چهارشنبه، 25 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

پرسش :

چرا در قرآن آياتى وجود دارد كه ظهور در عصيان انبيا (ع) دارد، ولى آياتى كه ظاهر در عصمت آنها باشد، نيست؟


پاسخ :
پيش از بيان پاسخ، توجه به چند نكته ضرورى خواهد بود:
1. چون پرسش مذكور در خصوص آيات مربوط به عصمت و عدم عصمت انبياى الاهى است، از بيان مباحثى مثل: معنا و اقسام و دلايل عصمت (دلايل عقلى و نقلى) و... خوددارى گرديده است، هرچند كه در بررسى و استفاده‏ى از آيات، بسيار مفيد مى‏باشند.
2. نظرات و اختلافاتى كه پيرامون عصمت انبيا (ع) وجود دارد مورد بررسى قرار نگرفته است.
3. از ذكر همه‏ى آياتى كه در خصوص عصمت پيامبران الاهى مى‏باشند و يا ظهور در عدم عصمت - بنابر ادّعای - آنان دارند، اجتناب گرديده است.
از اين رو پاسخ سؤال در دو بخش ارايه مى‏گردد: آيات عصمت. بررسى آياتى كه ظهور در عدم عصمت انبيا دارند.
بخش اول، آيات عصمت: على رغم ادعاى عدم وجود آياتى كه دلالت بر عصمت كنند، آيات فراوانى وجود دارد كه بيانگر لزوم عصمت در انبياى الاهى مى‏باشد. در ذيل به برخى از آن‏ها اشاره مى‏گردد.
1. «واذا ابتلى ابراهيم ربُّه بكلمات فاتمهن. قال انى جاعلك للناس اماماً. قال: و من ذريتى. قال: لاينال عهدى الظالمين» و چون ابراهيم را پروردگارش با كلماتى بيازمود، و وى آن همه را به انجام رسانيد (خدا به او) فرمود: من تو را پيشواى مردم قرار دادم. )ابراهيم( پرسيد: از دودمانم )چطور(؟ فرمود: پيمان من به بيدادگران نمى‏رسد».[1]
با چشم پوشى از نكات و درس‏هايى كه در آيه وجود دارد، به اين مطلب بايد اشاره نمود كه در برابر آزمايش‏هاى مهمى كه حضرت ابراهيم (ع) با آن روبرو شد و از عهده‏ى همه‏ى آنان به خوبى برآمد، خداوند مقام «امامت» را كه پاداش مهمى بود، به ايشان عطا فرمود. و در مقابل درخواست آن حضرت در خصوص بخشش اين مقام به گروهى از دودمانش، فرمود: ظالمان به اين مقام دست نخواهند يافت. و كاملاً روشن است، كسى كه در حال ظلم باشد و يا دوره‏اى از عمر خويش را - هرچند در گذشته - در مسير اشتباه و انحراف و... سپرى كرده باشد، از مصاديق ظالم خواهد بود. از اين روى است كه فخر رازى در تفسير آيه‏ى فوق با بيان اين كه هر پيامبرى نيز امام است و اگر امام نمى‏تواند فاسق و گنهكار باشد، پيامبر به طريق اولى نمى‏تواند گنهكار باشد، مى‏گويد: خواه مراد از تعبير «عهدى» كه در آيه آمده، نبوت باشد و خواه امامت، در هر دو صورت، احدى از ظالمان به مقام نبوت و امامت نمى‏تواند برسد و پيامبر بايد معصوم باشد.[2]
البته در گفتار ايشان كمبودى احساس مى‏شود و هر پيامبرى را امام دانسته و حال آن كه امامت مرتبه‏اى فراتر از پيامبرى است و... كه پرداختن به آن مجال ديگرى را طلب مى‏نمايد، ولى اعتراف صريح او در زمينه‏ى دلالت آيه بر لزوم عصمت انبياء و امام قابل توجه است، خواه عصمت بعد از بعثت، يا قبل از آن.[3]
2. «و ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عند فانتهوا و اتقوا اللَّه ان اللَّه شديد العقاب». آنچه را رسول خدا براى شما آورده بگيريد (و اجرا كنيد) و آنچه را از آن نهى كرده، خوددارى نماييد و از (مخالفت) خدا بپرهيزيد كه خداوند شديد العقاب است.[4]
دقت در اين آيه نشان مى‏دهد منظور از «ماآتاكم الرسول» تمام اوامر پيامبر اكرم (ص) است زيرا نقطه‏ى مقابل آن، نواهى اوست (ومانهاكم عنه فانتهوا). به همين دليل بسيارى از مفسران تصريح كرده‏اند كه مفاد آيه «عام» است.[5]
طبق اين آيه بايد در برابر اوامر و نواهى پيامبر (ص) تسليم مطلق بود و تسليم و اطاعت بى قيد و شرط، جز در برابر معصوم ممكن نيست، زيرا در صورت خطا يا ارتكاب گناه يا معصيت، نه تنها بايد تسليم نبود، بلكه بايد تذكر داد و نهى كرد.
3. «من يطع الرسول فقد اطاع اللَّه و من تولى فما ارسلناك عليهم حفيظاً». كسى كه از پيامبر اطاعت كند، اطاعت خدا كرده و كسى كه سرباز زند، تو در برابر او مسئول نيستى.[6] اين آيه، مفهومى شبيه مفهوم آيه‏ى پيشين دارد و شايان ذكر است كه فخر رازى در تفسير خود اين آيه را از قوى‏ترين دليل‏هاى عصمت پيامبر اسلام (ص) در تمامى اوامر و نواهى و ابلاغ‏هاى او از سوى خداوند و افعال آن حضرت مى‏داند.[7]
آيات ديگرى نيز در موضوع عصمت انبيا كه به بيان ديگر ابعاد و كيفيت عصمت انبيا و امامان معصوم ‏(ع) مى‏پردازند وجود دارد كه از ذكر و بررسى جداگانه‏ى آنها خود دارى مى‏شود و تنها به نام سوره‏ها و شماره‏ى آيه‏هاى آنان اشاره مى‏گردد.
4. سوره‏ى نساء، آيه ی شصت و پنج؛ 5. سوره‏ى احزاب، آيه‏هاى بيست و يك، سى و دو؛ 6. سوره‏ى انعام، آيه‏ى نود؛ 7. سوره‏ى نجم، آيه‏هاى سه و چهار؛ 8. سوره‏ى زمر، آيه‏ى سى و هفت؛ 9. سوره‏ى يس، آيه‏ى شصت و دو؛ 10. سوره‏ى ص، آيه‏هاى چهل و پنج تا چهل و هفت - هشتاد و دو - هشتاد و سه؛ 11. سوره‏ى جن، آيه‏هاى بيست و شش تا بيست و هشت.
نتيجه: بنابر ادله‏ى عقلى عصمت انبيا - كه در اين نوشتار از آن‏ها صرف نظر گرديد - و آيات قرآن كريم و روايات امامان معصوم‏(ع) انبياى الاهى از مقام والاى عصمت برخوردارند.
بخش دوم: آياتى كه (بنابر ادعا) ظهور در عدم عصمت انبيا دارند! همان گونه كه در قسمت اول پرسش بيان گرديده، برخى تعبيرات در آيات قرآن كريم وجود دارد كه گاه گمان مى‏شود كه اين آيات ظهور در گناه و خطاى انبياى الاهى دارند! بعضى از گناهان و خطاهايى (به گمان عده‏اى) كه از آيات فهميده مى‏شود عبارت اند از: «عصيان آدم (ع)»[8] يا «فراموشى و استوار نبودن آدم بر سر پيمان‏ها»[9] يا «تقاضاى مغفرت از سوى حضرت نوح (ع)»[10] يا «دروغ گفتن حضرت ابراهيم (ع) در ماجراى انتساب بت شكنى به بت بزرگ»[11] و يا «اظهار بيمارى حضرت ابراهيم (ع) در موقعى كه ايشان سالم بود، ولى نمى‏خواست براى مراسم جشن، همراه بت پرست‏ها خارج شود»[12] و... .
از اين رو مناسب است كه اين پرسش مطرح گردد كه آيا با وجود چنين آيات، مى‏توان قايل به عصمت انبيا شد؟ و آيا با قبول اين كه بخشى از آيات قرآن كريم دلالت بر عصمت مى‏كنند، تضاد و پارادكسى ميان آيات وجود ندارد؟
پاسخ به اين سؤالات و نيز بررسى اجمالى بعضى از آيات را كه بيشتر مورد بحث و گفت و گو قرار گرفته‏اند، با دسته‏بندى آيات و نام هر يك از پيامبران الاهى پى مى‏گيريم.[13]
دسته‏ى اول: بررسى آياتى كه نسبت عصيان، دچار فريب و فتنه‏ى شيطان شدن و فراموشى پيمان را به انبيا مى‏دهند.
نمونه‏ى 1. سوره‏هاى: اعراف، 27 ؛ طه، 115، 117- 119، 121.
نام پيامبر: حضرت آدم (ع).
از مجموع بيانات و تفاسيرى كه درباره‏ى آيات فوق ارايه گرديده، به سه تفسير و پاسخ مى‏توان اشاره نمود.
أ: نهى آدم (ع)، نهى آزمايشى بوده است. با توجه به اين كه خداوند متعال آدم (ع) را براى اين آفريد كه حجت و جانشين او در زمين باشد و نه براى اقامت و ماندگارى جاويدان در بهشت، و بهشت دارتكليف نبود بلكه سراى آزمايش بود و معصيت آدم (ع) در بهشت بود نه در زمين. و هنگامى كه به زمين فرستاده شد و حجت و خليفه‏ى الاهى گرديد، مقام عصمت پيدا كرد و... و در حديثى از امام رضا (ع) به اين مطالب اشاره گرديده است.[14]
در نتيجه، اوامر و نواهى خداوند در بهشت تنها براى آشنا ساختن آدم (ع) به مسائل آينده در زمينه‏ى واجب و حرام بوده است. و آدم (ع) تنها يك فرمان آزمايشى را مخالفت نموده است نه يك امر واجب قطعى را.
ب: نهى آدم، نهى ارشادى بود. اوامر و نواهى‏اى كه متوجه انبيا بوده است از جمله آدم (ع)، جنبه‏ى ارشادى داشته، همانند امر و نهى طبيب كه به مريضِ خود دستور خوردن غذاى مخصوص مى‏دهد و يا از استفاده‏ى مواد مشخصى باز مى‏دارد. در اين گونه اوامر و نواهى، اطاعت نكردن مريض، تنها از دست رفتن مصالح مربوط به خود او را به دنبال خواهد داشت نه عصيان و مخالفت طبيب را. بنابراين، هرچند ممكن است درباره‏ى حضرت آدم (ع) تعبير به عصيان بشود ولى يقيناً عصيان فرمان واجب الاهى صورت نپذيرفته است.
شاهد و قرينه‏ى اين مطلب عبارت است از: آيات 117 تا 119سوره‏ى مباركه‏ى «طه» كه فرمود: «به آدم گفتيم كه اين شيطان، دشمن تو و همسرت مى‏باشد، مبادا شما را از بهشت (فوراً) بيرون كند كه در اين صورت به زحمت خواهى افتاد. تو در بهشت گرسنه نمى‏شوى و برهنه نخواهى شد و در آن تشنه نمى‏گردى و حرارت آفتاب آزارت نمى‏دهد».
از اين روى اگر آدم (ع) مخالفت با نهى ارشادى نمى‏كرد، مدت افزون ترى در بهشت اقامت مى‏گزيد. و يكى از معانى «غوايت» كه در ذيل آيات قبلى وجود دارد، باز داشتن انسان از رسيدن به مقصد و محروم شدن از مواهب و نعمت‏ها است.
ج: اطاعت نكردن حضرت آدم (ع)، ترك اولى بوده است. اين پاسخ و تفسير، طرفداران بيشترى داشته و نه تنها در اين جا، بلكه در تمام مواردى كه نسبت گناه به انبيا داده شده، راه گشا و توجيه كننده است. گناه و عصيان بر دو گونه است: مطلق و نسبى. منظور از گناه مطلق، گناهى است كه از هر شخصى صادر شود، گناه و عصيان محسوب مى‏گردد و هيچ گونه استثنايى در آن وجود ندارد، مانند خوردن اموال حرام، ظلم، زنا و دروغ. و مراد از گناه نسبى، گناهى است كه با توجه به مقام و شخصيت و معرفت و موقعيت اشخاص، عملى نامطلوب تلقى مى‏گردد. و چه بسا صادر شدن اين عمل از ديگرى نه تنها عيب نباشد، بلكه فضيلت هم محسوب گردد.[15] (حسنات الابرار سيئات المقربين).
شايان ذكر است كه كلمه‏ى «معصيت»، فقط شامل ترك واجبات نبوده و درباره‏ى «ترك مستحبات» نيز در روايات اسلامى ديده مي شود. از جمله در حديث معتبرى از حضرت امام باقر (ع) مى‏خوانيم كه:« نوافل يوميه (نمازهاى مستحبى روزانه) مستحب است و واجب نيست، كسى كه نماز واجب را ترك كند كافر است ولى كسى كه نافله‏ها را ترك كند كافر نيست و معصيت كرده».[16] و البته از نظر لغت نيز، «عصيان» به معناى هرگونه خارج شدن از دايره‏ى اطاعت است خواه در امر وجوبى يا مستحبى.[17]
نتيجه‏ى كلام اين كه: تمام تعبيراتى كه درباره‏ى عصيان، گناه (اثم)، و ذنب (پيامد سوء)، كه در مورد انبيا ديده مى‏شود، ناظر به همين ترك اولى (ترك كار بهتر) است.[18]
نمونه‏ى 2. قصص، 15.
نام پيامبر: حضرت موسی (ع)
پاسخ: حضرت موسى (ع) پس از مشاهده‏ى ظلم و زورگويى مرد فرعونى (قبطى) به يكى از بنى اسرائيل (سبطى) و عكس العملى كه در اين رابطه داشتند، فرمودند: «هذا من عمل الشيطان» اين كار از عمل شيطان بود. نكته مهم اين است كه اين عبارت، اشاره به اصل دعوا و مشاجره‏ى قبطى و سبطى است؛ يعنى اين نزاع كور و بى‏هدف شما دو نفر يك كار شيطانى بود.[19]
دسته‏ى دوم: آياتى كه نسبت ضلالت (گمراهى) بر انبيا مى‏دهد.
نمونه‏ى 1. شعراء، 20
نام پيامبر: حضرت موسى‏(ع)
پاسخ:
أ: تعبير به «ضالين» در آيه‏ى شريفه نياز به شناخت مفهوم لغوى اين واژه دارد.
1. اين كلمه از ماده‏ى «ضلال» است كه در اصل به معناى رها كردن راه مستقيم مى‏باشد و مفهوم گسترده‏اش منحصر در «گمراهى از دين حق» نيست. از اين رو اين تعبير در مورد شخصى مانند حضرت موسى (و بلكه ساير انبيا، در موارد گوناگون ديگر) مفهوم «ترك اولى» دارد. حضرت با كشتن آن مرد فرعونى، جان خود را به خطر انداخت، و راه سلامت را رها كرد و به مسير پر درد و سرى گام نهاد. و لذا بعد از آن حادثه نتوانست در مصر بماند و آواره‏ى بيابان شد تا اين كه به خدمت «شعيب» رسيد و نزد او پرورش يافت و آماده‏ى پذيرش مسؤليت رسالت گرديد.[20]، [21]
2. «ضلالت» در آيه به معناى دور افتادن از آگاهى از سرنوشت ورود آن حضرت در ماجراى نزاع است. (ناآگاهى) به عبارتى: من نمى‏دانستم كه آن ضربه سبب مرگ آن مرد مى‏شود و اين قتل، مصداق «قتل خطا» بوده نه عمد.[22] در نتيجه از عواقب كار، آگاهى نداشتم.[23]
ب: جواب ديگر اين كه، جمله‏ى «و انا من الضالين» از روى مماشات با فرعونيان گفته شده است. بدين معنا كه با فرض اين كه در آن موقع، من گمراه بودم ولى اينك خدا مرا هدايت كرده و با براهينِ قاطع به سوى شما فرستاده است.[24] مؤيد اين پاسخ، آيه‏ى 19 و 21 همین سوره است. چه اين كه در آيه‏ى اول، فرعون آن چنان از موضع قدرت صحبت مى‏كرد كه خطاب به حضرت موسى (ع) عرض مى‏كند «و انت من الكافرين». و در آيه‏ى دوم، حضرت تصريح مى‏فرمايد كه:...! حال چه مى‏گويى؟ به هر حال «فوهب لى ربى حكماً و جعلنى من المرسلين» الآن، رسولم و آنوقت به گمان تو گمراه!
نمونه‏ى 2. ضحى،6 - 8.
نام پيامبر: حضرت رسول اكرم ‏(ص)
منظور از «ضالّ»در اين جا، «گم شدن از نظر شخصيت در ميان قوم و جمعيت خويش» است. چنان كه در حديثى از حضرت امام على بن موسى الرضا (ع) مى‏خوانيم كه فرمودند: «و وجدك ضالّاً؛ أى لايعرفون فضلك فهداهم اليك». خداوند، تو را گم شده و ناشناخته در ميان قومى يافت كه مقام فضل تو را نمى‏دانستند، و او آنان را به سوى تو هدايت كرد.[25]
دسته‏ى سوم: آياتى كه در صدد اثبات فراموشى براى انبيااند
نمونه 1. انعام، 68
نام پيامبر: حضرت رسول اكرم (ص)
پاسخ: گرچه ظاهراً، روى سخن در اين آيه به پيامبر اكرم (ص) است، اما در واقع، پيروان او هستند كه اگر گرفتار فراموشى شدند و در جلسات آلوده به گناه و استهزاء كفار نسبت به مقدسات شركت كردند، به محض اين كه متوجه مسئله شدند بايد از آن جا برخيزند و بيرون روند؛ زيرا در آيه‏ى بعدآمده: «اگر افراد متقى (از روى فراموشى يا اجبار يا به قصد ارشاد) با آنها بنشينند، چيزى از حساب و گناه بر آنها نيست؛ ولى (اين هم‏نشينى بايد براى) متذكر ساختن كفار (نسبت به خدا و نبوت و معاد) باشد؛ آنهم به اين اميد كه شايد پرهيزكارى پيشه كنند».[26]
در نتيجه: روى سخن با افراد باتقوا و توده‏ى مسلمين است نه شخص پيامبر(ص) و در حقيقت اين تعابير، از باب ضرب المثل معروف « به در مى‏گويم كه ديوار گوش كند» است.[27]
دسته‏ى چهارم: آياتى كه ارتكاب خطا و تقاضاى مغفرت را اثبات مى‏كند
نمونه1. شعراء، 82
نام پيامبر: حضرت ابراهيم ‏(ع)
پاسخ: منظور از «خطيئتى»، همان ترك اولى است. البته، هر چند خطيئة از ماده‏ى خطا گرفته شده و در اصل به معناى لغزش‏هايى است كه از انسان سرمى‏زند، ولى تدريجاً توسعه‏ى معنايى پيدا كرده و به هر گناه عمدى و غير عمدى، ترك اولى و... اطلاق گرديد. به گونه‏اى كه اكثراً به همين معناى غير عمدى انصراف پيدا مى‏كند.[28] از اين رو، ترك اولى در موردحضرت ابراهيم ‏(ع) شامل تمام حالاتى است كه انسان را به نحوى از خدا غافل مى‏سازد؛ مانند پرداختن به كارهاى زندگى همچون خوردن و آشاميدن و... كه چون همين‏ها نيز موجب اندك غفلتى از خدا مى‏شود و اولياى إلاهى چنين وضعيتى را كمتر از گناه نمى‏دانند. (حسنات الابرار سيئات المقرّبين).[29]
دسته‏ى پنجم: آياتى كه بيانگر توبيخ و عتاب به انبيااند
نمونه 1. توبة، 43
نام پيامبر: حضرت رسول اكرم (ص).
پاسخ: در اين آيه، نخست سخن از عفو است (خداوند تو را بخشيد) و بعد، عتاب مى‏شود: «چرا به آنها اجازه دادى، پيش از آن كه كسانى كه راست گفتند براى تو روشن شوند و دروغ گويان را بشناسى»؟!سخن در اجازه‏ى شركت ننمودن در جنگ است كه آن حضرت به گروهى از منافقين دادند.
اگر در محتواى آيه (صدر و ذيل آن) و ساير تعابير دقت شود، دانسته مى‏شود كه كلمه‏ى «عفو» و «عتاب» نسبت به حضرت براى بيان زشتى كار منافقان است. چنان كه گاه انسان به شخصى كه قصد ميانجيگرى در دعوا دارد، خطاب و عتاب مى‏كند كه چرا دست او را گرفتى و نگذاشتى سيلى بزند تا همه‏ى مردم، اين آدم سنگدل را بشناسند و رسوا شود؟! روشن است كه اين سخن در لباس عتاب و سرزنش به دوست خيرخواه، كنايه از بى‏رحمى و پستى ديگرى است.[30] حضرت امام رضا (ع) در تفسير اين آيه فرمودند: اين آيه از قبيل ضرب المثل معروف عرب است كه مى‏گويد: «به تومى‏گويم ولى همسايه بشنود»! خداوند نيز روى سخن را در اين آيه، پيامبرش كرده ولى منظور امت است.[31]
دسته‏ى ششم: آيات بيانگر وجود شك و ترديد در انبيا (ع)
نمونه 1 تا 5. سوره‏هاى: يونس 94؛ بقره 147؛ آل عمران 60؛ هود 17؛ سجده 23.
نام پيامبران: همه (ر.ك: هود 17)؛ مخصوصاً پيامبر اكرم (ص)
پاسخ: هرچند ظاهر اين آيات مى‏گويد: «اگر در قرآن و وحى شك دارى، از شك كنندگان مباش». ولى، أ: در هيچ كدام، به طور قطع و روشن وجود شك در پيامبران، بيان نگرديده است. مثلاً در سوره‏ى يونس، 94 آمده: «اگر در آنچه بسوى تو نازل كرده‏ايم شك دارى، پس...». كه در نتيجه، با تعبير «اگر» كه نوعى تعليق و عدم جزميت ا ست، سخن گفته شده. همان گونه كه انسان به دوستى كه بسيار نزديك به او مى‏باشد، مى‏گويد و چون مى‏خواهد او را مطمئن‏تر كند. بدون اين كه اذعان به شك و ترديدش داشته باشيد. مى‏گويد: «اگر شك دارى، برايت دليل مى‏آورم». و روشن است كه اين عبارات، بيش از آن كه ظهور در وجود شك و ترديد در او داشته باشد، نمايشگر موضع محكم گوينده ومختصر گويى و آمادگى او براى توضيح - در صورت نياز - است.
ب: در اين گونه موارد هر چند روى سخن با پيامبر است ولى منظور، توده‏ى مردم و مؤمنين‏اند (به در مى‏گوييم كه ديوار بشنود).
دسته‏ى هفتم: آياتى كه وعده‏ى مغفرت و بخشايش گناه انبيا داده.
نمونه 1. فتح، 2
نام پيامبر: حضرت رسول بزرگوار اسلام (ص)
پاسخ: هر چند آيه، دلالت بر بخشيده شدن ذنب پيامبر (كارهاى گذشته و آينده) دارد، اما:
أ: منظور از «ذنب»، همان ترك اولى است.
ب: در حديثى از حضرت امام رضا (ع) چنين آمده كه ايشان در پاسخ سؤال مأمون درباره‏ى اين كه چگونه اين آيه با عصمت سازگار است، فرمودند: هيچ كس نزد مشركان مكه گناهش بزرگتر از رسول خدا نبود! به خاطر اين كه آن‏ها سيصد و شصت بت مى‏پرستيدند و هنگامى كه پيامبر(ص) آن‏ها را به توحيد دعوت كرد بسيار بر آن‏ها گران آمد، و از روى تعجب گفتند: آيا او همه‏ى خدايان ما را به يك خدا تبديل كرده؟ چه چيز عجيبى است؟! ولى هنگامى كه خداوند مكه را براى پيامبرش فتح نمود، به او فرمود: «اى محمد! ما فتح آشكارى براى تو فراهم كرديم تا گناهان گذشته و آينده‏اى را كه نزد مشركين عرب، به خاطر دعوت به توحيد داشتى و دارى، ببخشد؛ چرا كه بعضى از مشركان ايمان آورده‏اند، و بعضى نيز از مكه خارج شدند، و آن‏ها كه باقى ماندند نمى‏توانستند توحيد را انكار كنند آنهم هنگامى كه مردم را به سوى آن مى‏خواندى». از اينرو گناهانى را كه مشركين به حضرت نسبت مى‏دادند، با اين فتح و پيروزى ناديده گرفته شد و از گناهكار شمردنش دست كشيدند.[32]
دسته‏ى هشتم: آياتى كه ظاهراً پيامبران را دروغ گو شمرده و نوع دروغ ها را هم بيان نموده است!
نمونه 1. انبيا، 62 و 63
نام پيامبر: حضرت ابراهيم ‏(ع)
پاسخ: آن حضرت صراحتاً نفرمود كه بت بزرگ اين كار را كرده، بلكه آن را در قالب يك جمله‏ى «شرطيه» درآوردند. توضيح اين جمله را با يك روايت از حضرت امام صادق‏(ع) پى‏مى‏گيريم. ايشان فرمودند: «نه بت بزرگ اين كار را كرده و نه ابراهيم دروغ گفته! چه اين كه ابراهيم گفت از آنها سؤال كنيد كه اگر آنها سخن بگويند، حتماً بزرگ آن‏ها اين كار را كرده، و اگر سخنى نگويند، بزرگ آن‏ها اين كار رانكرده؛ و در نتيجه، نه آن‏ها سخن گفتند و نه ابراهيم دروغ گفت».[33]
دسته‏ى نهم: آياتى كه پيامبر را قاتل دانسته است!
نمونه 1. شعراء، 14
نام پيامبر: حضرت موسى‏ (ع)
پاسخ: هرچند حضرت موسى (ع) با وارد شدن به نزاع دو نفر (فرعونى و بنى اسرائيلى) با ضربه‏اى مشت، بنى اسرائيل را كشت، اما:
أ: اين قتل عمدى نبوده و حضرت خواست به نوعى ظالم را به كناره‏گيرى بكشاند، اما ناگهان در اثر مشت ايشان، آن فرد به قتل رسيد.
ب: بايد توجه داشت كه اين قتل، به گونه‏اى قصاص جنايات و قتل‏هايى بود كه فرعونيان در حق بنى اسرائيلى‏ها روا داشتند. به شهادت قرآن، قوم خونريز فرعون، هيچ پسرى را زنده نمى‏گذاشتند. و به تعبير قرآن، «مفسد فى الارض» بودند. از اين رو حداقل احتمال جايز القتل بودن اين ظالم فرعونى كاملاً قابل قبول است.[34]
دسته‏ى دهم: آياتى كه نسبت شرك به انبيا (ع)‏مى‏دهد!
نمونه‏ى 1. انعام، 76 - 78
نام پيامبر: حضرت ابراهيم‏(ع)
پاسخ: گرچه آن حضرت با اشاره به ستاره و ماه و خورشيد و آسمان، آن‏ها را با «هذا ربى» گفتن به ربوبيت توصيف كرد، اما:
با توجه به آيه‏ى قبل و بعد، مشخص مى‏شود كه اين سخنان از موضع استدلال و گفت و گو بوده نه ابراز اعتقاد! ايشان با قرار گرفتن در برابر هر يك از اين گروه‏ها، نظر آن‏ها را بعنوان يك «فرضيه» پذيرفت، آن گاه با استدلال به نابودى و افول هر يك، لزوم بطلان آن‏ها را گوشزد كرد. و در واقع اين خود يكى از بهترين راه‏هايى است كه براى ابطال نظريات مخالفان پيموده مى‏شود بى‏آن كه حس تعصب و لجاجت آن‏ها تحريك گردد. به ويژه آن كه در آيه‏ى بعد مى‏فرمايند: «اى جمعيت! من از اين شريك‏هايى كه براى خدا قرار مى‏دهيد بيزارم».[35]
دسته‏ى يازدهم: آياتى كه دلالت بر ترسويى و خوف رسول از مردم دارد تا ترس از خدا!
نمونه 1. احزاب، 37
نام پيامبر: حضرت رسول اكرم (ص)
پاسخ: على رغم گويايى تعبيرات قرآن (با اندك تأمل) باز روايتى را از حضرت امام سجاد (ع) نقل مى‏نماييم. اين حديث را مفسر معروف غير شيعه (قرطبى) نقل مى‏كند كه: به پيامبر (ص) وحى فرستاده شده كه زيد، همسرش «زينب» را طلاق خواهد داد و در نهايت حضرت نيز به خاطر حفظ عواطف انسانى و ساير حكمت‏ها با او ازدواج خواهد كرد.[36] از اين رو هنگامى كه زيد به خدمت پيامبر (ص) آمد و از اخلاق زينب و عدم اطاعت او شكايت دارد و اين كه مى‏خواهد وى را طلاق دهد؛ رسول الله (ص) او را نصيحت كرد و فرمود: از اين سخن بپرهيز و همسرت را نگهدار! اما در عين حال، حضرت يقين داشت كه سرانجام از يكديگر جدا خواهند شد و طبق وحى الاهى با زينب كه دختر عمه‏ى پيامبر (ص) هم بود ازدواج خواهد كرد. از اين رو تمام اين اطلاعات همان چيزى بود كه به تصريح قرآن، حضرت در دل مخفى داشت، ولى از طرفى هم نمى‏خواست او را امر به طلاق كند چون بيم داشت كه مردم به او خرده بگيرند كه چگونه راضى شده كه همسر جدا شده‏ى زيد كه اول غلامش بوده و سپس به فرزند خواندگى قبولش كرده را به ازدواج خود درآورد و از سويى، زيد را هم تشويق به طلاق كرده است! اين برخى از شايعاتى بود كه مى‏توانست در صورت اقدام آن حضرت به ازدواج با آن خانم، دامنگير مقام مقدسش بشود، ولى خداوند به خاطر همين نكته پيامبرش را مورد عتاب قرار داد كه چرا از مردم در خصوص چيزى كه مباح و جايز است ]ازدواج با همسر مطَلَّقه‏ى پسر خوانده[ در بيم و هراسى؟ و خداوند، رسولش را آگاه ساخت كه در هر حال، سزاوارتر است كه از او بيم داشته باشد.
شايان توجه است كه قرطبى مى‏افزايد: علماى ما مى‏گويند اين حديث، بهترين نظر و سخنى است كه در تفسير اين آيه گفته شده و تمام اهل تحقيق و مفسران و علماى برجسته آن را پذيرفته‏اند!... تا جايي كه «ترمذى» (محدث بزرگ) ضمن اشاره به اين حديث در «نوادر الوصول» چنين مى‏گويد: على ابن الحسين حضرت امام سجاد (ع) اين سخن را از خزانه‏ى علم آورده و اين گوهرى از جواهرات است و دُرّ گران قيمتى از دُرها.[37]
فلسفه و حكمتِ ذكر تعابير دو پهلو پيرامون پيامبران در قرآن
شايد پرسيده شود: درست است كه عصيان و گناه مفهوم وسيعى داشته و ترك مستحبات ترك اولى را شامل مى‏شود، ولى چه حكمتى داشته كه خداوند به طور مكرر در آيات قرآن مجيد اين تعابير را در مورد انبياى گرامى خود بكار برده است؟
پاسخ اين سؤال جالب در حديثى جالب‏تر آمده است! مردى نامسلمان (زنديق) از حضرت اميرمؤمنان على (ع) مى‏پرسد: چرا خداوند لغزش‏هاى پيامبران خود را آشكارا بيان كرده مانند «و عصى آدمُ ربه فغوى»؟ حضرت فرمودند: ذكر لغزش‏هاى انبيا و ساير چيزهايى كه خداوند در كتابش تبيين كرده از روشن‏ترين دلايل حكمت خداوند متعال و قدرت ظاهر او ست؛ زيرا مى‏دانست معجزات و دلايل انبيا چنان در دل امت‏ها بزرگ جلوه مى‏كند كه بعضى معتقد به الوهيت و خدايى آنها مى‏شوند همانند آنچه مسيحيان درباره‏ى عيسى ابن مريم گفته‏اند... از اين رو خداوند اين لغزش‏ها رامى شمارد تا همه بدانند آن‏ها كمالات و صفات الاهى را به طور مطلق و بى نهايت و كامل دارا نبودند و كسى فكر الوهيت آنها را در سر نپروراند.[38]
پی نوشتها:
[1] بقره، 124. ر.ك: تفسير پيام قرآن، ج 7، ص 83 - 82.
[2] ر.ك: فخر رازى، تفسير كبير، ج 10، ص 193.
[3] تفسير روح البيان، ج 1، ص 338.
[4] حشر، 7.
[5] مانند: مرحوم طبرسى در مجمع البيان ؛ ابوالفتوح رازى در روح الجنان؛ قرطبى در تفسير خود ؛ فخر رازى در تفسير كبير و... .
[6] نساء، 80.
[7] فخر رازى، تفسير كبير، ج 10، ص 193.
[8] طه، 121.
[9] طه، 115.
[10] هود، 47.
[11] انبياء، 62 و 63.
[12] صافات، 89.
[13] البته به منظور اختصار در پاسخ گويى و ايجاد انگيزه‏ى تحقيق در خواننده، از ذكر آيات و ترجمه‏ى آن‏ها خوددارى شده است، از اين رو براى استفاده‏ى افزون‏تر به ترجمه‏ى قرآن از آيت اللَّه مكارم شيرازى يا محمد مهدى فولادوند مراجعه شود.
[14] ر.ك: علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 11، ص 72.
[15] پس اگر از «ترك اولى» به «گناه» تعبير مى‏شود، منظور همان گناه نسبى است نه مطلق. و در ترك اولى، عملى كه ترك مى‏شود، ممكن است جزو مكروهات يا مباحات و حتى مستحبات باشد.
[16] تفسير نورالثقلين، ج3، ص 404، ح 165.
[17] راغب اصفهانى، مفردات، ماده‏ى «عصى».
[18] پيامر قرآن، ج7، ص 107 و 108.
[19] تفسير پيام قرآن، ج 7، ص 124.
[20] تفسير پيام قرآن، ج 7، ص 125.
[21] سيدمرتضى، تنزيه الانبيا، ص 69.
[22] همان.
[23] استاد مصباح يزدى، آموزش عقايد، ج 12، ص 256 ؛ سيد مرتضى، تنزيه الانبيا، ص 69.
[24] آموزش عقايد، ج 2، ص 256.
[25] مجمع البيان، ج10، ص 506؛ نور الثقلين، ج 5، ص 596.
[26] انعام، 69.
[27] تفسير پيام قرآن، ج 7، ص 159.
[28] تفسير پيام قرآن، ج 7، ص 115 - 116.
[29] در مورد ترك اولى در دسته‏ى اول آيات، صحبت شد.
[30] پيام قرآن، ج 7، ص 152.
[31] تفسير برهان، ج 2، ص 130، ح1، به نقل از پيام قرآن.
[32] پيام قرآن، ج 7، ص 149 ؛ نور الثقلين، ج 5، ص 56، ح 18.
[33] نور الثقلين، ج 3، ص 434، ح84؛ بحار الانوار ج11، ص 76، ح4 ،باب عصمة الانبيا(ع).
[34] پيام قرآن، ج 7، ص 123.
[35] پيام قرآن، ج 7، ص 187.
[36] زيد، پسرخوانده‏ى پيامبر اكرم (ص) بود.
[37] تفسير قرطبى، ج 8، ص 5272، ذيل آيات مورد بحث.
[38] تفسير نور الثقلين، ج 3، ص 404، ح 143.

منبع: http://farsi.islamquest.net


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.