يکشنبه، 7 اسفند 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

پرسش :

با توجه به آيات 2 سوره فتح و 19 سوره محمد،چرا اهل سنت عصمت پيامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) را فقط در دريافت وحي مي پذيرند؟


پاسخ :
انا فتحنا لك فتحا مبينا * ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك و ما تأخر}ما تو را پيروزي بخشيديم پيروزي درخشاني * تا خداوند از گناه گذشته و آينده تو درگذرد}.
در آيات فوق فتح، به عنوان علت و سبب مغفرت گناه پيامبر بيان شده است. خداوند مي‏فرمايد: ما اين فتح را نصيب تو كرديم تا گناهت بخشيده شود، لذا اين سؤال مطرح مي‏شود كه چه ربطي است بين فتح و پيروزي بر مشركين مكه و مغفرت گناه پيامبر؟ آيا اين كه خداوند فتح و پيروزي را نصيب پيامبر اكرم كند مي‏تواند علت و سبب آمرزش گناه او باشد؟ اين چه گناهي است كه فتح و پيروزي موجب مغفرت آن است؟ پاسخ اين است كه نه «ذنب» در اين آيه به معناي ارتكاب حرام و مخالفت با امر خداوند است و نه «مغفرت» به معناي بخشيدن عقاب از مستحق آن، مي‏باشد. زيرا غفران ذنب متقدم و متأخر پيامبر، به دليل فتح مكه دانسته شده است و حال آن كه، هيچ ربطي بين اعطاي پيروزي و بخشش گناهان شرعي نيست. بلكه اين دو كلمه در معناي لغوي خود به كار رفته است. معناي لغوي ذنب،عبارت است از «هر كاري كه داراي پيامدها و دنباله‏هاي ناگوار دارد» و مغفرت هم به معناي «هر چيزي پوشش نهادن» است.
دعوت پيامبر به اسلام و مبارزه با كفر و بت‏پرستي و اعتقادات و آداب و رسوم مشركين، پيش از هجرت و ادامه آن پس از هجرت در جنگ‏ها وغزوه‏ها از ديدگاه مشركين مكه، گناه محسوب مي‏شد و تا وقتي مشركين داراي قدرت بودند، رسول اكرم از عواقب و پيامدهاي ناگوار اين گناهي كه مشركين براي او برمي‏شمردند در امان نبود. اما با فتح مكه و شكسته شدن قدرت و شوكت مشركين و تسلط پيامبر بر آنان، اين گناه پوشانده شد و آثار و عواقب آن از پيامبر اكرم مرتفع گرديد. بنابراين، فتح و پيروزي سبب و علت براي مغفرت ذنب پيامبر بود. (يعني سبب پوشيده شدن و مرتفع شدن آثار و عواقب سوئي كه از ناحيه مشركين بر عمل پيامبر اكرم قبل و بعد از هجرت، مترتب مي‏شد). بنابراين، آيه فوق هيچ دلالتي بر ارتكاب گناه و مخالفت با امر مولوي خداوند، ندارد و اما آيه 19 سوره محمد: {واستغفر لذنبك و للمؤمنين والمؤمنان...؛ براي گناه خويش آمرزش‏جوي و براي مؤمنين و مؤمنات}.
به عنوان مقدمه بايد گفت: گناه و نافرماني داراي مراتبي است كه پيش‏تر بايد روشن شود عصمت از كدام يك از آنها مورد ادعاي ما مي‏باشد. به همين منظور لازم است مراحل و مراتب گناه را بازشناسيم:
الف) گناه قانوني و شرعي: اين همان معناي مشهور گناه است و منظور از آن تخلف از قانون مطاع اعم از قانون ديني يا غير آن) است. اين مرحله در امور شرعي مطابق است با تخلف از اوامر و نواهي مولوي - كه در نكته اول به آن اشاره شد - و ما معتقديم كه تمامي انبيا از ارتكاب اين قسم از گناه معصومند.
ب ) گناه اخلاقي: يعني كاري از شخص سرزند كه مخالف مكارم اخلاق باشد، هر چند كه از حيث قانون و شرع ممنوع و حرام نباشد. گناه اخلاقي نسبت به موقعيت اجتماعي افراد متفاوت است. مثلاً نسبت به برخي از افراد هيچ اشكال اخلاقي ندارد كه في‏المثل يك نوشيدني را به دست گرفته، در معابر عمومي مشغول نوشيدن آن باشند. اما ممكن است چنين عملي براي افرادي كه از نظر موقعيت اجتماعي و ديني در مرتبه بالايي قرار دارند، خلاف اخلاق محسوب شود و مرتكب آن، مورد سرزنش قرار گيرد.
طبيعي است افرادي كه از نظر اجتماعي و ديني الگوي ديگرانند بايد از اين نوع گناهان نيز مبرا باشند. آشكار است كسي كه خداوند اخلاق او را تأييد كرده، خطاب به او مي‏فرمايد: {انك لعلي خلق عظيم} و او را الگو و اسوه تمامي آدميان معرفي مي‏نمايد: {لقد كان لكم في رسول‏الله اسوة حسنة}. از اين نوع تخلفات هم معصوم و مصون خواهد بود. كسي كه هدف از بعثتش تكميل مكارم اخلاقي و يا به تعبير ديگر، رسيدن به اوج و نهايت مكارم اخلاق است، نمي‏تواند خود نقصي در اين زمينه داشته باشد هر چند كه مخالفت با چنين عصمتي منافاتي با عصمت آنان از گناهان شرعي ندارد، مگر اين كه گفته شود برخي از اموري كه نسبت به عموم مردم گناه اخلاقي شمرده مي‏شود، در مورد انبيا گناه شرعي محسوب مي‏گردد در اين صورت، عصمت از اين قسم از گناه نيز داخل در قسم اول خواهد شد.
ج ) گناه در مقام محبت: مقام محبت لوازم و اقتضائاتي دارد كه اگر محب به يكي از آن اقتضائات و آداب عمل نكند و از آن غفلت نمايد، اين كار را بزرگترين گناه براي خويش دانسته و پيوسته از آن استغفار و اظهار پشيماني مي‏كند. اقتضاي محبت كامل اين است كه محب تمام توجهش به محبوب باشد و نهايت انقياد و فرمانبرداري را از او داشته باشد و هيچ‏گاه از او غافل نشود. تنها و تنها به محبوب و خواسته‏هاي او بنگرد و همّ و غمش جلب رضايت او باشد. روشن است كه در اين حالات، مسأله وجوب و حرمت شرعي و امور اخلاقي و نفساني مطرح نيست، حساب ديگري در كار است و سر و رمزي ويژه دارد
كه جز آنان كه در آن وادي‏اند، خبري از آن ندارند. محبت الهي نيز مستثناي از اين حكم كلي نيست. البته موقعيت همه عاشقان و محبان نسبت به خداوند، يكسان نيست، بلكه مقام محبت، خود نيز داراي مراتب مختلفي است كه هر مرتبه‏اي، آداب خاص خود رادارد. در ضمن همه پيامبران هم در يك سطح
نيستند «تلك الرسل فضلنا بعضهم علي بعض». به هر حال، هر چه مرتبه تقرب آدمي به خداوند نزديك‏تر شود، مراتب گناه هم لطيفتر و عظيم‏تر خواهد شد و با عظمت و بزرگي گناه در مقام محبت براي محبان و عاشقان، به مراتب بزرگتر از محرماتي باشد كه ديگران مرتكب مي‏شوند. «حسنات الابرار سيئات المقربين». حال ممكن است اين سؤال مطرح شود كه چه چيز باعث مي‏شود انبيا و اولياي الهي به لوازم مقام محبت عمل نكرده، به اين قسم از گناه گرفتار آيند؟ پاسخ اين است كه هيچ موجود مادي با حفظ تمركز كامل نسبت به خداوند در تمامي مراحل حيات، نمي‏تواند زندگي كند. لازمه زندگي دنيوي، توجه - هر چند اندك - به مخلوقات است. حتي ممكن است كه اين توجهات از نظر شرعي واجب باشند. مثلاً
خداوند حكيم خود دستور به انجام ازدواج، خوردن غذا، تأمين معاش و معاشرت با مردم داده است، ولي لازمه عمل به اين واجبات شرعي اين است كه مقداري از توجهات محب به غير محبوب معطوف شود. كسي كه در مقام محبت سير مي‏كند، اين گونه امور را براي خويش گناه و كوتاهي (نسبت به آن مقام) تلقي مي‏نمايد و در صدد استغفار و طلب رحمت از خدا برمي‏آيد. روشن است كه حتي مقرب‏ترين انسان‏ها و افضل و اشرف انبيا نيز نمي‏تواند بدون چنين اموري كه به حسب مقام محبت، گناه تلقي
مي‏شوند، زندگي كند و معصوم از آنها باشد، بنابراين عصمت، شامل اين نوع از گناه نمي‏شود.
با توجه به مقدمه فوق، گناه منافي با عصمت، نوع اول و دوم يعني مخالفت با اوامر مولوي و گناه اخلاقي است اما نوع سوم منافاتي با عصمت ندارد و اساسا لازمه وجود انسان با محدوديت‏هايي كه دارد، اين گناه است «وجودنا ذنب». علاوه بر اين كه، ادله متعدد عقلي و نقلي، بر عصمت انبياء دلالت دارد كه در اينجا به عنوان نمونه تنها يك دليل عقلي را ذكر مي‏كنيم: دليل نقض غرض: كردار پيامبران همانند گفتارشان حجت است و اساسا حصول اطمينان از سخنان هر گوينده‏اي در صورتي است كه رفتار او برگفتارش صحه گذارد؛ يعني تناقضي بين رفتار و گفتار كه موجب سلب اعتماد و اطمينان مي‏گردد به چشم نخورد. بنابراين اگر پيامبر الهي مردم را از عملي نهي نمايد و در عين حال، خود مرتكب آن شود، مردم در تشخيص راه صحيح دچار مشكل شده، قهرا غرض از بعثت - كه شناساندن راه صحيح به مردم بود - حاصل نخواهد شد. چون از يك طرف، مردم عمل پيامبر را دليل بر جواز فعل مي‏پندارند، ولي از طرف ديگر، نهي پيامبر به معناي حرمت فعل و عدم جواز آن مي‏باشد. در اين صورت، اگر خود پيامبر نيز به خطاي خود اعتراف كرده، بگويد من نيز گاه، همانند شما، مرتكب خلاف مي‏شوم، اثري نخواهد داشت. زيرا مردم به چه دليل بايد سخن پيامبر را بر عمل او مقدم بدارند و عكس آن را انجام ندهند؟
تأثير تناقض بين گفتار و كردار در سلب اعتماد از مخاطب، در امور بسيار مهم، بيشتر روشن مي‏شود. مثلاً اگر شخصي كه تا به حال از او دروغي نشنيده‏ايم، بگويد: «منزل من و شما در حال آتش گرفتن است و اهل خانه در آن گرفتار آمده‏اند»، در عين حال، خود با خونسردي تمام دست به هيچ اقدامي نزند، آيا رفتار او موجب بي‏اعتمادي به گفتار او نخواهد شد؟ حال، اگر پيامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) خبر از حرمت اموري بدهد و استحقاق عقاب را بر انجام آنها گوشزد نمايد - آن هم عقابي كه قابل قياس با عقاب‏هاي دنيوي نيست - ولي خود برخلاف سخن خويش رفتار نمايد، چگونه مي‏توان به سخنان او اعتماد نمود.
در مورد دلايل عقلي و نقلي عصمت انبيا و پاسخ به اشكالاتي كه با توجه به آيات قرآن، در اين زمينه مي‏شود مانند گناه آدم - يونس و... به كتب ذيل مراجعه كنيد:
1- پژوهشي در عصمت معصومان، حسن يوسفيان، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه
2- راه و راهنماشناسي، آيت‏الله محمد تقي مصباح يزدي
3- تنزيه انبياء از آدم تا خاتم، آيت‏الله معرفت، انتشارات نبوغ
4- سيره پيامبران در قرآن، آيت‏الله جوادي آملي، تفسير موضوعي ج 6 و 7، نشر اسراء.
eporsesh.com


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.