پرسش :
آيا ميتوان از آيهي شريفهي «لا اكراه في الدين»[1] اين نتيجه را گرفت كه دين نميتواند آزادي را محدود كند؟ در واقع اگر تعارض باشد، حق تقدم با آزادي است يا دين؟
پاسخ :
يك مسئلهي متدولوژيك (روش شناختي) داريم كه از آيات قرآن چگونه بايد استفاده كرد؟ آيا ميتوانيم جملهاي را بدون مقدّم و مؤخّر و موارد مشابه و مفسراتش مطرح كرده، استدلال كنيم يا نه؟ اين يك بحث كلي است. (چون اين بحثها در حضور طلاب جوان است، يك نكتهاي را عرض كنم كه بيانش براي ديگران آسانتر از اصطلاحات اصولي و الهي است). من در سفري، حدود بيست و چند سال قبل، پيش از انقلاب، در يكي از شهرها قرار بود با كسي كه گرايشات و انحرفات عقيدتي داشت، بحث كنم. ايشان گفت: من فقط قرآن را قبول دارم. هر چه شما اثبات ميكنيد بايد از راه قرآن باشد. گفتم: من از شما سؤالي دارم. اين را جواب بدهيد، بعد فقط از راه قرآن با شما بحث ميكنم. گفت: بگو. گفتم: به نظر شما، خوردن گوشت سگ، حلال است يا حرام؟ گفت: معلوم است كه حرام است. چيزي بدتر از گوشت سگ نميشود. گفتم: كجاي قرآن است؟ من از راه قرآن اثبات ميكنم كه حلال است. گفت: نه، اين يك چيزِ آشكار است. گفتم: شما گفتيد: فقط قرآن را قبول داريد. من از راه قرآن اثبات ميكنم كه گوشت سگ حلال است. گفت: آخر چگونه اثبات ميشود؟ گفتم: اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ قُلْ لا أَجِدُ فِي ما أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلى طاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلاَّ أَنْ يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزِيرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِِ.[2] اين آيه ميگويد همه چيز حلال است؛ غير از چهار چيز: مردار و گوشت خوك، خون و حيواني كه براي بتها ذبح شده باشد. گوشت سگ كه از اينها نيست. نه خوك است، نه ميته؛ پس اگر ذبحش كنيم، طبق اين آيه حلال است. شما براي چه ميگوييد گوشت سگ حرام است؟ گفت: همهي مسلمانها گفتهاند كه پيغمبر(ص) فرموده است. گفتم: پس معلوم ميشود غير از قرآن چيز ديگري هم داريم. به اين سادگي نميتوانيم در آيات قرآن به اطلاق عمومش استدلال كنيم. قرآن مخصّص، مطلق و مقيد، و ناسخ و منسوخ دارد.
باز گفتم: نماز صبح چند ركعت است؟ گفت: دو ركعت است؟ گفتم: كجاي قرآن نوشته؟ با كدام آيه اثبات ميكني كه نماز صبح دو ركعت است؟ اين بحث جدلي بود؛ چون خودش قبول داشت، ميشد اينطور با او بحث كنم. پس ما نميتوانيم (بدون مفسّرات) به هر آيه و جملهاي از قرآن استدلال كنيم.
در مسئلهي لا اءِكْراهَ فِي الدِّينِ،[3] دو احتمال فرض ميكنيم:
اول اين كه: دين اكراه بردار نيست؛ چون قوام دين به اعتقاد قلبي است؛ اعتقاد به خدا و قيامت و رفتاري متناسب با آنها و طبق دستور خدا؛ تا كسي اعتقاد نداشته باشد، دين ندارد. اعتقاد هم با اكراه پيدا نميشود؛ پس دين اصلاً اكراه بردار نيست.
دوم اين كه: كسي را نبايد به پذيرش دين وادار كرد. حال سؤال ميكنيم كه آيا ابتدائا كسي را نميتوان به دين وا داشت؟ يا نه در هيچ شرايطي ما در دين هيچ الزام و اكراهي نميتوانيم داشته باشيم. اگر بگوييد كه تا ابد، هيچ كس، درهيچ موردي، حق ندارد به عنوان دين، كسي را به كاري ملزم كند، پس مسئلهي جهاد و قتال چيست؟ قاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَيْدِيكُمْ.[4] اين جزء دين است يا نه؟ همان قرآني كه لا اكراه في الدين گفته است، اين را هم گفته است. اين همان قرآني است كه ميگويد: وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّهِ.[5] چه طور به آن جملهي قرآن ميشود استناد كرد، به اين نميشود؟
پس معناي آيهي لا اكراه في الدين اين نيست كه در دين، هيچ نوع اكراهي نيست؛ زيرا سراسر قرآن شهادت ميدهد كه الزامهايي هست؛ يعني، در عمل ميشود كساني را وادار به انجام كاري كرده، اگر انجام ندادند تعقيبش كنند. السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما؛[6] آيا اين اكراه نيست؟ با بريدن دست كسي كه دزدي كرده است، وادارش ميكنيد كه دزدي را ترك كند. اكراه يعني، با تهديد كسي را وادار كنند كه از ارادهي خود دست بردارد؛ مثلاً، تهديد كردن دزد و زناكار به بريدن دست و صد تازيانه. اينها در دين هست. با كساني كه گستاخ هستند و ميگويند اينها ربطي به دين ندارد، بلكه چيزهايي عادي بوده كه در آن زمان گفته شده است و دين فقط همان رابطهي انسان با خداست، بايد از در ديگري وارد بحث شد.
به هر حال آن قرآني كه ميگويد: لا اكراه في الدين، احكام الزامي ـ كه به يك معنا توأم با اكراه است ـ هم دارد. اينها خود دليل است بر اين كه، معناي اول مطلوب است، نه معناي دوم. به هر حال، اگر با آيات قرآن نتوانيم استناد كنيم، سنّت و روايات متواتر بسياري در زمينههاي مختلف داريم. پس اين آيه دلالتي بر معني دوم ندارد و اگر توهّم شود كه چنين دلالتي دارد، آيات ديگر و يا سنّت قطعيّه و سيرهي پيغمبر(ص) و ائمهي اطهار(ع) اثبات ميكند كه احتمال اول مورد نظر است.
پی نوشتها:
[1] . سورهي بقره (2)، آيهي 256.
[2] . سورهي انعام (6)، آيهي 145.
[3] . سورهي بقره (2)، آيهي 256.
[4] . سورهي توبه (9)، آيهي 14.
[5] . سورهي انفال (8)، آيهي 39 و سورهي بقره (2)، آيهي 93.
[6] . سورهي مائده (5)، آيهي 38.
منبع: دين و آزادي، آیت الله محمد تقي مصباح يزدي، نشر مركز مطالعات و پژوهشهاي فرهنگي حوزه علمیه (1381).
يك مسئلهي متدولوژيك (روش شناختي) داريم كه از آيات قرآن چگونه بايد استفاده كرد؟ آيا ميتوانيم جملهاي را بدون مقدّم و مؤخّر و موارد مشابه و مفسراتش مطرح كرده، استدلال كنيم يا نه؟ اين يك بحث كلي است. (چون اين بحثها در حضور طلاب جوان است، يك نكتهاي را عرض كنم كه بيانش براي ديگران آسانتر از اصطلاحات اصولي و الهي است). من در سفري، حدود بيست و چند سال قبل، پيش از انقلاب، در يكي از شهرها قرار بود با كسي كه گرايشات و انحرفات عقيدتي داشت، بحث كنم. ايشان گفت: من فقط قرآن را قبول دارم. هر چه شما اثبات ميكنيد بايد از راه قرآن باشد. گفتم: من از شما سؤالي دارم. اين را جواب بدهيد، بعد فقط از راه قرآن با شما بحث ميكنم. گفت: بگو. گفتم: به نظر شما، خوردن گوشت سگ، حلال است يا حرام؟ گفت: معلوم است كه حرام است. چيزي بدتر از گوشت سگ نميشود. گفتم: كجاي قرآن است؟ من از راه قرآن اثبات ميكنم كه حلال است. گفت: نه، اين يك چيزِ آشكار است. گفتم: شما گفتيد: فقط قرآن را قبول داريد. من از راه قرآن اثبات ميكنم كه گوشت سگ حلال است. گفت: آخر چگونه اثبات ميشود؟ گفتم: اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ قُلْ لا أَجِدُ فِي ما أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلى طاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلاَّ أَنْ يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزِيرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِِ.[2] اين آيه ميگويد همه چيز حلال است؛ غير از چهار چيز: مردار و گوشت خوك، خون و حيواني كه براي بتها ذبح شده باشد. گوشت سگ كه از اينها نيست. نه خوك است، نه ميته؛ پس اگر ذبحش كنيم، طبق اين آيه حلال است. شما براي چه ميگوييد گوشت سگ حرام است؟ گفت: همهي مسلمانها گفتهاند كه پيغمبر(ص) فرموده است. گفتم: پس معلوم ميشود غير از قرآن چيز ديگري هم داريم. به اين سادگي نميتوانيم در آيات قرآن به اطلاق عمومش استدلال كنيم. قرآن مخصّص، مطلق و مقيد، و ناسخ و منسوخ دارد.
باز گفتم: نماز صبح چند ركعت است؟ گفت: دو ركعت است؟ گفتم: كجاي قرآن نوشته؟ با كدام آيه اثبات ميكني كه نماز صبح دو ركعت است؟ اين بحث جدلي بود؛ چون خودش قبول داشت، ميشد اينطور با او بحث كنم. پس ما نميتوانيم (بدون مفسّرات) به هر آيه و جملهاي از قرآن استدلال كنيم.
در مسئلهي لا اءِكْراهَ فِي الدِّينِ،[3] دو احتمال فرض ميكنيم:
اول اين كه: دين اكراه بردار نيست؛ چون قوام دين به اعتقاد قلبي است؛ اعتقاد به خدا و قيامت و رفتاري متناسب با آنها و طبق دستور خدا؛ تا كسي اعتقاد نداشته باشد، دين ندارد. اعتقاد هم با اكراه پيدا نميشود؛ پس دين اصلاً اكراه بردار نيست.
دوم اين كه: كسي را نبايد به پذيرش دين وادار كرد. حال سؤال ميكنيم كه آيا ابتدائا كسي را نميتوان به دين وا داشت؟ يا نه در هيچ شرايطي ما در دين هيچ الزام و اكراهي نميتوانيم داشته باشيم. اگر بگوييد كه تا ابد، هيچ كس، درهيچ موردي، حق ندارد به عنوان دين، كسي را به كاري ملزم كند، پس مسئلهي جهاد و قتال چيست؟ قاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَيْدِيكُمْ.[4] اين جزء دين است يا نه؟ همان قرآني كه لا اكراه في الدين گفته است، اين را هم گفته است. اين همان قرآني است كه ميگويد: وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّهِ.[5] چه طور به آن جملهي قرآن ميشود استناد كرد، به اين نميشود؟
پس معناي آيهي لا اكراه في الدين اين نيست كه در دين، هيچ نوع اكراهي نيست؛ زيرا سراسر قرآن شهادت ميدهد كه الزامهايي هست؛ يعني، در عمل ميشود كساني را وادار به انجام كاري كرده، اگر انجام ندادند تعقيبش كنند. السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما؛[6] آيا اين اكراه نيست؟ با بريدن دست كسي كه دزدي كرده است، وادارش ميكنيد كه دزدي را ترك كند. اكراه يعني، با تهديد كسي را وادار كنند كه از ارادهي خود دست بردارد؛ مثلاً، تهديد كردن دزد و زناكار به بريدن دست و صد تازيانه. اينها در دين هست. با كساني كه گستاخ هستند و ميگويند اينها ربطي به دين ندارد، بلكه چيزهايي عادي بوده كه در آن زمان گفته شده است و دين فقط همان رابطهي انسان با خداست، بايد از در ديگري وارد بحث شد.
به هر حال آن قرآني كه ميگويد: لا اكراه في الدين، احكام الزامي ـ كه به يك معنا توأم با اكراه است ـ هم دارد. اينها خود دليل است بر اين كه، معناي اول مطلوب است، نه معناي دوم. به هر حال، اگر با آيات قرآن نتوانيم استناد كنيم، سنّت و روايات متواتر بسياري در زمينههاي مختلف داريم. پس اين آيه دلالتي بر معني دوم ندارد و اگر توهّم شود كه چنين دلالتي دارد، آيات ديگر و يا سنّت قطعيّه و سيرهي پيغمبر(ص) و ائمهي اطهار(ع) اثبات ميكند كه احتمال اول مورد نظر است.
پی نوشتها:
[1] . سورهي بقره (2)، آيهي 256.
[2] . سورهي انعام (6)، آيهي 145.
[3] . سورهي بقره (2)، آيهي 256.
[4] . سورهي توبه (9)، آيهي 14.
[5] . سورهي انفال (8)، آيهي 39 و سورهي بقره (2)، آيهي 93.
[6] . سورهي مائده (5)، آيهي 38.
منبع: دين و آزادي، آیت الله محمد تقي مصباح يزدي، نشر مركز مطالعات و پژوهشهاي فرهنگي حوزه علمیه (1381).