يکشنبه، 21 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

حمیدرضا شریف الحسینی

حمیدرضا شریف الحسینی
شهید حمیدرضا شریف الحسینی : فرمانده مهندسی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در استان «خراسان» آخرین نفر را که از کلاس بیرون کرد ،در کلاس ها را قفل زد و با پارو تا جلوی در حیاط ،برف ها را که تا زانویش می رسید ،پاک کرد و از مدرسه زد بیرون .هوا گرگ و میش بود .نگاه کرد به آسمان . پر بود از ابرهای تیره و برف آلود . چند لحظه ای در مدرسه ایستاد و بعد راه افتاد طرف خانه که خیلی هم دور نبود .روستای رادکان در سکوت زمستانی سیاه به نظر می رسید .هیچ کس ،جز چند سگ ولگرد ،دیده نمی شد .سگ ها با دیدنش شروع کردند به پارس کردن . پوشه زیر بغلش را با لا ی سر برد .سگ ها از صدا افتادند . زبان بسته ها ،حتما گرسنه اند .کاش می توانستم چیزی جلوشان پرت کنم .زمستان هم عجب مکافاتی دار د . فکر می کرد به شهر و دانشسرایی که از آن فارغ التحصیل بود . شهر کجا و روستا کجا .چند سال باید از این روستا به آن روستا بروم . شانه با لا انداخت .عاشق شغلش بود .طاهره هم از آن زندگی راضی بود .به یاد طاهره و بچه ای که در راه بود ،افتاد .پا تند کرد مامای پیر روستا ،گفته بود زنش پا به ماه است و باید مواظب باشد .یکهودلشوره گرفت . خدا کند موقع زایمان زیاد اذیت نشود .خیلی نگران هستم .برای چه ،خودم هم نمی دانم .کاش برده بودمش خانه پدرش .آنجا امن تر از این روستا ی دور افتاده است . به در خانه رسید .برف ریز ریز شروع کرد به باریدن .دست کشید به کلاهش .خیس بود .از دانه های ریز برف .در را آهسته باز کرد .لامپ ،نور زرد رنگش را پر کرده بود تو اتاق .قاب پنجره از نور لامپ های پایه بلند ،طلایی رنگ شده بود .بلند طاهره را صدا زد .جوابی نگرفت . حتما خوابید ه در را آهسته باز کرد .باد و برف جلو تر از خودش داخل اتاق شد .چشم چرخاند تو چهار دیواری . طاهره از سرما مچاله شده بود تو خودش .رفت بالای سرش .درد تو چشم های زن موج می زد .پیشانی اش پر شده بود از دانه های درشت عرق سرد . موقعش است ؟ زن فقط سر تکان داد و لبهای بی رنگش را جنباند . سر چرخاند طرف والور که گوشه اتاق در حال پت پت بود .دوید بیرون و گالن آهنی نفت را آورد .بوی نفت ،پر شد تو اتاق نگاه کرد به طاهره .همچنان می لرزید . من می روم دنبال ما ما .سعی کن آرام باشی .زودی بر می گردم . هنوز ساعتی نگذشته بود که با صدای ما ما ،برف های روی شانه و کلاهش را تکاند و دوید طرفش . مبارک باشد ...بچه پسر است .زنت هم سالم است .برو پیش شان . بچه را آهسته از کنار طاهره که با چشمان براق نگاهش می کرد ،بر داشت .لاغر بود و ضعیف .زیر گوشش اذان داد و اسم گذاشت . «حمید رضا شریف الحسینی» در دوازدهم دی 1335 در «مشهد »متولد شد .دوران ابتدایی را در دبستان« شیخ الرئیس»: ،«نهم آبان» و «خطا طان» گذراند .دو سال پنجم و ششم را تحت معلمی و مدیریت پدر سپری کرد .شروع دوران متوسطه ،همراه با شروع فعالیت های مذهبی ،اعتقادی و انسانی او به شمار می رود .همگام با اولین کلاس دبیرستان ،کمک های آموزشی و اسلامی خویش را به بچه های بی سر پرست درموسسه ی« محبان الرضا» آغاز کرد . این گام تا آخرین روزهای زندگی اش ادامه داشت .او اولین روز عید و جمعه ها و حتی کوچکترین فرصتش را با آن ها گذراند و آنها را بهترین دوست خود می دانست . در سال 1354 ،ششمین سال دبیرستان را با موفقیت گذراند .با قبول شدن در کنکور ،هم در دانشکده مهندسی و هم در کنکور اعزام خارج ماندن در ایران را ترجیح دادند .وارد دانشکده «مهندسی »در« مشهد»و دررشته «راه و ساختمان» شد .پس از سه سال تحصیل ،در سال 1357 همراه تعدادی از دوستانش ،از طرف دانشکده به «ارومیه» رفت .پس از دو ماه از دوستانش جدا و به تنهایی به «مرند» فرستاده شد .او خاطرات تلخی از دوران کار آموزی داشت .تنها بودن در میان گروهی از مهندسان شیفته ی غرب او را آزاد می داد . با شروع انقلاب ،کار آموزی را رها کرد و به« مشهد» باز گشت .در زمان انقلاب ،همکاری گسترده ای با انجمن اسلامی دانشکده مهندسی داشت .منسجم کردن دانشجویان ،چاپ اعلامیه های امام ،نوشتن شعار در نیمه های شب در خیابانها و شرکت در راهپیمایی ها گوشه ای از فعالیت های او را تشکیل می داد . پس از پیروزی انقلاب ،در دی ماه سال 1358 ازدواج کرد که حاصل آن دو پسر به نام های« محمد» و «میلاد» است که «میلاد» بعد از شهادت پدر به دنیا آمد . در این زمان ،انقلاب فرهنگی به خاطر دگر گون کردن نظام فرهنگی حاکم بر دانشگاه ها اجرا شد که او در جلسات مستمر آن شرکت کرد . در سال 1360 به خاطر این که از سالها پیش همکازی زیادی با مسجد «فلسطین» داشت ،انجمن اسلامی را تشکیل داد و کتابخانه را به وسیله کتابهای خودش راه اندازی کرد . در این زمان ،کمیته عمران ،یک هیات تصمیم گیری به نام هیات هفت نفره انتخاب کرد که او یکی از اعضای آن بود . دانشجویان پس از مشاهده ی کوشش صادقانه و اخلاص واقعی این فداکار ،او را به عنوان نماینده خود در هسته آموزشی انتخاب کردند .بعد ها طرح های زیادی از جمله چگونگی تحقیقات در سطح کشو.ر ،استخدام و تربیت مدرس ،چگونگی آموزش به دانشجویان را ارائه داد . او مسئول اداره زمین شهری «مشهد» شد و با مفاسد زیادی مبارزه کرد و برای مستضعفان خانه و زمین مهیا کرد . در سال 1361 به استخدام سپاه در آمد .در سال 1362 به دنبال اتمام ماموریت در داره ی زمین شهری ،در دفتر مهندسی سپاه در رابطه با مسئولیت قبلی اش ،گرفتن زمین برای پایگاه ها و ادارات سپاه در شهرستان های استان خراسان بود . در سال 1363 که عملیات «میمک» ،«عاشورا» و« بدر» انجام شد ،تدارکات و آماده سازی راه ها و تنظیم و تقسیم کار بین نیروهای واحد مهندسی را قبل از عملیات انجام داد . در سال 1363 با مسئولیت جدید ،به عنوان مسئول دفتر مهندسی منطقه استان خراسان و سمنان و مازندران مشغول کار شد .در همان زمان ،تشکیلات مهندسی چندین قرار گاه در جبهه زیر نظر او کار می کردند .او چند روز مانده به هر عملیات خود را به جبهه می رساند . درسال 1364 برای شرکت در عملیات «ظفر یک» ،«ظفر دو» ،« قدس »و« والفجر هشت» خود را به جبهه رساند .چند هفته قبل از عملیات «کربلای 4 »،در جلسه تعدادی از مهندسین در دفتی مهندسی ،صریحا گفت که این آخرین جلسه ماست و پس از این همچنان برای اسلام خدمت کنید . بعد از جلسه ،تنها عازم« اهواز» شد .در« اهواز» اسکله هایی آماده شد ..جلساتی با مسئولین قرار گاه ها ،پدافند و مهندسی یگاه ها بر گزار و استحکامات و تدارکات نیروی خودی بررسی کرد .او چندین پل را ترمیم و چند نقشه را برایب شروع عملیات «کربلای 4» تهیه کرد و محل سنگر ها و خاکریز ها را روی نقشه مشخص کرد . پس از مستقر شدن نیروی مهندسی در خطوط عملیاتی خود نیز در سنگر قرار گاه مستقر شد . پس از شرکت در جلساتی در قرار گاه خاتم الانبیاء(ص) با حضور« آیت الله هاشمی رفسنجانی» و فرمانده سپاه آماده انجام کارهای دیگری برای عملیات« کربلای 5 »شد . او چندین بار بیمارستان صحرایی از جمله بیمارستانهای« امام رضا(ع)» ،«شهید بهشتی» و «خاتم الانبیاء(ص)» را ساخت . نیمه شب 21 دی 1365 فرا رسید .او تا صبح در خط مقدم به سر می برد .پس از نماز شب ، آخرین نماز صبح را هم خواند و با یک تویوتا برای دیدار از کارهای جهاد سازندگی ،تنهایی به راه افتاد .دو نفر از مهندسین همکارش ، خواستند که با او بروند .ولی قبول نکرد .در جاده ای که گلوله و بمب و خمپاره بر سر آن می بارید ،به راهش ادامه داد و قبل از طلوع خورشید ،با اصابت بمب خوشه ای هواپیماهای عراقی به ماشین دعوت پروردگار را لبیک گفت .


نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.