شنبه، 21 مرداد 1396
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

محمد حسین حمزه

محمد حسین حمزه
شهید مدافع حرم «محمدحسین حمزه» به روایت همسر
«شهید محمدحسین حمزه»، از مدافعین حرم اعزامی از استان سمنان است که فروردین ماه سال 95 در حلب سوریه به شهادت رسید. شصت و چند روز پس از شهادت وی، سومین فرزند او، «علی‌اصغر»، متولد شد.
به بهانه تولد فرزند «شهید محمدحسین»، گفتگویی با «سیده خدیجه میر نوراللهی» همسر وی انجام شد که بخش نخست آن در روزهای گذشته منتشر و اکنون در ادامه بخش دوم و پایانی آن ارائه می‌شود.
قبل از شهادت حسین، زیاد خواب دوستش «شهید محمد طحان» را می‌دیدم. بعد آن تقریباً هر شب با حسین و بچه‌ها به سر مزار شهید طحان می‌رفتیم.
مرتبه اول که حسین به سوریه رفت، آنقدر دلتنگ حسین بودم که سر مزار او رفتم و گفتم «محمد آقا فقط این‌بار کمک کن که حسین صحیح و سلامت برگردد...» بیشترین نگرانی و استرس‌هایم بخاطر حرف و حدیث و شایعاتی بود که می‌شنیدم. حتی در مراسم تشییع جنازه شهید طحان، می‌گفتند معلوم نیست اسمش طحان است یا همزه!
یا اینکه همزه هم شهید شده و سر ندارد! یا می‌گفتند جانباز است و در بیمارستان بقیه الله بستری است. حتی شنیدم که گفتند دست داعش اسیر شده است! این حرف‌ها را جلوی من می‌زدند! وقتی هم شاکی می‌شدم که چه کسی این حرفها را به شما زده، می‌گفتند چون شما خانواده‌اش هستید به شما واقعیت را نگفته‌اند!
یادم آمد فروردین 94 که به پابوس امام رضا رفتیم، حسین آقا دائماً به بچه‌ها می‌گفت «دعا کنید بابا شهید بشه.» بچه‌ها هم اشک در چشم‌هایشان جمع می‌شد و بعد که اصرارهای بابا را می‌دیدند، می‌گفتند «باشه. دعا می‌کنیم.» هرچند زینب مقاومت می‌کرد و می‌گفت «اگر شهید شوی من دیگر بابا ندارم!» حسین هم می‌گفت «شهید بشم براتون یه خونه خوشگل می‌خرم تو بهشت تا بیاین.»
یک‌بار که از زیارت برگشتیم، محمدمحسن گفت «مامان من برای بابا دعا کردم.» گفتم «چقدر خوب. چه دعایی مامان جان؟» گفت «دعا کردم بابا شهید بشه!» یک لحظه یخ زدم! گفتم «چرا؟» گفت «خب اگه شهید بشه که بهتر از مُردنه!» از حرف‌های محمد محسن زبانم قفل شد.
هیچ‌وقت امر به معروف‌اش ترک نمی‌شد برای فامیل یا غریبه. بارها پیش آمده بود که در خیابان با دیدن خانم‌های بدحجاب و بی‌حجاب، بنا می‌کرد به تذکر دادن. به او می‌گفتم «حداقل ما را پیاده کن و بعد تذکر بده.» می‌گفت «نه! شما باید پشت من باشی. وقتی کنارم هستی نقش حمایتی داری.» می‌گفتم «این دوره زمونه امر به ‌معروف سخته...» ولی او این نظر را نداشت.
زیاد پیش آمده بود که کار به درگیری کشید و حتی همسر خانم با قفل اتومبیل حسین آقا را تهدید کرده بود. اما او دست‌بردار نبود. کارش را ادامه می‌داد.
در مقابل ترس و اصرارم برای کنار گذاشتن امر به ‌معروف، خیلی راحت جواب می‌داد «چرا می‌ترسی؟ امر به معروف و نهی از منکر، خواسته امام خامنه‌ای است. باید انجام بشه.»
شد همانی که آرزویش را داشت و در وصیت‌نامه‌اش به مادرش گفته بود تا دعا کند. نوشته بود «دعا کن شهید شوم، شهادتم هم طوری باشد که بدنم پاره‌تر از بدن اباعبدالله الحسین باشد.» از پهلوی شکسته حضرت زهرا، دست بریده قمر بنی هاشم و گردن علی‌اصغر علیه السلام هم نشانه داشت. 26 فروردین در شهر حلب سوریه...


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.