يکشنبه، 21 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

عبدالعلی اکبری

عبدالعلی اکبری
شهید عبدالعلی اکبری : فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درمنطقه مرزی «میرجاوه»در استان «سیستان وبلوچستان» دشمنان داخلی و خارجی انقلاب که از پیروزی اسلام، سخت عصبانی و خشمگین بودند، به یکباره با خیل انسانهای شجاع و متدینی روبرو می شوند که با تمام سرمایه وجودی برای حفظ و حراست از دستاوردهای انقلاب، وارد صحنه های دفاع و حضور در میادین مبارزه شده اند. عبدالعلی، فرد خود ساخته ای که خود را مهیای چنین ایامی نموده بود، خویشتن را وقف دین و دسترنج عظیم انبیا و اولیا الهی یعنی پاسداری از نظام مقدس و نوپای جمهوری اسلامی می کرد. هر کجا که نیاز بود و هر زمان که طلب می کرد، او خود را آماده خدمت و فداکاری کرده بود. فضا و مکان او را پایبند نمی ساخت. هر کجا تهدیدی علیه نظام صورت می گرفت، خود را موظف به حضور و دفاع می دید. در روستای موطن خویش، درنواحی محروم، مناطق بحرانی و در جبهه های جنگ تحمیلی در عرصه های نظامی، عمرانی و فرهنگی به نگهبانی از اهداف مقدس و آرمانهای متعالی اسلام پرداخت. در ماموریتها هر کجا فرمانده مستقیم حضور نمی داشت، مقبولیت عامش موجب روی آوردن افراد به او می گردید واین قولی است که اکثر همرزمان، جملگی به آن اعتراف دارند. او در سپاه مفهوم حیات و زندگی و فداکاری در راه عقیده را آموخت و آن را به عنوان مامن و پناهگاهی برای دفاع از حق محرومین و ضعیف نگهداشته شدگان می دانست. سپاه را جنود الهی می دانست که به صورت مسلحانه بازوی توانمند ولی فقیه است و آرزو داشت که در این لشکر الهی منشا خدمت و فعالیتهای بیشتری باشد. کشتی گیر با وفا در سپاه نیکشهر، معمولا با برادران اصلانی و پور کبیریان کشتی می گرفت. جالب توجه اینکه هر سه بزرگوار نیز به دیار باقی شتافتند و میعاد در آخرت را عهد بستند. الحق در نبرد و مبارزه با شیطان نفس، نیز غالب آمد و برتری روح پاک و سترگ را علیرغم جثه ی نحیف و لاغر در مبارزه به اثبات رسانید. در پنجاه کیلومتری غرب« اصفهان» در بخش مرکزی شهرستان «لنجان»و روستای« کوشگیجه» در سال 1338 مولد فرزندی برای اسلام بود که خود را در شرق و غرب و جنوب کشور، بلند آوازه ساخت. مردم متدین این روستا به کارگری، کشاورزی و دامداری مشغول هستند. اعضای خانواده نام با معنای عبدالعلی را بر او نهادند. مردم این دیار، به مهمان نوازی و شجاعت و پشتکار شهرت دارند و این خصایص در« عبدالعلی» نیز تجلی نموده، با استعداد سرشار خود و علیرغم محروم شدن از مهر و عطوفت مادری در سن شش سالگی وارد دبستان شد و پس از اتمام مرحله ی ابتدایی تعلیم و تربیت، به دلیل نبودن مدرسه راهنمایی در روستا، فاصله چندین کیلومتری روستا تا مبارکه را به صورت پیاده یا دوچرخه طی می نمود و این مقطع تحصیلی را نیز به پایان رساند. نبودن شرایط لازم و تنگدستی ناشی از حکومت ظالمانه ی ستم شاهی، مانع از ادامه تحصیل در مقاطع بالا تر می شود و اوناچار نزد برادرش به کار می پردازد؛ لیکن عطش معرفت بیشتر، او را به کتابخانه ملی می کشاند. با رئیس کتابخانه آشنا و نسبت به مسائل سیاسی کشور آگاه می گردد. در این زمان عبد العلی که جوانی رشید و مستقل گردیده بود، با آوردن اعلامیه های امام به روستا و تکثیر آنها و با تلاش فراوان در آگاهی بخشیدن به اهالی ده، نقش فعالی را به عهده گرفت. وی پلاکاردهایی تهیه و با نوشتن شعارهای اسلامی، رشادت و بی باکی و معرفت خویش را در روستا اثبات می کند و همگام با خواهرش و فرزند او در راهپیمایی های اصفهان شرکت می کرد. در جمعه سیاه هفده شهریور 1357 که طاغوت، مومنین انقلابی را در میدان شهدا همانند برگ خزان بر زمین می ریخت، عوامل ژاندارم در محل، او را به سربازی فرا می خوانند. عبدالعلی ابتدا از معرفی خود امتناع می ورزد، ولی علیرغم میل باطنی به این مساله تن در می دهد و در نتیجه از زرین شهر به عجب شیر اعزام می گردد. پس از چند ماهی با یکی از همفکران خود بعد از صدور فرمان فرار سربازان توسط حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه )، طرح گریز شبانه از پادگان را به اجرا در می آورد و علیرغم گرسنگی مفرط به دلیل ترس از معرفی به نیروی نظامی تا عصر روز بعد به جایی مراجعه نکردند و با پوشیدن لباس شخصی برای سفر، به شهر می روند و به ترمینال مسافربری می آیند؛ اما در همین هنگام توسط مامورین، شناسایی می شوند و پس از تعقیب و گریز در محوطه، دوست «عبدالعلی» دستگیر می شود. او بدون اینکه پولی داشته باشد، با زحمت زیاد، خود را به« اصفهان» می رساند و مخفی می شود. در این مدت خانواده اش مقاومت می کنند، اگر چه پدرش پیوسته از جانب مامورین تهدید و مورد ضرب و شتم قرار می گیرد. قاب عکسی از شاه معدوم در منزل بود. یک روز «عبدالعلی» در حضور اعضای خانواده آن را زیر پایش خرد می کند و با این عمل اعتراض خودش را علیه رژیم پهلوی نشان می دهد. با پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی به رهبری حضرت امام (ره) در بیست و دوم بهمن پنجاه و هفت، روح جدیدی در خدمت بیشتر و بهتر به اسلام و انقلاب و مردم در او دمیده می شود. وی چون نهایت اخلاص و بندگی را در خدمت صادقانه و در راه خدا برای محرومین می دانست، لذا آماده خدمت در نقاط محروم می شود و با ورود به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در تاریخ 6/4/1358 با اولین گروههای اعزامی به منطقه ی« سیستان و بلوچستان »مهاجرت می نماید و پس از ورود به زاهدان، با سایر دوستان اعزامی در قالب یک گروه به سمت «سربوک» از توابع شهرستان «چابهار» حرکت می کند. در آنجا دوشادوش برادران جهاد سازندگی علاوه بر مقابله نظامی با اشرار و شناسایی خانواده های مستمند و فقیر، اقلام ضروری و مورد نیاز آنها را فراهم می کند. پس از چند ماه اقامت در آن محل، از یک طرف گرایش و علاقه و محبت شدید برادران بلوچ به این جوانان فداکار و مخلص افزایش می یابد و از طرف دیگر به سبب وجود و خصومت عوامل داخلی استکبار، برخوردی مسلحانه با عده ای از اشرار به وجود آمد. در این درگیری مسلحانه، برادر «صالح، فرمانده سپاه« نیکشهر» به همراه برادران « ساوجی» و« برخشان» که به منظور توزیع مواد غذایی بین خانواده های محروم منطقه رفته بودند، به فیض شهادت نایل می گردند، ولی برادر« اکبری» وعده ای دیگر سیزده روز به تعقیب آنها می پردازند که اشرار به خاک کشور مجاور می گریزند و آنها به اجبار مراجعت می نمایند. بعد از آن به اتفاق عده ای از برادران به مرخصی می رود و در این بین به خانواده شهید« برخشان» نیز سر زده و دلاوریهای او را برای والدینش بازگو می کند. سپس به« زاهدان» باز می گردد و از آنجا به اتفاق سایر برادران، همراه با نظارت و مسئولیت حاج محمود اشجع ،جهت فعالیتهای عمرانی و فرهنگی عازم منطقه« زهکلود» و «هامون جازموریان» از توابع« کهنوج »می شوند. بعد از آن با آغاز توطئه توسط عوامل خود فروخته استکبار، گروهکهای سر سپرده در کردستان در معیت، قاسم ترک لادانی و حسن کفعمی عازم دیار سنندج و دیواندره می شود و در چند در گیری با نیروهای الحادی حضور فعال و ثمر بخشی داشته است. با شروع جنگ تحمیلی و گسترش تجاوز نیروهای بعث عراق، به اتفاق برادران، عازم« آبادان »می گردد. در جبهه بهمن شیر، در یک درگیری مستقیم و رویارویی، پس از کشتن چند عراقی از ناحیه گردن و فک مورد اصابت گلوله قرار می گیرد و به سختی مجروح می شود. پس از توقف کوتاهی جهت درمان و معالجه به«اصفهان» فرستاده می شود. در این مدت چون قادر به غذا خوردن نبود، فقط مایعات مصرف می کند. در زمستان 1359 مجددا به زاهدان اعزام می شود. این بار با توجه به وضعیت منطقه مرزی «میر جاوه»، تشکیل سپاه و فرماندهی آن به عهده او محول می شود.ا ودر این سمت منشا خدمات زیادی برای استان« سیستان وبلوچستان» می شود. با سپری کردن عمری توام با جدیت و تلاش در محراب عبادت و به هنگام ادای فریضه نماز جماعت به دست یک عامل بیگانه به شهادت می رسد.


نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.