3، ص 115 - 116. ) ، لكل آية منها ظهر و بطن و لكل حد مطلع.(همانا قرآن بر هفت حرف نازل شده است. براى هر آيهاى از آن ظاهر و باطنى هست و براى هر حدى، مطلعى هست.)«؛ علامه طباطبايى )ره( دربارهى معنى اين كه: »براى هر حدى، مطلعى هست.« مىفرمايد: براى هر يك از ظاهر و باطن قرآن كه هر يك حدى )حد، يعنى اصل معنا( دارند، يك مطلع )مطلع، يعنى معنايى كه حد، از آن ريشه مىگيرد( هست كه انسان از آن جا بر آن ظاهر و باطن اشراف پيدا مىكند. البته اين عبارت در برخى احاديث به صورت »و لكل حد و مطلع« آمده است كه در اين صورت، معنايش اين مىشود كه براى هر يك از ظاهر و باطن، يك حدى وجود دارد و يك مطلعى كه از آن مطلع، انسان به تأويل آن ظاهر يا باطن اشراف پيدا مىكند. تفسير الميزان )عربى(، ج 3، ص 74. )در ترجمه، ج 3، ص 115، اشكالاتى وجود دارد و لذا به اصل متن مراجعه شد.(. .علامهى طباطبايى )ره( پس از ذكر برخى احاديث دربارهى باطن داشتن و ذوبطون بودن قرآن، توضيح مىدهند كه اين باطن داشتن به معناى اين است كه يك آيه مىتواند بر معانى عميق و عميقترى دلالت كند؛ »مثلا آيات جهاد، معناى عميقترش، جهاد با نفس است. يا آيات مربوط به منافقين را مىتوان با نگرشى عميقتر در مورد مسلمانان فاسق به كار برد. معناى عميقتر اين آيات، انطباقش بر اهل مراقبت و ذكر و خلوت است كه اگر احيانا در مراقبت و... كوتاهى كنند، در حقيقت دچار نوعى نفاق باطنى شدهاند. معناى عميقتر اين آيات، انطباق آن است بر اهل عرفان به خاطر قصور ذاتىشان از اداى حق ربوبيت.
در اين جا دو نكته روشن مىشود:
اولا، معانى قرآن كريم داراى مراتبى است كه بر حسب اختلاف مراتب و مقامات افراد، اين معانى متفاوت مىباشد و لذا برخى از كسانى كه پيرامون مقامات ايمان و ولايت بحث كردهاند، معانى دقيقترى نسبت به معانىاى كه ما برشمرديم نيز ذكر كردهاند.
ثانيا، ظاهر و باطن دو امر نسبى است. به اين معنا كه هر ظاهرى نسبت به ظاهر خودش، باطن و نسبت به باطن خودش، ظاهر است(ترجمهى تفسير الميزان، ج 3، صص 111 - 113. .)
چنان كه مثلا در روايتى آمده است: جابر انصارى نقل مىكند كه گاه از امام باقر )ع( تفسير آيهاى را سؤال مىكردم و ايشان به نحوى پاسخ مىداد. بار ديگر كه سؤال مىكردم، پاسخ ديگرى مىداد. علتش را جويا شدم. فرمود: »يا جابر ان للقرآن بطنا و للبطن بطن، و ظهرا و للظهر ظهر، يا جابر، و ليس شىء أبعد من عقول الرجال من تفسير القرآن، ان آياته تكون أولها فى شىء و أوسطها فى شىء و آخرها فى شىء و هو كلام متصل ينصرف على وجوه(تفسير عياشى، ج 1، ص 12، حديث 8: )اى جابر! براى قرآن بطنى است و براى بطنش نيز بطنى ديگر است. همچنان كه براى آن ظاهرى است و براى ظاهرش، ظاهرى ديگر. اى جابر! براى عقول مردم، هيچ علمى دشوارتر و ديريابتر از علم تفسير قرآن نيست؛ زيرا يك آيهى قرآن ممكن است اولش دربارهى چيزى، وسطش دربارهى چيز ديگر و آخرش دربارهى چيز سومى باشد. با اين كه يك كلام است و اول و وسط و آخرش به هم متصل است، اما در عين حال به چند وجه گردانده مىشود. .
علامه طباطبايى )ره( پس از بررسى جوانب مختلف احاديث مربوط به ظاهر و باطن قرآن، نهايتا به اين نتيجه مىرسد كه: »ظاهر قرآن عبارت است از معناى ظاهرى آن، و بطن قرآن معنايى است كه در زير پوشش معناى ظاهرى قرآن نهان است. حال، چه اين كه يك معنا داشته باشد و يا معانى بسيار، و چه اين كه به معناى ظاهرى نزديك و يا از آن دور باشد و بين اين معناى ظاهرى و آن معناى بعيد، واسطهاى باشد(ترجمهى تفسير الميزان، ج 3، ص 115. .)
با اين بيان، پاسخ بخش اول سؤال معلوم شد. اما در مورد بخش دوم سؤال، يعنى اينكه: »آيا دسترسى به اين معانى عميق و اين بطون قرآن براى هر كسى ممكن است؟« بايد گفت: به يك معنا، بله و به يك معنا، خير. يعنى، از طرفى همگان بالقوه مىتوانند با تدبر در قرآن و افزايش معرفت خود نسبت به آن، تدريجا در زمرهى خواص درآيند و با معانى عميقتر آن آشنا شوند؛ و از طرف ديگر، تا وقتى كه به مرتبهى خواص نرسيدهاند، به آن معانى عميق نخواهند رسيد. البته، هر كس به فراخور فهم و ظرفيت وجودى خود از قرآن بهره خواهد گرفت. در اين جا قرآن كريم و دين اسلام امتيازى بر بسيارى از اديان ديگر دارد و آن، به تعبير علامه طباطبايى )ره( اين است كه:
»كتبى همانند اوپانيشادها )كتاب مقدس بوداييان( مشتمل بر حقايق عاليهاى است كه بعضى از افراد انگشت شمارى كه اهل ولايت الله بودهاند، آن را كشف كرده و به برخى از شاگران خود كه صلاحيت پيدا كرده بودند، تعليم و خبر داهاند. اما همهى مصيبتها از آن جا شروع شد كه اين شاگردان، آن معارف الهى و حقايق عالى را بدون اين كه در قالب بيانى ساده بريزند و هم سطح افكار عامه كنند، لخت و برهنه پيش آورده و اساس سنتهاى دينى قرار دادهاند و بر فهم سادهى عوام - كه جز با حس و محسوس الفتى ندارد، - تحميل كردهاند. نتيجهاش اين شد كه ديديم [يعنى پيدايش بتپرستى در ميان پيروان اين مكتب]. اما اسلام براى اصلاح اين مفاسد و رهايى بشر از اين محذورها، معارف عالى را در قالب بيان سادهاى ريخت تا هضمش براى فهمهاى ساده و عقول عادى آسان شود و از پس اين حجاب با حقايق تماس بگيرند؛ زيرا اين طريقه براى عوام بسيار مفيد بود؛ اما خاصه كه توانايى درك آن حقايق را دارند، بىپرده آن را در زيباترين چهره درمىيابند و از خطرها ايمن هستند. مثلا اسلام، مشكل شرك را چنين حل كرده كه استقلال در ذات و صفات را در تمامى موجودات، جز خداى تعالى نفى كرده است و دائما فهم انسان از خدا را در حد وسط تشبيه و تنزيه قرار مىدهد. مثلا در وصف خدا مىگويد: او حيات دارد؛ اما نه چون حيات ما. قدرت و شنوايى و بينايى دارد؛ اما نه همانند ما... (آياتى نظير: »ليس كمثله شىء« يا: »لا تدركه الأبصار و هو يدرك الأبصار«. ) و در عين حال به مردم دستور داده است كه در اين باره هيچ سخنى بدون داشتن علم نگويند (اعراف 169/7: الم يوخذ عليهم ميثاق الكتاب أن لا يقولوا على الله الا الحق.) و جز با حجت عقل، هيچ دعوتى را نپذيرند. به همين جهت، اسلام توانسته است:
اولا، دين خدا را با آن همه معارف، هم بر خواص عرضه كند و هم بر عوام؛ نه اين كه بعضى را براى خواص بگويد و برخى را براى عوام؛
ثانيا، عقل بشر را به كار انداخته و آن را نفى نكرده است؛
ثالثا، طبقات مختلف مردم در اجتماع انسانى را تا حد امكان به يكديگر نزديك كرده و چنين نبوده است كه طبقهاى را از اين معارف برخوردار و طبقهى ديگرى را از آن محروم كند(ترجمهى تفسير الميزان، ج 10، صص 432 - 435. .)
نتيجه اين كه، همگان قادر به استفاده از قرآن هستند؛ ولى هر كس به فراخور سطح درك خود؛ و براى بهرهگيرى بيشتر از معارف عميقتر قرآن كريم، انسان بايد همت كند و قدرت درك و فهم خود - چه قدرت ادراك عقلى و چه توان ادراك شهودى - را بالا ببرد (