پرسش :
مبانى شكل گيرى انديشه ى تساهل گرايى در جوامع اسلامى چيست و از چه سابقه اى برخودار است؟
پاسخ :
در جوامع اسلامى، عدّه اى از انديشمندان مسلمان، در اثر مطالعه ى آثار انديشمندان غربى و شايد ـ چنان كه بعضاً از لابه لاى اظهارات و نوشته هايشان دريافته مى شود ـ، به دليل اين كه پيش رفت هاى روزافزون علمى و صنعتى و مادّى جهان غرب آنان را خيره كرده است، همان مبانى نظرى انديشه ى تساهل و تسامح غربى را پسنديده اند و ترويج مى كنند و سعى مى كنند آموزه هاى دينى را به گونه اى تعريف و تفسير نمايند كه مخالف تساهل و تسامح غربى نباشد؛ به عنوان نمونه، گاهى بر مبناى نسبيّت و شكّاكيّت معرفت شناختى، هر گونه يقين باورى و جزم انديشى و مطلق انگارى را خلاف تساهل مى دانند و مى گويند:
... قانون اساسى دموكراتيك، مبتنى بر به رسميت شناختن حقوق بشر و متكثّر ديدن حقيقت است؛ يعنى اعتقاد به اين كه انسان مى تواند فلسفه هاى مختلفى داشته باشد و از جهان، انسان و ايمان، تفسيرهاى متفاوتى عرضه كند.... اگر كسانى معتقد باشند كه در عرصه ى سياست، انسان شناسى و جهان شناسى، مجموعه اى از حقايق ابدى وجود دارد... چنين كسانى نمى توانند براى انسان ها حقوق انسانى قايل باشند[1].
و يا مى گويند:
... خشونتورزان، تصوير خاصّى از حقيقت دارند؛ يعنى معتقد به نوعى جزميّت و مطلق انگارى هستند. دگماتيزم، ويژگى اصلى معرفت شناسىِ تفكّر خشونت گراست[2].
و يا انسانيّت و آدميّت را بالاتر از دين دانسته و مى نويسند:
بى دينى آن قدر عيب نيست كه ترك آدميّت و دورى از انسانيّت عيب است. دين براى انسان شدن بوده است، اگر آدم نباشى چه دينى، چه كشكى![3].
چنين تفكّراتى در باب تساهل در جوامع اسلامى و به طور اخصّ، در جامعه ى ايران چندان قدمتى ندارد و تقريباً به اوايل دهه ى سى باز مى گردد.
امّا عدّه ى ديگرى از انديشمندان مسلمان با تأكيد بر وجود حقيقت مطلق، مبناى تساهل را تعليمات قرآنى مى دانند كه اين تعليمات، اصالت و محوريّت را به «اللّه» مى دهند نه به انسان و انسانيّت. از ديدگاه قرآن، حق اصالت دارد، نه انسان؛[4] و اگر انسانيّت بهره اى از اصالت دارد، به دليل مطابقت آن با حق است؛ حال كه چنين است، باورها، رفتارها و اميال همه ى افراد، به يك اندازه قابل احترام نيستند؛ بلكه ميزان مطابقت و متابعت از حق، مقدار احترام و ارزش آنها را تعيين مى كند. حق و حقيقت، ملاك تساهل و تعيين كننده ى حدود آن است.
مراد از حق، حقوق بافته و ساخته ى عقل و احساسات و عواطف فردى يا جمعى يا قراردادى نيست؛ مصداق كامل حق، خداى متعال و دستورات اوست. انسانِ مرتبط با خدا، هيچ گاه از اصالت خود دم نمى زند و انسان بريده از خدا، به دليل فقدان ملاك و منبع مشروعيّت فراگير و بى طرف، نمى تواند از اصالت دم بزند.
اين تفكّر در جوامع اسلامى، قدمتى به قدمت تاريخ اسلام دارد و با ظهور اسلام متولّد شده است؛ اگر چه در اسلام، اصل بر رأفت و مدارا و مهربانى است و اساساً اسلام دين محبّت است؛ امّا اين محبّت از محبّت
الهى مايه مى گيرد و پايه و اساس آن «اللّه» است.
پی نوشتها:
[1]. كيان، شماره ى 45، ص 6.
[2]. همان، ص 8.
[3]. مجتبى مينوى، آزادى و آزاد فكرى.
[4]. سوره ى بقره (2)، آيه ى 147.
منبع: تساهل و تسامح، محمد تقى اسلامى، نشر مركز مطالعات و پژوهش هاى فرهنگى حوزه علميه (1381).
در جوامع اسلامى، عدّه اى از انديشمندان مسلمان، در اثر مطالعه ى آثار انديشمندان غربى و شايد ـ چنان كه بعضاً از لابه لاى اظهارات و نوشته هايشان دريافته مى شود ـ، به دليل اين كه پيش رفت هاى روزافزون علمى و صنعتى و مادّى جهان غرب آنان را خيره كرده است، همان مبانى نظرى انديشه ى تساهل و تسامح غربى را پسنديده اند و ترويج مى كنند و سعى مى كنند آموزه هاى دينى را به گونه اى تعريف و تفسير نمايند كه مخالف تساهل و تسامح غربى نباشد؛ به عنوان نمونه، گاهى بر مبناى نسبيّت و شكّاكيّت معرفت شناختى، هر گونه يقين باورى و جزم انديشى و مطلق انگارى را خلاف تساهل مى دانند و مى گويند:
... قانون اساسى دموكراتيك، مبتنى بر به رسميت شناختن حقوق بشر و متكثّر ديدن حقيقت است؛ يعنى اعتقاد به اين كه انسان مى تواند فلسفه هاى مختلفى داشته باشد و از جهان، انسان و ايمان، تفسيرهاى متفاوتى عرضه كند.... اگر كسانى معتقد باشند كه در عرصه ى سياست، انسان شناسى و جهان شناسى، مجموعه اى از حقايق ابدى وجود دارد... چنين كسانى نمى توانند براى انسان ها حقوق انسانى قايل باشند[1].
و يا مى گويند:
... خشونتورزان، تصوير خاصّى از حقيقت دارند؛ يعنى معتقد به نوعى جزميّت و مطلق انگارى هستند. دگماتيزم، ويژگى اصلى معرفت شناسىِ تفكّر خشونت گراست[2].
و يا انسانيّت و آدميّت را بالاتر از دين دانسته و مى نويسند:
بى دينى آن قدر عيب نيست كه ترك آدميّت و دورى از انسانيّت عيب است. دين براى انسان شدن بوده است، اگر آدم نباشى چه دينى، چه كشكى![3].
چنين تفكّراتى در باب تساهل در جوامع اسلامى و به طور اخصّ، در جامعه ى ايران چندان قدمتى ندارد و تقريباً به اوايل دهه ى سى باز مى گردد.
امّا عدّه ى ديگرى از انديشمندان مسلمان با تأكيد بر وجود حقيقت مطلق، مبناى تساهل را تعليمات قرآنى مى دانند كه اين تعليمات، اصالت و محوريّت را به «اللّه» مى دهند نه به انسان و انسانيّت. از ديدگاه قرآن، حق اصالت دارد، نه انسان؛[4] و اگر انسانيّت بهره اى از اصالت دارد، به دليل مطابقت آن با حق است؛ حال كه چنين است، باورها، رفتارها و اميال همه ى افراد، به يك اندازه قابل احترام نيستند؛ بلكه ميزان مطابقت و متابعت از حق، مقدار احترام و ارزش آنها را تعيين مى كند. حق و حقيقت، ملاك تساهل و تعيين كننده ى حدود آن است.
مراد از حق، حقوق بافته و ساخته ى عقل و احساسات و عواطف فردى يا جمعى يا قراردادى نيست؛ مصداق كامل حق، خداى متعال و دستورات اوست. انسانِ مرتبط با خدا، هيچ گاه از اصالت خود دم نمى زند و انسان بريده از خدا، به دليل فقدان ملاك و منبع مشروعيّت فراگير و بى طرف، نمى تواند از اصالت دم بزند.
اين تفكّر در جوامع اسلامى، قدمتى به قدمت تاريخ اسلام دارد و با ظهور اسلام متولّد شده است؛ اگر چه در اسلام، اصل بر رأفت و مدارا و مهربانى است و اساساً اسلام دين محبّت است؛ امّا اين محبّت از محبّت
الهى مايه مى گيرد و پايه و اساس آن «اللّه» است.
پی نوشتها:
[1]. كيان، شماره ى 45، ص 6.
[2]. همان، ص 8.
[3]. مجتبى مينوى، آزادى و آزاد فكرى.
[4]. سوره ى بقره (2)، آيه ى 147.
منبع: تساهل و تسامح، محمد تقى اسلامى، نشر مركز مطالعات و پژوهش هاى فرهنگى حوزه علميه (1381).