يکشنبه، 21 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

محمد بنیادی

محمد بنیادی
شهید محمد بنیادی : فرمانده تيپ حضرت معصومه (س)لشگر 17 علي ابن ابي طالب (ع)(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) سال 1337 (ه.ش) در شهر مذهبي و مقدّس قم و در خانواده اي روحاني, پا به علم وجود گذاشت. دوران رؤيايي طفوليّت او با همه تلخي و شيريني اش زود گذشت و او به دبستان قدم گذاشت. پس از گذراندن دورة راهنمايي به دروس حوزوي روي آورد و به مدت 3 سال به فراگيري اين دروس اشتغال داشت . سپس به خدمت سربازي رفت. دوران سربازي اش همزمان بود با دوران مبارزات مردم عليه حکومت طاغوت . پس از فرمان حضرت امام خميني(ره)که از سربازان خواسته بود محل خدمت خودراترک کنند، بلافاصله از پادگان فرار کرد وبه صف مردم پيوست.ا و به طرف فرماندار شيراز تيراندازي کرد که به هدف نخوردوبعد از آن به قم گريخت و بطور جدّي به مبارزه با رژيم طاغوت پر داخت. پس از پيروزي انقلاب اسلامي ايران, ابتدا به عضويّت کميته انقلاب اسلامی(سابق) در آمد. سپس عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامي شد. با ورود به سپاه در بخش مبارزه با مفاسد اجتماعي و قاچاق مواد مخدّر مشغول خدمت شد. آنگاه براي مدتي مسئوليت يگان حفاظت از شخصيتها را به عهده گرفت. با شروع جنگ تحميلي, به نبرد با بعثيان متجاوز بر خواست و در جبهه مسئوليّتهاي گوناگوني از جمله: فرمانده گردان و فرماندهي تيپ را به عهده مي گيرد. حضور مستمر و پيوستة او در ميادين جهاد, مانع ازدواجش مي شود. سرانجام اين سردار دلاور پس از سالها سنگر نشيني و مجاهدت در راه آرمان هاي اسلامي در عمليّات والفجر 4 و در منطقة پنجوين عراق, بر اثر اصابت ترکش به سر و صورت, به شهادت مي رسد و زمين را به قصد آسمان ترک کرده و به جوار رحمت حق و روضة رضوان دوست مي شتابد. او چنان به اخلاص در عمل توجه داشت که نمي گذاشت اعمال الهي اش به شرک و ريا آلوده گردد. هرگز از کارهاي خود و فعاليتها و مسئوليتهايش سخن نمي گفت و چنان رازدار و کم حرف بود که حتي خانواده اش از کارها و تلاشهايش بي خبر بودند. اين انسان مخلص, هرگز به اسم و عنوان دل نداد. و پست و مقام هيچ گاه ديدة علايقش را به سوي خويش نکشاند. وقتي پيشنهاد مسئووليت فرماندهي تيپ به ايشان داده شد, از پذيرش آن امتناع ورزيد و گفت: «دلم مي خواهد اسلحه به دست بگيرم و درخط مقدم مبارزه کنم.» اگر چه اصرار مسئولين لشگر وي را وادار به پذيرش اين مسئوليت کرد,اما محمد چنان مخلص بود که وقتي خانواده ايشان از کار و مسئوليت او سئوال مي کردند در جواب مي گفت: «من يک سرباز ساده هستم! اسلحه به دست مي گيرم و مي جنگم تا خدا توفيق بدهد اين بدنم با گلوله سوراخ سوراخ شود!» زماني که شهيد بنيادي فرماندهي گردان را به عهده داشت, وقتي از ايشان درخواست شد در جمع بسيجيان صحبتي داشته باشد, گفت: «برادران ديگر هستند و صحبت مي کنند, فرقش چيست!» گفته شد: ولي شما فرمانده و مسئول اينها هستيد. محمد, در حالي که اندوه از سر و رويش مي باريد و اشک در چشمش حلقه زده بود, با يک دنيا نگراني گفت: «عزيزان! معافم کنيد. مي ترسم مرا حب رياست بگيريد!» کمتر سخن مي گفت و بيشتر به عمل مي انديشيد. او در صحنه هاي پر خوف و خطر قبل از انقلاب تا عرصه هاي پر التهاب پس از انقلاب, حضوري فعال داشت و براي خدمت کردن و از جان گذشتن, حاضر و آماده بود. کار و تلاشش بدون هيچ گونه چشمداشت مادي و طمع دنيا صورت مي گرفت. نکته قابل توجه اين که او اصرار داشت, تا کارهايش را در راستاي اطاعت از مقام رهبري و ولايت فقيه باشد, و به يقين مي توان گفت که محمّد, فدايي کلام امام عزيز «ره» بود. او توصيه مي کرد که همواره بايد مطيع ولايت فقيه باشيم و تمام هم و غم ما عمل به کلام رهبري باشد؛ نه آن که اطاعت از امام را با زبان بيان کنيم و با قلم بنويسيم و در خيابان ها با شعار به نمايش بگذاريم, اما در واقع, پاي عمل ما بلنگد. فرماندهي پيشرو و مبارزي پيش گام بود و در ميادين جهاد, از جان مايه مي گذاشت. روح بلند و بي باکش, به بچّه هاي رزمنده, درس شهامت و شجاعت مي آموخت. قطار حياتش, همواره بر ريل اخلاق و ادب اسلامي مي خزيد. در برخورد با پدر و مادر, نهايت احترام و ادب را به کار مي گرفت و نسبت به آن ها مهربان و در برابر اوامر و نواهي آنان مطيع بود. او با بچه ها برخوردي ملايم و نرم و به دور از تحکم داشت. سخنش پيراسته از گزاف و بيهوده و آراسته به مسايل تربيتي و نصايح اخلاقي بود. رفتار و گفتارش چنان بر دل مي نشست که پس از شهادتش, داغ و درد بر دل همة دوستان و همسايگان و بستگان گذاشت. و به تعبير پدر بزرگوارش بعضي از همسايه ها ناراحت تر و داغدارتر از خانواده اش بودند. مادر بزرگوارش دربارة ادب او در خانه مي فرمايد: «اگر حاج آقا – پدر شهيد بنيادي –مي گفتند در خدمت من سه روز بايست, ايشان خم به ابرو نمي آورد و اطاعت مي کرد». «گذشت» و «ايثار» دو واژة نوراني از کتاب زندگيش بودند در رفتار و گفتار, فوق العاده اخلاقي بود و هرگز به دامن خشم و غضب نمي پيچيد. سعي مي کرد نيکي هاي ديگران را ببيند و بگويد و از خطاهايشان درگذرد. او به راحتي از حق خود مي گذشت تا ديگري لذتي ببرد و آسودگي بچشد. اوايل پيروزي انقلاب, که براي حفاظت از جان شخصيت ها, ساعت ها پست مي داد, هرگز در قبال آن وجهي دريافت نمي نمود و تمام حق و حقوقش را به افراد نيازمند مي داد. چون در خانواده اي روحاني بزرگ شده بود. از همان ايام قبل از بلوغ, به فرايض ديني توجهي تمام داشت و در عمل به آن ها کوشا بود. پس از رسيدن به سن بلوغ, عبادت و بندگي او نيز به رشد و تعالي خاصّي رسيد؛ تا جايي که هنگام تحصيل در مدرسه, بيشتر شبها براي نماز شب برمي خاست. اين حالت روحي و معنوي وي چنان اوجي به او داده بود که بعدها نيز نماز شبش ترک نشد. تذهيب نفس اين فرمانده شهيد چنان بود که رزمندگان تحت امرش را به سوي معنويت و سحرخيزي و شب زنده داري و خودسازي سوق مي داد. شهيد بنيادي در فرازي از سخنانش از اين حال عرفاني رزمندگان چنين ياد مي کند: «اگر در تمام حالات اين بچه ها دقيق بشويد, شب بلند مي شوند, نماز شب مي خواندند, دعاهايشان و نماز جماعتشان ترک نمي شود. الآن موقعيتي است که ما بايد خودمان را بسازيم. موقعيتي است که ما روي معنويت خودمان بايد کار بکنيم». نظم و انضباط او در زندگي بسيار چشمگير بود. اگر براي کاري و برنامه اي, قول و قراري با کسي مي گذاشت هرگز تخلف نمي کرد. در مصرف بيت المال مسلمين, نهايت احتياط را به کار مي بست. ابتکار و خلاقيتش در جنگ, از او فرمانده اي شايسته ساخته بود. عشق به شهادت, به سان آتشي شعله ور, در نگاه احساسش زبانه مي کشيد و او چه بسيار در انتظار شاهد شهادت, به رصد ثانيه هاي صبور, نشسته بود! وي در خطابي پر تپش به مادرش چنين نوشته است: «مادرم! مي دانم که داغ جوان سخت است. وليکن, من بسيار گناه کرده بودم و بايد کشته مي شدم. بايد به جبهه مي رفتم, تا خداوند مقداري از گناهان مرا مي آمرزيد!» و سرانجام اين شير ميدانهاي جهاد, و عارف دلسوختة پاک نهاد با سرکشيدن شربت وصل به آرامشي ابدي رسيد و عقاب وار, گسترة پر شکوه لاهوت را با بال بلند خون در نورديد.


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.