يکشنبه، 21 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

ابوالفضل رفیعی

ابوالفضل رفیعی
شهید ابوالفضل رفیعی : قائم مقام فرمانده لشگر5نصر(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) زن با هول از خواب بیدار شد .عرق سردی روی پیشانی اش نشسته بود .به آسمان پشت پنجره نگاه کرد .صبح آرام از خواب بیدار شد .صدای خروس ها از دور به گوش می رسید .زیر لب صلوات فرستاد و برای وضو به کنار چاه آب رفت .دلو را رها کرد .زلالی آب لبخند بر لبش نشاند .با خود تکرار کرد :ابوالفضل ،ابوالفضل . بعد انگار که یاد واقعه ای افتاده باشد ،دست هایش را به آسمان گرفت .اشک در چشمش حلقه بست . یا حضرت ابوالفضل (ع) ،این بچه را از تو می خواهم . بعد کنار آب دلو نشست :باید خوابم را برای آب تعریف کنم .ستارها در آب لب پر خوردند .زن اشک هایش را پاک کرد و به آب خیره شد . خواب دیدم یک نفر ،رو پوش سبز به صورتش انداخته بود .آمد رو به رویم ایستاد .دستم را به طرفش دراز کردم .همان موقع گریه ام گرفت .گفتم نگذار این بچه بمیرد .التماس کردم .او ایستاده بود و هیچی نمی گفت .جلو رفتم تا روی پاهایش بیفتم ،نمی شد . هر چی جلو می رفتم ،باز هم همان جایی بودم ،که بودم .آن قدر اشک ریختم که دلش به رحم آمد و گفت :این پسری را که می خواهی به دنیا بیاوری ،ابوالفضل بگذار .بعد رفت . زن با آب دلو وضو گرفت و به طرف اتاق رفت .خوش حال بود . خوشحال تر از همه روزهای زندگی اش . ابوالفضل رفیعی در سال 1334 در روستای سیج از توابع شهر مشهد به دنیا آمد .شش ساله بود که پا به مکتب گذاشت تا قرآن را بیاموزد .بعد از آن ،درس و مشق را تا پایان مقطع راهنمایی ادامه داد .این درس ها نمی توانست روح او را سیراب کند .عمویش متوجه این موضوع شده بود . سوالات تو را فقط علوم دینی می تواند پاسخ دهد . ابوالفضل مشتاق بود تا پاسخ سوالات خود را پیدا کند .برای همین هفت سال در حوزه علمیه مشهد به تحصیل علوم دینی پرداخت .حالا دیگر مفهوم عدالت و ظلم را می فهمید . زمزمه های انقلاب برای او فریاد عدالت خواهی بود .وقتی موج جمعیت ستم دیده به خیابان ها ریختند .ابوالفضل فهمید برای به دست آوردن عدالت باید جنگید .هوش سرشار او در مبارزه با عوامل رژیم ،باعث شد تا ساواک هرگز نتواند او را شناسایی کند . انقلاب اسلامی ،موج بلند و محکمی بود که سر تا سر ایران را پیمود .ابوالفضل بارها با خود اندیشیده بود که آیا می توانم روزی رهبرم را از نزدیک ببینم .این عطش ماه ها با او بود . با پیروزی انقلاب اسلامی ،این عطش چند برابر شد .به عشق دیدار امام خمینی راهی قم شد .ابوالفضل بعد از تشکیل سپاه ،به عضویت آن در آمد .باورش نمی شد که در اولین قدم ،پاسداری از خانه رهبرش را به او می سپارند .ابوالفضل پروانه ای بود در کنار روشنایی تا بال و پر بسوزانند. . با عزیمت حضرت امام خمینی به تهران ،ابوالفضل به مشهد برگشت .رفتار انسانی و اسلامی او به عنوان مسئول گشت شب سپاه ،در خاطره بسیاری از مردم و دوستانش هنوز باقی است . با آغاز جنگ تحمیلی ،ابوالفضل اسلحه به دست گرفت و به میدان جنگ رفت . طولی نکشید که استعداد شگرف او در مدیریت و فرماندهی ،توجه فرماندهان را جلب کرد .ابوالفضل می خواست مثل یک بسیجی ساده باشد .بارها از گرفتن پست و مسئولیت امتناع کرد .اما وقتی به او تکلیف کردند ،پذیرفت . با این حال تا لحظه ای که در جبهه های جنگ بود ،هرگز فرمان او از اتاق فرماندهی شنیده نشد .او در هر عملیاتی ،شانه به شانه بسیجی ها جلو می رفت . شاید مهم نباشد که او در کجا کلید رستگاری را از خداوند گرفت .بارها گفته بود که دوست دارد دست و پا قطع شده و گمنام و بی نشان به دیدار معبودش برود .اما نشان خاکی که جسم او در آن جا افتاده ،هورالهویزه است .زمستان جهان خاکی ابوالفضل رو به بهار بود .تاریخ پروازش 12/ 12/ 1362 ثبت شده است .ابوالفضل به عنوان جانشین فرماندهی لشکر ،بی آنکه دوستی پست و مقام را بخواهد ،به میدان نبرد پا گذاشت .آن جا فنا شد تا ارزش ها زنده بمانند .


نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.