پرسش :
بهائیت چگونه شکل گرفت، مؤسس و رهبران این فرقه چه کسانى بودند؟
پاسخ :
بابى گرى
بهائیت فرقه اى منشعب از بابى گرى است.1 بنیانگذار بابیت، سیدعلى محمد شیرازى ملقب به «باب» است. او در سال 1235ق در شیراز متولد شد، در نوزده سالگى به کربلا رفت و در درس سیدکاظم رشتى حاضر گردید. پس از مرگ استاد، خود را باب امام زمان(عج) خواند و جمعى افراد ساده لوح و گروهى از فرصت طلب ها با انگیزه هاى گوناگون به وى گرویدند. پس از مدتى ادعاهاى بزرگ ترى چون مهدویت و رسالت مطرح ساخت. اما در مناظراتى که با علماى ایران در اصفهان و تبریز انجام داد، نتوانست از عهده اثبات مدعیات سنگین خویش برآید و این امر، همراه وجود خطاهاى بسیار ادبى و علمى در آثار و الواح وى، مانع سرایت گسترده آیین وى در بین مردم ایران شد.
از سوى دیگر على محمد نسبت به مخالفان عقیده اش، خشونت شدیدى را سفارش نمود که حاصل کار، آشوب و اغتشاش خونین بابیان در نقاط مختلف ایران بود. پس از مرگ محمد شاه قاجار در سال 1264ق مریدان على محمد آشوب هایى در کشور پدید آورده و به قتل و غارت مردم پرداختند. میرزا تقى خان امیرکبیر به جهت فرونشاندن فتنه بابیه و بازگرداندن امنیت به کشور، در صدد سرکوبى آنان برآمد. سرانجام على محمد باب و یکى از پیروانش به نام محمد على زنوزى در 28 شعبان 1266 در تبریز تیرباران شدند.2
بهائیت
بنیانگذار فرقه بهائیت، «میرزا حسینعلى نورى» معروف به بهاءاللّه است.3 او فرزند میرزا عباس نورى است و در 1233 ق در تهران به دنیا آمد. در سنین کودکى نزد پدر و بستگان و معلمان خصوصى به فرا گرفتن علوم و فنون مقدماتى ادب فارسى و عربى پرداخت و بدین سبب از رفتن به مدرسه بى نیاز بود. بعد از تحصیلات مقدماتى همچون پدرش که در دستگاه «امام وردى میرزا»4 از قاجاریه سمت منشى گرى داشت، به خدمت دیوان درآمد و چون شوهر خواهرش هم منشى کنسول روس بود، با ساز و کارهاى ایجاد ارتباط با سفارت خانه ها هم آشنایى پیدا کرد. پس از چندى به حلقات درویشان پیوست و مانند آنها زلف و گیسوى بلند گذاشت و لباس قلندرى بر تن کرد.
در 28 سالگى زمانى که سید على محمد شیرازى ادعاى بابیت نمود در پى تبلیغ نخستین پیرو باب، ملاحسین بشرویه اى معروف به «باب الباب»، در شمار نخستین گروندگان به باب درآمد و از آن پس یکى از فعال ترین افراد بابى شد و به ترویج بابى گرى، به ویژه در نور و مازندران، پرداخت. برخى از برادرانش، نیز بر اثر تبلیغ او به این مرام پیوستند.5
در نخستین سال هاى سلطنت ناصرالدین شاه قاجار شورش هاى متعددى توسط طرفداران باب در کشوربه وجود آمد. در جریان شورش بابى ها در قلعه شیخ طبرسى مازندران، میرزا حسینعلى همراه با برادرش، یحیى، و جمعى دیگر قصد پیوستن به بابى هاى این قلعه را داشت، ولى در آمل دستگیر و زندانى و سپس روانه تهران شد. به فاصله اندکى، شورش بابى ها در نیریز و مناطقى دیگر مقارن با نخستین سال هاى سلطنت ناصرالدین شاه قاجار پیش آمد. قرائن تاریخى حاکى است که برخى از این شورش ها ریشه اعتقادى و زمینه اجتماعى و تاریخى داشته و به ویژه از اعتقاد شیعى ظهور امام زمان(عج) متأثر بوده است؛ هرچند گفته مى شود که سردمداران آنها غالباً در جهت جامه عمل پوشاندن به دستورهاى باب به این اقدامات دست زدند.
او در کتاب «بیان فارسى» پنج استان ایران را مختص پیروان خویش اعلام کرده و حضور کافران را در این مناطق حرام خوانده بود. در چنین وضعیتى میرزا تقى خان امیرکبیر، صدر اعظم وقت، که استقلال و تمامیت ارضى کشور را سخت در خطر مى دید، و همچنین جهت مقابله با بدعت ها و انحرافات مذهبى، تصمیم به نابودى بابیان و سرکوب قطعى این شورش ها گرفت، که منجر به اعدام سید على محمد باب پس از صدور حکم ارتداد وى مى شود.6
بهاء
بعد از اعدام باب، عموم بابیه میرزا یحیى «صبح ازل» را به عنوان جانشین باب پذیرفتند ولى چون در آن زمان یحیى بیش از نوزده سال نداشت، میرزا حسینعلى «بهاءاللّه » با زیرکى و شگردهاى فریبکارانه زمام کارها را در دست گرفت. امیر کبیر به دلیل اطلاع از نقش وى در قضایاى باب و براى فرونشاندن اغتشاشات و شورش هاى بابیان، میرزا حسینعلى را از ایران اخراج و به عراق تبعید نمود؛ در این باره امیرکبیر اعلام کرد نامبرده تاکنون پنج کرور تومان (نیم برابر غرامت جنگ هاى ایران روس) به خزانه ایران خسارت وارد آورده است.7
میرزا حسینعلى به ناچار در شعبان 1267 به کربلا رفت؛ اما چند ماه بعد، پس از قتل امیرکبیر8 در ربیع الاول 1268 و صدارت یافتن میرزا آقاخان نورى، به دعوت و توصیه او به تهران بازگشت. در شوال همان سال جریان سوء قصد و تیراندازى دو تن از بابیان به ناصرالدین شاه پیش آمد و بار دیگر به دستگیرى و اعدام بابى ها انجامید و چون شواهد و دلایل متعددى براى نقش میرزا حسینعلى نورى در طراحى این سوء قصد وجود داشت، حکومت تصمیم به دستگیرى او گرفت. اما بهاءاللّه به سفارت روس پناه برد و شخص سفیر از او حمایت کرد. سرانجام با توافق دولت ایران و سفیر روس، میرزا حسینعلى به بغداد منتقل شد و بدین ترتیب بهاءاللّه با حمایت قاطع دولت روس از مرگ نجات یافت. او پس از رسیدن به بغداد نامه اى به سفیر روس نگاشت و از وى و دولت روس براى این حمایت قدردانى کرد.9
در بغداد کنسول دولت انگلستان و نیز نماینده دولت فرانسه با بهاءاللّه ملاقات کردند و حمایت دولت هاى خویش را به او ابلاغ کردند و والى بغداد نیز براى وى مقررى تعیین کرد.10
به دنبال تبعید میرزاحسینعلى، برادرش میرزایحیى صبح ازل هم با لباس مبدل خود را به عراق مى رساند و کم کم اجتماعى از بابیان در خاک عراق ایجاد مى گردد که مهم ترین هدفشان اذیت و آزار شیعیان بود.11
از سوى دیگر کشمکش میان دو برادر و طرفداران آنان بر سر ادعاى «موعود بیان» یا «من یظهِرُهُ اللَّه»12 و رهبرى بابیان، شدت گرفت و آدمکشى هاى شدیدى بین بابیان رواج یافت. قتل، غارت و سایر خرابکارى هاى بابیان در بغداد باعث شد13 که توسط دولت عثمانى ابتدا به استانبول و سپس ادرنه تبعید شوند. در این زمان میرزا حسینعلى مقام «من یظهره اللهى» را براى خود ادعا کرد. و این در حالى بود که طبق ادعاهاى على محمد باب قرار بود حدود دو هزار سال بعد از او کسى که «من یظهره اللّه » است ظهور کند.14 ولى شمارى از سران بابیه به این موضوع اهمیت ندادند و فقط در بغداد حدود بیست وپنج نفر خود را «من یظهره اللّه » نامیدند. نزاع میان دو برادر بر سر این ادعا موجب افتراق بابیان گردید؛ اطرافیان میرزا یحیى به فرقه «ازلیه» و پیروان میرزا حسینعلى به فرقه «بهائیه» نامیده شدند و آنهایى که به این دو برادر ملحق نشدند، به نام قبلى «بابى» باقى ماندند.15
این جدایى باعث شد که در استانبول و ادرنه میان بهاء و ازل و طرفداران آن دو اهانت، تهمت و افترا و کشتار رواج یافته و هر یک از دو طرف بسیارى از اسرار یکدیگر را بازگو و به افشاگرى اعمال یکدیگر بپردازند16 و حتى عزیه خانم، خواهر ازل، کتاب «تنبیه النائمین» را در افشاى کارهاى بهاء نوشت.17
سرانجام حکومت عثمانى براى پایان دادن به این درگیرى ها بهاءاللّه و پیروانش را به «عکا» در فلسطین و میرزا یحیى را به «قبرس» تبعید کرد.
میرزا حسینعلى «بهاءاللّه » پس از رسیدن به عکا به صورت کامل و علنى دست از ادعاى نائب باب بودن برداشت و رسماً خود را پیامبر نامید و فرقه «بهائیت» را بنیان گذاشت که فوراً از جانب دولت روسیه به رسمیت شناخته شد. دولت استعمارى روسیه پس از به رسمیت شناختن فرقه ضاله بهائیت به عنوان یک دین، همه گونه امکانات در اختیار آنها گذاشت. این دولت در نخستین اقدام مرزهاى خود را به روى بهائیان گشود و اولین معبد این فرقه را به نام «مشرق الاذکار»18 در شهر عشق آباد ایجاد کرد.
میرزا حسینعلى به فرستادن نامه (الواح) براى سلاطین و رهبران دینى و سیاسى جهان اقدام کرد و ادعاهاى گوناگون خود را مطرح ساخت. او خود را خداى خدایان، آفریدگار جهان، معبود حقیقى نامید.19
بهاءاللّه مدت نه سال در قلعه اى در عکا تحت نظر بود و پانزده سال بقیه عمر خویش را نیز در همان شهر گذراند و در 1309 ق20، پس از بیست شبانه روز تب از دنیا رفت و پیروانش با اعتقاد به خدایى او قبرش را قبله خویش گرفتند.
عبد البهاء
مرگ میرزا حسینعلى بحران جانشینى، اختلافات و درگیرى هاى زیادى را در میان فرزندانش به دنبال داشت؛ «عباس افندى»21 پسر ارشد او که بعدها «عبدالبهاء» لقب گرفت، برادر و مریدانش را با القابى چون خفاش و جغد و روباه و گرگ و باقى درندگان مفتخر ساخت و خویشتن را بلبل و طاووس نامید و در مقابل میرزا محمدعلى هم جناب عبدالبهاء را گوساله و الاغ دو پا خوانده و خود را شیر خدا لقب داد.22 سرانجام این الفاظ رکیک و ناپسند به جایى رسید که عباس افندى سرقت بسیارى از الواح و آثار بهاء و ایجاد نقصان در آیین بهائیت را به برادرنش نسبت داده و اعتراف نمود که: «انصاف باید داشت از نفسى که در تربیت اولاد و عیال و آل عاجز مانده چگونه تربیت اهل آفاق نماییم و آیا در این قضیه ذره اى شبهه و تردید است؟ لا واللّه !»23 بالاخره در این جدال قدرت عباس افندى که از زیرکى خاصى برخوردار بود با غلبه بر برادرش محمد على، و سایر مخالفین، به مقام رهبرى بهائیان رسیده و به تجدید حیات بهائیت پرداخت.24
عباس افندى در محیط حکومت عثمانى و داخل ایران مجالى براى فعالیت خود نمى یافت. بدین جهت در سال 1911 م. به اروپا و امریکا مسافرت کرد و به جاى روسیه با انگلستان و سپس آمریکا رابطه ویژه اى برقرار کرد. به علاوه این سفرها بر نگرش و عقاید عبدالبهاء نیز تأثیر عمیقى بر جاى گذاشت و سبب شد تا او تعالیم باب و بهاء را با آنچه در قرن نوزدهم در غرب، خصوصا تحت عناوین روشنگرى و مدرنیسم و اومانیسم متداول بود، تطبیق دهد. او در جریان جنگ جهانى اول (1914) خدمات زیادى براى انگلستان انجام داد، و پس از پایان یافتن جنگ، به پاس این خدمات، طى مراسمى لقب «سر» (Sir)و نشان «نایت هود» (Knight Hood)که بزرگترین نشان خدمتگزارى به انگلیس است، به وى اعطا شد. بدین صورت بهائى گرى به عنوان ستون پنجم و یکى از ابزار سیاست استعمارى انگلیس - و نیز آمریکا - مبدل شد.25
شوقى افندى
پس از عبدالبهاء، «شوقى افندى» ملقب به «شوقى ربانى» فرزند ارشد دختر عبدالبهاء، بنا به وصیت عبدالبهاء جانشین وى گردید. این جانشینى نیز با منازعات زیادى همراه بود. شوقى بر خلاف نیاى خود تحصیلات رسمى داشت؛ او در دارالفنون بالیون لندن، دانشگاه امریکایى بیروت و سپس در دانشگاه آکسفورد تحصیل کرده و مستقیماً تحت پرورش و تربیت انگلیسى ها رشد کرده بود، در سال 1300 شمسى، یعنى اولین سال به قدرت رسیدن رضاخان به رهبرى «بهائیت» برگزیده شد. او خود را «ولى امراللّه » خواند. با شعار برابرى زن و مرد دستور برداشتن حجاب را صادر کرد و از آنجا که ایران را خاستگاه «بهائیت» دانست به پیروان خود سفارش کرد که کوشش کنند تا این روش قبل از هرجا در تهران و ایران رایج گردد. انتخاب او به رهبرى بهائیت با توجه به رذایل اخلاقى که داشت موجب اختلاف و انشعاب هاى تازه اى دربهائیت شد. حتى فضل اللّه صبحى مهتدى - که سال ها کاتب و منشى نزدیک عبدالبهاء بود - دست از این فرقه پوشالى کشیده و به دامان پاک اسلام رو آورد و خاطرات خود را از رفتار زشت «شوقى» و افراد دیگر این فرقه انتشار داد.26 فساد عظیم و همه جانبه دستگاه رهبرى بهائى گرى، انحرافات اخلاقى گسترده و انحطاط معنوى مبلغین بهائى و حرکت این دار و دسته سیاسى در راستاى تامین منافع استعمارگران، از دلایل رویگردانى چند تن دیگر از نزدیکان عبدالبهاء از فرقه ضاله بهائیت نیز بود.27
براساس وصیت و دستورات عبدالبهاء باید رهبرى بهائیت در خاندان «شوقى افندى» به صورت موروثى باقى مى ماند، اما برخلاف پیش بینى بهاءاللّه و عبدالبهاء، شوقى صاحب فرزند نشد.28 به همین سبب او براى اداره جامعه بهائیت، ایجاد تشکیلاتى به نام «بیت العدل» را لازم و ضرورى دانست. نقش «اس اسى»29 او در تاریخ بهائیه، توسعه تشکیلات ادارى و جهانى این فرقه بود و این فرایند به ویژه در دهه شصت میلادى در اروپا و امریکا سرعت بیشترى گرفت و ساختمان معبدهاى قاره اى بهائى موسوم به «مشرق الاذکار» به اتمام رسید. تشکیلات بهائیان که شوقى افندى به آن «نظم ادارى امراللّه » نامید، زیر نظر مرکز ادارى و روحانى بهائیان واقع در شهر حیفا (در کشور اسرائیل) که به بیت العدل اعظم الهى موسوم است اداره مى گردد. شوقى در زمان حیاتش از تأسیس دولت صهیونیستى حمایت و مراتب دوستى بهائیان را نسبت به کشور اسرائیل به رئیس جمهور آن ابلاغ کرد.30 شوقى افندى در سال 1336 شمسى به مرض آنفلوانزا در لندن درگذشت.
انشعابات جدید
پس از مرگ شوقى افندى کشمکش شدیدى بین بهائیان بر سر جانشینى او، در گرفت و بسیارى از آنان رهبرى همسر آمریکایى او به نام «روحیه (مارى) ماکسول» را پذیرفتند. در کنفرانس ویژه اى که سال 1342 شمسى با حضور سران مهم فرقه بهائیت در لندن تشکیل شد گردید، 9 نفر به عنوان اعضاى مجلس بیت العدل انتخاب شدند. آنگاه این بیت العدل به شهر «حیفا» در «اسرائیل» منتقل شد که تاکنون فعال است و هرچندسال یکبار با تجدید انتخابات اعضاى آن تغییرکند. ریاست این گروه که به بیت العدل حیفا شهرت دارد، با «روحیه ماکسول» - همسر شوقى افندى - بود که او نیز در سال 1378 شمسى مرد. موافقان روحیه، او را پنجمین پیشواى بهائیت در جهان مى دانند.31
به موازات رهبرى «روحیه ماکسول»، «چارلز میسن ریمى» فرزند یکى از روحانیون کلیساى ارتدوکس32 نیز ادعاى جانشینى شوقى افندى را نمود و گروه «بهائیان ارتدکس» را پدید آورد که امروزه در امریکا، هندوستان و استرالیا و چند کشور دیگر پراکنده اند. عده دیگرى از بهائیان نیز پس از مرگ شوقى به رهبرى جوانى از بهائیان خراسان، به نام «جمشید معانى» روى آوردند. این جوان خود را «سماء اللّه » نامید و طرفداران او در اندونزى، هند، پاکستان و آمریکا پراکنده اند.33
پی نوشت:
1. لازم به ذکر است فرقه بابیت خود نیز انشعابى از فرقه شیخیه مى باشد. شیخى گرى، نوعى انشعاب از تشیع است که در قرن دوازدهم هجرى پدید آمد. بنیان گذار آن شیخ احمد احسائى است و پس از مرگ وى پیروانش پیرامون سید کاظم رشتى گرد آمدند.
جهت آگاهى بیشتر ر.ک: فرق و مذاهب کلامى، على ربانى گلپایگانى ، قم : انتشارات مرکز جهانى علوم اسلامى ، 1383، صص 346-336؛ شیخیه بستر پیدایش بابیت و بهائیت ، عزالدین رضانژاد ، مجله انتظار، ش 3.
2. در بخش هاى بعدى کتاب توضیحات جامعى پیرامون عوامل مؤثر بر شکل گیرى این فرقه و عقاید آن ارائه مى شود. همچنین ر.ک: محمدجواد مشکور، فرهنگ فرق اسلامى، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوى، 1375، ص 88 تا 91.
3. آئین بهائیت نام خود را از همین لقب گرفته است.
4. شاهزاده امام وردى میرزا، پسر فتحعلى شاه و رئیس گارد مخصوص سلطنتى، از طرفداران نفوذ روس در ایران بود که رد پاى ارتباط با سفارت روسیه در کارنامه او مشهود است.
ر.ک: شرح حال رجال ایران، مهدى بامداد، تهران: زوار، 1357، ج 6، ص 52 و 126-127 و ج1، ص 162.
5. تاریخ نبیل زرندى، محمد زرندى، بى جا، بى تا، ص 85، 88، 91؛ حاجى میرزاجانى کاشانى، مقدمه براون، ص لج. به نقل از: بهائیت، محمود صدرى، دانشنامه جهان اسلام، تهران: بنیاد دایره المعارف اسلامى، 1375، ج 1 ص 19-16.
6. دانشنامه جهان اسلام، همان، ج 1 ص 19-16 و ج 4، ص 733.
7. شوقى افندى، قرن بدیع، ترجمه: نصراللّه مودت، تهران: مؤسسه ملى مطبوعات امرى، ج1، ص315؛ به نقل از: بهائیت در ایران، دکتر سید سعید زاهد زاهدانى، تهران: انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامى، 1380، صص 146-145.
8. بر اساس برخى اسناد تاریخى، ترور امیرکبیر را «بابى»ها طراحى کرده بودند. ر.ک: عبداللّه شهبازى، فصلنامه تاریخ معاصر ایران، شماره 27، مورخه پاییز 1382، ص 38.
9. آثار قلم اعلى، حسینعلى نورى، تهران: لجنه مطبوعات امرى، 129 بدیع، ج 1، ص 76؛ شوقى افندى، قرن بدیع، ج 2، ص 49 به نقل از: دانشنامه جهان اسلام، پیشین.
10. آشنایى با فرق و مذاهب اسلامى، رضا برنجکار، قم: طه، 1379.
11. شوقى افندى، قرن بدیع، جلد دوم، ص 122.
12. «مَنْ یظْهرُه اللّه » یعنى «کسى که خدا او را آشکار مى کند»، عنوانى است که باب، بعد از ادعاى شریعت جدید و تألیف کتاب بیان، براى «موعود بیان» انتخاب کرد.
13. ر.ک: مائده آسمانى، عبدالحمید اشراق خاورى، 1327، ج 7، ص 130؛ تاریخ قدیم و جدید، محمد محیط طباطبایى، مجله گوهر، سال 3، ش 5، ص 345.
14. کتاب بیان فارسى، على محمد شیرازى، باب 13 از واحد سوم؛ همچنین موعد ظهور من یظهره اللّه در باب هفدهم از واحد دوم کتاب بیان فارسى، 1511 سال بعد از ظهور بیان مى باشد.
15. فرق و مذاهب کلامى، على ربانى گلپایگانى، قم: انتشارات مرکز جهانى علوم اسلامى، 1383، ص 343-350.
16. جهت مطالعه بیشتر ر.ک:
از بهائیت در ایران، دکتر سیدسعید زاهدزاهدانى، تهران: مرکز اسنادانقلاب اسلامى، 1380، ص196؛
از بابى گرى تا بهائى گرى، عزالدین رضانژاد، فصلنامه انتظار موعود، ش 10؛
نقد و بررسى آئین بهائیت، عزالدین رضانژاد، فصلنامه انتظار موعود، ش 11و 12.
17. تنبیه النائمین، عزیه خانم نورى، تهران: ازلیان، بى تا.
18. معابد بهائى تحت عنوان مشرق الاذکار نامیده مى شود.
19. مجموعه الواح، میرزا حسینعلى نورى بهاءاللّه ، قاهره: مطبعه سعادت؛ 1338 ق، صص 400-403.
20. بهائیت در ایران، پیشین، ص 150.
21. وى در سال 1844م متولد و در سال 1921م در گذشت.
22. ر.ک: شوقى افندى، توقیعات مبارکه لوح قرن، ج 1، ص 103، به نقل از: بهائیت در ایران پیشین، ص 223.
23. عباس افندى، تذکرة الوفاء، حیفا، انتشارات عباسیه، 1924، ص 851.
24. دانشنامه جهان اسلام، پیشین.
25. فرق و مذاهب کلامى، پیشین، ص 347.
26. جهت آشنایى ر.ک: خاطرات صبحى درباره بهائى گرى، فضل اللّه مهتدى، تبریز: سروش 1344، صص 16- 10؛ و همچنین؛ کتاب «پیام پدر» صبحى.
27. نظیر؛ عبدالحسین آیتى، میزا حسن نیکو که در بخش هاى دیگر کتاب توضیح داده مى شود.
28. بنابر تصریح عبدالبهاء در الواح و وصایا، پس از وى بیست و چهار تن از فرزندان ذکورش نسل بعد از نسل، با لقب ولى امراللّه باید رهبرى بهائیان را به عهده مى گرفتند و هریک باید جانشین خود را تعیین مى کرد «تا بعد از صعودش اختلاف حاصل نگردد» ر.ک: عبدالبهاء، مفاوضات، ص 4546، لکن شوقى افندى ربانى، نخستین فرد از این سلسله، عقیم بود و طبعاً بعد از وفاتش، در 1337 ش، دوران دیگرى از دو دستگى و انشعاب و سرگشتگى در میان بهائیان ظاهر شد.
29. شوقى افندى، قرن بدیع، ترجمه: نصراللّه مودت، تهران: مؤسسه ملى مطبوعات امرى، صص 41- 42.
30. اخبار امرى، سال 107 بدیع، شماره 8، ص 2؛ همچنین ر.ک: مهدویت و فرقه ها، رضا برنجکار، فصلنامه موعود، ش 22.
31. اسماعیل رائین، انشعابات در بهائیت، تهران: مؤسسه رائین، 1357، صص 233، 229.
32. ر.ک: تاریخ ادیان و مذاهب جهان، عبداللّه مبلغى آبادانى، قم: سینا، 1373، ج 3، ص 1414.
33. دانشنامه جهان اسلام، پیشین.
منبع: www.porseman.org
بابى گرى
بهائیت فرقه اى منشعب از بابى گرى است.1 بنیانگذار بابیت، سیدعلى محمد شیرازى ملقب به «باب» است. او در سال 1235ق در شیراز متولد شد، در نوزده سالگى به کربلا رفت و در درس سیدکاظم رشتى حاضر گردید. پس از مرگ استاد، خود را باب امام زمان(عج) خواند و جمعى افراد ساده لوح و گروهى از فرصت طلب ها با انگیزه هاى گوناگون به وى گرویدند. پس از مدتى ادعاهاى بزرگ ترى چون مهدویت و رسالت مطرح ساخت. اما در مناظراتى که با علماى ایران در اصفهان و تبریز انجام داد، نتوانست از عهده اثبات مدعیات سنگین خویش برآید و این امر، همراه وجود خطاهاى بسیار ادبى و علمى در آثار و الواح وى، مانع سرایت گسترده آیین وى در بین مردم ایران شد.
از سوى دیگر على محمد نسبت به مخالفان عقیده اش، خشونت شدیدى را سفارش نمود که حاصل کار، آشوب و اغتشاش خونین بابیان در نقاط مختلف ایران بود. پس از مرگ محمد شاه قاجار در سال 1264ق مریدان على محمد آشوب هایى در کشور پدید آورده و به قتل و غارت مردم پرداختند. میرزا تقى خان امیرکبیر به جهت فرونشاندن فتنه بابیه و بازگرداندن امنیت به کشور، در صدد سرکوبى آنان برآمد. سرانجام على محمد باب و یکى از پیروانش به نام محمد على زنوزى در 28 شعبان 1266 در تبریز تیرباران شدند.2
بهائیت
بنیانگذار فرقه بهائیت، «میرزا حسینعلى نورى» معروف به بهاءاللّه است.3 او فرزند میرزا عباس نورى است و در 1233 ق در تهران به دنیا آمد. در سنین کودکى نزد پدر و بستگان و معلمان خصوصى به فرا گرفتن علوم و فنون مقدماتى ادب فارسى و عربى پرداخت و بدین سبب از رفتن به مدرسه بى نیاز بود. بعد از تحصیلات مقدماتى همچون پدرش که در دستگاه «امام وردى میرزا»4 از قاجاریه سمت منشى گرى داشت، به خدمت دیوان درآمد و چون شوهر خواهرش هم منشى کنسول روس بود، با ساز و کارهاى ایجاد ارتباط با سفارت خانه ها هم آشنایى پیدا کرد. پس از چندى به حلقات درویشان پیوست و مانند آنها زلف و گیسوى بلند گذاشت و لباس قلندرى بر تن کرد.
در 28 سالگى زمانى که سید على محمد شیرازى ادعاى بابیت نمود در پى تبلیغ نخستین پیرو باب، ملاحسین بشرویه اى معروف به «باب الباب»، در شمار نخستین گروندگان به باب درآمد و از آن پس یکى از فعال ترین افراد بابى شد و به ترویج بابى گرى، به ویژه در نور و مازندران، پرداخت. برخى از برادرانش، نیز بر اثر تبلیغ او به این مرام پیوستند.5
در نخستین سال هاى سلطنت ناصرالدین شاه قاجار شورش هاى متعددى توسط طرفداران باب در کشوربه وجود آمد. در جریان شورش بابى ها در قلعه شیخ طبرسى مازندران، میرزا حسینعلى همراه با برادرش، یحیى، و جمعى دیگر قصد پیوستن به بابى هاى این قلعه را داشت، ولى در آمل دستگیر و زندانى و سپس روانه تهران شد. به فاصله اندکى، شورش بابى ها در نیریز و مناطقى دیگر مقارن با نخستین سال هاى سلطنت ناصرالدین شاه قاجار پیش آمد. قرائن تاریخى حاکى است که برخى از این شورش ها ریشه اعتقادى و زمینه اجتماعى و تاریخى داشته و به ویژه از اعتقاد شیعى ظهور امام زمان(عج) متأثر بوده است؛ هرچند گفته مى شود که سردمداران آنها غالباً در جهت جامه عمل پوشاندن به دستورهاى باب به این اقدامات دست زدند.
او در کتاب «بیان فارسى» پنج استان ایران را مختص پیروان خویش اعلام کرده و حضور کافران را در این مناطق حرام خوانده بود. در چنین وضعیتى میرزا تقى خان امیرکبیر، صدر اعظم وقت، که استقلال و تمامیت ارضى کشور را سخت در خطر مى دید، و همچنین جهت مقابله با بدعت ها و انحرافات مذهبى، تصمیم به نابودى بابیان و سرکوب قطعى این شورش ها گرفت، که منجر به اعدام سید على محمد باب پس از صدور حکم ارتداد وى مى شود.6
بهاء
بعد از اعدام باب، عموم بابیه میرزا یحیى «صبح ازل» را به عنوان جانشین باب پذیرفتند ولى چون در آن زمان یحیى بیش از نوزده سال نداشت، میرزا حسینعلى «بهاءاللّه » با زیرکى و شگردهاى فریبکارانه زمام کارها را در دست گرفت. امیر کبیر به دلیل اطلاع از نقش وى در قضایاى باب و براى فرونشاندن اغتشاشات و شورش هاى بابیان، میرزا حسینعلى را از ایران اخراج و به عراق تبعید نمود؛ در این باره امیرکبیر اعلام کرد نامبرده تاکنون پنج کرور تومان (نیم برابر غرامت جنگ هاى ایران روس) به خزانه ایران خسارت وارد آورده است.7
میرزا حسینعلى به ناچار در شعبان 1267 به کربلا رفت؛ اما چند ماه بعد، پس از قتل امیرکبیر8 در ربیع الاول 1268 و صدارت یافتن میرزا آقاخان نورى، به دعوت و توصیه او به تهران بازگشت. در شوال همان سال جریان سوء قصد و تیراندازى دو تن از بابیان به ناصرالدین شاه پیش آمد و بار دیگر به دستگیرى و اعدام بابى ها انجامید و چون شواهد و دلایل متعددى براى نقش میرزا حسینعلى نورى در طراحى این سوء قصد وجود داشت، حکومت تصمیم به دستگیرى او گرفت. اما بهاءاللّه به سفارت روس پناه برد و شخص سفیر از او حمایت کرد. سرانجام با توافق دولت ایران و سفیر روس، میرزا حسینعلى به بغداد منتقل شد و بدین ترتیب بهاءاللّه با حمایت قاطع دولت روس از مرگ نجات یافت. او پس از رسیدن به بغداد نامه اى به سفیر روس نگاشت و از وى و دولت روس براى این حمایت قدردانى کرد.9
در بغداد کنسول دولت انگلستان و نیز نماینده دولت فرانسه با بهاءاللّه ملاقات کردند و حمایت دولت هاى خویش را به او ابلاغ کردند و والى بغداد نیز براى وى مقررى تعیین کرد.10
به دنبال تبعید میرزاحسینعلى، برادرش میرزایحیى صبح ازل هم با لباس مبدل خود را به عراق مى رساند و کم کم اجتماعى از بابیان در خاک عراق ایجاد مى گردد که مهم ترین هدفشان اذیت و آزار شیعیان بود.11
از سوى دیگر کشمکش میان دو برادر و طرفداران آنان بر سر ادعاى «موعود بیان» یا «من یظهِرُهُ اللَّه»12 و رهبرى بابیان، شدت گرفت و آدمکشى هاى شدیدى بین بابیان رواج یافت. قتل، غارت و سایر خرابکارى هاى بابیان در بغداد باعث شد13 که توسط دولت عثمانى ابتدا به استانبول و سپس ادرنه تبعید شوند. در این زمان میرزا حسینعلى مقام «من یظهره اللهى» را براى خود ادعا کرد. و این در حالى بود که طبق ادعاهاى على محمد باب قرار بود حدود دو هزار سال بعد از او کسى که «من یظهره اللّه » است ظهور کند.14 ولى شمارى از سران بابیه به این موضوع اهمیت ندادند و فقط در بغداد حدود بیست وپنج نفر خود را «من یظهره اللّه » نامیدند. نزاع میان دو برادر بر سر این ادعا موجب افتراق بابیان گردید؛ اطرافیان میرزا یحیى به فرقه «ازلیه» و پیروان میرزا حسینعلى به فرقه «بهائیه» نامیده شدند و آنهایى که به این دو برادر ملحق نشدند، به نام قبلى «بابى» باقى ماندند.15
این جدایى باعث شد که در استانبول و ادرنه میان بهاء و ازل و طرفداران آن دو اهانت، تهمت و افترا و کشتار رواج یافته و هر یک از دو طرف بسیارى از اسرار یکدیگر را بازگو و به افشاگرى اعمال یکدیگر بپردازند16 و حتى عزیه خانم، خواهر ازل، کتاب «تنبیه النائمین» را در افشاى کارهاى بهاء نوشت.17
سرانجام حکومت عثمانى براى پایان دادن به این درگیرى ها بهاءاللّه و پیروانش را به «عکا» در فلسطین و میرزا یحیى را به «قبرس» تبعید کرد.
میرزا حسینعلى «بهاءاللّه » پس از رسیدن به عکا به صورت کامل و علنى دست از ادعاى نائب باب بودن برداشت و رسماً خود را پیامبر نامید و فرقه «بهائیت» را بنیان گذاشت که فوراً از جانب دولت روسیه به رسمیت شناخته شد. دولت استعمارى روسیه پس از به رسمیت شناختن فرقه ضاله بهائیت به عنوان یک دین، همه گونه امکانات در اختیار آنها گذاشت. این دولت در نخستین اقدام مرزهاى خود را به روى بهائیان گشود و اولین معبد این فرقه را به نام «مشرق الاذکار»18 در شهر عشق آباد ایجاد کرد.
میرزا حسینعلى به فرستادن نامه (الواح) براى سلاطین و رهبران دینى و سیاسى جهان اقدام کرد و ادعاهاى گوناگون خود را مطرح ساخت. او خود را خداى خدایان، آفریدگار جهان، معبود حقیقى نامید.19
بهاءاللّه مدت نه سال در قلعه اى در عکا تحت نظر بود و پانزده سال بقیه عمر خویش را نیز در همان شهر گذراند و در 1309 ق20، پس از بیست شبانه روز تب از دنیا رفت و پیروانش با اعتقاد به خدایى او قبرش را قبله خویش گرفتند.
عبد البهاء
مرگ میرزا حسینعلى بحران جانشینى، اختلافات و درگیرى هاى زیادى را در میان فرزندانش به دنبال داشت؛ «عباس افندى»21 پسر ارشد او که بعدها «عبدالبهاء» لقب گرفت، برادر و مریدانش را با القابى چون خفاش و جغد و روباه و گرگ و باقى درندگان مفتخر ساخت و خویشتن را بلبل و طاووس نامید و در مقابل میرزا محمدعلى هم جناب عبدالبهاء را گوساله و الاغ دو پا خوانده و خود را شیر خدا لقب داد.22 سرانجام این الفاظ رکیک و ناپسند به جایى رسید که عباس افندى سرقت بسیارى از الواح و آثار بهاء و ایجاد نقصان در آیین بهائیت را به برادرنش نسبت داده و اعتراف نمود که: «انصاف باید داشت از نفسى که در تربیت اولاد و عیال و آل عاجز مانده چگونه تربیت اهل آفاق نماییم و آیا در این قضیه ذره اى شبهه و تردید است؟ لا واللّه !»23 بالاخره در این جدال قدرت عباس افندى که از زیرکى خاصى برخوردار بود با غلبه بر برادرش محمد على، و سایر مخالفین، به مقام رهبرى بهائیان رسیده و به تجدید حیات بهائیت پرداخت.24
عباس افندى در محیط حکومت عثمانى و داخل ایران مجالى براى فعالیت خود نمى یافت. بدین جهت در سال 1911 م. به اروپا و امریکا مسافرت کرد و به جاى روسیه با انگلستان و سپس آمریکا رابطه ویژه اى برقرار کرد. به علاوه این سفرها بر نگرش و عقاید عبدالبهاء نیز تأثیر عمیقى بر جاى گذاشت و سبب شد تا او تعالیم باب و بهاء را با آنچه در قرن نوزدهم در غرب، خصوصا تحت عناوین روشنگرى و مدرنیسم و اومانیسم متداول بود، تطبیق دهد. او در جریان جنگ جهانى اول (1914) خدمات زیادى براى انگلستان انجام داد، و پس از پایان یافتن جنگ، به پاس این خدمات، طى مراسمى لقب «سر» (Sir)و نشان «نایت هود» (Knight Hood)که بزرگترین نشان خدمتگزارى به انگلیس است، به وى اعطا شد. بدین صورت بهائى گرى به عنوان ستون پنجم و یکى از ابزار سیاست استعمارى انگلیس - و نیز آمریکا - مبدل شد.25
شوقى افندى
پس از عبدالبهاء، «شوقى افندى» ملقب به «شوقى ربانى» فرزند ارشد دختر عبدالبهاء، بنا به وصیت عبدالبهاء جانشین وى گردید. این جانشینى نیز با منازعات زیادى همراه بود. شوقى بر خلاف نیاى خود تحصیلات رسمى داشت؛ او در دارالفنون بالیون لندن، دانشگاه امریکایى بیروت و سپس در دانشگاه آکسفورد تحصیل کرده و مستقیماً تحت پرورش و تربیت انگلیسى ها رشد کرده بود، در سال 1300 شمسى، یعنى اولین سال به قدرت رسیدن رضاخان به رهبرى «بهائیت» برگزیده شد. او خود را «ولى امراللّه » خواند. با شعار برابرى زن و مرد دستور برداشتن حجاب را صادر کرد و از آنجا که ایران را خاستگاه «بهائیت» دانست به پیروان خود سفارش کرد که کوشش کنند تا این روش قبل از هرجا در تهران و ایران رایج گردد. انتخاب او به رهبرى بهائیت با توجه به رذایل اخلاقى که داشت موجب اختلاف و انشعاب هاى تازه اى دربهائیت شد. حتى فضل اللّه صبحى مهتدى - که سال ها کاتب و منشى نزدیک عبدالبهاء بود - دست از این فرقه پوشالى کشیده و به دامان پاک اسلام رو آورد و خاطرات خود را از رفتار زشت «شوقى» و افراد دیگر این فرقه انتشار داد.26 فساد عظیم و همه جانبه دستگاه رهبرى بهائى گرى، انحرافات اخلاقى گسترده و انحطاط معنوى مبلغین بهائى و حرکت این دار و دسته سیاسى در راستاى تامین منافع استعمارگران، از دلایل رویگردانى چند تن دیگر از نزدیکان عبدالبهاء از فرقه ضاله بهائیت نیز بود.27
براساس وصیت و دستورات عبدالبهاء باید رهبرى بهائیت در خاندان «شوقى افندى» به صورت موروثى باقى مى ماند، اما برخلاف پیش بینى بهاءاللّه و عبدالبهاء، شوقى صاحب فرزند نشد.28 به همین سبب او براى اداره جامعه بهائیت، ایجاد تشکیلاتى به نام «بیت العدل» را لازم و ضرورى دانست. نقش «اس اسى»29 او در تاریخ بهائیه، توسعه تشکیلات ادارى و جهانى این فرقه بود و این فرایند به ویژه در دهه شصت میلادى در اروپا و امریکا سرعت بیشترى گرفت و ساختمان معبدهاى قاره اى بهائى موسوم به «مشرق الاذکار» به اتمام رسید. تشکیلات بهائیان که شوقى افندى به آن «نظم ادارى امراللّه » نامید، زیر نظر مرکز ادارى و روحانى بهائیان واقع در شهر حیفا (در کشور اسرائیل) که به بیت العدل اعظم الهى موسوم است اداره مى گردد. شوقى در زمان حیاتش از تأسیس دولت صهیونیستى حمایت و مراتب دوستى بهائیان را نسبت به کشور اسرائیل به رئیس جمهور آن ابلاغ کرد.30 شوقى افندى در سال 1336 شمسى به مرض آنفلوانزا در لندن درگذشت.
انشعابات جدید
پس از مرگ شوقى افندى کشمکش شدیدى بین بهائیان بر سر جانشینى او، در گرفت و بسیارى از آنان رهبرى همسر آمریکایى او به نام «روحیه (مارى) ماکسول» را پذیرفتند. در کنفرانس ویژه اى که سال 1342 شمسى با حضور سران مهم فرقه بهائیت در لندن تشکیل شد گردید، 9 نفر به عنوان اعضاى مجلس بیت العدل انتخاب شدند. آنگاه این بیت العدل به شهر «حیفا» در «اسرائیل» منتقل شد که تاکنون فعال است و هرچندسال یکبار با تجدید انتخابات اعضاى آن تغییرکند. ریاست این گروه که به بیت العدل حیفا شهرت دارد، با «روحیه ماکسول» - همسر شوقى افندى - بود که او نیز در سال 1378 شمسى مرد. موافقان روحیه، او را پنجمین پیشواى بهائیت در جهان مى دانند.31
به موازات رهبرى «روحیه ماکسول»، «چارلز میسن ریمى» فرزند یکى از روحانیون کلیساى ارتدوکس32 نیز ادعاى جانشینى شوقى افندى را نمود و گروه «بهائیان ارتدکس» را پدید آورد که امروزه در امریکا، هندوستان و استرالیا و چند کشور دیگر پراکنده اند. عده دیگرى از بهائیان نیز پس از مرگ شوقى به رهبرى جوانى از بهائیان خراسان، به نام «جمشید معانى» روى آوردند. این جوان خود را «سماء اللّه » نامید و طرفداران او در اندونزى، هند، پاکستان و آمریکا پراکنده اند.33
پی نوشت:
1. لازم به ذکر است فرقه بابیت خود نیز انشعابى از فرقه شیخیه مى باشد. شیخى گرى، نوعى انشعاب از تشیع است که در قرن دوازدهم هجرى پدید آمد. بنیان گذار آن شیخ احمد احسائى است و پس از مرگ وى پیروانش پیرامون سید کاظم رشتى گرد آمدند.
جهت آگاهى بیشتر ر.ک: فرق و مذاهب کلامى، على ربانى گلپایگانى ، قم : انتشارات مرکز جهانى علوم اسلامى ، 1383، صص 346-336؛ شیخیه بستر پیدایش بابیت و بهائیت ، عزالدین رضانژاد ، مجله انتظار، ش 3.
2. در بخش هاى بعدى کتاب توضیحات جامعى پیرامون عوامل مؤثر بر شکل گیرى این فرقه و عقاید آن ارائه مى شود. همچنین ر.ک: محمدجواد مشکور، فرهنگ فرق اسلامى، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوى، 1375، ص 88 تا 91.
3. آئین بهائیت نام خود را از همین لقب گرفته است.
4. شاهزاده امام وردى میرزا، پسر فتحعلى شاه و رئیس گارد مخصوص سلطنتى، از طرفداران نفوذ روس در ایران بود که رد پاى ارتباط با سفارت روسیه در کارنامه او مشهود است.
ر.ک: شرح حال رجال ایران، مهدى بامداد، تهران: زوار، 1357، ج 6، ص 52 و 126-127 و ج1، ص 162.
5. تاریخ نبیل زرندى، محمد زرندى، بى جا، بى تا، ص 85، 88، 91؛ حاجى میرزاجانى کاشانى، مقدمه براون، ص لج. به نقل از: بهائیت، محمود صدرى، دانشنامه جهان اسلام، تهران: بنیاد دایره المعارف اسلامى، 1375، ج 1 ص 19-16.
6. دانشنامه جهان اسلام، همان، ج 1 ص 19-16 و ج 4، ص 733.
7. شوقى افندى، قرن بدیع، ترجمه: نصراللّه مودت، تهران: مؤسسه ملى مطبوعات امرى، ج1، ص315؛ به نقل از: بهائیت در ایران، دکتر سید سعید زاهد زاهدانى، تهران: انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامى، 1380، صص 146-145.
8. بر اساس برخى اسناد تاریخى، ترور امیرکبیر را «بابى»ها طراحى کرده بودند. ر.ک: عبداللّه شهبازى، فصلنامه تاریخ معاصر ایران، شماره 27، مورخه پاییز 1382، ص 38.
9. آثار قلم اعلى، حسینعلى نورى، تهران: لجنه مطبوعات امرى، 129 بدیع، ج 1، ص 76؛ شوقى افندى، قرن بدیع، ج 2، ص 49 به نقل از: دانشنامه جهان اسلام، پیشین.
10. آشنایى با فرق و مذاهب اسلامى، رضا برنجکار، قم: طه، 1379.
11. شوقى افندى، قرن بدیع، جلد دوم، ص 122.
12. «مَنْ یظْهرُه اللّه » یعنى «کسى که خدا او را آشکار مى کند»، عنوانى است که باب، بعد از ادعاى شریعت جدید و تألیف کتاب بیان، براى «موعود بیان» انتخاب کرد.
13. ر.ک: مائده آسمانى، عبدالحمید اشراق خاورى، 1327، ج 7، ص 130؛ تاریخ قدیم و جدید، محمد محیط طباطبایى، مجله گوهر، سال 3، ش 5، ص 345.
14. کتاب بیان فارسى، على محمد شیرازى، باب 13 از واحد سوم؛ همچنین موعد ظهور من یظهره اللّه در باب هفدهم از واحد دوم کتاب بیان فارسى، 1511 سال بعد از ظهور بیان مى باشد.
15. فرق و مذاهب کلامى، على ربانى گلپایگانى، قم: انتشارات مرکز جهانى علوم اسلامى، 1383، ص 343-350.
16. جهت مطالعه بیشتر ر.ک:
از بهائیت در ایران، دکتر سیدسعید زاهدزاهدانى، تهران: مرکز اسنادانقلاب اسلامى، 1380، ص196؛
از بابى گرى تا بهائى گرى، عزالدین رضانژاد، فصلنامه انتظار موعود، ش 10؛
نقد و بررسى آئین بهائیت، عزالدین رضانژاد، فصلنامه انتظار موعود، ش 11و 12.
17. تنبیه النائمین، عزیه خانم نورى، تهران: ازلیان، بى تا.
18. معابد بهائى تحت عنوان مشرق الاذکار نامیده مى شود.
19. مجموعه الواح، میرزا حسینعلى نورى بهاءاللّه ، قاهره: مطبعه سعادت؛ 1338 ق، صص 400-403.
20. بهائیت در ایران، پیشین، ص 150.
21. وى در سال 1844م متولد و در سال 1921م در گذشت.
22. ر.ک: شوقى افندى، توقیعات مبارکه لوح قرن، ج 1، ص 103، به نقل از: بهائیت در ایران پیشین، ص 223.
23. عباس افندى، تذکرة الوفاء، حیفا، انتشارات عباسیه، 1924، ص 851.
24. دانشنامه جهان اسلام، پیشین.
25. فرق و مذاهب کلامى، پیشین، ص 347.
26. جهت آشنایى ر.ک: خاطرات صبحى درباره بهائى گرى، فضل اللّه مهتدى، تبریز: سروش 1344، صص 16- 10؛ و همچنین؛ کتاب «پیام پدر» صبحى.
27. نظیر؛ عبدالحسین آیتى، میزا حسن نیکو که در بخش هاى دیگر کتاب توضیح داده مى شود.
28. بنابر تصریح عبدالبهاء در الواح و وصایا، پس از وى بیست و چهار تن از فرزندان ذکورش نسل بعد از نسل، با لقب ولى امراللّه باید رهبرى بهائیان را به عهده مى گرفتند و هریک باید جانشین خود را تعیین مى کرد «تا بعد از صعودش اختلاف حاصل نگردد» ر.ک: عبدالبهاء، مفاوضات، ص 4546، لکن شوقى افندى ربانى، نخستین فرد از این سلسله، عقیم بود و طبعاً بعد از وفاتش، در 1337 ش، دوران دیگرى از دو دستگى و انشعاب و سرگشتگى در میان بهائیان ظاهر شد.
29. شوقى افندى، قرن بدیع، ترجمه: نصراللّه مودت، تهران: مؤسسه ملى مطبوعات امرى، صص 41- 42.
30. اخبار امرى، سال 107 بدیع، شماره 8، ص 2؛ همچنین ر.ک: مهدویت و فرقه ها، رضا برنجکار، فصلنامه موعود، ش 22.
31. اسماعیل رائین، انشعابات در بهائیت، تهران: مؤسسه رائین، 1357، صص 233، 229.
32. ر.ک: تاریخ ادیان و مذاهب جهان، عبداللّه مبلغى آبادانى، قم: سینا، 1373، ج 3، ص 1414.
33. دانشنامه جهان اسلام، پیشین.
منبع: www.porseman.org