مهدی آذر یزدی
شناسنامه | |
27 اسفند سال 1300 ه.ش | تولد |
18 تیر سال 1388 ه.ش | درگذشت |
بیماری | علت درگذشت |
قبرستان محلی در محله خرمشاد شهر یزد | آرامگاه |
ایرانی | ملیت |
اسلام | دین |
شیعه | مذهب |
مهدی آذر خرمشاهی | دیگر نام ها |
تحصیلات مقدماتى فارسی | تحصیلات |
- | دانشگاه |
نویسندگی | زمینه فعالیت |
کودک و نوجوان | سبک |
از دهه سی | سال های فعالیت |
بیش از 30 اثر | آثار مهم |
چندین جایزه ادبی خارجی و داخلی | جایزه ها |
- | وبگاه رسمی |
مجرد | همسر |
- | فرزندان |
پدر: حاج علیاکبر رشید | والدین |
زندگی نامه
تولد
مهدی آذر یزدی سال ۱۳۰۱ ه.ش در محله خرمشاه یزد متولد شد. وی نویسنده کودک و نوجوان اهل محله خرمشاه یزد بود. او هرگز ازدواج نکرد و هیچگاه به کار دولتی مشغول نشد. در واقع، تنها لذت زندگیاش، کتاب خواندن بود. او اولین نویسندهای است که در ایران به فکر نوشتن داستان برای کودکان و نوجوانان افتاد. به همین دلیل است که عنوان «پدر ادبیات کودک و نوجوان ایران» را به او دادهاند.
درگذشت
آذریزدی در ۱۳۸۸ ه.ش پس از مدتی دست و پنجه نرم کردن با بیماری در ۸۸ سالگی در بیمارستان آتیه تهران چشم از جهان فروبست. و در گوشهای از یک قبرستان محلی در محله خرمشاد شهر یزد همانجا که محله پدریاش بود و امروز به خیابان آذریزدی مشهور است، آرام گرفت. به خاطر آثار ارزشمند او در حوزه کتاب کودک، روز درگذشت او به نام روز ملی ادبیات کودک و نوجوان نامگذاری شدهاست.سمت و فعالیت ها
فعالیت های علمی
تحصیلات
مهدی آذریزدی الفبا را از پدرش یاد گرفته بود، پدری که موافق رفتن او به مدرسه نبود و او را پای منبرهای مذهبی بزرگ کرد. مهدى تحصیلات مقدماتى فارسی، قرآن و عربى را نزد پدر، مادربزرگ و در «مدرسه خان» آموخت و همزمان با تحصیل، به زراعت و بنایى پرداخت. مدت یک سال و نیم ، صبح های تاریک به مدرسه ی خان می رفت و تا طلوع آفتاب نزد یک « آشیخ » که او هم روزها در گیوه فروشی کار می کرد ، با سه شاگرد دیگر یادگرفتن عربی را با اصرار پدر شروع کرد ، « نصاب » را حفظ نمود و تا « انموزج و الفیه » خواند که بعد آن را رها کرد. آذر یزدی ، پس از اتمام تحصیلات مقدماتی ، چندی در رشته ی علوم قدیمه به تحصیل پرداخت و با زبان عربی و انگلیسی آشنایی یافت.
فعالیت های اجتماعی
در بیست سالگی از کار بنایی به کار در کارگاه جوراب بافی یزد کشیده شد. پس از آنکه صاحب کارگاه جوراب بافی تصمیم به تأسیس دومین کتابفروشی شهر یزد گرفت، او را از میان شاگردان کارگاه به کتابفروشی منتقل کرد. کار در کتابفروشی زمینه آشنایی او با اهالی شعر و ادب را فراهم کرد، و پس از مدتی به تهران نقل مکان کرد و با معرفی همشهری خود حسین مکی در چاپخانه حاج محمد علی علمی واقع در خیابان ناصرخسرو مشغول بهکار شد.
فعالیت های فرهنگی
در سال ۱۳۳۵ ه.ش و در سن ۳۵ سالگی، پس از آنکه قصهای از انوار سهیلی در چاپخانه توجهاش را به خود جلب کرد، به فکر سادهنویسی قصه آنطور که مناسب کودکان باشد افتاد. این ایده، زمینهساز خلق جلد اول کتاب قصههای خوب برای بچههای خوب شد. او این مجموعه را شبها در یک اتاق دو در سه متری زیر شیروانی مینوشت و نگران بود که کتاب خوبی نشود و او را مسخره کنند. بزرگترین لذت زندگی پیر قصهگوی یزد از همان نوجوانیاش، کتاب خواندن بود و تنها هراسش در زندگی این بود که عمرش به پایان برسد و حسرت کتابهای نخوانده را با خود به همراه داشته باشد. همیشه با لذت کتاب میخواند و میگفت: «سرم را که توی کتاب میکنم، مثل یک آدم مست، دنیا روی سرم خراب میشود. این تنها لذتی است که میشناسم. »آذریزدی یکی از پیشگامان و برجسته ترین نویسندگانی است که با بازنویسی متون کهن برای کودکان و نوجوانان در فاصله سال های ۱۳۳۶ ه.ش تا ۱۳۶۹ ه.ش آثار ماندگاری را به یادگار گذاشت. برای نمونه وی در مجموعه هشت جلدی قصه های خوب برای بچه های خوب، برخی آثار کهن همچون «کلیله و دمنه، مرزبان نامه» و مثنوی مولوی را بازنویسی کرده است.
آثار
دوره هشت جلدی «قصههای خوب برای بچههای خوب» شامل دفترهای «قصههای کلیله و دمنه»، «قصههای مرزبان نامه»، «قصههای سندباد نامه و قابوس نامه»، «قصههای مثنوی مولوی»، «قصههای قرآن»، «قصههای شیخ عطار»، «قصههای گلستان و ملستان» و «قصههای چهارده معصوم»؛ وی اولین کتاب از مجموعهٔ ۸ جلدی قصههای خوب برای بچههای خوب را در سال ۱۳۳۵ ه.ش توسط مؤسسه انتشاراتی امیرکبیر منتشر کرد.دوره ده جلدی «قصههای تازه از کتابهای کهن» شامل دفترهای «خیر و شر»، «حق و ناحق»، «ده حکایت»، «بچه آدم»، «پنج افسانه»، «مرد و نامرد»، «قصهها و مثلها»، «هشت بهشت»، «بافنده داننده» و «اصل موضوع».
«گربه ناقلا»؛ «شعر قند و عسل»؛ «مثنوی بچه خوب»؛ «قصههای ساده برای نوآموزان»؛ «تصحیح مثنوی مولوی»؛ «گربه تنبل»؛ «خودآموز مقدماتی شطرنج»؛ «خودآموز عکاسی برای همه»؛ «قصههای پیامبران»؛ «یاد عاشورا»؛ «تذکره شعرای معاصر ایران»؛ «لبخند»؛ «چهل کلمه قصار حضرت امیر (ع)»؛ «دستور طباخی و تدبیر منزل»؛ «خاله گوهر» و آثاری دیگر که هنوز به چاپ نرسیدهاست.
جوایز و افتخارات
مهدی آذر یزدی در سال ۱۳۴۳ ه.ش به سبب نگارش کتاب «قصههای خوب برای بچههای خوب» از سوی «سازمان جهانی یونسکو» به دریافت جایزه نایل آمد. کتابهای وی از طرف «شورای کتاب کودک» نیز کتاب برگزیده سال شدهاند. او در سال ۱۳۷۹ ه.ش به سبب نگاشتن داستانهای قرآنی و دینی، «خادم قرآن» شناخته شد. همچنین چندین دفعه از سوی «حوزه هنری استان یزد» «انجمن آثار و مفاخر فرهنگی»، «بنیاد ریحانة الرسول (س)» و… برای وی مراسم بزرگداشت برگزار شدهاست. پس از درگذشت او در شهر یزد به همت حوزه هنری استان یزد و با همکاری اداره پست آن شهر تمبر یادبودی با شمارگان ۱۶۰۰ چاپ شد.به خاطر آثار ارزشمند او در حوزه کتاب کودک، روز درگذشت او به نام روز ملی ادبیات کودک و نوجوان نامگذاری شدهاست.
اندیشه / نظرات
مهدی آذر یزدی ، با ذکر خاطراتی از دوران کودکی خود می گوید : « - اولین بار که حسرت را تجربه کردم ، موقعی بود که دیدم پسرخاله ی پدرم که روی پشت بام با هم بازی می کردیم و هردو هشت سال بودیم ، چندتا کتاب دارد که من هم می خواستم و نداشتم. به نظرم ظلمی از این بزرگتر نمی آمد که آن بچه که سواد نداشت ، آن کتاب ها را داشته باشد و من که سواد داشتم ، نداشته باشم. کتاب ها ، گلستان و بوستان سعدی ، سیدالانشاء ، نوظهور و تاریخ معجم چاپ بمبئی بود که پدرش از زرتشتی های مقیم بمبئی هدیه گرفته بود. شب قضیه را به پدرم گفتم. پدرم گفت ، اینها به درد ما نمی خورد ، اینها کتاب های دنیایی اند. ما باید به فکر آخرتمان باشیم. شب رفتم توی زیرزمین و ساعت ها گریه کردم و از همان زمان عقده ی کتاب پیدا کردم ، که هنوز هم دارم. - یک وقتی کار کوچه و صحرا کم شد ، قرار شد من بروم سر کار بنایی و گلکاری کار کنم. این کارها هم اغلب توی شهر بود و به این ترتیب من با شهر یزد آشنا شدم. در یزد با اینکه بچه ها و بزرگ ها ما را دهاتی حساب می کردند و لهجه و لحن حرف زدن ما را مسخره می کردند ، ناراحت نبودم ، چون راست می گفتند : ما دهاتی بودیم و خیلی چیزها را نمی دانستیم. اما رفت و آمد توی شهر برای من تازگی داشت. نان نازک بازاری و پالوده یزدی و بعضی میوه ها که قبلاً هرگز ندیده بودم و زندگی شسته رفته ی شهری ها مرا به شهر جذب می کرد. به خاطر همین یک روز گفتم : دیگر به صحرا نمی روم. پدرم اوقاتش تلخ شد ، ولی مادرم با کار در شهر موافق بود. از کار بنایی به کار در کارگاه جوراب بافی کشیده شدم. صاحب کارگاه با « گلباری ها » ، صاحبان یگانه کتابفروشی شهر ، خویشی داشت و او هم جداگانه یک کتابفروشی تأسیس کرد و مرا از میان شاگردهای جوراب بافی جدا کرد و به کتابفروشی برد. دیگر گمان می کردم به بهشت رسیده ام ، تولد دوباره و کتاب خواندن من شروع شد. در این کتابفروشی بود که فهمیدم چقدر بی سوادم و بچه هایی که به دبستان و دبیرستان می روند ، چقدر چیزها می دانند که من نمی دانم. برای رسیدن به دانایی بیشتر ، یگانه راهی که جلو پایم بود خواندن کتاب بود. سه چهار سال کار در این کتابفروشی ، هوس نوشتن و شعرگفتن و با بچه های درس خوانده همرنگ شدن را در من به وجود آورد »مهدی آذر یزدی ، با ذکر خاطراتی از فعالیت های گوناگون خود می گوید : « - در بحبوبه ی جنگ دوم و یکی دو سال از شهریور 1320 گذشته بود که ناگهان آمدم تهران ، حال ناگزیر می بایست کاری پیدا می کردم تا بتوانم با آن زندگی کنم و این کار حتماً می بایست کاری مطبوعاتی می بود. در تهران با چند کتابفروشی از راه مکاتبه آشنا بودم ، ولی نمی خواستم بروم و بگویم کار می خواهم ناشناسانه تقاضای کار کردن را سهل تر می یافتم. پیشتر با مقالات « هاشمی حائری » انسی پیدا کرده بودم. با خودم گفتم ، یک روزنامه نویس مشهور با همه ارتباط دارد. نامه ای به ایشان نوشتم و گفتم که کار مطبوعاتی می خواهم. آقای هاشمی قدری توپ و تشر زد و ملامت کرد که به تهران می آیید چه کنید ؟! ما خودمان از این شهر در عذابیم و از این حرف ها. بعد کم کم آرام شد و گفت ، شما سه شنبه ی آینده بیا یک فکری برایت می کنم. سه شنبه ی بعد ، آقای حسین مکی را در همان اداره ( ظاهراً روزنامه ایران ) صدا کرد و گفت ، بیا ، این همشهری ات آمده. با آقای مکی در یزد آشنا شده بودم. آقای مکی گفت ، در خیابان ناصرخسرو با چاپخانه ی حاج محمدعلی علمی صحبت کرده ام ، برو آنجا و بگو مکی مرا فرستاده. همان روز رفتم و در چاپخانه ی علمی مشغول به کار شدم و تا امروز همچنان در کتابفروشی های متعددی مشغول کار هستم ( حالا در هشتادسالگی ، کارم بیشتر تصحیح نمونه های چاپی کتاب است ). - با اینکه در این مدت چهل و هفت سال اقامت در تهران ، از کتاب دور نشده ام ، ولی به کارهای مختلفی دست زده ام و هروقت از هرجا بد می آوردم ، چاپخانه ی علمی دوباره پناهگاه من بود. دو بار کتابفروشی دایر کردم و هر دوبار ورشکست شدم. دوبار با یکی از کسانی که در چاپخانه آشنا شده بودم شریک شدم و به کار عکاسی حرفه ای پرداختم و هر دوبار مغبون و پشیمان شدم. یک بار یک عکاسخانه را خریدم ، ولی بعد از یک سال واگذار کردم ، چون با وضع من جور نمی آمد. در کتابفروشی های خاور ، ابن سینا ، امیرکبیر ( دوبار ) ، بنگاه ترجمه و نشر کتاب ، روزنامه ی های آشفته و اطلاعات و چاپخانه ی علمی ( سه چهار نوبت و هر نوبت به مدت شش ماه تا چندسال ) کار کردم. هر وقت نمی توانستم با جایی جور بیاییم ، از کار موظف و مستمری گرفتن دست برمی داشتم و فقط کار فردی غلط گیری و فهرست اعلام نویسی و . . . را انجام می دادم ( کاری که همچنان به آن مشغولم ). - اولین بار که به فکر تدارک کتاب برای کودکان افتادم ، سال 1335 ه.ش یعنی در سن 35 سالگی ام بود. در این سال ، در عکاسی یادگار یا بنگاه ترجمه و نشر کتاب کار می کردم و ضمناً کار غلط گیری نمونه های چاپی را هم از انتشارات امیرکبیر گرفته بودم و شب ها آن را انجام می دادم. قصه ای از « انوار سهیلی » را در چاپخانه می خواندم که خیلی جالب بود ، فکر کردم اگر ساده تر نوشته شود ، برای بچه ها خیلی مناسب است. جلد اول « قصه های خوب برای بچه های خوب » خود به خود از اینجا پیدا شد. آن را شب ها در حالی می نوشتم که توی یک اتاق 2 × 3 متری زیر شیروانی ، با یک لامپای نمره ده دیوارکوب زندگی می کردم. نگران بودم کتاب خوبی نشود و مرا مسخره کنند. آن را اول بار به کتابخانه ی ابن سینا ( سر چهار راه مخبرالدوله ) دادم. آن را بعد از مدتی پس دادند و رد کردند. گریه کنان آن را پیش آقای جعفری ، مدیر انتشارات امیرکبیر بردم. ایشان حاضر شد آن را چاپ کند. وقتی یک سال بعد کتاب از چاپ درآمد ، دیگران که اهل مطبوعات و کار کتاب بودند ، گفته بودند که خوب است. به همین خاطر ، آقای جعفری پیوسته جلد دوم آن را مطالبه می کرد. کم کم این کتاب ها به هشت جلد رسید ، البته قرار بود ده جلد شود ، ولی من مجال نوشتن آن را پیدا نکردم ».
در نگاه دیگران
اشخاص
رهبر انقلاب در سفر خود به استان یزد در سال ۱۳۸۶ ه.ش، وقتی متوجه میشوند که وی هم در جلسه حضور دارد، از ایشان تجلیل کرده و سخنانی دربارهی ایشان میفرمایند. متن بیانات رهبر انقلاب بدین شرح است:نکتهی دوم در مورد آقای آذر یزدی است که الان اطلاع دادند ایشان در این جلسه نشستهاند و ظاهراً بیمار هم بودند و با حال بیماری زحمت کشیدهاند و آمدهاند.
من چندی پیش در یک برنامهی تلویزیونی دیدم که از ایشان تجلیل کرده بودند. من با اینکه وقتم هم کم است، از وقتی تلویزیون را روشن کردم و دیدم که از ایشان دارد تجلیل میشود، پای آن برنامه نشستم، صحبتهای خود ایشان را هم گوش کردم.
ایشان در آنجا میگفتند که در طول آن سالهای پیش از انقلاب هیچکس کمترین تشکری، تقدیری از این مرد زحمتکش و خدوم نکرده. آن برنامه را که من دیدم، نکتهای در ذهنم بود و دلم خواست که آن را یک وقتی به ایشان بگویم، فکر میکردم دیگر امکان ندارد و عملی نیست؛ کجا حالا ما آقای آذر یزدی را زیارت کنیم! حالا تصادفاً امشب ایشان اینجا هستند.
آن نکته این است که من خودم را از جهت رسیدگی به فرزندانم، بخشی مدیون این مرد و کتاب این مرد میدانم. آنوقتی که کتاب ایشان درآمد - اول هم به نظرم دو جلد، سه جلد، تا آنوقتی که من اطلاع پیدا کردم، از این کتاب درآمده بود؛ «قصههای خوب برای بچههای خوب» - من رفتم تورق کردم.
بچههای ما داشتند به دوران مُراهقی - یعنی نزدیکی به بلوغ - میرسیدند، دوره هم دورهی طاغوت بود و همهی عوامل در جهت گمرهسازی ذهن و دل جوان حرکت میکرد. من دلم میخواست چیزی باشد که جوانهای ما با او هدایت شوند و جاذبه هم داشته باشد. خب، کتاب خوب که خیلی بود. بنده فهرست پیشنهادی کتاب مینوشتم و بین جوانهای دانشجو و دانشآموزهای سطوح بالای دبیرستانها پخش میشد، اما برای بچههای کوچک، دستمان خالی بود، تا اینکه کتاب ایشان را من پیدا کردم. نگاه کردم دیدم این از جهات متعددی، از دو سه جهت، همان چیزی است که من دنبالش میگردم.
به نظرم دو جلد یا سه جلد آنوقت چاپ شده بود، خریدم. بعد هم دنبالش گشتم تا اینکه جلد پنجم به نظرم یا ششم - حالا درست نمیدانم، یادم نیست - درآمد؛ بتدریج چاپ شد و من رفتم تهیه کردم و برای فرزندانم خریدم.
نه فقط فرزندان، بلکه در سطح شعاع ارتباطات فامیلی و دوستانه، هرجا دستم رسید و فرزندی داشتند که مناسب بود با این قضیه، این کتاب ایشان را معرفی کردم.
خواستم این حقشناسی را من به نوبهی خود کرده باشم. ایشان یک خلأئی را در یک برههی از زمان برای زنجیرهی طولانی فرهنگی این کشور پر کردند. این کار، باارزش است. خداوند از شما - آقای مهدی آذر یزدی! - این خدمت را قبول کند و مأجور باشید. این ستایشهای زبانی و اینها، اجر کارهائی که با اخلاص انجام گرفته باشد، نمیشود؛ اجر کار مخلصانه را خدا باید بدهد و خدا هم خواهد داد.
- محمدعلی اسلامی ندوشن نویسنده و منتقد برجسته معاصر معتقد است که چند نسل جدید با قصه هایی که آذریزدی از میان کتاب های قدیمی بیرون آورد، زندگی کردند. در واقع، بازنویسی آذریزدی از قصه هایی که از متون کهن استخراج می کرد، برای نسل های جدید ما بسیار آموزنده و اثربخش بود. کاری که آذریزدی در این سال ها انجام داد، کاری بسیار مفید بود که کم تر شخصی به این موضوع پرداخت و او جزو نخستین افرادی است که به بازنویسی متون کهن برای کودکان توجه کرد.
- مصطفی رحماندوست شاعر و داستان نویس حوزه کودک و نوجوان بر این باور است که آذریزدی در دوران خود بازنویسی متون کهن را آغاز کرد. وی شاید در زمان معاصر، جزو نخستین افرادی بود که به بازنویسی قصه های کهن پرداخت. از این رو قصه های خوب برای بچه های خوب با هدف مشخص و نثر خوب بازنویسی شده و خواننده می تواند آن را به راحتی بخواند. کمترین کمک آذریزدی به بچه ها این بود که در دوره ای که همه فکر می کردند، متون کهن غیرقابل دستیابی است، آنها را عمومی کرد.
منابع:
1. ویکی پدیا
2. همشهری آنلاین
3. خبرگزاری ایرنا
4. خبرگزاری فردا
5. khamenei. ir