سه‌شنبه، 8 فروردين 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

پرسش :

آيا فهم و تفسير قرآن كريم براى غير معصومين(عليهم السلام) ممكن است يا خير؟ دلايل منكران امكان فهم قرآن كريم و رد آن ها را بيان كنيد؟


پاسخ :
ما بر اين باوريم كه تفسير قرآن كريم براى افراد متخصص (غير معصوم) امكان پذير است و منكران امكان تفسير قرآن، مقصود ديگرى داشته اند و يا دچار اشتباه فاحش و بينش انحرافى شده اند، هر چند نيت پاك داشته باشند؛ زيرا چنين ديدگاهى با هدف نزول قرآن و ارسال رسل وانزال كتب و با هدف خود قرآن سازگار نيست. اگر خداوند كتابى را براى هدايت جهانيان فرستاده ولى به هيچ روى فهم آن امكان ندارد، فرستادن آن چه فايده اى در بردارد. و اين همه امر به تدبر در قرآن براى چيست؟[1] اين همه ارجاع به قرآن و تشويق به محورى كردن قرآن در زندگى ومعيار قرار دادن آن در ارزيابى آرا براى چيست؟[2] چرا تشويق شده كه قرآن را محك درست و نادرست و يا روحانى و شيطانى بودن اميال وآرزوهايمان قرار دهيم؟[3] چرا معصومين(عليهم السلام) از ما مى خواهند در انحراف ها و آشوب هاى فكرى واجتماعى به قرآن رجوع نماييم؟[4] و اين كه معيار پذيرش و اعتبار روايات، سازگارى با قرآن است[5] و نيز قرآن مردمى را كه آن را نپذيرند، تحدّى مى كند، لغو است و اين ارجاعات همه بى اساس و بى فايده خواهد بود.
منكران امكان فهم قرآن براى گفته ى خويش دلايلى ذكر كرده اند كه به بررسى برخى از آن ها مى پردازيم.
دليل اول: انسان گاهى از فهم كتب متخصصان و افراد برجسته ى يك رشته ى علمى ناتوان است؛ براى مثال فهم كتابهاى بوعلى[6] و ملا صدرا[7]براى بسيارى ازافراد يا در مواردى براى همه افراد دشوار وغير قابل تحقق مى باشد؛ وقتى كتاب مخلوق خداوند چنين است، كتاب خداوند كه فوق مخلوقات و به لحاظ صورى و محتوايى فوق توان بشر است، به طريق اولى غير قابل فهم مى باشد؛ بنابراين فهم قرآن ويژه ى كسانى است كه با قرآن سنخيّتى دارند و آنان حضرات معصومين(عليهم السلام) مى باشند.[8]
نقد و بررسى
اين استدلال دو مقدمه دارد: نخست آن كه انسانها از فهم كتاب دانشمندان بر جسته ناتوانند؛ دوم آن كه قرآن به دليل در بر داشتن معارف بلند ومتعالى، دست كم در حد كتب دانشمندان بلكه فراتر از آن هاست؛ در نتيجه طبيعى است كه بشر نمى تواند اين معارف را بفهمد.
مقدمه ى اول مورد قبول است، ولى مقدمه ى دوم نادرست مى باشد؛ زيرا اوّلا: سخن در خصوص آياتى است كه معارف بلند و ويژه اى را مطرح مى كنند؛ اما در آياتى كه از زندگى عادى سخن مى گويند، مانند آيات مربوط به حوادث صدر اسلام يا پاسخ به پرسش هاى مطرح شده، مقدمه ى دوم در مورد آن ها صدق نمى كند.
ثانياً: آياتى كه معارف بلندى را بيان مى كنند، مى توانند داراى سطوح مختلف معنايى باشند؛ در يك سطح براى همه قابل فهم باشند و در سطحى ديگر تنها براى افراد داراى لطافت روحى قابل درك باشد؛ همان گونه كه در روايات وارد شده كه برخى آيات براى همه ى مردم قابل فهم است و برخى را تنها افراد ويژه مى فهمند.از حضرت على(عليه السلام)روايت شده كه فرمود:«...ان اللّه قسّم كلامه ثلاثة اقسام؛ فجعل قسماً منه يعرفه العالم و الجاهل وقسماً لا يعرفه الا من صفا ذهنه و لطف حسّه و صحّ تمييزه ممن شرح اللّه صدره للاسلام و قسماً لايعلمه الا اللّه و ملائكته و الراسخون فى العلم؛[9] همانا خداوند كلامش را سه بخش كرده است: بخشى از آن به گونه اى است كه عالم و جاهل آن را مى شناسند و مى فهمند و بخشى از آن را كسى كه ذهنش با صفا، حسش لطيف و تشخيصش صحيح است و از كسانى است كه خدا سينه شان را براى اسلام گشوده است، مى فهمند و بخشى ديگر به گونه اى است كه جز خدا و فرشتگان و راسخان در علم، حقيقت آن را نمى دانند». و قرآن نيز مى فرمايد: «إِنّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ»[10]؛ به درستى كه ما آن «كتاب» را به صورت خواندنى عربى نازل كرديم تا شما درك كنيد. «وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِر»[11]؛ و هرآينه قرآن را براى ياد آورى و پند گرفتن آسان ساختيم؛ پس آيا پندگيرنده اى هست؟
دليل دوم: روايات متعددى دلالت دارند كه فهم قرآن كريم از دسترس عقل بشر دور است. در اين روايات آمده است: «چيزى از عقول بشر دورتر از تفسير قرآن نيست»؛ براى مثال جابر بن يزيد از امام باقر(عليه السلام)روايت كرده است كه به وى فرمود:«يا جابر! ان للقرآن بطناً و له ظهراً و للظهر ظهر. يا جابر! ليس شىء ابعد من عقول الرجال من تفسير القرآن؛ ان الآية يكون اوّلها فى شىء و آخرها فى شىء و هو كلام متصل متصرف على وجوه؛[12] اى جابر! همانا براى قرآن باطنى و ظاهرى است و براى ظاهر آن ظاهر ديگرى است. اى جابر! از عقل مردم چيزى دورتر از تفسير قرآن نيست؛ زيرا آغاز يك آيه درباره ى چيزى و پايان آن درباره ى چيزى ديگر است، در حالى كه كلامى به هم پيوسته و چند وجهى است.»
باقى روايات[13] نيز همين مضمون را داراست و يا مى فرمايد:«لاتبلغه عقول الرجال»؛ عقل انسان به فهم باطنى آن نمى رسد.
نقد و بررسى
مجموع اين روايات در شش روايت با مضامين ياد شده خلاصه مى شود. اين روايات از نظر سند اعتبار ندارند و به جز يك روايت، همه مرسل هستند و آن يك روايت نيز ضعيف است،[14] ولى با صرف نظر از سند اين روايات، اگر در مفاد آن ها دقت كنيم، هيچ يك دلالت نمى كند كه هيچ آيه و هيچ بخشى از قرآن، براى غير معصوم قابل تفسير نيست، بلكه اگر در صدر و ذيل آن ها دقت كنيم، خواهيم فهميد كه مقصود از آن ها، اين است كه كسى نمى تواند ادعا كند همه معارف قرآن و ظاهر و باطن آن را به طور كامل در اختيار دارد. شاهد اين مدعا كلام امام باقر(عليه السلام) است كه پيش از بيان دور بودن تفسير قرآن از عقول بشر و رجال مى فرمايد: «يا جابر! ان للقرآن بطنا و له ظهرا و للظهر ظهر»؛ يعنى با توجه به اين كه قرآن ظاهر و باطنى دارد و ظاهر آن باز ظاهرى دارد، اين كه كسى بگويد همه ى اين ها را مى داند، صحيح نيست؛ بنابراين آنچه نفى مى شود، علم كامل به قرآن است، اعم از ظاهر و باطن، و در صدد اين نيست كه بفرمايد حتى علم به ظاهر را هم كسى نمى تواند داشته باشد.
نكته ى ديگرى كه در اين روايت بر آن تكيه شده، پرهيز از نگاه سطحى و ابتدايى به تفسير قرآن است: «ان الآية يكون اولها فى شىء و آخرها فى شىء و هو كلام متصل متصرف على وجوه»؛ يك آيه آغازش درباره ى چيزى و آخرش درباره ى چيزى ديگر است؛ با اين كه يك كلام متصل به هم مى باشد، ممكن است آغازش مربوط به دنيا باشد و پايانش مربوط به آخرت، و مفسر اگر به آن سطحى بنگرد، فكر مى كند كه همه ى آيه مربوط به دنياست.[15]
عبارت «لكن لاتبلغه عقول الرجال» در اين روايت به جامعيت قرآن نظر دارد و اين كه قرآن همه مسائل را داراست و اگر انسان ها آيه اى را پيدا نمى كنند كه درباره ى مسئله ى مورد اختلاف آنان قضاوت كند، از اين رو است كه همه علوم قرآن در اختيار آن ها نيست و آنان تنها بخشى از آن را مى فهمند.
دليل سوم: دسته ى ديگرى از آيات و روايات وجود دارد كه به اعتقاد مدعيان عدم امكان تفسير، به صراحت فهم قرآن را به معصومين(عليهم السلام)محدود مى كند. سه نمونه از اين آيات و روايات عبارتند از:
1. «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ فِي كِتاب مَكْنُون لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ؛[16] همانا قرآن خواندنى ارجمند است كه در نوشتار پنهان قرار دارد و جز پاك شدگان به آن دست نمى يابند.» بااستناد به اين آيه گفته شده است: مقصوداز ضمير «لايمسه» قرآن موجود در ميان بشر و مقصود از «مسّ» تفسير قرآن است و مقصود از «مطهرون» معصومان(عليهم السلام) هستند؛ بنابراين، مفاد آيه اين است كه كسى جز معصومين(عليهم السلام) به معانى و معارف قرآن نمى تواند دسترسى پيدا كند.
2. «هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَ الرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ»[17].
مقصود از تأويل در اين آيه شريفه، تفسير قرآن است و مقصود از «الراسخون فى العلم» معصومان(عليهم السلام)هستند و «الراسخون» به «الله» عطف شده است و ضمير «تاويله» به همه ى قرآن باز مى گردد؛ بنابر اين تفسير قرآن را كسى جز خداى متعال و معصومان(عليهم السلام) نمى داند.
3. ائمه اهل بيت(عليهم السلام) به برخى دانشمندان اهل سنت درمقام بحث و مناظره فرموده اند: شما قرآن را نمى شناسيد و تفسير آن را نمى دانيد و تنها مخاطبان واقعى آن، يعنى اهل بيت(عليهم السلام) مى شناسند؛ براى مثال امام باقر(عليهم السلام) به قتاده مى فرمايد: «انما يعرف القرآن من خوطب به؛[18] قرآن را تنها مخاطبان آن مى شناسند.» در روايت ديگرى امام از ابوحنيفه مى پرسند: با چه چيزى براى مردم عراق فتوا مى دهى؟ عرض مى كند: با كتاب خدا و سنت رسول خدا(صلى الله عليه وآله). حضرت مى فرمايد: آيا قرآن را آن گونه كه بايد مى شناسى و ناسخ و منسوخ آن را از هم تمييز مى دهى؟ مى گويد: آرى.
امام مى فرمايد: ادعاى بزرگى كردى «ما ورثك الله من كتابه حرفاً؛[19]خداوند چيزى را از كتاب خود در اختيار تو قرار نداده و تو را بر آن وارث نكرده است.» در روايت ديگرى آمده است: «ما يستطيع احد ان يدعى عنده جميع القرآن كله ظاهره و باطنه غير الاوصياء[20]؛ هيچ كس نمى تواند ادعا كند همه قرآن در پيش او است؛ هم ظاهر و هم باطن قرآن جز اوصياى پيامبر(صلى الله عليه وآله).»
نقد و بررسى
دو آيه اى كه به آن استناد شده است، تفسيرهاى مختلف ديگرى نيز دارند كه برخى از آن ها بر وجهى كه مدعيان عدم امكان تفسير بيان كرده اند، ترجيح دارند؛ براى مثال، در مورد آيه ى اول مى توان گفت: مقصود از ضمير «لايمسه» حقيقت قرآن مى باشد كه در لوح محفوظ است و آن قرآن قابل دست يابى براى غير معصوم نيست؛ زيرا در آيات قبل مى فرمايد: «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ فِي كِتاب مَكْنُون؛ اين قرآن كريم است كه در لوح پنهان جاى دارد.» و تعبير «مس» به معناى آگاهى حضورى و اشراف بر حقيقت قرآن است و اين معنا با ظاهر آيه بيش تر سازگار مى باشد تا اين كه مس را به معناى تفسير بگيريم. درآيه «وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَ الرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ» چنان كه بسيارى از مفسران گفته اند و در روايات نيز آمده است تأويل غير از تفسير و فراتر از آن است؛ بنابراين، اگر چيزى به خدا و راسخان اختصاص داشته باشد، مقوله اى فراتر از تفسير است، و دلالت كلمه «تأويل» در آيه بر تفسير قرآن مورد مناقشه قرار گرفت.
در مورد روايات نيز اگر دقت كنيم، مى فهميم كه امام در صدد بيان اين نيست كه قرآن به هيچ روى براى غير معصوم قابل تفسير نيست، بلكه براساس آنچه كه در صدر روايت آمده است، معلوم مى شود قتاده ادعا مى كرد كه من همه ى قرآن را مى فهمم؛ همه مسائل و احكام را مى توانم استخراج كنم؛ بنابراين، چيزى از احكام و معارف نيست كه براى من مبهم باشد و امام پاسخ مى دهند كه خير، تو بى جهت چنين ادعاى بزرگى دارى.
در مورد ابوحنيفه ـ فقيه اهل عراق ـ نيز امام(عليه السلام) اين ادعا را كه «من قرآن را آن گونه كه شايسته است، مى فهمم»، نفى مى كنند، نه اين كه هرگونه فهم و تفسير آيات قرآن را از ابوحنيفه نفى كنند. امام در برابر چنين ادعاى بزرگى مى فرمايند: بخش هايى از قرآن معارفى است كه خدا بايد آن را در اختيار بشر قرار دهد و خدا يك حرف از آن را نيز به تو اعطا نكرده است.
اما مفاد روايت «ما يستطيع احد ان يدعى عنده جميع القرآن...» اين است كه كسى نمى تواند ادعا كند همه آنچه در آيات مراد است، اعم از ظاهر و باطن آيات را مى داند، مگر اوصياى الهى.
در نتيجه، اين روايات را اگر از نظر سندى بپذيريم، هيچ يك بر آن مدعا دلالت ندارند. و از نظر دلالت نيز برفرض كه مفاد اين روايات رابپذيريم، بايد آن ها را كنار روايات ديگرى بگذاريم كه قرآن را براى غير معصوم قابل فهم و تفسير مى دانند و در نتيجه، اين روايات به قرينه رواياتى كه بر امكان فهم و تفسير دلالت دارند، اشاره به بخش يا سطحى از آيات و معارف قرآن است؛ زيرا قرآن داراى سطوح مختلفى از معناست كه در يك سطح براى همه قابل فهم است و در يك سطح تنها براى افراد داراى لطافت ويژه روحى قابل درك مى باشد.
دليل چهارم: دليل ديگرى كه بر عدم امكان فهم و تفسير قرآن ذكر شده اين است كه گفته اند: قرآن در شرايطى نازل شده كه دست ما از آن شرايط كوتاه است؛ از اين رو ما نمى توانيم به فهم درستى از قرآن برسيم.
نقد و بررسى
اين كه گفته اند: در صدر اسلام و همگام با نزول آيات، قرائنى وجود داشته كه ممكن است امروزه آن قرائن از بين رفته باشد، ويژه زمان ما نيست؛ زيرا هنگام نزول آيات، تمامى مسلمانان صدر اسلام در مكان نزول آيه حضور نداشتند، بلكه گاهى آياتى درحال جنگ نازل مى شد و تنها رزمندگان در آنجا حضور داشتند و يا در واقعه ى خاصى نازل مى شد كه تنها عده خاصى در آنجا بودند، به خصوص درسال هاى آخر بعثت كه جامعه ى اسلامى گسترش يافته بود، اين مسئله بيشتربه چشم مى خورد؛ پس براى مسلمانان عصر نزول نيز نبايد قابل فهم باشد.
افزون بر اين، فقدان قرائن براى ما مشكلى بهوجود نمى آورد؛ زيرا معيار فهم قرآن در درجه اول قرائنى است كه در خود آيات (پيوسته يا ناپيوسته) وجود دارد و در مرحله دوم، قرائن عقلى است كه هر كس با عقل خود مى تواند بفهمد و در مرحله سوم، رواياتى است كه در اختيار مى باشد و بادر نظر گرفتن اين مجموعه قرائن، معانى اكثر قريب به اتفاق آيات روشن مى شود؛ البته ممكن است در يك بعد خاص از يك آيه كه به جريان خاص اشاره دارد، ابهام هايى وجود داشته باشد؛ از اين رو تاكنون هيچ مفسرى ادعا نكرده است كه من تمام مرادهاى خدا را بى كم و كاست مى فهمم. در روايات[21] نيز آمده است: «هيچ كس جز اوصيا نمى تواند ادعا كند كه همه ظاهر و باطن قرآن در نزد او است.»
نكته ديگر اين كه فهم قرآن دو مرحله دارد؛ يك مرحله اين است كه عبارات چه مى گويد. اين مرحله به فرمايش مرحوم علامه ى طباطبايى به تمامى نور است و هيچ ابهامى در آن نيست.[22] مرحله ديگر تعيين مصاديق و جزئياتى است كه ممكن است در آن ها ابهام پيش آيد؛ براى مثال عبارت دو آيه ى «وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ»[23] و «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ»[24] روشن است و كسى نمى تواند بگويد كه من معانى «راكعون» و «يقيمون الصلوة» را نمى فهمم؛ اما دراين كه مصداق اينها چه كسى است، ممكن است ابهام ايجاد شود. اين موارد نيز باكمك روايات به دقت مشخص مى شوند؛ بنابراين، از بين رفتن قرائن چندان مشكل آفرين نيست؛ زيرا وابستگى فهم آيات به قرائنى كه از بين رفته باشد، بسيار اندك است.
پی نوشتها:
[1]. محمد(صلى الله عليه وآله)، 24: «أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوب أَقْفالُها؛ پس آيا در قرآن تدبر نمى كنند ياا ئ بر دل هايى كه آن را نمى پذيرند، قفل هايش نهاده است.» و سوره ص، 29: «كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ مُبارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آياتِهِ وَ لِيَتَذَكَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ أَ؛ كتابى است مبارك كه به سوى تو نازل كرديم تا در آياتش تدبر كنند، و خردمندان پند گيرند.»
[2]. «عليكم بكتاب الله فانه حبل المتين، و النور المبين، والشفاء النافع...؛ بر شما مراجعه به كتاب خدا قرآن كريم. زيرا كتاب خدا ريسمان استوارى براى اتصال بنده و نور آشكارى است و شفاى سودمندى است.» على نقى فيض الاسلام، ترجمه و شرح نهج البلاغه، خطبه 155، ص 90.
[3]. «فاتهموا عليه آرائكم واستغشوا فيه اهوائكم؛ براساس قرآن آراى خويش را كه با آن سازگار نيست، متهم و نادرست، و تمايلات مخالف آن را ناخالص بدانيد.»
[4]. «... فاذا التبست عليكم الفتن كقطع الليل المظلم فعليكم بالقرآن...؛ هرگاه فتنه ها مانند پاره اى شب تاريك بر شما مشتبه شدند، به قرآن روى آوريد.»، ابى جعفر محمد بن يعقوب الكلينى، اصول كافى، ج 2، «كتاب فضل القرآن»، حديث 2، ص 573.
[5]. «... فما وافق كتاب الله فخذوه و ما خالف كتاب الله فدعوه؛ پس روايتى كه با كتاب خدا موافق است، انتخاب كنيد و روايتى كه با كتاب خدا مخالفت دارد، واگذاريد». محمد باقر المجلسى، بحارالانوار، ج 2، ص 243.
[6]. شيخ الرئيس ابوعلى حسين بن عبدالله، معروف به ابن سينا (370 ـ 427) مولف كتاب هاى الشفاء، القانون فى الطب، اشارات، النجاه و غيره (ر.ك: محمد معين، فرهنگ فارسى، ج 5، ص 85).
[7]. محمد بن ابراهيم صدرالدين شيرازى، معروف به ملاصدرا ـ فيلسوف بزرگ ايرانى (اواخر قرن دهم) 1050 هـ .ق، مؤلف اسفار اربعه، شواهد الربوبيه، مبداء و معاد و غيره، (ر.ك: همان، ص 990).
[8]. ر.ك: محمد باقر الصدر، دروس فى علم الاصول، (حلقه ثانيه)، ص 223.
[9]. محمد الحر العاملى، وسائل الشيعه، ج 18، ص 143، حديث 144.
[10]. يوسف، 2.
[11]. قمر، 17.
[12]. محمد الحر العاملى، وسائل الشيعه، ج 18، ص 142، حديث 41، باب 13 از ابواب صفات قاضى.
[13]. ر.ك: همان، ج 18، ص 149، و ص 150، حديث 69، 73، 74. و ص 142، حديث 38.
[14]. سند روايت اول ضعيف است؛ به جهت اين كه هيچ يك از دانشمندان علم رجال «بشر وابشى» يا «شريس وابشى» را كه از راويان آن روايت است، توثيق نكرده اند.
[15]. اما آنچه در برخى روايات آمده كه قرآن مثل براى گروه خاصى است و براى همه انسان ها نيست: «انما القرآن امثال لقوم يعلمون دون غيرهم» اگر مقصود اهل بيت(عليهم السلام) باشند، اين تعبير با آياتى كه بيان مى كند قرآن مثل براى همه ى انسان هاست، ناسازگار مى باشد: «وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَل لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ؛ و هر آينه براى مردمان در اين قرآن از هرگونه مثلى زديم شايد به ياد آرند.» زمر، 27. بنابراين، با توجه به اين آيات، بايد از ظاهر اين روايت دست برداريم و به گونه اى آن را توجيه كنيم كه با آيات سازگار باشد.
[16]. واقعه، 77 ـ 79.
[17]. آل عمران، 7.
[18]. ابو جعفر محمد بن يعقوب الكلينى، روضة الكافى، حديث 475.
[19]. محمد باقر المجلسى، بحارالانوار، ج 2، ص 293.
[20]. محمد بن يعقوب الكلينى، اصول كافى، كتاب الحجه، «باب انه لم يجمع القرآن كلّه الا الائمه(عليهم السلام)»، حديث 4.
[21]. محمد بن يعقوب الكلينى، اصول كافى، كتاب الحجه، «باب انه لم يجمع القرآن كله الا الائمه»، حديث 4.
[22]. ر.ك: سيد محمد حسين الطباطبايى، الميزان فى تفسير القرآن، ج 1، ص 8.
[23]. بقره، 207.
[24]. مائده، 55.
منبع: منطق فهم قرآن، محمود رجبى، انتشارات مركز مديريت حوزه علميه قم (1385).


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.