يکشنبه، 21 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

عباس ردانی پور

عباس ردانی پور
فرمانده تیپ سلمان(ره) (سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) شهید «عباس ردانی پور» در سال 1341 و در خانواده ای با وضعیت معیشتی متوسط در روستای «ردان کراج »در پنج کیلو متری شهر« اصفهان» به دنیا آمد ،او فرزند پنجم از خانواده ای یازده نفره بود و در دامان مادری پر مهر و گرانمایه و زیر سایه پدری غیور و سر افراز و کشاورز با دستانی پینه بسته از کار ،نشو و نما کرد تا شایسته آن چنان حیات ابدی و جاودانی گردد . دوران کودکی را به همراه دوستانی چون شهید «حجت الله صادقیان» گذرانید .از همان کودکی فعال ،شجاع و علاقمند به علم بود و از هیچ کمکی به والدینش دریغ نمی کرد .متانت ،درست کاری و خوش اخلاقی وی در این دوران همه را پروانه وار مجذوب می نمود . به فعالیت های مذهبی علاقمند بود ،در مجالس مذهبی شرکت فعال داشت و در او قات فراغت با قرآن مانوس و دارای روحیه ایثار گری بود .به طوری که حقوق ،لباس های تازه و حتی غذای روزانه اش را به نیازمندان می بخشید ،نو جوانی مومن و اجتماعی و معاشرتی بود و در عین حال از آرامش خاصی نیز بر خوردار بود . اوبا تمام شور و علاقه ای که به تحصیل داشت، به علت برخی مشکلات ،محل تحصیل خود را نا مناسب دید و تحصیل در کلاس چهارم دبستان را رها کرد . از زمانی که او شش سال داشت و به مدرسه می رفت مسجد را و نماز جماعت را ترجیح می داد و عاشق نماز بود چرا که می گفت :«مادرم این راه را به من نشان داده است» .زمانی که کلاس دوم بود در درس های دینی پیشرفت کرده بود تا حدی که زیارت عاشورا می خواند .آن بزرگوار هر چه بزرگتر شد خوش اخلاق تر و مهربانتر می شد . خواسته های مادرش را انجام می داد و در کار کشاورزی به پدر کمک می کرد .روزی به خانه آمد و کتاب مفاتیح را به مادرش نشان داد و گفت :«این کتاب را جایزه گرفتم .» شانزده سال داشت که انقلاب اسلامی ایران به رهبری و امامت روح خدا به پیروزی رسید .اوکه قبل از انقلاب یا مشغول کار وکمک به خانواده اش بود یا بر علیه ظلم وستم حکومت ستم شاهی مبارزه میکرد ،بعد از انقلاب و در« سراوان » در کنار مبارزات توانست تحصیلات دوره راهنمایی را به پایان برساند . در سن هفده سالگی به همراه صمیمی ترین دوست خویش که دوستی شان در جوار رحمت حق ابدی شد، به« سراوان» رفت و چهل روز پس از عزیمت توسط نامه خانواده خود را از ثبت قدم در عقیده و راهش مطلع نمود .در سال 1359 و با فرمان امام وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد و در جبهه های نبرد حق علیه باطل شرکت فعال داشت . در سال 1360 و در ماه مبارک رمضان با دختری نجیب و مومنه میثاق ازدواج بست و در همان زمان خبرشهادت برادر را در یافت کرد .یک ماه بعد از ازدواج به جبهه رفت . در سال 1362 خبر میلاد دختران دو قلویش ،او را بسیار شادمان نمود .در زندگی مشترک همسر گرامیش ،در تمامی سختی ها در کنار شهید باقی ماند و حاصل این زندگی مشترک چهار فرزند دختر به نامهای لیلا ، سهیلا ،مرضیه و راضیه که در هنگام شهادت پدر به ترتیب 13 سال (دو قلو هایش )11و 8 سال سن داشتند.ا و فرزندان را به خواندن قرآن و حرکت در مسیر اسلام و خوب درس خواندن توصیه می کرد ،تا به اهداف عالی خود در زندگی برسند . آرام و متین به خانه می آمد و خانواده اش را نوید سفر می داد و بدین ترتیب بار ها و بارها به همراه خانواده اش به مرقد امام(ره)رفت وهمیشه پس از مراجعت از سفر یا جبهه به دیدار اقوام رفته و صله رحم به جای می آورد و به همین دلیل نزد فامیل از احترام خاصی بر خوردار بود . از آن زمان که شهید ردانی پور در اوج جوانی بود ،صدای ضبط شده امام خمینی (قدس الله سره )را شبانه گوش می داد و جرقه های شادی در چشمانش برق می زد و مادر عباس سجاده خود را پهن می کرد و به این که خداوند چنین پسری به او بخشیده سجده شکر به جا می می آورد .سخنرانی ضد رژیم آن بزرگوار در مدرسه با آن سن کم و تعقیب ساواک و یورش به خانه او حاکی از احساس رسالتی بس عظیم درآن بر هه از زمان بود . در سال 1362 برای خدمت به اسلام به «لبنان »رفت و چهار ماه و نیم در آنجا بود ،سپس به ایران مراجعت نمود .یک سال و نیم از تولد «لیلاو سهیل»ا می گذشت که همراه خانواده به« سراوان» رفت و مدت هفت سال از آنجا در رفت و آمد به جبهه بود . در طول این چند سال نوید تولد دو دختر دیگر به نام های« مرضیه و راضیه» در سال های 1364 و 1367 وی را شادمان کرد . حدیث اشتیاق عشق وی در صحنه جنگ و عملیات ،شجاعت وروح جسورانه اش و آمیخته با لبخند و شوخ طبعی یود . همیشه لبخند بر لب داشت؛ حتی در ناحیه «رود ماهی» در منطقه جنوبی «نصرت آباد» که زمینی وحشتناک و ارتفاعاتی هراس انگیز دارد ،این خصلت پسندیده را فراموش نمی کرد .شهید« ردانی پور» تمام هم و غمش در زمان جنگ ،مبارزه و دفاع مقدس و پس از آن رفع محرومیت از سیستان و بلو چستان بود . آن بزرگوار درتمام مسائل با همگان بسیار متفکرانه و متواضعانه رفتار می کرد . در هر شرایط و موقعیتی با شنیدن الله اکبر اذان ،آماده نماز می شد . یکی از ویژه گی های شهید «ردانی پور» تحرک و توان بسیار بالای ایشان در امور اجرایی بود به طوری که خستگی و ضعف برای ایشان معنا نداشت .درسال های 1366 – 1368 داوطلبانه و سر حال و با نشاط در میدان حاضر بود و به همین علت در هر لحظه و در هر گوشه از« سیستان و بلو چستان» عملیات سنگینی در پیش بود ،تیز و چابک در کوتاه ترین زمان با گروه مجهز و توانمند رزمندگان متشکل از نیروهای سپاه و عشایر ،خود را به صحنه می رساند. او خطر ناک ترین و خاص ترین محور های عملیات را عهده دار بود .بی محابا و شجاعانه بر قلب ضد انقلاب و دشمنان اسلام یورش می برد .درسخت ترین شرایط با رفتار ویژه خودش روحیه یگان را تغییر می داد ،عشایر منطقه به خصوص عشایر مسلح سپاه، علاقه خاصی به وی داشتند . این شهید بزرگوار پس از حماسه آفرینی های بی شمار در عملیات «کربلای پنج» به درجه رفیع شهادت نائل گشت . شهید ردانی پور رسالتش تنها محدود به منطقه« بلوچستان» نبود، ایشان علیرغم مسئولیت هایی که داشتند ،جایگاهش در جبهه محفوظ بود. یعنی به محض اطلاع از شروع عملیات خود را به جبهه می رساند. این بزرگوار متعلق به منطقه« اصفهان» یا «کاشان» یا شهر های دیگر نبود، روح این عزیز هنوز هم در قلوب مردم منطقه «سیستان و بلو چستان » می تپد .به راستی که محبت و این شور و عشقی که در منطقه« سیستان و بلوچستان» حاکم است از برکت خون این عزیزان شهید است و به پاس زحمات آن عزیزان مقبره یادگاری در منطقه توسط برادران درست شده که در محرم و صفر و موا قع عزاداری و غروب پنج شنبه و جمعه ها مردم حزب الله به مزار این عزیزان رفته و با ذکر صلوات و فاتحه ،تسلی خاطر می یابند . شهید« ردانی پور» به« عشایر سیستان و بلو چستان» علاقه وافری داشت. بین آنها و سایر همکاران فرقی قائل نبود و همه عشایر را همچون برادر دوست می داشت .وی به بزرگان منطقه حتی کسانیکه در دور ترین منطقه سراوان خدمت می کردند ،چگونه جنگیدن را می آموخت .در طرح ریزی عملیات بهترین پیشنهاد ها را می داد .آری او شاگردی از شاگردان «علی بن ابی طالب» (ع)بود . استفاده از الگو ها و تدابیر ابتکاری او چاره گشای نیروهایش در عملیات صعب العبور بود ،مثلا: - بکار گیری ظروف برزنتی برای حمل آب و سیراب کردن نیروها در شرایط سخت و حساس . - استفاده از دبه برای حمل غذا و... همه شواهد واقعی برای اثبات این مدعاست . روح شوخ طبعی او آنقدر با لا بود که در عملیات آنجایی که نیرو ها از شدت کمبود آب ضعف کرده و دیگر رمق راه رفتن نداشتند آنها را روحیه داده و می خنداند و بدین ترتیب وضعیت و موفقیت عملیات را با روحیه بخشیدن به افراد تضمین می کرد . حرکت شهید« ردانی پور» به سمت« زاهدان» حرکت تازه و جرقه ای سرنوشت ساز در راه هدفی بس بزرگ بود . بوسه بر پیشانی او توسط سردار « محسن رضایی»(فرمانده سابق سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) حکایت از فداکاری و شجاعت اوست .دلیری او در به دام انداختن جانیان خانه بر انداز و دستگیری قاچاقچیان و گرفتن مواد مخدر و اسلحه همه نمونه هایی از حماسه های اوست . در مسیری دیگر آنهم در جبهه چنان بی باکانه و دلاورانه می جنگید که همرزمش حاج آقا زاهد می گوید :اگر بگویم به اندازه موهای سرش از عراقی ها به هلاکت رساند شاید باور نکنید . یک ماه بعد از ازدواج به جبهه رفت و هر پنجاه روز به مدت پنج تا ده روز به خانه می آمد. .پس از تولد دو قلو هایش حدود نه ماه در جبهه ماند. وقتی به خانه بر گشت بچه های دو قلو یش نه ماهه بودند .مدت نه سال و هشت ماه در جبهه ماند و اولین ترکش وارده به وی در اهواز بود .دلاوری وی در« فاو» به حدی بود که پس از اتمام عملیات و پس از 24 ساعت که عقب آمد تنها و تنها یک نفر شهید داده بود . سر دار« محسن رضایی» به نشانه قدر دانی از دلاوری های چنین شخصیتی بر پیشانی وی بوسه زد و از آن تاریخ به عنوان فرمانده تیپ سلمان انتخاب شد . حافظ می فرماید : روان گوشه گیران را جبینش طرفه گلزاریست که بر طرف سمن زارش همی گردد چمان ابرو رقیبان غافل و ما را از آن چشم و جبین هر دم هزاران گونه پیغام است و حاجب در میان ابرو در یک عملیات بزرگ که در منطقه «حصاریه» انجام می شد ،آن زمانی که نیروها از کمبود غذا ،گرمی هوا و و ابری بودن آسمان رنج می بردند به آنها دلداری می داد .بله ،گفته هایش و جملاتش اینگونه بود :«شکست مقدمه ای است برای پیروزی های بعدی ،شما پیرو مکتب سرخ شهادت و «حسین بن علی (ع)» هستید .او چشم به شما دوخته و منتظر است .رهبر عزیزمان منتظر است. پس دست به دست هم بدهیم و دشمن زبون را به خاک ذلت و خواری بنشانیم .از ایثار و فداکاری های نو جوان سیزده ساله و دلاوریهای فرماندهان خوبمان چون شهید« معمار» و« جندقیان» سر مشق بگیرید.» بدین ترتیب سر بازان فداکار لشکر اسلام برای ساعت های طو لانی جنگیدند و از جان گذشتگی ها کردند و به شهادت رسیدند و عملیات را با موفقیت پشت سر گذاشتند ،آری !آن عملیات ،عملیات حلبچه بود . شهید «ردانی پور» که در این عملیات خبر شهادت بهترین یاران و سرداران را می شنید، در حالیکه قطرات اشک همچون مروارید های غلطان بر گونه هایش جاری می شد با روحیه ای قوی و مصمم و بدون اینکه خود را ببازد به انجام امور می پرداخت .بعد از عملیات والفجر 10در حلبچه، خبر فعالیت های گروهی از منافقان را در منطقه« سراوان» شنید .او که هنوز خستگی عملیات را به طور کامل از تن دورنکرده بود با سازماندهی گروهی متشکل از سه خود رو ،نیرو ، تجهیزات سبک ،لوازم فیلم برداری و شناسایی را برای شناسایی وسرکوب اشراردرمنطقه مرزی« رو تک وسک سوخته» از توابع بخش« جالق»در سراوان آماده کرد و عازم آنجا شد .یکی از همرزمانش در مورد شجاعت او می گوید : در تمام عملیات شرکت کرده و در یک عملیات گسترده هنگام در گیری به ارتفاعات رفتیم .ایشان زود تر از همه ما حتی زود تر از عشایر نوک قله بود .وقتی مستقر شدیم از هر طرف تیر اندازی بود ما با چند سر باز عشایر سنگر گرفتیم .شهید ردانی پور انگار نه انگار که تیر به طرفش می آمد. هر چه می گفتیم بنشین توجهی نداشت . من اولین باری بود که در این در گیری ها شرکت می کردم و سنگر گرفته بودم و جرات بلند شدن را نداشتم ولی ایشان با شهامت و فداکاری وصف ناپذیری ،در حالی که گلوله ها از راست و چپ می گذشت بی باکانه مشغول بود و می گفت :ما دیگر ضد گلوله شده ایم . او در خاطره ای دیگر می گوید : «حدود چهل یا پنجاه روز قرار بود مرز ایران و پاکستان باشیم و تیر ماه بود و هوا خیلی گرم ،به طوری که از گرمای هوا لخت شده بودیم و ایشان اصلا از هوای گرم ناراحت نبود .آنجاپشه های زیادی داشت و از وجود مارهای خطر ناک هم خالی نبود .پشه ها شب ها ما را خیلی اذیت می کردند و اصلا امکان خواب برایمان نگذاشته بودند ولی باز هم شهید ردانی پور اظهار ناراحتی نمی کرد .» وقتی در حین گشت ،مردم او را با ماشین سپاه می دیدند ،با همان لهجه خاص خود می گفتند :او عباس یله «پهلوان عباس »است . با اصرار فراوان برایش آب و چای می آوردند .وی در این منطقه به زبان بلو چی نیز مسلط بود و توانست چند تن از سران اشرار را که موجب رعب و وحشت شده بودند به مردم و نظام معرفی کند .سال 1365 در منطقه عملیاتی شلمچه ،بعد از آنکه نیروهای اسلام از« گردان 405 لشکر41 ثار الله» در محاصره دشمن قرار گرفته بودند و دشمن بعثی از هر طرف حمله می کرد و سلاح ها و مهمات مختلف را علیه رزمندگان اسلام به کار می گرفت ،وقتی خبر شهادت همرزم مبارزش شهید« هیبت الله» را به او دادند ،آن چنان می جنگید که دشمن فرصت جوابگویی را نداشت و شهید« محمدی» که در کنارش بود فقط به او مهمات می رساند. آنقدر مقاومت کرد تا نیرو های خودی و کمکی به یاری او آمدند و با لطف خداوند بچه ها پیروز شدند . چنین نمونه هایی برگ زرینی در تاریخ اسلام است .لهجه شیرین و رشادت های کم نظیرش به قدری دلچسب و زیبا بود که روح انسان را محظوظ و در عین حال متاثر می کرد و به روح پر فتوح چنین ایثار گرانی درود و آفرین می فرستد . رادمردی که نه شرایط محیطی ،نه شرایط اقلیمی و نه احساسات و...و نه هیچ چیز دیگر او را از هدفش دور نمی کرد و از شجاعتش نکاست . شهدا را نام و نشانی است در نزد حق که این نام و نشان را حق می داند و بس ،خدا را شکر می گوییم که مصداق حقیقی« ان الله اشتری...» را در کنار ما قرار داد و خوبان امت رسول الله (ص)را گلچین کرد زیرا هر آن کس که گلچین است و خاطرش به غنچه های بو ستان علا قمند ،چاره ندارد مگر آن که نیش های جان گزای خار را به قلب لطیف خود بپذیرد تا از لطافت و جمال گل کام بر گیرد .پس بر خود می بالیم که این گل های پر پر در با لاترین درجه نفسانی با ما وداع کردند وندای حق را لبیک گفتند .شهیدان غیرتمندانی بودند که در خانه دل را به روی غیر دوست و بیگانگان بستند . شهیدان مردانه جنگیدند و خم به ابرو نیاوردند .آن زیرکان مومن شجاعانه قد علم کردند و با تیر نگاهشان لرزه بر جان عدو انداختند و نه تنها تسلیم نشدند بلکه در راه خدا شربت گوارای شهادت را نوشیدند و کوله بار بسته و ره توشه بر داشتند و به دیار دوست سفر کردند . آنها نیز در یافته بودند که بی عشق ،جهان ،بی لذت و پوچ است .کانون زندگی از فروغ آن عشق ،گرم و روشن است و فشار طاقت فرسای حوادث با نوازش آن مطبوع و آسان . شهیدان عاشق ،عشق را محور زندگانی و شیرازه کتاب امید و آرزو تعبیر کردند .آری شهید ردانی پور یکی از شهدای دلیر سیستان و بلو چستان بود . او خورشید پر تشعشع و بی مدعا ،عاقبت ،چون خورشید بر چهره مرگ سرخ لبخند زد ،در عملیات فاطمه الزهرا (س) در سال 1371 در گرما و سکوت طاقت فرسا، خبر اجتماع اشرار در کوههای اطراف منطقه سراوان شهید« ردانی پور» را آماده نبردی دیگر کرد . او که در جلسه فرماندهی مامور گرفتن استحکامات اصلی دشمن بود ،در طلوع صبح و با تلا لوءخورشید و با صدای الله اکبر و انفجارصدای مسلسلها سکوت کوهستان را شکست و دشمن را کاملا غافلگیر کرد. سنگر های اشرار یکی پس از دیگری فتح و مواضع آن را در هم شکسته می شد .شهید ردانی پور که مثل گذشته دلاوری هایش بی نظیر بود با« آرپی جی» وهمراه یکی از برادران، خود را به دماغه کوه رساند و از پشت ضربه مهلکی به دشمن وارد کرد ولی متاسفانه دشمن فرصت طلب با پیدا کردن موقعیت آن بزرگوار او را نشانه گرفته و چشم معصومش را شکافت و خون سرخش چهره زیبایش را گلگون کرد . بدینگونه عباس ردانی پور در حالیکه لبخندی بر لب ،درخشش برچهره و شتابی برای پیوستن به یار دل داشت ،ما را وداع کرد.


نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.