يکشنبه، 21 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

ابوالفضل جهانزاده

ابوالفضل جهانزاده
شهید ابوالفضل جهانزاده : قائم مقام فرمانده گردان 405 امام محمد باقر (ع)لشگر41ثارالله (سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) «ابوالفضل جهانزاده» در تاریخ 9/ 2/ 1341 در شهرستان« بیرجند» در خانواده ای متدین ،و مستضعف دیده به جهان گشود .از همان اوان زندگی به خاطر عشق و علاقه پدرش نسبت به اهل بیت و مداحی ،ایشان شیفته اهل بیت شده ،پیوسته پرچم ارادت و علاقه اهل بیت را بر فراز قلبش بر افراشته بود و همواره با پدرش به مساجد و حسینیه ها و اماکن مقدس می رفت . در سالهای کودکی به خاطر پار ه ای تحولات زندگی به همراه خانواده اش از «بیرجند» به «مشهد مقدس» مهاجرت کرد.« ابوالفضل» تا سن هفت سالگی در« مشهد» به اتفاق خانواده اش روزگار را به خیر و خوشی سپری می کرد تا اینکه مرحله رشد و بالندگی را با رفتن به دبستان آغاز کرد.ا وضمن تحصیل در او قات فراغت جهت کمک خرجی پدر و خانواده اش دست فروشی می کرد .تا سال سوم دبستان کماکان در همان شهر اقامت داشت و سال چهارم را در شهرستان« زاهدان» در دبستان شهید «سید علی اندرز گو»(فعلی) به تحصیل مشغول شد ،دوره ابتدایی را در همین دبستان به اتمام رساند. از سن ده سالگی شروع به مداحی« امام حسین (ع) »کرد و زیر نظر پدر بزرگوارش به فرا گیری اصول مداحی و مدیحه سرایی پرداخت .پس از دوره ابتدایی در مدرسه راهنمایی شهید« رجایی»(فعلی) تحصیل کرد و در سال 1356 دوره راهنمایی را با موفقیت به پایان رساند. در سال 57 13وارد دبیرستان شد که همزمان بود با مبارزات انقلابی مردم بر ضد حکومت ستم شاهی .ایشان نقش خطیر و ارزنده ای در جهت آگاهی دادن به مردم و پخش اعلامیه بر عهده داشت . پس از پیروزی انقلاب اسلامی در انجمن های اسلامی مدارس ،خصوصا دبیرستان «امام خمینی (ره) »شروع به فعالیت فرهنگی و سیاسی نمود .در بر خورد با گروهک های الحادی منافقین و جریانات چپ موثر بود و در بحث های خیابانی با گروهکها مبارزه می کرد و در در گیری ها به همراهی حزب الله با جریانات چپ و نفاق شرکت فعال داشت . در سال 1358 به صورت افتخاری وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در« زاهدان» شد و با گروهی از برادران سپاه، حفاظت صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران در« زاهدان» را بر عهده گرفت. روزها به مدرسه می رفت و شبها به نگهبانی از محل فوق الذکر می پرداخت .در سال 1359 رسما وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد و به طور کلی از مدرسه جدا شد. او شبانه روز تمام وقت خود را وقف پاسداری از ارزشهای مقدس انقلاب اسلامی و مبارزه با گروهکهای ضد انقلاب و منافقین و قاچاقچیان مواد مخدر و اشرار مسلح نمود .در همین رابطه از سپاه« زاهدان» به مدت نه ماه به سپاه پاسداران «ایرانشهر» و «نیک شهر» اعزام شد .بعد از مدتی خدمت در سپاه «نیک شهر» به« زاهدان» باز گشت و در گردان« سوم» سپاه پاسداران انقلاب اسلامب در« زاهدان»و در واحد «عملیات» مشغول به کار شد . همزمان با شروع جنگ تحمیلی چندین مرتبه تقاضای اعزام به جبهه نبرد حق علیه باطل نمود ولی به دلیل نا امنی منطقه «بلو چستان» با تقاضای وی مخالفت شد . در سال 1360 یکی از نزدیک ترین دوستان وی به نام شهید «محمد علی جعفری» به شهادت رسید که تاثیر زیادی در روحیه شهید گذاشت، به طوری که تصمیم قطعی گرفت تا عازم جبهه شود و در همین سال چند مرحله به همراه نیروهای اعزامی از استان به« اهواز» اعزام شد و در یک عملیات از ناحیه دست مجروح گردید . او با شور و اشتیاق خاصی همواره می گفت :من حنجره ام را وقف بی بی زهرا (س) و امام حسین (ع) منموده ام تا زنده باشم برای اهل بیت مداحی خواهم کرد .از اوایل سال 1362 وارد حفاظت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی« زاهدان» شد و مدتی در حفاظت فرودگاه مشغول بود تا اینکه مسئولیت حفاظت امام جمعه« زاهدان» و نماینده ولی فقیه حجت الاسلام و المسلمین حاج آقای «عبادی» را به عهده گرفت و مدتی مسئول گروه حفاظت از ایشان بود . در سال 1362 ازدواج کرد و در سال 1363 خداوند اولین فرزند را که به شهید عطا کرد و ایشان با علاقه با حضرت ولی عصر نام فرزند خود را« مهدی» گذاشت . مهدی پا به عرصه وجود و زندگی گذاشت تا کانون گرم خانواده را گرمتر از پیش سازد. بیش از ده روز از تولد فرزندش نگذشته بود که برای بار دوم به جبهه اعزام شد و خبر تولد فرزندش را به پدرش که در جبهه بود رساند . دراین عملیات حاج «ابوالفضل» به سختی زخمی شد و موج گرفتگی هم باعث شده بود شنوایی گوش چپ خود را از دست بدهد . مدت یک ماه در بیمارستان شهید «هاشمی نژاد» بستری و از« اهواز» با هواپیما به «مشهد مقدس» اعزام گشت . در صورتی که در این مدت خانواده وی هیچ اطلاعی نداشتند .خودش هم به خانواده اطلاع نمی داد .پس از بهبودی نه چندان کامل از بیمارستان مرخص شده و به «زاهدان» مراجعت کرد . پس از مدتی ،وقتی که اندک بهبودی برایش حاصل شد ،مجددا در بیت امام جمعه به حفاظت از ایشان مشغول شد . در سال 1364 خداوند فرزند دومی که دختر بود به ایشان عطا کرد که نام او را« مطهره» نهاد . در سال 1366 توفیق زیارت مکه معظمه نصیب ایشان گردید و به مکه مشرف شدکه همزمان بود با جمعه خونین مکه، توسط« آل سعود»و با همکاری آمریکای جهان خوار که مسلمانان را به خاک و خون کشیدند و شهید یکی از حاجیانی بود که در بر خورد با سر بازان« آل سعود» نقش فعال داشت .او چند مرحله با نیروهای پلیس« عربستان» در گیر شد چون از طرف بعثه« مقام معظم رهبری» مسئولیت سازماندهی بخشی از راهپیمایی برائت از مشرکین را عهده دار بود . در همین بر خورد پلیس «عربستان» ،شهید را از ناحیه کتف مضروب و زخمی کرد . پلیس «عربستان» شهید «جهانزاده» و تعدادی از مردم را دستگیر و با خود رو به طرف بیرون شهر «مکه »حرکت می دهند و ضمن اینکه تمام پول و کفشهایشان را می گیرند آنها را در بیابان رها می کنند .به طوری که مجبور می شوند پیاده و با پای برهنه با تحمل رنج و مرارت بسیار خود را به شهر «مکه» برسانند . به خاطر گرما و سنگهای تیز بیابان پاهای شهید تاول زده بو د و تا مدتی از آن رنج می برد .این امر به حق یاد آور ظلم و ستم مشرکین صدر اسلام بر اصحاب با وفای رسول الله(ص) چون« بلال» ،«عمار» و دیگران در بیابانهای سوزان« عربستان» بود . پس از مراجعت از «مکه» اقوام و بستگان همه به استقبال او آمده بودند با توجه به اینکه حجاج شهید را از مکه به طرف ایران و سپس به شهرستان می آوردند .خانواده «جهانزاده» نگران و مضطرب ،منتظر خبر شهادت یا سلامتی ایشان بودند که در فرودگاه «زاهدان »هواپیمای حامل حجاج به زمین نشست و شهید به آغوش خانواده باز گشت . در سال 1366 برادر کوچک شهید حاج ابوالفضل جهانزاده به جبهه رفت و در عملیات «شلمچه» مفقود الاثر شد .در همین عملیات برادر خانم حاج ابوالفضل «حسن جعفری » هم مفقود الاثر شد و مسئولیتهای شهید با توجه به اطلاعاتی که از جبهه داشت ،جهت تو جیه و خنثی نمودن ناراحتی های خانواده سنگین تر گشت. در سال 1367 یک حادثه معنوی دیگری پیش آمد و آن آشنایی وی با حاج آقا« نوری صفا »بود که به عنوان نماینده ولی فقیه در سپاه پاسداران استان« سیستان و بلو چستان» مشغول به کار شده بودند .آشنایی اولیه زمانی بود که یک روز هنگام اقامه نماز در مسجد سپاه ،شهید« ابوالفضل» ذکری گفت و سجده ای طولانی داشت .آنگاه حاج آقای نوری صفا پیش شهید می آید و قبا روی دوش او می گذارد و می گوید :این هدیه را قبول کنید و او قبول می کند و از اینجا یک رابطه دوستی و نزدیکی با هم برقرار می نمایند .از این به بعد حاج آقا« نوری صفا» ازحاج« ابوالفضل» می خواهد که در موعظه ها و سخنرانی ها پای منبر ایشان به مداحی و نوحه سرایی اهل بیت بپردازد . حاج «ابوالفضل» خانواده و همسر خود را در یک اردو همراه خانواده شهید برده بود و به بچه هایش گفته بود در طول سفر به هیچ عنوان مرا با با صدا نزنید مبادا فرزندان شهید ان ناراحت و اندوهگین شوند .


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.