آتاماس ātāmās
1- یکی از پادشاهان بئوسی (Boeotio) که بر سرزمین کورونه (Corone) و یا به روایتی بر تبس (Thebes) سلطنت میکرد. آتاماس، پسر آئولوس (Aeolus) و انارته (Enarete) و نوادهی هلن (Hellen) بود که سرگذشت او موضوع تراژدهای متعدد و همچنین شامل حوادثی فرعی و مبهم شد. آتاماس سه بار ازدواج کرده و همین وصلتها موجب پیدایش روایات مختلفی دربارهی این افسانهی قدیمی شد. یکی از معروفترین آنها، روایتی است که ائوریپیدس (Euripides) در کتابی به نام فریکسوس (Phrixos) به نقل آن میپردازد: «»آتاماس نخستین بار، به دستور هرا (Hera)، الههی نفله (Nephele) را به همسری خود برگزیده و از این وصلت پسری به نام فریکسوس (Phrixus) و دختری به نام هله (Helle) به وی عطا شد.
بعد از چندی با زنی دیگر به عشق بازی پرداخت که باعث خشم هرا و نفله شده و سبب دیوانگی نفله گردید. پس از چندی وی از نفله جدا شده و با اینو (Ino)، دختر کادموس (Cadmus) و هارمونیا (Harmonia) ازدواج کرد که از این ازدواج هم دو پسر به نامهای لئارخوس (learchus) و ملیسرتس (Melicertes) متولد شدند. اینوکه به اولاد نفله نظر خوشی نداشته، درصدد قتل آنها برآمده و برای انجام منظور خود، به حیلهای متوسل شد. پس به زنان کشور چنین تلقین کرد که بذر گندم را قبل از کاشت باید برشته و سرخ کنند. این دستور عملی شده و مردان به کشت این بذر پرداختند. اما از زمین چیزی نروئید. آتاماس در مقابل این پیشآمد عجیب، هیئتی را برای مشورت نزد هاتف دلف فرستاد. اما اینو، پیک دلف را تطمیع کرده، بنابراین جوابی که به آتاماس رسید این بود که برای رفع خطر قحطی باید فریکسوس قربانی شود. نیرنگ اینو به این ترتیب مؤثر شده و فریکسوس را به قربانگاه بردند (به روایتی با خواهرش). اما در همان لحظه که قرار بود فریکسوس قربانی شود، نفله، قوچی زرین موی (83) را در اختیار فرزند خود قرار داده و قوچ مزبور فریکسوس را به همراه هله با خود به آسمان برده و از خطر رهانید. فریکسوس به کولخیس (Colchis) رفته، اما خواهرش به دریا میافتد» (84). بنا به روایتی دیگر، همان مأموری که مورد اعتماد اینو بوده، بر فریکسوس رحم آورده و آتاماس را از توطئهای که علیه جان فرزندش شده، آگاه میسازد. آتاماس با شنیدنس این خبر، دستور میدهد که اینو و پسرش ملیسرتس را به جای فریکسوس قربانی کنند. اما زمانی که اینو را به قربانگاه میبردند، دیونیزوس (Dionysus) که مدتی توسط وی پرورش یافته بود، از این مطلب ناراحت شده و اطراف او را با قطعه ابری پوشانید. بدین ترتیب اینو به همراه پسرش، در پناه آن ابر از معرکه جان سالم به در برده و گریختند. پس دیونیزوس، آتاماس را به جنون مبتلا کرده و باعث میشود تا آتاماس بر اثر دیوانگی پسر کوچکش لئارکوس را در دیگ آب جوشی انداخته و بکشد. در آخر نیز اینو و ملیسرتس هم خودکشی میکنند.
این روایت که صورت تأثّر انگیزی به داستان داده، به این علت بود که دو حادثه، یعنی کینهی اینو نسبت به اطفال نفله و شرح مرگ خود او را در یک حکایت جمع میکند. این دو حادثه در اصل جدا و متمایز از یکدیگر میباشند. ائوریپیدس در تراژدی دیگر خود، تحت عنوان "اینو" از سومین وصلت آتاماس، یعنی همسری او با تمیستو (Themisto)، دختر هیپسئوس (Hypseus) سخن گفته که: «اینو، پس از آنکه نتوانست فریکسوس را از میان بردارد به کوهستان رفت تا مانند ملتزمین دیونیزوس به خدمت وی درآید. آتاماس به خیال اینکه او مرده، با تمیستو ازدواج کرده و از وی صاحب دو پسر به نامهای اورکومنوس (Orchomenus) و اسفینکیوس (Sphincius) گردید. اما اینو پنهانی بازگشته و خود را به آتاماس معرفی کرد. آتاماس نیز وی را به عنوان خدمتکار به قصر خود برد. تمیستو هم متوجه شد که رقیب وی در قید حیات است، اما نمیدانست که او در کجا به سر میبرد، به هر حال درصدد از میان برداشتن فرزندان اینو برآمده و خدمتکار جدید را مشاور و محرم خویش قرار داد. تمیستو به او دستور داد که بر تن فرزندان اینو لباس سیاه و بر تن فرزندان خودش لباس سفید بپوشاند تا در تاریکی بتواند آنها را از یکدیگر تشخیص بدهد. کنیز مزبور که همان اینو بود دستور تمیستو را برعکس انجام داده و باعث شد تا تمیستو ندانسته پسران خود را به قتل رسانده و در نتیجه پسران اینو از مهلکه جان سالم به در بردند. سرانجام تمیستو که از نتیجهی جنایتش آگاه شد، خودکشی کرد». عقیدهی غالب این است که آتاماس و اینو پس از قتل فریکسوس به غضب هرا گرفتار شدند و علت این بود که آتاماس بدون اجازه، دیونیزوس را که از طرف زئوس (Zeus) به اینو سپرده شده بود، پرورش داد. آتاماس در حالت دیوانگی، فرزندش لئارکوس را کشته و اینو نیز پس از قتل ملیسرتس خود را با جسد او به دریا افکند. آتاماس که بر اثر این جنایت، از بئوسی تبعید شده بود، سرگردان و بلاتکلیف مانده و ناچار از هاتفی دربارهی مقام و مسکن آینده خویش نظر خواست. وی جواب شنید که او باید در مکانی توقف کند که حیوانات وحشی به او غذا بدهند. هنگامی که آتاماس به تسالی (Thessaly) رسید، مشاهده کرد که چند گرگ مشغول دریدن گوسفندی هستند. اما گرگها به محض دیدن او، از آنجا گریخته، طعمهی خود را در اختیار او قرار دادند. با این پیشامد، پیشگویی هاتف تعبیر شده و آتاماس در همان سرزمین سکنی گزیده و آنجا را آتامانتیا (Athamantia) نامید. در همان سرزمین با تمیستو دختر هیپسئوس وصلت کرده و از او صاحب چهار پسر به نامهای لائوکون (Leucon)، اریتریوس (Erythrius)، اسکوئنئوس (Schoeneus) و پتوس (Ptous) شد. چندی بعد آتاماس به سبب بیحرمتی به یکی از قوانین مذهبی، از طرف رعایای خویش به مرگ محکوم شد، اما یکی از نوادگانش به نام سیتیسوروس (Cytissorus)، وی را از مرگ نجات داد. این روایت را سوفوکلس (Sophocles) در تراژدی "پاداش آتاماس" - که مفقود شده - شرح داده و چنین به نظر میرسد که قربانی او توسط نفله به صورت انتقام انجام گرفته است. آتاماس از این سوء قصد توسط هراکلس نجات یافت.
2- پسر اوئنوپیون (Oenopion) که هنگام حرکت با کشتی از کرت (Crete) به کیوس (Chios) از پدرش پیروی کرده و با وی همراه شد.
3- پسر آئژیپتوس (Aegyptus) و پیرانته (Pyrante).
4- پایه گذار و مؤسس شهر تئوس (Teos) واقع در یونیا (Ionia) و یکی از نوادگان آتاماس میباشد.