شنبه، 9 دی 1396
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

آفرودیته āfrodite

آفرودیته āfrodite
الهه‌ی عشق، زیبایی، شهوت، حاصلخیزی و یکی از الهه‌های المپ (Olympian)، که رومی‌ها او را ونوس (Venus) می‌خواندند. در کشورهای مختلف، آفرودیته (Aphrodite) را با نام‌های زهره (Zohreh) در ایران، عیشتر (Ishtar) در بابل، اینانّا (Inanna) در سومر، آستارته (Astarte) در فنیقیه، توران (Turan) در اتروسک و ایزیس (Isis) در مصر نیز می‌شناختند. وی یکی از جذاب‌ترین و شاعرانه‌ترین الهه‌های قدیم به شمار می‌رفت و در عین حال گل سرسبد خدایان و الهه‌های روی زمین بود که گلزار المپ نیز محسوب می‌شد.
از آغاز پيدايش هنر و هنرمند، همه‌ی شعرا، نويسندگان، هنرمندان، جمال پرستان، نقاشان و مجسمه سازان اين الهه‌ی زيبا را در يک طرف گذاشته و تمام خدايان باستاني را در طرفي ديگر قرار داده‌اند. آفروديته که بايد او را ملکه‌ی واقعي بزم المپ و قهرمان افسانه‌اي خدايان ناميد، همسر هفائستوس (Hephaestus) و الهه‌ی بقاي نسل محسوب می‌شد که بسيار بخشنده، زيبا و جذاب بود. از قديم‌ترین ‌آثار هنر و ادبيات يونان تا به امروز، همواره آفروديته بزرگ‌ترین ‌منبع الهام هنرمندان، نويسندگان و شعرا بوده و هيچ خدا، الهه و قهرماني، نقشي بزرگ‌تر از نقش اين الهه بازي نکرده و هيچ شخصيت آسماني يا زميني تا اين حد، الگو و مدل و منبع الهام هنرمندان قرار نگرفته است. عالي‌ترین ‌مجسمه‌های دوران کهن، براي اين الهه ساخته شده و بهترين اشعار و ادبيات در روم و يونان قديم، در وصف اين ربةالنّوع به وجود آمده‌اند. زيباترين معابد و زيباترين کاهنه‌های قديم، مربوط به آفروديته بوده و در يونان باستان بهترين و زيباترين دختران، وقف معبد وي می‌شدند.
دختراني که اغلب از خاندان‌های بزرگ بوده و همه‌ی هنرهاي زيبا از قبيل رقص، موسيقي، شعر، فلسفه، نقاشي، حجاري، پيکرتراشي، مجسمه سازي و از همه مهم‌تر فن محاوره و شيرين زباني را نزد استاداني ماهر فرا گرفته و سپس خود را در اختيار الهه‌ی عشق قرار می‌دادند. جزيره‌ی قبرس (Cyprus)، قلمرو مخصوص وي هميشه پُر از دختران ماهروي زيباي يوناني بود که از هر سو بدان جا آمده و تا زماني که در اين جزيره بودند، به پيروي از الهه‌ی خويش، خود را وقف عشق می‌کردند. هر کدام از معابد آفروديته، حلقه‌اي به نام "حلقه‌ی دختران آفروديته" داشت که فقط از دختران و زنان زيبا، خوش اندام و جوان تشکيل می‌شد که در آن مراسمي مذهبي و مقدس برپا می‌گرديد. از دوره‌ی رنسانس به بعد، يعني در طول چهار قرن اخير، آفروديته دوباره به صورت بزرگ‌ترین ‌قهرمان و مدل هنر و ادب در مغرب زمين درآمده و نقاشان و مجسمه سازان بزرگ دوره‌ی رنسانس، وي را مدل و موضوع شاهکارهاي خويش قرار داده و از او الهام می‌گرفتند. شعرا و نويسندگان در کشورهاي غرب، او را منبع الهام خود قرار داده و قطعات بی‌شماري درباره‌ی او و ماجراهاي زندگي‌اش ساختند که يکي از عالي‌ترین ‌آنها "ونوس و آدونيس" از کارهاي شکسپير (Shakespeare) می‌باشد. البته اين همان اثر شاعرانه‌اي است که توسط ايرج ميرزا با نام "زهره و منوچهر" به صورتي بسيار استادانه به فارسي و به صورت نظم ترجمه شد. موزه‌های هنري کشورهاي مختلف اروپا و آمريکا در حال حاضر پر از مجسمه‌ها و تابلوهاي زيبايي از آفروديته می‌باشد که برخي يادگار يونان و روم قديم بوده و برخي نيز از دوره‌ی رنسانس به بعد ساخته شده‌اند. اين الهه‌ی زيبا دامنه‌ی نفوذ خود را به قدري توسعه داد که کمتر خانه‌اي در مغرب زمين می‌توان يافت که مجسمه يا تابلويي از وي در آن نباشد. دامنه‌ی نفوذ آفروديته شامل انسان، حيوان و گياهان می‌شد. به طور اعم، او بر توليد مثل در طبيعت نظارت داشت، اما کم کم فقط به صورت الهه‌ی عشق در آمده و انواع عشق را تحت نظارت خود قرار داد. درباره‌ی تولد آفروديته، روايات متعددي وجود دارد.
عده‌اي او را دختر زئوس (Zeus) و ديونه (Dione) دانسته و برخي نيز او را دختر اورانوس (Uranus) پنداشته و می‌گويند پس از آنکه کرونوس (Cronus)، پسر اورانوس، عضو تناسلي پدرش را قطع کرد، عضو مزبور به دريا افتاد و بدين ترتيب، آفروديته که معروف به "زن متولد از امواج" يا "متولد از نطفه‌ی خدا" بود، به دنيا آمد. برخي نيز برآنند که زئوس با دريا درآميخت و از عشق او صدفي از دل امواجِ کف آلود درياي قبرس سر بر آورد و آفروديته از ميان آن بيرون آمد. زيبايي وي به قدري بود که دريا از ديدنش از حرکت بازمانده و ساحل و پريان دريايي همگي خاموش ماندند و حتي در المپ، خدايان از فرط تعجب، دست از ک ارهاي جاري برداشتند. زيبايي و هوس انگيزي آفروديته، ربةالنّوع‌های المپ را که پيش از او به زيبايي خود می‌باليدند، سخت ناراحت کرده و به حسادت وا داشت. هرا (Hera) نيز از فرط اوقات تلخي تا چند روز با هيچ کس حرف نزده و در بزم خدايان شرکت نکرد. آتنا (Athena) نيز به بهانه‌ی گردش، روانه سرزمين‌های دور دست شده، آرتميس (Artemis) تير و کمان خود را برداشته به شکار رفت و تلافي ناراحتي‌اش را بر سر گوزن‌ها و آهوها درآورد. در همه‌ی افسانه‌ها از تولد آفروديته و اينکه از بطن زني به وجود آمده باشد، سکوت شده و سخني به ميان نيامده است. زيرا عقيده‌ی عمومي بر اين قرار است که هيچ زني نمی‌توانسته الهه‌اي بدين زيبايي به دنيا آورد و بنابراين زاده شدن او از امواج دريا، مورد تأييد همگان قرار گرفت. برخي ديگر معتقدند به محض آنکه آفروديته از دريا بيرون آمد، توسط زفيروس(1) (Zephyrus) به جزيره‌ی کيتيرا (Kythire) برده شد. در آنجا وي با کمک خدايان فصول، معبد باشکوهي را بنا کرده و سپس از آن جزيره به سواحل قبرس هدايت گرديد. در آنجا نيز خدايان باد - آرگستس (Argestes)، بورئاس(1) (Boreas)، ائوروس (Eurus) و نوتوس (Notus) - از وي به گرمي پذيرايي کرده و پس از آرايش و پوشانيدن لباس، او را نزد خدايان خود بردند. آئين آفروديته نيز از فنيقيه به کيتيرا، سپس به قبرس و پس از آن در سراسر يونان و جزيره‌ی سيسيل رواج يافت. آفروديته در مناطق سيسيون (Sicyon)، آتن (Athens) و آرگوس (Argos) با نام آفروديته اورانيا (Aphrodite Ourania) يا "آفروديته‌ی آسماني" که ايزدبانوي عشق ناب آرماني به شمار می‌رفت، خوانده می‌شد. همچنين وي را در اسپارت (Sparta) با نام‌های آفروديته جنتريکس (Aphrodite Genetrix) و آفروديته نيمفيا (Aphrodite Nymphia) خوانده و به عنوان نگهبان و ايزدبانوي زناشويي به شمار می‌آوردند. به همين مناسبت دوشيزدگان و بيوگان براي ازدواج به او متوسّل شده و وي را نيايش می‌کردند تا شرايط ازدواجشان فراهم شود. آفروديته پاندموس (Aphrodite Pandemos) يا آفروديته پرن (Aphrodite Porne) نيز نام‌های آفروديته در شهر تبس (Thebes) بود که وي را به عنوان ايزدبانوي شهوت، عشق بازي و پشتيبان روسپيان می‌دانستند. آفروديته در نقاط ديگر يونان نيز با نام‌های آسيداليا (Acidalia)، سيترئا (Cytherea) و سريگو (Cerigo) خوانده می‌شد. وي بعدها ايزدبانوي دريا نيز گرديد و نام پلاژيا (Plagia) را به خود گرفت. از مهم‌ترین ‌مراکز پرستش آفروديته می‌توان به پافوس (Paphos) و کنيدوس (Canidus) اشاره کرد. وي در شهرهاي افسوس (Ephesus)، ابيدوس (Ebydos) و کورينت (Corinth) نيز پرستش شده و در شهر سيسيون تنديسي با عاج که به تاج پولوس (Polos) مزيّن شده بود از وي ساختند که نمايان‌گر آفروديته اورانيا بوده و پرستيده می‌شد. افلاطون (Plato) به وجود دو آفروديته اشاره می‌کند که يکي آفروديته اورانيا بود که آن را متولد شده از اورانوس دانسته و به عنوان خداي عشق پاک و ايده آلي از وي ياد کرده و ديگري آفروديته پاندموس می‌باشد. در يونان قديم برخي از مريدان آفروديته معتقد بودند که زنان عشق فروش، الهه هستند و به همين علت با ديده‌ی حقارت به آنها نگريسته نمی‌شده و حتي نام تعداد‌ی از آنها جزء مشهورترين زنان تاريخ يونان نيز ياد شده است. "آفروديته جنتريکس" يا ونوس زاينده نيز لقب ديگري براي آفروديته بود که دختران و زنان بيوه در طلب شوهر به او متوسل شده و  او مطلب آنها را برآورده می‌کرد. اگرچه اين تعبيرات فلسفي و القاب بعدها به آفروديته داده شدند، اما با داستان‌هایی که درباره‌ی اين ربةالنّوع رواج داشت، ارتباطي ندارند. تقريباً همه‌ی خدايان المپ عاشق وي بودند، اما اين الهه‌ی جمال و زيبايي نصيب زشت روترين و دورافتاده‌ترین ‌خدايان، يعني هفائستوس شد که دائم در تاريکيِ زيرِزمين مشغول آهنگري بود. هفائستوس، هم می‌لنگيد و هم بسيار مخوف و زشت رو بود، اما زئوس صلاح ديد تا آفروديته‌ی زيبا را به همسري وي درآورد، زيرا معتقد بودکه اين شوهر زشت روي قدر چنين زن زيبايي را بهتر دانسته و از هر جهت وي را راضي نگه می‌دارد.
آفروديته که دل عاشق پيشه داشت و خداياني زيبا را در اطراف خويش می‌ديد که همه با چشم هوس به وي می‌نگرند، نمی‌توانست تنها به يک شوهر زشت روي که اغلب در المپ هم نبود، اکتفا کند. بدين جهت، خيلي زود در المپ با چندتن از خدايان جوان و زيباروي، نرد عشق باخت. اولين معشوق او آرس (Ares)، خداوند جنگ بود که نگاه‌های خريدارانه‌ی آفروديته، او را از راه به در برده و به عشق بازي با زن هفائستوس وادار کرد. ماجراي عشق آنها و عاشق شدنشان را هومر (Homer) چنين شرح می‌دهد که: «هليوس (Helius)، رب النّوع فضول خورشيد که به راز اين دو دلداده پي برده بود، خبر آن را به گوش هفائستوس رسانيد. هفائستوس نيز براي دستگيري آنها، دامي ترتيب داد. اين دام، توري نامرئي از نازک‌ترین ‌سيم فلزي بود که هفائستوس با دست خودش آن را ساخته و فقط خودش از طرز کار آن خبر داشت. يک شب که عاشق و معشوق در بستر عشق خواب بودند، هفائستوس تور شکاري را به روي آنها کشيده و دهنه‌ی آن را بست و همه خدايان را به گواهي گرفت. خدايان از مشاهده‌ی اين منظره خوشحال شدند، ا ما به خواهش پوزئيدون (Poseidon)، هفائستوس، تور را جمع کرد. آفروديته شرمسار و خجالت زده به قبرس گريخت و آرس نيز به تراکيا (Thrace) رفت». از هم بستري آرس و آفروديته فرزنداني به نام‌های اروس (Eros)، آنتروس (Anteros)، ديموس (Deimos)، فوبوس (Phobus)، هارمونيا (Harmonia) و هيمروس (Himeros) متولد شدند. برخي نيز پرياپوس (Priapus)، خداي شهر لامپساکوس (Lampsacus) و سرپرست باغ‌ها را از فرزندان آنها می‌دانند. عشق آفروديته منحصر به آرس نبود و با هرمس (Hermes) نيز نرد عشق باخت، اما اين بار عاقلانه‌تر و پخته‌تر عمل کرده و از تجربه‌ی گذشته استفاده نمود.
روزي آفروديته در حال عبور از جنگلي چشمش به جواني بسيار زيبا افتاد که در پي شکار بود. جوان به قدري خوشگل و زيبا بود که به ديدن او تاب از زانوي الهه‌ی هوس باز گرفته شده و هر قدر خواست به راه خود برود، نتوانست. پس فهميد دلش به دام عشق اين جوان زيبا که آدونيس (Adonis) نام داشت، گرفتار شده و به هر قيمتي بايد او را از آن خود کند. پس خود را به صورت زن جوان رهگذري درآورده و به دلبري از آدونيس پرداخت. اما آدونيس که هنوز با عشق زن‌ها آشنايي نداشت و از هوس‌های دل بی‌خبر بود، در برابر ناز و طنازي آفروديته خونسرد باقي ماند. آن قدر ناز او و نياز آفروديته ادامه يافت که در آخر الهه‌ی عشق به التماس افتاده و سرانجام نيز مجبور شد از نيروي خدايي‌اش استفاده کرده و او را رام خود سازد. آدونيس قبول کرد تا ساعتي را در آغوش او بگذراند، اما پس از اين ساعت، آفروديته براي تنبيه او و از اينکه ناز کرده بود، موقتاً به آسمان رفته و آدونيس را که تازه با لذت عشق آشنا شده بود، مشتاق باقي گذاشت. آدونيس ديوانه‌وار به دنبال او راه افتاد و آفروديته نيز که دل در گرو مهر او داشت، دوباره به نزدش آمده و مدتي با هم نرد عشق باختند. آرس که بسيار حسود بود، نتوانست معشوقه‌ی خود را اسير عشق يک انسان زميني ببيند و به همين سبب چندين بار با آفروديته با ناراحتي برخورد کرده و به او گفت که از آدونيس دست بکشد. اما آفروديته، آرس را تهديد کردکه چنانچه سماجت کند، ديگر به سراغش نخواهد رفت. آرس ناچار به فکر نقشه‌اي افتاده و روزي به شکل يک گراز درآمد و آدونيس را که شکارچي زبردستي بود، به دنبال خود به بيشه‌اي دوردست کشانيد و در آنجا ناگهان برگشته و او را با ضربتي کشنده به قتل رسانيد. آفروديته هنگامي به آنجا رسيد که خون آدونيس بر زمين ريخته و از آن گلي روئيده بود. پس او آدونيس را با خود به آسمان برده، به صورت يکي از ستارگان درآورد و درِ خلوتگه عشق خود را براي هميشه به روي آرس بست. در مورد عشق آفروديته به آدونيس که با نام "ونوس و آدونيس" معروف است، زيباترين و دل انگيزترين افسانه‌ها گفته شده و هزاران سال است که الهام بخش شعرا و هنرمندان می‌باشد. اين داستان در بابل قديم با نام افسانه‌ی "تموز و عيشتر" و در سوريه با نام "آستارته و آدونيس" معروف می‌باشد. يک بار ديگر الهه‌ی عشق، خود را اسير جاذبه‌ی جواني تروايي به نام آنخيسس (Anchises) ديد که زيبايي‌اش با زيبايي خدايان برابري می‌کرد. وي هر چقدر سعي کرد تا اين هوس را از خود دور کند، نتوانست، چرا که اختيار در دست دلش بود نه خودش. به ناچار روزي که آنخيسس گله‌ی گوسفندانش را در دامنه‌ی کوه ايدا می‌چرانيد، آفروديته به معبدش (پافوس) رفته و در آنجا پريان، اندام وي را با روغني فسادناپذير که عطر آن، دل‌های مردان را از عشق آکنده می‌کرد، معطر ساخته و او را با زيباترين گوهرهايش آراستند. به طوري که سينه‌ی سيمين او چون ماه شب چهارده می‌درخشيد. آفروديته با همان صورت و هيکل آراسته از دامنه‌ی کوه ايدا (Ida) بالا رفت. گرگ‌ها، شيرها و پلنگ‌ها همگي به تماشايش ايستاده و آفروديته که غرق در شور و جذبه‌ی عشق و هوس بود به سوي آنها با نوک انگشت بوسه فرستاده و عشق در دلشان می‌افکند. بالاخره به کنار گله‌ی آنخيسس رسيده و خود را دختر پادشاه فريگيا (Phrygia) معرفي کرد و به وي فهماند که حاضر است با او نرد عشق ببازد. آنخيسس بی‌درنگ او را در آغوش گرفته، به گوشه‌اي برد و بر بستري پوشيده از پوست شيرها و خرس‌ها نهاد.
در آنجا به فرمان خدايان و تقدير، يک بشر فاني بدون آنکه خود دانسته باشد، از عشق يک ربةالنّوع، آن هم الهه‌ی عشق برخوردار شد. هنگامي که صبح شد و آفروديته درخشندگي و جلوه‌ی خدايي خويش را بازيافت، ناگهان آنخيسس متوجه‌ی کار خود شده و به وحشت افتاد، زيرا گذشته از اهميت و عظمت اين ماجرا، هميشه به وي گفته بودند که اگر بشري فاني به يک ربةالنّوع نزديک شود، بسيار زودتر از آنچه بايد، پير و شکسته خواهد شد. اما آفروديته در اين باره به او وعده داد، برايش فرزنداني بياورد که شبيه خدايان باشند، به شرط اينکه او نام مادر فرزندانش را براي آنها فاش نکند. بنابراين آفروديته براي او دو پسر به نام‌هاي، آئنياس (Aeneas)، پارسايي بزرگ که از نظر تقوا و جلال معنوي همپايه‌ی خدايان بود و ليروس (Lyrus) به دنيا آورد. البته آنخيسس تنها محبوب زميني آفروديته نبود و بعد از او فائتون(Phaethon) نيز در دام عشق آفروديته گرفتار شد. فائتون که پسر بچه‌اي بيش نبود، توسط آفروديته ربوده شد و پاسدار شبانه‌ی معابد مقدس وي گرديد. هنگامي که وي به سن جواني و زيبايي رسيد، آفروديته با او نيز نرد عشق باخت. معشوق ديگر وي سينيراس (Cinyras) بود که مقررات آئين آفروديته و جزيره‌ی وي، تحت نظر او انجام می‌گرفت و سپس پادشاه اين جزيره شده و آفروديته در برابر عشق او زانو بر زمين زد. در داستاني از اعجاز آفروديته آمده که: «در شهر آماتوس (Amathus) واقع در جزيره‌ی قبرس، مجسمه سازي به نام پيگماليون (Pygmalion) زندگي می‌کردکه فقط به خاطر هنرش زنده بود.
وي در دنيايي از مجسمه‌های زيباي خاموش و مرمرين که براي خودش پديد آورده بود، احساس خوشبختي و لذت می‌کرد. چنان که گفته‌اند علت دوري او از زنان، اين بود که جمعي از دختران زيباي شهر، منکر خدايي آفروديته شده بودند و او که از لحاظ جمال پرستي، سخت به آفروديته دل بسته بود، از گفته‌ی ايشان به خشم آمده، در را به روي همه‌ی دختران و زنان شهر بست. الهه‌ی عشق به مناسبت اين گستاخي، دختران را مورد تنبيه قرار داد و آنها را واداشت تا در کوچه و بازار گشته و خود را در اختيار همه‌ی مردان رهگذر قرار دهند. سپس آنها را به صورت تخته سنگ‌هایی درآورد. پيگماليون که از زنان زنده فرار می‌کرد و فقط آفروديته را می‌ستود، مجسمه‌ی زني را چنان زيبا ساخت که خود ديوانه وار عاشق آن شد. منتها اين مجسمه از مرمري سرد و بی‌جان ساخته شده بود. آه‌های سوزان پيگماليون در اين مورد کاري از پيش نمی‌برد و او از فرط تأثر روز به روز نزارتر می‌شد تا بالاخره آفروديته که اين عشق سوزان و عجيب را در قلب او يافت، به او رحم آورده و معجزه‌اي برايش صورت داد. يک روز پيگماليون که مجسمه‌ی بی‌جان و زيباي آفروديته را در آغوشش گرفته بود، ناگهان از تعجب فرياد کشيد، زيرا احساس کرد مجسمه جان گرفته و به بوسه‌ی او جواب داده است». اين اعجاز، نمونه‌اي از نفوذ و اقتدار فراواني است که آفروديته بر همه‌ی اجزاي جهان داشت. داستان پيگماليون که از معروف‌ترین ‌افسانه‌های دنياي قديم و از منابع بزرگ الهام شعرا و هنرمندان است، يکي از معجزات فراوان الهه‌ی عشق می‌باشد. هومر در اين باره می‌گويد: «وجود آفروديته خود اعجازي است، زيرا به محض اينکه او پيدا شد، همه جا روشن و زمين بارور و پر برکت شد و امواج درياها به لبخند درآمدند». اما اين الهه در مواقعي نيز بسيار خطرناک می‌شد تا جايي که دل‌های زنان مورد توجه‌اش را از هوسي سوزان آکنده و هر گونه نيروي تعقل و احتياط و مصلحت بيني را از آنها دور می‌کرد. زناني که قرباني او می‌شدند، به هر نوع ديوانگي دست می‌زدند تا دل هوسباز خود را راضي کرده باشند. زناني مانند مدئا (Medea)، آريادنه (Ariadne) که به پدرش خيانت کرد و هلن (Helen) که دست از زندگي خانوادگي و شوهر شسته و با بيگانه‌اي فرار کرد، ميرا (Myrrha) يا اسميرنا (Smyrna) و فائدرا (Phaedra) که عاشق پدر و برادر خود شده و گاه مانند پاسيفائه (Pasiphae) چنان آتش سوزان هوس می‌شدند که هيچ نيرويي قدرت تسکين آنان را نداشت. با اين همه آفروديته که دل‌های زنان را اسير هيجان‌های مقاومت ناپذير و خطرناک می‌کرد، اغلب طرفدار زناشويي‌های آرام و سعادت بخش بود. وي عشق بازي را تنها براي خود نمی‌خواست، بلکه با شيطنت خاصي علاقه داشت که ساير خدايان، پريان، زنان و مردان را نيز به آغوش يکديگر بيافکند. او حتي بر روي زمين معشوقگاني براي خدايان پيدا می‌کرد. به استثناي آرتميس، آتنا و هستيا (Hestia)، تمام خدايان و الهه‌های بزرگ و کوچک، تحت نفوذ عشق آفروديته قرار گرفتند. از ميان مردان حتي يک نفر نماند که آفروديته او را به نحوي ملعبه‌ی خود نکرده و برايش ماجراي عاشقانه نساخته باشد. حتي خود زئوس نيز بازيچه‌ی وي شد، زيرا آفروديته کاري کرد تا او چندين بار به سراغ زنان خاکي روي زمين رفته و از اين راه تمام خدايان را به تعجب واداشت. هومر در اين باره می‌گويد: «وي زئوس را نيز از راه به در برده و او را که معمولاً بسيار محتاط بود، از جاده‌ی حزم و دورانديشي دور کرد و خداي خدايان را به آغوش زنان فاني روي زمين انداخت». زئوس خود نيز از اين بابت مدتي در تعجب بود، اما ناگهان خبردار شد که همه‌ی اين کارها زير سر آفروديته می‌باشد. پس به فکر تلافي افتاده و هوس نزديکي با مردان زميني را در دل آفروديته انداخت. آفروديته نسبت به زنان يا الهه‌های ديگر که با معشوقگان وي عشق بازي می‌کردند، حسادت می‌کرد. يکي از پريان به نام ائوس (Eos) که از ربةالنّوع‌های يونان به شمار می‌آمد و از نژاد خدايان اوليه‌ی يونان (تيتان‌ها) بود، هنگامي که خود را در اختيار آرس قرار داد، به شدت با قهر آفروديته مواجه گرديد و آفروديته وي را به عشقي دائمي و شديد اريون (Orion)، شکارچي غول پيکر، توأم با عذاب براي رسيدن به وي دچار کرد. چرا که اريون می‌توانست روي دريا راه برود و هرگز ائوس به او دسترسي پيدا نمی‌کرد. زنان لمنوس (Lemnos) که احترام لازم را نسبت به آفروديته نداشتند نيز گرفتار خشم او شده و به اين ترتيب بدنشان دچار عفونت و بوي شديدي شد، به طوري که شوهرانشان همه‌ی آنها را طلاق دادند و با اسراي تراکيايي (Thracian) ازدواج کردند. عاقبت زنان لمنوس نيز همه‌ی مردان جزيره را کشته و هنگامي که آرگونوت‌ها (Argonauts) به آنجا رسيدند، با آنها درآميخته و به اين ترتيب پسراني از آنان متولد شد. بنا به قولي دختران سينيراس نيز به امر او دست از عفاف شسته و خود را در اختيار بيگانگان قرار دادند. آفروديته باعث به وجود آمدن جنگ تروا (Troy) نيز گرديد، زيرا وي سيب نفاق را از پاريس (Paris) گرفت و هلن را با او به تروا فراري داد و بدين ترتيب تروا سقوط کرد. اين داستان را چنين نقل می‌کنند که: «روزي اريس (Eris) سيبي به زمين انداخت و قرار گذاشت که آن سيب در اختيار يکي از زيباترين ربةالنّوع‌ها، يعني هرا، آتنا و يا آفروديته گذاشته شود. زئوس به پسرش هرمس دستور داد، اين سه ربةالنّوع را به کوهستان ايدا برده و در آنجا موضوع را به قضاوت الکساندر که بعدها به پاريس موسوم شد، بگذارد. در حضور او اين سه ربةالنّوع به مباحثه پرداخته و هر يک شرحي از زيبايي خويش را بيان داشت. همچنين تصميم گرفته شد تا هر يک هدايايي به پاريس بدهند. هرا، سلطنت جهاني، آتنا وعده‌ی شکست ناپذيري و آفروديته وعده‌ی وصلت با هلن را به پاريس پيشنهاد کردند. وي نيز آخرين پيشنهاد را پذيرفت و همين موضوع سبب جنگ تروا و اردوکشي يونانيان به آسياي صغير شد. در تمام طول مدت جنگ نيز آفروديته کمک خويش را از مردم تروا و مخصوصاً پاريس دريغ نکرد و در جنگي تن به تن که ميان پاريس و منلائوس (Menelaus)، همسر هلن در گرفت، آفروديته، پاريس را از شکست نجات داد و همين کارها باعث ايجاد جنگي عمومي ميان دو طرف شد. بعدها آفروديته، آئنياس را که نزديک بود توسط ديومدس (Diomedes)، پادشاه آرگوس (Argos) به قتل برسد نيز نجات بخشيده و در زد و خوردي ديگر، خود نيز مجروح شد. با تمام اين احوال، حمايت آفروديته مانع از سقوط تروا و مرگ پاريس نشد، اما نژاد مردم تروا بر اثر پشتيباني‌های وي محفوظ و باقي ماند.
چرا که آئيناس توانست با کمک پدرش آنخيسس، پسرش آسکانيوس (Ascanius) يا ايولوس (Iulus) را از شهر تروا که در حال اشتعال بود، بيرون برده و در سرزميني ديگر، يعني شهر رم مستقر سازد. به همين مناسبت، آفروديته را که در روم با نام ونوس شناخته می‌شد، حامي اين شهر دانست و وي را به سرپرستي و حمايت رم برگزيد. مردم روم، ونوس را جدّه‌ی اعلاي ايولي‌ها که از نوادگان ايوله و آئنياس می‌باشند، دانسته و در زمان سزار، معبدي براي جلب کمک او تحت عنوان ونوسِ مادر (Venus Genitrix) بنا نهادند. پرنده‌ی محبوب آفروديته، کبوتران بودند که ارابه‌ی وي را حمل می‌کردند و گل سرخ و درخت مورد نياز گياهان ويژه و مورد نظر وي محسوب می‌شدند. آغاز پرستش آفروديته به احتمال زياد از سمت مشرق زمين بوده و هميشه نقش وي را به صورت زني جوان، بسيار زيبا و عريان که در حال بيرون آمدن از دريا بر ارابه‌اي نشسته و توسط کبوتران کشيده می‌شود، تصوير می‌کردند. در اين نقوش، پسرش اروس به صورت طفلي بالدار و مسلّح به تير به همراه سه الهه‌ی زيباي ديگر به نام‌های تاليا (Thalia)، ائوفروسينه (Euphrosyne) و آگلايا(Aglaia) نيز ديده می‌شوند.  به عبارتي آفروديته صورت ديگري از عيشتر (Ishtar)، سيبله (Cybele)، فريا (Freya) و ونوس که همگي تجسّمي نسبتاً جديد از الهه‌ی قديمي زمين (گايا) محسوب می‌شد که باروري خود را به زمين داده و سبب بيرون آمدن خير و برکت از آن می‌شدند. آنچه درباره‌ی زادن، شوهر کردن، مرگ و بازگشت پيروزمندانه‌ی اين الهگان در اساطير گفته می‌شود، همگي رمزها و تعليم‌هایی است براي پيدايش گياه، خشک شدن آن و اينکه پس از مدتي دوباره سبز شده و تجديد حيات می‌کند. ماده بودن اين خدايان، نشان از رابطه‌اي قديمي است ميان کشاورزان و زن که از روزگاران گذشته و بسيار دور وجود داشته‌اند.


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.