يکشنبه، 21 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

کمال جان نثار

کمال جان نثار
شهید کمال جان نثار : فرمانده تیپ مهندسی رزمی جهاد سازندگی(سابق)استان زنجان سال 1331 در شهر زنجان به دنیا آمد . زمانی که شش سال بیشتر نداشت پدرش را که باغبان بود از دست داد و مسئولیت سر پرستی خانواده بر عهده مادر و برادر بزرگ ترش ، قرار گرفت . دوره ابتدایی را در دبستان هنر زنجان و دوره ی راهنمایی را در مدرسه رزاق افشار چی گذراند . در تمام این دوران برای کمک به خانواده پس از تعطیلی از مدرسه در قهوه خانه یکی ازآشنایان کارمی کرد . همچنین برای مدتی در یک دارو فروشی مشغول به کار شد . کمال،دوره دبیرستان را در هنرستان امیر کبیر زنجان گذراند و در همان ایام نزد مادرش که درهتل مقدم زنجان مشغول به کار بود ، اشتغال یافت . وی علی رغم تحصیل وکار در سنین نوجوانی ، بسیار به مطالعه کتابهای رمان و قصه علاقه داشت و همواره یک سیر مطالعاتی را دنبال می کرد که از سالهای 1350 به بعد ، این سیر مطالعه به سمت کتابهای مذهبی و زندگی ائمه (ع) سوق یافت . کمال پس از اخذ دیپلم ریاضی فیزیک دوره سربازی را در شیراز سپری کرد و پس از اتمام دوره سربازی در سازمان دامداری زنجان دوره شش ماهه ای که معادل فوق دیپلم بود گذراند . پس از آن به استخدام اداره کشاورزی تهران در آمد و تا سال 1357 در آنجا مشغول به کار بود . وی در سالهای قبل از پیروزی انقلاب با شرکت در جلسات مذهبی و سخنرانی های علما و واعظین مختلف با آرمانها و افکار حضرت امام آشنا شد . از فعالیتهای دیگر کمال اجرای نمایش سیاهان حبشه و نمایشهای مختلف مذهبی به همراه یک گروه مذهبی هنری با عنوان پیام هنر بود که سهم موثری را در پررنگ کردن وجه ی مذهبی و اسلامی مردم با زبان هنر و نمایش در آن زمان داشت. در ابتدای سال 1357 در جریان فعالیتهای انقلابی خود به واسطه خواهر کوچکش با خانواده ای مذهبی آشنا شد و از طریق آشنایی با این خانواده زمینه ای برای ازدواج وی با خانم اکرام اعرابی فراهم آمد . وی که در آن زمان بیست و هفت سال داشت مراسم خواستگاری و ازرواج خود را به نحوه ساده ای بر گزار شد و از این پس به همراه همسرش به فعالیت اجتماعی می پرداخت . در فعالیتهای انقلابی جزء اولین افرادی بود که با اسلحه وارد خیابانها می شد و مردم را به مبارزه تشویق می کرد . معمولا در راهپیمایی ها به عنوان یک نیروی قوی فعالیت می کرد و چندین بار نیز در جریان این درگیری ها مجروح شد . زمانی که انقلاب اسلامی به پیروزی رسید ، در ابتدای سال 1358 وقتی مردم از نظر اقتصادی با مشکلات زیادی مواجه شده بودند ، وی جهت رفع نیازهای روز مره مردم به همراه چند نفر اقدام به تاسیس یک سری شرکتهای تعاونی کرد. وقتی مطلع گردید ضد انقلاب در کردستان خرابکاری می کند به کردستان رفت.با آغاز جنگ ، با توجه به تخصص خود از اداره کشاورزی به اداره جهاد سازندگی معرفی شد و در قسمت تدارکات جهاد مشغول به کار شد . پس از مدتی به سپاه قیدار پیوست و سپس با تشکیل دو گرهان رزمی و جهادی فعالیت خود را در جبهه ادامه داد . وی جهت آمادگی رزمی و دفاعی و جهادی فعالیت خود را در جبهه ادامه داد . او دو گروهان رابه مدت سه ماه یکی را به انگوران و دیگری را به قیدار اعزام نمود و پس از کسب آمادگی برای اولین بار از استان زنجان این دو گروهان را به جبهه سومار اعزام کرد . در زمانی که فقدان واحد مهندسی رزمی را در جبهه ها احساس کرد ، به همراه دیگر رزمندگان خود را به برنامه ریزی دقیق در قالب فعالیتهای رزمی مهندسی ، اقدام به ساخت جاده ، کارخانه یخ سازی ، حمام و ... کرد . پس از آن به صورت یک رزمنده عادی به خط مقدم جبهه رفت . وی مرتب در فکر رفع مشکلات جهاد سازندگی در پشت جبهه و رزمندگان در خطوط مقدم بود . یک بار که در سال 1361 در منطقه حضور داشت بچه ها ی رزمنده حمام نداشتند و مجبور بودند جهت استحمام به منطقه میمک بروند . وقتی از این مسئله مطلع شد یک نفر را به عنوان معمار انتخاب کرد و خود دوشادوش کارگران شروع به کار کرد و حمام را ساخت . همچنین جهت تامین آب شرب مردم لرستان به ایجاد کارخانه یخسازی صالح آباد اقدام کرد . به خاطر همین سخت کوشی و مسئولیت پذیری از سوی وزارت جهاد سازندگی (سابق )و ستاد نیروی زمینی سپاه مورد تقدیر قرار گرفت و لوح تقدیری به او اعطا شد . او در جبهه به عنوان مسئول مهندسی رزمی جهاد زنجان و سپس به عنوان معاونت مهندسی رزمی فعالیت داشت و در پشت جبهه به امر تبلیغات جنگ یاری می رساند . این مسئولیتها سبب شده بود که وقت کمتری را صرف امور خانه و خانواده بکند. حاج کمال بدون اینکه به سمت خود توجهی بکند هر کاری را به عهده می گرفت . یک بار که در حال پوست گرفتن بادمجان بودم ، گفت : ما نیز در حج از این وسیله جهت پوست گرفتن بادمجان ها استفاده می کنیم . گفتم مگر شما در حج آشپزی هم می کنید ؟ و ایشان گفت : در اوقاتی که بیکار هستم در آشپزخانه کمک می کنم و این درحالی بود که همسرم مسئولیت مهمی را بر عهده داشت . یک بار به ایشان گفتم : جهاد واجب کفایی است نه عینی ، پس چرا این همه به جبهه می روی . او پاسخ داد : درست است که جهاد واجب کفایی است ولی نمی خواهم بعد از جنگ وقتی فرزندانم سوال کردند پدر ! زمان جنگ چه کردی ؟ برای آنها جوابی نداشته باشم . کمال چون جزء اقشار محروم جامعه بود از این رو در مناطق جنگی نیز با افراد کم سن و سال و محروم دوست می شد ، با شوخی پولشان را از جیبشان در می آورد مقدار بیشتری سر جایش می گذاشت و وقتی آنها متوجه جیبشان می شدند می دیدند پول هایشان زیاد شده است متوجه عمل حاج کمال می شدند . یکی از دوستان کمال نقل می کند : حاجی تنها یک فرمانده نبود بلکه در هر کاری کمک می کرد . روزی می خواستیم قطعات یک پل را که عراق منهدم کرده بود ، از داخل آب بیرون بیاوریم و مجددا بازسازی کنیم هوا به شدت سرد و آب سردتر از هوا بود . وقتی به نزد ما آمد و متوجه مشکل شد ، لباسهایش را در آورد و داخل آب شد و با زحمت زیاد قطعات فلزی را از آب خارج نمود .و ما آن را دوباره ساختیم . زمانی که از جبهه باز می گشت همراه نیروهای سپاه در سطح جامعه فعالیت می کرد . در طول جنگ معمولا در جبهه حضور داشت ، در عملیات خیبر از ناحیه سر ترکش خورد ولی چون در آن عملیات ، جهاد زنجان مسئول حفاظت از پل سید الشهدا بود به عقب باز نگشت و با سر باند پیچی شده در خط مقدم ماند و حتی برای ساعتی استراحت نکرد . کمال با دیگران مخصوصا افراد رده پایین بسیار صمیمی بود و با دیگران در کارها مشارکت می کرد و حتی اگر با کسی صمیمی هم بود ، نمی گفت فلان کار را برای من انجام بده . زمانی هم که می خواست کاری را بر عهده کسی بگذارد با شوخی از آنها کاری را می خواست نه اینکه مستقیما بگوید کاری را انجام بده . مثلا برای اینکه بداند طرف مقابل کار محول شده را انجام داده است یا نه ، می گفت : خب فلانی تعریف کن چه کارهایی امروز انجام داده ای . و او هم که متوجه منظور حاجی می شد می گفت : بیش از این شرمنده ام نکن . وی به علت علاقه شدید ی که به شهید چمران داشت همواره عنوان می کرد که دوست دارد مانند وی شهید شود و همانطور شد که آرزو داشت . درباره چگونگی شهادت کمال جان نثار یکی از دوستانش می گوید : آخرین دیدار من با حاج کمال یک روز قبل از شهادت وی بود . سال 1365 قبل از شروع عملیات والفجر 9 در منطقه سقز بودیم و یک گردانی تحت عنوان قائم تشکیل شده بود که از طرف استانداری و سپاه افرادی را به خط مقدم می فرستادند ، تا از نیازهای رزمندگان مطلع شوند . مسئول پشتیبانی ، حاج کمال و احمد یوسفی بودند که شب قبل به سقز آمده بودند و تا صبح به نیایش پرداختند . صبح موقع حرکت به حاج کمال گفتم : منافقین وضد انقلابیون اطراف را گرفته اند و موقعیت خطر ناک است . ولی ایشان قبول نکرد و با اشتیاق و چهره ی خندانی از من خداحافظی کرد . شب هنگام خبر دادند که حاج کمال جان نثار و احمد یوسفی با هم به شهادت رسیده اند . خبر شهادت او مانند پتکی بر سر قرارگاه بود به نحوی که همه احساس بی پناهی می کردند . آن شب کار ما از گریه گذشته بود و ضجه های سوزناک نیز نمی توانست آراممان کند . به این ترتیب حاج کمال جان نثار در تاریخ 6 مهرماه سال 1365 در ماه محرم ، در ارتفاعات لاری بانه در منطقه شیلر و هزار قله منطقه غرب ، در اثر اصابت گلوله توپ به شهادت رسید . وی سه فرزند پسر از خود به یادگار گذاشته است .


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.