پرسش :
چگونه امام جواد(علیه السلام) در دردوره کودکی مقام ومنصب مهم امامت را عهده دار شدند؟
پاسخ :
از آنجا كه حضرت جواد(علیه السلام) نخستين امامى بود كه در كودكى به منصب امامت رسيد، طبعا نخستين سؤالى كه در هنگام مطالعه زندگى آن حضرت به نظر مىرسد، اين است كه چگونه يك نوجوان مىتواند مسئوليتحساس و سنگينامامت و پيشوايى مسلمانان را بر عهده بگيرد؟ آيا ممكن است انسانى در چنين سنى به آن حد از كمال برسد كه بتواند جانشين پيامبر خدا باشد؟ و آيا در امتهاى پيشين چنين چيزى سابقه داشته است؟
در پاسخ اين سؤالها بايد توجه داشت: درست است كه دوران شكوفايى عقل و جسم انسان معمولا حد و مرز خاصى دارد كه با رسيدن آن زمان، جسم و روان به حد كمال مىرسند، ولى چه مانعى دارد كه خداوند قادر حكيم، براى مصالحى، اين دوران را براى بعضى از بندگان خاص خود كوتاه ساخته، در سالهاى كمترى خلاصه كند. در جامعه بشريت از آغاز تا كنون افرادى بودهاند كه از اين قاعده عادى مستثنا بودهاند و در پرتو لطف و عنايتخاصى كه از طرف خالق جهان به آنان شده است در سنين كودكى به مقام پيشوايى و رهبرى امتى نائل شدهاند.
براى اينكه مطلب بهتر روشن شود ذيلا مواردى از اين استثناها را يادآورى مىكنيم:
1-قرآن مجيد درباره حضرت يحيى و رسالت او و اينكه در دوران كودكى به نبوت برگزيده شده است، مىفرمايد: «ما فرمان نبوت را در كودكى به او داديم» (1) .
بعضى از مفسران كلمه «حكم» را در آيه بالا به معناى هوش و درايت گرفتهاند و بعضى گفتهاند: مقصود از اين كلمه، «نبوت» است. مؤيد اين نظريه رواياتى است كه در كتاب «اصول كافى» نقل شده است، از آن جمله، روايتى از امام پنجم وارد شده است كه حضرت طى آن با تعبير «حكم» در آيه مزبور، به «نبوت» حضرت يحيى در خرد سالى استشهاد مىكند و مىفرمايد: پس از درگذشت زكريا، فرزند او يحيى كتاب و حكمت را از او به ارث برد و اين همان است كه خداوند در قرآن مىفرمايد: «يا يحيى خذ الكتاب بقوة و آتيناه الحكم صبيا» : «اى يحيى كتاب (آسمانى) را با نيرومندى بگير، و ما فرمان نبوت را در كودكى به او داديم» (2) .
2-با اينكه براى آغاز تكلم و سخن گفتن كودك معمولا زمانى حدود دوازده ماه لازم است، ولى مىدانيم كه حضرت عيسى-عليه السلام-در همان روزهاى نخستين تولد زبان به سخن گشود و از مادر خود (كه به قدرت الهى بدون ازدواج باردار شده و نوزادى به دنيا آورده بود و به اين جهت مورد تهمت و اهانت قرار گرفته بود) بشدت دفاع كرد و ياوههاى معاندين را با منطق و دليل رد كرد، در صورتى كه اين گونه سخن گفتن و با اين محتوا، در شان انسانهاى بزرگسال است. قرآن مجيد گفتار او را چنين نقل مىكند:
(عيسى) گفت: «بى شك من بنده خدايم، به من كتاب (آسمانى-انجيل) عطا فرموده و مرا در هر جا كه باشم وجودى پر بركت قرار داده است، و مرا تا آن زمان كه زندهام به نماز و زكات توصيه فرموده و (نيز مرا) به نيكى در حق مادرم سفارش كرده و جبار و شقى قرار نداده است» (3) .
با توجه به آنچه گفته شد به اين نتيجه مىرسيم كه قبل از امامان نيز، مردان الهى ديگرى از اين موهبت و نعمت الهى برخوردار بودهاند و اين امر اختصاص به امامان ما نداشته است.
گفتار امامان در اين زمينه
از بررسى تاريخ زندگانى امامان استفاده مىشود كه اين مسئله در زمان خود آنان مخصوصا عصر امام جواد-عليه السلام-نيز مطرح بوده و آنان هم با همين استدلال پاسخ دادهاند. به عنوان نمونه توجه شما را به سه روايت در اين زمينه جلب مىكنيم:
1-على بن اسباط، يكى از ياران امام رضا و امام جواد-عليهما السلام-مىگويد: روزى به محضر امام جواد رسيدم، در ضمن ديدار، به سيماى حضرت خيره شدم تا قيافه او را به ذهن خود سپرده، پس از بازگشتبه مصر براى ارادتمندان آن حضرت بيان كنم (4) .
درست در همين لحظه امام جواد-عليه السلام-كه گويى تمام افكار مرا خوانده بود، در برابر من نشست و به من توجه كرد و فرمود: اى على بن اسباط! كارى كه خداوند در مسئله امامت انجام داده، مانند كارى است كه در مورد نبوت انجام داده است. خداوند درباره حضرت يحيى-عليه السلام-مىفرمايد: «ما به يحيى در كودكى فرمان نبوت داديم» (5) .
و درباره حضرت يوسف-عليه السلام-مىفرمايد: «هنگامى كه او به حد رشد رسيد، به او حكم (نبوت) و علم داديم» (6) .
و درباره حضرت موسى-عليه السلام-مىفرمايد: «و چون به سن رشد و بلوغ رسيد، به او حكم (نبوت) و علم داديم» (7) . بنا بر اين همان گونه كه ممكن استخداوند، علم و حكمت را در سن چهل سالگى به شخصى عنايت كند، ممكن است همان حكمت را در دوران كودكى نيز عطا كند (8) .
2-يكى از ياران امام رضا-عليه السلام-مىگويد: در خراسان در محضر امام رضا بوديم. يكى از حاضران به امام عرض كرد: سرور من، اگر (خداى نخواسته) پيش آمدى رخ دهد، به چه كسى مراجعه كنيم؟ امام فرمود: به فرزندم ابو جعفر (9) . در اين هنگام آن شخص سن حضرت جواد-عليه السلام-را كم شمرد، امام رضا-عليه السلام-فرمود: خداوند عيسى بن مريم را در سنى كمتر از سن ابو جعفر، رسول و پيامبر و صاحب شريعت تازه قرار داد (10) .
3-امام رضا-عليه السلام-به يكى از ياران خود به نام «معمر بن خلاد» فرمود: «من ابو جعفر را در جاى خود نشاندم و جانشين خود قرار دادم، ما خاندانى هستيم كه كوچكتران ما مو بمو از بزرگانمان ارث مىبرند» ! (11)
گرداب اعتقادى
اما بر رغم تمام آنچه در مورد امكان رسيدن به مناصب بزرگ الهى در سن خردسالى گفته شد، هنوز مشكل كوچكى سن حضرت جواد، نه تنها براى بسيارى از افراد عادى از شيعيان حل نشده بود، بلكه براى برخى از بزرگان و علماى شيعه نيز جاى بحث و گفتگو داشت. به همين جهت پس از شهادت امام رضا-عليه السلام-و آغاز امامت فرزند خردسالش، حضرت جواد، شيعيان-بويژه شيعيان عامى-با گرداب اعتقادى خطرناك و در نوع خود بى سابقهاى مواجه شدند و كوچكى سن آن حضرت به صورت يك مشكل بزرگ پديدار گرديد.
«ابن رستم طبرى» ، از دانشمندان قرن چهارم هجرى، مىنويسد:
«زمانى كه سن او (حضرت جواد) به شش سال و چند ماه رسيد، مامون پدرش را به قتل رساند و شيعيان در حيرت و سرگردانى فرو رفتند و در ميان مردم اختلاف نظر پديد آمد و سن ابو جعفر را كم شمردند و شيعيان در ساير شهرها متحير شدند» (12) .
به همين جهت، شيعيان اجتماعاتى تشكيل دادند و ديدارهايى با امام جواد به عمل آوردند و به منظور آزمايش و حصول اطمينان از اينكه او داراى علم امامت است، پرسشهايى را مطرح كردند و هنگامى كه پاسخهاى قاطع و روشن و قانع كننده دريافت كردند، آرامش و اطمينان يافتند.
مورخان در اين زمينه مىنويسند: چون امام رضا-عليه السلام-در سال دويست و دو رحلت نمود، سن ابو جعفر نزديك به هفتسال بود، ازينرو در بغداد و ساير شهرها در بين مردم اختلاف نظر پديد آمد. «ريان بن صلت» ، «صفوان بن يحيى» ، «محمد بن حكيم» ، «عبد الرحمن بن حجاج» و «يونس بن عبد الرحمن» ، با گروهى از بزرگان و معتمدين شيعه، در خانه «عبد الرحمن بن حجاج» ، در يكى از محلههاى بغداد به نام «بركه زلزل» (13) گرد آمدند و در سوك امام به گريه و اندوه پرداختند... يونس به آنان گفت: دست از گريه و زارى برداريد، (بايد ديد) امر امامت را چه كسى عهدهدار مىگردد؟ و تا اين كودك (ابو جعفر) بزرگ شود، مسائل خود را از چه كسى بايد بپرسيم؟ !
در اين هنگام «ريان بن صلت» برخاست و گلوى او را گرفت و فشرد، و در حالى كه به سر و صورت او مىزد، با خشم گفت: تو نزد ما تظاهر به ايمان مىكنى و شك و شرك خود را پنهان مىدارى؟ ! اگر امامت او از جانب خدا باشد حتى اگر طفل يك روزه باشد، مثل پيرمرد صد ساله خواهد بود، و اگر از جانب خدا نباشد حتى اگر صد ساله باشد، چون ديگران يك فرد عادى خواهد بود، شايسته است در اين باره تامل شود. در اين هنگام حاضران به توبيخ و نكوهش يونس پرداختند (14) . در آن موقع، موسم حج نزديك شده بود. هشتاد نفر از فقها و علماى بغداد و شهرهاى ديگر رهسپار حجشدند و به قصد ديدار ابو جعفر عازم مدينه گرديدند، و چون به مدينه رسيدند، به خانه امام صادق-عليه السلام-كه خالى بود، رفتند و روى زيرانداز بزرگى نشستند. در اين هنگام عبد الله بن موسى، عموى حضرت جواد، وارد شد و در صدر مجلس نشست. يك نفر بپاخاست و گفت: اين پسر رسول خداست، هر كس سؤالى دارد از وى بكند. چند نفر از حاضران سؤالاتى كردند كه وى پاسخهاى نادرستى داد! ... (15) شيعيان متحير و غمگين شدند و فقها مضطرب گشتند و برخاسته قصد رفتن كردند و گفتند: اگر ابو جعفر مىتوانست جواب مسائل ما را بدهد، عبد الله نزد ما نمىآمد و جوابهاى نادرست نمىداد!
در اين هنگام درى از صدر مجلس باز شد و غلامى بنام «موفق» وارد مجلس گرديد و گفت: اين ابو جعفر است كه مىآيد، همه بپاخاستند و از وى استقبال كرده سلام دادند. امام وارد شد و نشست و مردم همه ساكتشدند. آنگاه سؤالات خود را با امام در ميان گذاشتند و وقتى كه پاسخهاى قانع كننده و كاملى شنيدند، شاد شدند و او را دعا كردند و ستودند و عرض كردند: عموى شما، عبد الله چنين و چنان فتوا داد. حضرت فرمود: عمو! نزد خدا بزرگ است كه فردا در پيشگاه او بايستى و به تو بگويد: با آنكه در ميان امت، داناتر از تو وجود داشت، چرا ندانسته به بندگان من فتوا دادى؟ ! (16) «اسحاق بن اسماعيل» كه آن سال همراه اين گروه بود، مىگويد:
من نيز در نامهاى ده مسئله نوشته بودم تا از آن حضرت بپرسم. در آن موقع همسرم حامله بود. با خود گفتم: اگر به پرسشهاى من پاسخ داد، از او تقاضا مىكنم كه دعا كند خداوند بچهاى را كه همسرم به آن آبستن است، پسر قرار دهد. وقتى كه مردم سؤالات خود را مطرح كردند، من نيز نامه را در دست گرفته بپاخاستم تا مسائل را مطرح كنم. امام تا مرا ديد، فرمود: اى اسحاق! اسم او را «احمد» بگذار! به دنبال اين قضيه همسرم پسرى به دنيا آورد و نام او را «احمد» گذاشتم (17) .
اين ديدار و بحث و گفتگو و ديدارهاى مشابه ديگرى كه با امام جواد-عليه السلام-صورت گرفت (18) مايه طمينان و اعتقاد كامل شيعيان به امامت آن حضرت گرديد و ابرهاى تيره ابهام و شبهه را از فضاى فكر و ذهن آنان كنار زد و خورشيد حقيقت را آشكار ساخت.
پىنوشتها:
1) و آتيناه الحكم صبيا (مريم: 12) .
2) اصول كافى، تهران، مكتبة الصدوق، 1381 ه. ق، ج 1، ص 382 (باب حالات الائمة في السن) .
3) قال انى عبد الله آتانى الكتاب و جعلني مباركا ااينما كنت و اوصاني بالصلوة و الزكاة ما دمتحيا و برا بوالدتى و لم يجعلنى جبارا شقيا (مريم: 30-32) .
از بعضى از روايات استفاده مىشود كه حضرت عيسى-عليه السلام-در آن زمان كه سخن گفت، «نبى» بوده و هنوز منصب «رسالت» نداشته است و در سن هفتسالگى به مقام رسالت نائل گرديده است. بنابر اين هيچ استبعادى ندارد كه ائمه-عليهم السلام-هم در سنى همانند سن حضرت عيسى به منصب امامتبرسند (كلينى، اصول كافى، تهران، مكتبة الصدوق، 1381 ه. ق، ج 1، ص 382) .
4) از سخن على بن اسباط استفاده مىشود كه آن حضرت در آن زمان پيروانى هم در مصر داشته است و آنان علاقهمند بودهاند با خصوصيات جسمى حضرت آشنا شوند.
5) و آتيناه الحكم صبيا (سوره مريم: 12) .
6) و لما بلغ اشده آتيناه حكما و علما (سوره يوسف: 22) .
7) و لما بلغ اشده و استوى آتيناه حكما و علما (سوره قصص: 14) .
8) كلينى، اصول كافى، تهران، مكتبة الصدوق، 1381 ه. ق، ج 1، ص 384 (باب حالات الائمة في السن) و ص 494 و نيز ر. ك به: قزوينى، سيد كاظم، الامام الجواد من المهد الى اللحد، الطبعة الاولى، بيروت، مؤسسة البلاغ، 1408 ه. ق، ص 232-مسعودى، اثبات الوصية، الطبعة الرابعة، نجف، منشورات المطبعة الحيدرية، 1374 ه. ق، ص 211.
9) ابو جعفر كنيه امام جواد-عليه السلام-است، ايشان را براى تمايز از امام باقر-عليه السلام-ابو جعفر ثانى مىنامند.
10) كلينى، همان كتاب، ج 1، ص 322 و 384-شيخ مفيد، الارشاد، قم، مكتبة بصيرتى، ص 319-فتال نيشابورى، روضة الواعظين، الطبعة الاولى، بيروت، مؤسسة الاعلمى، 1406 ه. ق، ص 261-على بن عيسى الاربلى، كشف الغمة، تبريز، مكتبة بنى هاشمى، 1381 ه. ق، ج 3، ص 141-طبرسى، اعلام الورى، الطبعة الثالثة، المكتبة الاسلامية، ص 346.
11) شيخ مفيد، همان كتاب، ص 318-طبرسى، همان كتاب، ص 346-على بن عيسى الاربلى، همان كتاب، ص 141-مجلسى، بحار الانوار، تهران، المكتبة الاسلامية، 1395 ه. ق، ج 50، ص 21-كلينى، همان كتاب ص 320.
12) دلائل الامامة، الطبعة الثالثة، قم، منشورات الرضى، 1363 ه. ش، ص 204.
13) در برخى از منابع «بركه زلول» آمده است، ولى گويا «زلزل» صحيح است، زيرا برخى مىنويسند: اين بركه را «زلزل» غلام «عيسى بن جعفر بن منصور» حفر و آن را براى مسلمانان وقف نمود و از اين جهتبه وى منسوب گرديد (مقرم، سيد عبد الرزاق، نگاهى گذرا بر زندگانى امام جواد-عليه السلام-، ترجمه دكتر پرويز لولاور، بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس، 1370 ه. ش، ص 109، پاورقى) .
ياقوت حموى مىنويسد: ابراهيم موصلى نوازنده، «برصوما» و «زلزل» را از اطراف كوفه به بغداد آورد و به آن دو، موسيقى و آواز عربى آموخت و آنان از اين طريق به دربار راه يافتند و مورد توجه خلفا واقع شدند. نام اصلى زلزل، منصور، و خواهر او همسر ابراهيم موصلى بوده است (معجم البلدان، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1399 ه. ق، ج 1، ص 402) .
14) يونس و همچنين صفوان بن يحيى از اصحاب اجماعاند يعنى دانشمندان اماميه بر درستى و صحت روايات و احاديث آنان اتفاق نظر دارند. يونس از نظر جلالت قدر و عظمت معنوى در رتبه بسيار والايى قرار داشته و از طرف پيشوايان ما، مورد تمجيد فراوان واقع شده است و دانشمندان علم رجال، در ستايش او داد سخن دادهاند. با اين اوصاف، وقتى شخصيتبزرگ و استوارى مانند او چنين اظهاراتى بكند، وضع توده مردم و عوام شيعيان روشن است! از اين نظر بعضى از دانشمندان معاصر نتوانسته باور كند كه وى چنين سخنى بگويد، از اينرو گفتار او را بدين گونه توجيه كرده كه مقصود او از جمله: «گريه را كنار بگذاريد» امتحان و آزمايش حاضران در مجلس بوده تا آنان كه در مقابل حق معرفتى استوار دارند شناخته شوند تا شايد او بتواند در ارشاد و راهنمايى كسى كه از امام منحرف شده است، تلاشى كرده باشد! (نگاهى گذرا بر زندگانى امام جواد-عليه السلام-ص 110، پاروقى)
15) در اينجا مورخان سؤالها و جوابها را نوشتهاند، ولى ما به منظور رعايت اختصار از نقل آنها صرف نظر كرديم.
16) مجلسى، بحار الانوار، الطبعة الثانية، تهران، المكتبة الاسلامية، 1395 ه. ق، ج 50، ص 98-100 (به نقل از عيون المعجزات) -محمد بن جرير الطبرى، ابن رستم، دلائل الامامة، الطبعة الثالثة، قم، منشورات الرضي، 1363 ه. ش، ص 204-206-مسعودى، اثبات الوصية الطبعة الرابعة، نجف، المطبعة الحيدرية، 1374 ه. ق، ص 213-215 (با اندكى اختلاف در عبارات) -قرشي، سيد على اكبر، خاندان وحى، چاپ اول، دار الكتب الاسلامية، 1368 ه. ش، ص 642-644-مرتضى العاملي، جعفر، نگاهى به زندگانى سياسى امام جواد-عليه السلام-، ترجمه سيد محمد حسينى، قم، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين، 1365 ه. ش، ص 27-29.
17) مسعودى، همان كتاب، ص 215.
18) مجلسى، همان كتاب، ص 90-مسعودى همان كتاب، ص 210-شيخ مفيد، الاختصاص، تصحيح و تعليق: علي اكبر الغفاري، منشورات جماعة المدرسين في الحوزة العلمية-قم المقدسة، ص 102.
منبع: سيره پيشوايان ،مهدى پيشوائى، ص 534
از آنجا كه حضرت جواد(علیه السلام) نخستين امامى بود كه در كودكى به منصب امامت رسيد، طبعا نخستين سؤالى كه در هنگام مطالعه زندگى آن حضرت به نظر مىرسد، اين است كه چگونه يك نوجوان مىتواند مسئوليتحساس و سنگينامامت و پيشوايى مسلمانان را بر عهده بگيرد؟ آيا ممكن است انسانى در چنين سنى به آن حد از كمال برسد كه بتواند جانشين پيامبر خدا باشد؟ و آيا در امتهاى پيشين چنين چيزى سابقه داشته است؟
در پاسخ اين سؤالها بايد توجه داشت: درست است كه دوران شكوفايى عقل و جسم انسان معمولا حد و مرز خاصى دارد كه با رسيدن آن زمان، جسم و روان به حد كمال مىرسند، ولى چه مانعى دارد كه خداوند قادر حكيم، براى مصالحى، اين دوران را براى بعضى از بندگان خاص خود كوتاه ساخته، در سالهاى كمترى خلاصه كند. در جامعه بشريت از آغاز تا كنون افرادى بودهاند كه از اين قاعده عادى مستثنا بودهاند و در پرتو لطف و عنايتخاصى كه از طرف خالق جهان به آنان شده است در سنين كودكى به مقام پيشوايى و رهبرى امتى نائل شدهاند.
براى اينكه مطلب بهتر روشن شود ذيلا مواردى از اين استثناها را يادآورى مىكنيم:
1-قرآن مجيد درباره حضرت يحيى و رسالت او و اينكه در دوران كودكى به نبوت برگزيده شده است، مىفرمايد: «ما فرمان نبوت را در كودكى به او داديم» (1) .
بعضى از مفسران كلمه «حكم» را در آيه بالا به معناى هوش و درايت گرفتهاند و بعضى گفتهاند: مقصود از اين كلمه، «نبوت» است. مؤيد اين نظريه رواياتى است كه در كتاب «اصول كافى» نقل شده است، از آن جمله، روايتى از امام پنجم وارد شده است كه حضرت طى آن با تعبير «حكم» در آيه مزبور، به «نبوت» حضرت يحيى در خرد سالى استشهاد مىكند و مىفرمايد: پس از درگذشت زكريا، فرزند او يحيى كتاب و حكمت را از او به ارث برد و اين همان است كه خداوند در قرآن مىفرمايد: «يا يحيى خذ الكتاب بقوة و آتيناه الحكم صبيا» : «اى يحيى كتاب (آسمانى) را با نيرومندى بگير، و ما فرمان نبوت را در كودكى به او داديم» (2) .
2-با اينكه براى آغاز تكلم و سخن گفتن كودك معمولا زمانى حدود دوازده ماه لازم است، ولى مىدانيم كه حضرت عيسى-عليه السلام-در همان روزهاى نخستين تولد زبان به سخن گشود و از مادر خود (كه به قدرت الهى بدون ازدواج باردار شده و نوزادى به دنيا آورده بود و به اين جهت مورد تهمت و اهانت قرار گرفته بود) بشدت دفاع كرد و ياوههاى معاندين را با منطق و دليل رد كرد، در صورتى كه اين گونه سخن گفتن و با اين محتوا، در شان انسانهاى بزرگسال است. قرآن مجيد گفتار او را چنين نقل مىكند:
(عيسى) گفت: «بى شك من بنده خدايم، به من كتاب (آسمانى-انجيل) عطا فرموده و مرا در هر جا كه باشم وجودى پر بركت قرار داده است، و مرا تا آن زمان كه زندهام به نماز و زكات توصيه فرموده و (نيز مرا) به نيكى در حق مادرم سفارش كرده و جبار و شقى قرار نداده است» (3) .
با توجه به آنچه گفته شد به اين نتيجه مىرسيم كه قبل از امامان نيز، مردان الهى ديگرى از اين موهبت و نعمت الهى برخوردار بودهاند و اين امر اختصاص به امامان ما نداشته است.
گفتار امامان در اين زمينه
از بررسى تاريخ زندگانى امامان استفاده مىشود كه اين مسئله در زمان خود آنان مخصوصا عصر امام جواد-عليه السلام-نيز مطرح بوده و آنان هم با همين استدلال پاسخ دادهاند. به عنوان نمونه توجه شما را به سه روايت در اين زمينه جلب مىكنيم:
1-على بن اسباط، يكى از ياران امام رضا و امام جواد-عليهما السلام-مىگويد: روزى به محضر امام جواد رسيدم، در ضمن ديدار، به سيماى حضرت خيره شدم تا قيافه او را به ذهن خود سپرده، پس از بازگشتبه مصر براى ارادتمندان آن حضرت بيان كنم (4) .
درست در همين لحظه امام جواد-عليه السلام-كه گويى تمام افكار مرا خوانده بود، در برابر من نشست و به من توجه كرد و فرمود: اى على بن اسباط! كارى كه خداوند در مسئله امامت انجام داده، مانند كارى است كه در مورد نبوت انجام داده است. خداوند درباره حضرت يحيى-عليه السلام-مىفرمايد: «ما به يحيى در كودكى فرمان نبوت داديم» (5) .
و درباره حضرت يوسف-عليه السلام-مىفرمايد: «هنگامى كه او به حد رشد رسيد، به او حكم (نبوت) و علم داديم» (6) .
و درباره حضرت موسى-عليه السلام-مىفرمايد: «و چون به سن رشد و بلوغ رسيد، به او حكم (نبوت) و علم داديم» (7) . بنا بر اين همان گونه كه ممكن استخداوند، علم و حكمت را در سن چهل سالگى به شخصى عنايت كند، ممكن است همان حكمت را در دوران كودكى نيز عطا كند (8) .
2-يكى از ياران امام رضا-عليه السلام-مىگويد: در خراسان در محضر امام رضا بوديم. يكى از حاضران به امام عرض كرد: سرور من، اگر (خداى نخواسته) پيش آمدى رخ دهد، به چه كسى مراجعه كنيم؟ امام فرمود: به فرزندم ابو جعفر (9) . در اين هنگام آن شخص سن حضرت جواد-عليه السلام-را كم شمرد، امام رضا-عليه السلام-فرمود: خداوند عيسى بن مريم را در سنى كمتر از سن ابو جعفر، رسول و پيامبر و صاحب شريعت تازه قرار داد (10) .
3-امام رضا-عليه السلام-به يكى از ياران خود به نام «معمر بن خلاد» فرمود: «من ابو جعفر را در جاى خود نشاندم و جانشين خود قرار دادم، ما خاندانى هستيم كه كوچكتران ما مو بمو از بزرگانمان ارث مىبرند» ! (11)
گرداب اعتقادى
اما بر رغم تمام آنچه در مورد امكان رسيدن به مناصب بزرگ الهى در سن خردسالى گفته شد، هنوز مشكل كوچكى سن حضرت جواد، نه تنها براى بسيارى از افراد عادى از شيعيان حل نشده بود، بلكه براى برخى از بزرگان و علماى شيعه نيز جاى بحث و گفتگو داشت. به همين جهت پس از شهادت امام رضا-عليه السلام-و آغاز امامت فرزند خردسالش، حضرت جواد، شيعيان-بويژه شيعيان عامى-با گرداب اعتقادى خطرناك و در نوع خود بى سابقهاى مواجه شدند و كوچكى سن آن حضرت به صورت يك مشكل بزرگ پديدار گرديد.
«ابن رستم طبرى» ، از دانشمندان قرن چهارم هجرى، مىنويسد:
«زمانى كه سن او (حضرت جواد) به شش سال و چند ماه رسيد، مامون پدرش را به قتل رساند و شيعيان در حيرت و سرگردانى فرو رفتند و در ميان مردم اختلاف نظر پديد آمد و سن ابو جعفر را كم شمردند و شيعيان در ساير شهرها متحير شدند» (12) .
به همين جهت، شيعيان اجتماعاتى تشكيل دادند و ديدارهايى با امام جواد به عمل آوردند و به منظور آزمايش و حصول اطمينان از اينكه او داراى علم امامت است، پرسشهايى را مطرح كردند و هنگامى كه پاسخهاى قاطع و روشن و قانع كننده دريافت كردند، آرامش و اطمينان يافتند.
مورخان در اين زمينه مىنويسند: چون امام رضا-عليه السلام-در سال دويست و دو رحلت نمود، سن ابو جعفر نزديك به هفتسال بود، ازينرو در بغداد و ساير شهرها در بين مردم اختلاف نظر پديد آمد. «ريان بن صلت» ، «صفوان بن يحيى» ، «محمد بن حكيم» ، «عبد الرحمن بن حجاج» و «يونس بن عبد الرحمن» ، با گروهى از بزرگان و معتمدين شيعه، در خانه «عبد الرحمن بن حجاج» ، در يكى از محلههاى بغداد به نام «بركه زلزل» (13) گرد آمدند و در سوك امام به گريه و اندوه پرداختند... يونس به آنان گفت: دست از گريه و زارى برداريد، (بايد ديد) امر امامت را چه كسى عهدهدار مىگردد؟ و تا اين كودك (ابو جعفر) بزرگ شود، مسائل خود را از چه كسى بايد بپرسيم؟ !
در اين هنگام «ريان بن صلت» برخاست و گلوى او را گرفت و فشرد، و در حالى كه به سر و صورت او مىزد، با خشم گفت: تو نزد ما تظاهر به ايمان مىكنى و شك و شرك خود را پنهان مىدارى؟ ! اگر امامت او از جانب خدا باشد حتى اگر طفل يك روزه باشد، مثل پيرمرد صد ساله خواهد بود، و اگر از جانب خدا نباشد حتى اگر صد ساله باشد، چون ديگران يك فرد عادى خواهد بود، شايسته است در اين باره تامل شود. در اين هنگام حاضران به توبيخ و نكوهش يونس پرداختند (14) . در آن موقع، موسم حج نزديك شده بود. هشتاد نفر از فقها و علماى بغداد و شهرهاى ديگر رهسپار حجشدند و به قصد ديدار ابو جعفر عازم مدينه گرديدند، و چون به مدينه رسيدند، به خانه امام صادق-عليه السلام-كه خالى بود، رفتند و روى زيرانداز بزرگى نشستند. در اين هنگام عبد الله بن موسى، عموى حضرت جواد، وارد شد و در صدر مجلس نشست. يك نفر بپاخاست و گفت: اين پسر رسول خداست، هر كس سؤالى دارد از وى بكند. چند نفر از حاضران سؤالاتى كردند كه وى پاسخهاى نادرستى داد! ... (15) شيعيان متحير و غمگين شدند و فقها مضطرب گشتند و برخاسته قصد رفتن كردند و گفتند: اگر ابو جعفر مىتوانست جواب مسائل ما را بدهد، عبد الله نزد ما نمىآمد و جوابهاى نادرست نمىداد!
در اين هنگام درى از صدر مجلس باز شد و غلامى بنام «موفق» وارد مجلس گرديد و گفت: اين ابو جعفر است كه مىآيد، همه بپاخاستند و از وى استقبال كرده سلام دادند. امام وارد شد و نشست و مردم همه ساكتشدند. آنگاه سؤالات خود را با امام در ميان گذاشتند و وقتى كه پاسخهاى قانع كننده و كاملى شنيدند، شاد شدند و او را دعا كردند و ستودند و عرض كردند: عموى شما، عبد الله چنين و چنان فتوا داد. حضرت فرمود: عمو! نزد خدا بزرگ است كه فردا در پيشگاه او بايستى و به تو بگويد: با آنكه در ميان امت، داناتر از تو وجود داشت، چرا ندانسته به بندگان من فتوا دادى؟ ! (16) «اسحاق بن اسماعيل» كه آن سال همراه اين گروه بود، مىگويد:
من نيز در نامهاى ده مسئله نوشته بودم تا از آن حضرت بپرسم. در آن موقع همسرم حامله بود. با خود گفتم: اگر به پرسشهاى من پاسخ داد، از او تقاضا مىكنم كه دعا كند خداوند بچهاى را كه همسرم به آن آبستن است، پسر قرار دهد. وقتى كه مردم سؤالات خود را مطرح كردند، من نيز نامه را در دست گرفته بپاخاستم تا مسائل را مطرح كنم. امام تا مرا ديد، فرمود: اى اسحاق! اسم او را «احمد» بگذار! به دنبال اين قضيه همسرم پسرى به دنيا آورد و نام او را «احمد» گذاشتم (17) .
اين ديدار و بحث و گفتگو و ديدارهاى مشابه ديگرى كه با امام جواد-عليه السلام-صورت گرفت (18) مايه طمينان و اعتقاد كامل شيعيان به امامت آن حضرت گرديد و ابرهاى تيره ابهام و شبهه را از فضاى فكر و ذهن آنان كنار زد و خورشيد حقيقت را آشكار ساخت.
پىنوشتها:
1) و آتيناه الحكم صبيا (مريم: 12) .
2) اصول كافى، تهران، مكتبة الصدوق، 1381 ه. ق، ج 1، ص 382 (باب حالات الائمة في السن) .
3) قال انى عبد الله آتانى الكتاب و جعلني مباركا ااينما كنت و اوصاني بالصلوة و الزكاة ما دمتحيا و برا بوالدتى و لم يجعلنى جبارا شقيا (مريم: 30-32) .
از بعضى از روايات استفاده مىشود كه حضرت عيسى-عليه السلام-در آن زمان كه سخن گفت، «نبى» بوده و هنوز منصب «رسالت» نداشته است و در سن هفتسالگى به مقام رسالت نائل گرديده است. بنابر اين هيچ استبعادى ندارد كه ائمه-عليهم السلام-هم در سنى همانند سن حضرت عيسى به منصب امامتبرسند (كلينى، اصول كافى، تهران، مكتبة الصدوق، 1381 ه. ق، ج 1، ص 382) .
4) از سخن على بن اسباط استفاده مىشود كه آن حضرت در آن زمان پيروانى هم در مصر داشته است و آنان علاقهمند بودهاند با خصوصيات جسمى حضرت آشنا شوند.
5) و آتيناه الحكم صبيا (سوره مريم: 12) .
6) و لما بلغ اشده آتيناه حكما و علما (سوره يوسف: 22) .
7) و لما بلغ اشده و استوى آتيناه حكما و علما (سوره قصص: 14) .
8) كلينى، اصول كافى، تهران، مكتبة الصدوق، 1381 ه. ق، ج 1، ص 384 (باب حالات الائمة في السن) و ص 494 و نيز ر. ك به: قزوينى، سيد كاظم، الامام الجواد من المهد الى اللحد، الطبعة الاولى، بيروت، مؤسسة البلاغ، 1408 ه. ق، ص 232-مسعودى، اثبات الوصية، الطبعة الرابعة، نجف، منشورات المطبعة الحيدرية، 1374 ه. ق، ص 211.
9) ابو جعفر كنيه امام جواد-عليه السلام-است، ايشان را براى تمايز از امام باقر-عليه السلام-ابو جعفر ثانى مىنامند.
10) كلينى، همان كتاب، ج 1، ص 322 و 384-شيخ مفيد، الارشاد، قم، مكتبة بصيرتى، ص 319-فتال نيشابورى، روضة الواعظين، الطبعة الاولى، بيروت، مؤسسة الاعلمى، 1406 ه. ق، ص 261-على بن عيسى الاربلى، كشف الغمة، تبريز، مكتبة بنى هاشمى، 1381 ه. ق، ج 3، ص 141-طبرسى، اعلام الورى، الطبعة الثالثة، المكتبة الاسلامية، ص 346.
11) شيخ مفيد، همان كتاب، ص 318-طبرسى، همان كتاب، ص 346-على بن عيسى الاربلى، همان كتاب، ص 141-مجلسى، بحار الانوار، تهران، المكتبة الاسلامية، 1395 ه. ق، ج 50، ص 21-كلينى، همان كتاب ص 320.
12) دلائل الامامة، الطبعة الثالثة، قم، منشورات الرضى، 1363 ه. ش، ص 204.
13) در برخى از منابع «بركه زلول» آمده است، ولى گويا «زلزل» صحيح است، زيرا برخى مىنويسند: اين بركه را «زلزل» غلام «عيسى بن جعفر بن منصور» حفر و آن را براى مسلمانان وقف نمود و از اين جهتبه وى منسوب گرديد (مقرم، سيد عبد الرزاق، نگاهى گذرا بر زندگانى امام جواد-عليه السلام-، ترجمه دكتر پرويز لولاور، بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس، 1370 ه. ش، ص 109، پاورقى) .
ياقوت حموى مىنويسد: ابراهيم موصلى نوازنده، «برصوما» و «زلزل» را از اطراف كوفه به بغداد آورد و به آن دو، موسيقى و آواز عربى آموخت و آنان از اين طريق به دربار راه يافتند و مورد توجه خلفا واقع شدند. نام اصلى زلزل، منصور، و خواهر او همسر ابراهيم موصلى بوده است (معجم البلدان، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1399 ه. ق، ج 1، ص 402) .
14) يونس و همچنين صفوان بن يحيى از اصحاب اجماعاند يعنى دانشمندان اماميه بر درستى و صحت روايات و احاديث آنان اتفاق نظر دارند. يونس از نظر جلالت قدر و عظمت معنوى در رتبه بسيار والايى قرار داشته و از طرف پيشوايان ما، مورد تمجيد فراوان واقع شده است و دانشمندان علم رجال، در ستايش او داد سخن دادهاند. با اين اوصاف، وقتى شخصيتبزرگ و استوارى مانند او چنين اظهاراتى بكند، وضع توده مردم و عوام شيعيان روشن است! از اين نظر بعضى از دانشمندان معاصر نتوانسته باور كند كه وى چنين سخنى بگويد، از اينرو گفتار او را بدين گونه توجيه كرده كه مقصود او از جمله: «گريه را كنار بگذاريد» امتحان و آزمايش حاضران در مجلس بوده تا آنان كه در مقابل حق معرفتى استوار دارند شناخته شوند تا شايد او بتواند در ارشاد و راهنمايى كسى كه از امام منحرف شده است، تلاشى كرده باشد! (نگاهى گذرا بر زندگانى امام جواد-عليه السلام-ص 110، پاروقى)
15) در اينجا مورخان سؤالها و جوابها را نوشتهاند، ولى ما به منظور رعايت اختصار از نقل آنها صرف نظر كرديم.
16) مجلسى، بحار الانوار، الطبعة الثانية، تهران، المكتبة الاسلامية، 1395 ه. ق، ج 50، ص 98-100 (به نقل از عيون المعجزات) -محمد بن جرير الطبرى، ابن رستم، دلائل الامامة، الطبعة الثالثة، قم، منشورات الرضي، 1363 ه. ش، ص 204-206-مسعودى، اثبات الوصية الطبعة الرابعة، نجف، المطبعة الحيدرية، 1374 ه. ق، ص 213-215 (با اندكى اختلاف در عبارات) -قرشي، سيد على اكبر، خاندان وحى، چاپ اول، دار الكتب الاسلامية، 1368 ه. ش، ص 642-644-مرتضى العاملي، جعفر، نگاهى به زندگانى سياسى امام جواد-عليه السلام-، ترجمه سيد محمد حسينى، قم، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين، 1365 ه. ش، ص 27-29.
17) مسعودى، همان كتاب، ص 215.
18) مجلسى، همان كتاب، ص 90-مسعودى همان كتاب، ص 210-شيخ مفيد، الاختصاص، تصحيح و تعليق: علي اكبر الغفاري، منشورات جماعة المدرسين في الحوزة العلمية-قم المقدسة، ص 102.
منبع: سيره پيشوايان ،مهدى پيشوائى، ص 534