يکشنبه، 6 فروردين 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

پرسش :

عوامل دين زدايى و دين گريزى در دوره ى نوگرايى در غرب چيست؟


پاسخ :
درست است كه دين گريزى در غرب، عمدتاً در اثر ظهور عناصر و پديده هاى فكرى در عصر نوگرايى رخ نمود، اما نمى توان همه ى عوامل را در انديشه هاى نوگرايانه جستجو كرد، بلكه آنچه روشن مى باشد، اين است كه پديده ى دين گريزى، عوامل و زمينه هاى پيشينى داشته است و هيچ گاه نمى توان دين گريزى را حاصل پيشرفت علوم و فنون در عصر نوگرايى دانست. هر چند در دسته بندى و رتبه بندى علل دين گريزى در غرب، اختلاف نظر وجود دارد، اما همه به نقش منفى كليسا و ارباب آن اذعان دارند. از نظر ما نيز مهم ترين عامل همين امر مى باشد، اما چنان كه بخواهيم به دسته بندى عوامل دين ستيزى بپردازيم، مهم ترين آنها عبارتند از:
1. برخورد دوگانه ى حكمرانان غيرمقيّد به دين:
حكمرانان فاسد اروپا، از يك سو نمى توانستند به مخالفت آشكار با دين برخيزند و از سوى ديگر، لذات و كامجويى هاى مادى را عزيزتر از آن مى دانستند كه بتوانند از آن دست بشويند، از اين رو در ظاهر تظاهر به دين و ديانت مى كردند، ولى در عمل، هيچ گونه شباهتى به دين داران نداشتند. اما وضع وقتى وخيم تر مى شود كه همين حاكمان فاسد به عنوان نماينده ى خدا معرفى شوند. مثلاً نوع حكومت فرانسه در دوران لويى پانزدهم و شانزدهم، سلطنتى بود و اشراف (يا طبقه آريستوكرات) گرداننده ى آن بودند. بر اساس سنّت، شاه نماينده ى خداوند معرفى مى شد. از اين رو مردم، سلطنت را وديعه اى الهى در دست پادشاه دانسته و حق چون و چرا كردن و هيچ گونه اعتراضى نسبت به كردار وى را نداشتند.[1] لويى شانزدهم در اكتبر 1887 در پارلمان پاريس اظهار داشت: «شاه در اعمال خود مسؤول هيچ كس نيست، جز خداى تعالى».[2] مردم از نظر اموال نيز تابع همين پادشاهان بودند. شاه و خانواده ى وى علناً به عيش و نوش پرداخته، به انواع فسادهاى مالى و اخلاقى مبتلا بودند،[3] و مردم بايد در برابر اين اعمال و مفاسد پادشاهان و خانواده هاى آنان سكوت مى كردند.
روشن است كه مردم بين اين گونه رفتارهاى حاكمان، كه به عنوان نماينده ى خدا معرفى مى شدند، و اسوه هاى دينى خود، هيچ گونه سنخيّتى نمى ديدند. اين رفتارها كم كم زمينه ى سست شدن عقايد دينى مردم را فراهم آورد؛ و به دليل نبود الگوى دينى مناسب و منقّح و ضعف اولياى دين، دين كم كم رنگ باخت و مردم نسبت به مسائل دينى بى تفاوت شدند.
2. عملكرد نادرست و ضعيف كليسا:
در اين بحبوحه ى فكرى كه گريبانگير مردم شده بود، كليسا به جاى ايفاى نقش هدايتگر خود و ترويج صحيح دين، روش بسيار غلطى را در پيش گرفته بود. ارباب كليسا به نام دين و ديانت به ترويج عقايد خرافى پرداخته، هرگونه مخالفت با افكار القا شده را بدعت و مستوجب عذاب مى دانستند. از اين رو، دانشمندان زيادى را صرفاً به دليل عقيده ى علمى اى كه مخالف با تعاليم القاشده ى كليسا بود، شكنجه دادند و يا اعدام كردند. مثلاً، زبان «وافين» (Vaphin) دانشمند ايتاليايى، را بريدند و وى را سوزاندند؛ و نيز «اتين دوله» فرانسوى و «جوردانو برونو» ايتاليايى را زنده زنده سوزاندند.[4] و نمونه هاى فراوان ديگرى كه همواره لكه ى ننگى در تاريخ كليسا بوده است. در واقع، كليسا بر اساس عقايد قرون وسطا، نظام سلسله مراتب زمينى را آئينه اى از نظام سلسله مراتب آسمانى مى دانست، كه هر كس بايد نقش خاص خود را، كه به اعتقاد آنها پروردگار به ايشان محول كرده بود، مى پذيرفت. حكمروايى، اعم از حكمروايى پادشاه يا مالك عمده، همچون حكمروايى خدا بود كه همه ى افراد موظف به اطاعت از آن بودند.[5]
اما عملكرد نادرست كليسا فقط به بعد انديشه و اعتقاد منحصر نشد، بلكه وضع هنگامى وخيم تر شد كه مردم مشاهده كردند ارباب كليسا در عمل به احكام دين سستى ورزيده، مرتكب مفاسد اخلاقى و گناه مى شوند. سستى اخلاق و احكام دين در ميان روحانيان كليسا بسيار مشهود بود. از همين رو برخى، راهبان و كشيشان را خدمتگزاران شيطان لقب داده و از اعتياد آنان به زنا، هم جنس گرايى و بى تقوايى خبر دادند.[6] و مسلماً اين امور تأثير غيرقابل انكارى بر دين گريزى در غرب نهاد.
3. ظهور ليبراليسم:
ليبراليسم، نتيجه ى دو عامل پيشين است. چنان كه برخى از انديشمندان متذكر شده اند، ليبراليسم از هنگامى آغاز مى شود كه اروپاييان احساس كردند زمان رهايى از قيد كليسا فرا رسيده است، و مى توانند شاهان و ولايت مقدس دينى را كنار نهند و عليه هرگونه ولايت دينى، سلطنتى يا فكرى بشورند.[7] و اين چيزى است كه با تعريف اصطلاحى آن نيز كاملاً سازگار است: «جريان فكرى عقيدتى كه خواهان ترقى از طريق آزادى و مخالفت با اقتدار كم و بيش مطلق دستگاه سلطنت و كليسا است.»[8] از اين رو، ليبراليسم در واقع نفى قدرت هاى مقدس يا سلطنتى و رها شدن از قيد مقدسات و شاهان با شعار آزادى بود.[9]فلاسفه ى ليبرال، سلسله جنبان و رهبران فكرى اين پديده ى نوظهور بودند و مى گفتند: «ما اهل تحليليم، نه تجليل. اين مفهوم دقيق ليبراليسم و راسيوناليسم، همزاد آن، است.»[10]
اين پديده در عرصه ى دينى به ترويج نوعى تجاهل، تساهل و اغماض مذهبى پرداخت. در اين ميان، نقش روشنفكر مآبان و به اصطلاح اصلاح طلبان را نبايد از نظر دور داشت كه باگرايش هاى ليبرالى، به تحليل بردن تدريجى تعاليم دينى پرداختند. «چنين برخوردى را مى توان نوعى مبارزه و ستيز مؤدبانه با دين و دين مدارى دانست كه روشنفكر بر مبناى آن به اسم دين و با تظاهر به دين دارى به مبارزه با دين بر مى خيزد.»[11]
در حالى كه ليبراليسم و مكاتبى همزاد و همگون با آن، به نفوذ و رواج فوق العاده ى خود ادامه مى دادند، قدرت فكرى و عملى كليسا به حدى نبود كه بتواند در مقابل آن بايستد، و به دفع آن بپردازد. از همين رو، با اين كه پديده و مكتب ليبراليسم در ابتداى ظهورش به لحاظ الهياتى و كلامى هيچ گونه معناى مثبت و مطلوبى در محافل دينى و كليسايى نداشت و با مخالفت انديشمندان مسيحى مواجه شد، به گونه اى كه برخى از آن به آزادى دروغين انديشه ياد كردند، اما كم كم اين منظر جاى خود را به ديدگاه هايى از سوى الهى دانانى داد كه كم و بيش به انتقاد از اصول اعتقادى مأثور يا برداشت هاى سنتى از متون مقدس مى پرداختند. لذا به كارگيرى واژه ى «ليبراليست» در تقابل با نگرش هايى كه بدان ها به نحوى تحقيرآميز با عناوينى چون «سنت گرا (Traditionalist)، «جزم انديش» (Dogmatist) و يا حتى «مخالف روشنگرى و اصلاحات (Obscurantist) اشاره مى شد، مورد تحسين و قبول قرار گرفت.[12]
نفوذ ليبراليسم روزبه روز گسترده تر شد و به تدريج همه ى محافل دينى را تحت تأثير خود قرار داد. صرف نظر از تعديلاتى كه بعدها در اصول ليبراليسم داده شد، ليبراليسم فى نفسه و به همان معناى اصلى خود كه داراى اصولى چون آزادى فكر، آزادى نطق، آزادى عمل فرد تا آن جا كه منافى آزادى ديگران نباشد و طرفدارى از اصالت فرد[13] (به معناى خاص خود) مى باشد، همواره در جهت تضعيف دين و ديانت و اخلاق جامعه گام برداشته است و هيچ گاه نمى توان آن را با حفظ اصالتش، سازگار با دين دانست.
ليبراليسم، شاخه ى برآمده از زمينه ى ديگرى به نام «راسيوناليسم» است. راسيوناليسم يعنى اصالت عقل كه بر پايه ى اين عقيده استوار است كه انسان با خرد خويش مى تواند آنچه را لازم دارد بشناسد، و عقل انسان به تنهايى براى راهبرى و راهنمايى او كافى است. راسيوناليسم بر اين باور است كه انسان داراى عقلانيّتى كامل و كافى است و با اين عقلانيّت ديگر نيازى به حاكميت دين و مذهب و يا هرگونه قانونى فراتر از قانونى كه انسان با عقل خويش مى يابد و وضع مى كند، ندارد؛ و در نتيجه، به وجود پيامبران نيز نيازى نيست. در واقع، در مكتب راسيوناليسم، وحى به عنوان يك مبدأ و سرچشمه ى مستقل آگاهى و شناخت مورد قبول نيست.[14]
از نظر ما، علل اصلى دين گريزى در غرب را بايد در همين سه عنصر پيش گفته جستجو كرد و ساير علل و عناصر را در قالب همين سه علت گنجاند. از جمله ى اين علت ها، عللى است كه شهيد مطهرى به ترتيب زير ذكر مى كند:
1. نارسايى مفاهيم دينى كليسا (و خشونت هاى كليسا)؛ 2. نارسايى مفاهيم فلسفى غرب؛ 3. نارسايى مفاهيم اجتماعى و سياسى؛ 4. اظهارنظر غير متخصص؛ 5. انحصار غلط بشر در دو راهى خداپرستى يا زندگى؛ 6. محيط اخلاقى و اجتماعى نامساعد؛ 7. سنگر قهرمانى و پرخاشگرى در جانب فلسفه ها و نحله هاى مادى و جاذبه ى آن براى جوانان.[15]
اما عواملى نظير انديشه هاى ساخته و پرداخته روشنفكر مآبان كه به طرح شبهاتى در ساحت دين مى انجامد، و نيز برخورد اصلاح طلبانه و روشنفكر مآبانه با اساس دين را كه برخى[16] در علل دين گريزى در غرب ذكر كرده اند، مى توان در ميان همان عامل سومى گنجاند كه ما ذكر كرديم.
به هر حال، از اين بحث روشن مى شود كه گرايش به ابتكارات علمى و پيشرفت صنعتى، هرگز در فهرست عوامل دين گريزى نمى گنجد.[17] از اين رو، بايد گفت پيشرفت صنعتى، همچنان كه ممكن است با بى دينى و دين ستيزى همراه باشد، مى تواند با دين باورى نيز سازگار باشد.[18] علاوه بر همه ى اين ها، حتى اگر بپذيريم كه در غرب بين سكولاريسم و به انزوا كشاندن دين و پيشرفت علمى و صنعتى رابطه وجود دارد، هيچ گاه نمى توان در جوامع اسلامى، كه بر اساس دين خود علم و علم جويى را از فرايض دينى خود مى شمارند، چنين اعتقادى داشت.[19]
پی نوشتها:
[1] . انديشه ى حوزه، ش 6، «ليبراليسم انديشه ها و تحول»، ص 34.
[2] . همان، به نقل از آلبرماله، ژن ايزاك، انقلاب كبير فرانسه، ترجمه ى رشيدقاسمى،ا ئص342.
[3] . براى نمونه ر. ك: مهرين مهرداد، انقلاب فرانسه، صص 16 ـ 19. [4] . محمدعلى فروغى، سير حكمت در اروپا، ج 1، ص 132.
[5] . اريك فروم، گريز از آزادى، ترجمه ى عزت الله فولادوند، ص 60.
[6] . ر. ك: ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج 5 (رنسانس)، ترجمه ى صفدر تقى زاده و ابوطالب صارمى، ص 604.
[7] . همان، ص 35.
[8] . آلف بيرو، فرهنگ علوم اجتماعى، ترجمه ى باقر ساروخانى، ص 274.
[9] . ر. ك: نگارنده، دين و ليبراليسم (باورهاى دينى).
[10] . آئينه ى انديشه، ش 1، عبدالكريم سروش، «ليبراليسم»، ص 36.
[11] . غرب شناسى، ص 118.
[12]. The Encyclopedia Of Religion (Mircea Eliade), Vol.10, Bernard M.G. Reardon, (Christian Modernism), P. 7.
[13] . بهاءالدين پازارگاد، مكتب هاى سياسى، صص 172 ـ 173.
[14] . محمدحسين بهشتى، پنج گفتار، صص 94 ـ 95.
[15] . مرتضى مطهرى، علل گرايش به ماديگرى، صص 40 ـ 125.
[16] . غرب شناسى، ص 118.
[17] . همان.
[18] . همان.
[19] . همان، ص 119.
منبع: پرسمان مدرنيسم و پست مدرنيسم، منصور نصيرى، انتشارات مركز مديريت حوزه علميه قم (1385).


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.