نقد فیلم نمای نزدیک

يکشنبه، 9 تير 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نقد فیلم نمای نزدیک
نویسنده : Abbas Kiarostami بازیگران: Mohsen Makhmalbaf, Hossain Sabzian, Abolfazl Ahankhah خبرنگار یک مجله هفتگی، از مقلدین مادموازل اوریانا فالاچی، خوشحال از اینکه یک خبر پولسازـ یا لااقل شهرت سازـ گیرش آمده است، هل هلکی ماجرایی را که می توانست بی سرو صدا، با پند و اندرز و صلح و صفا و بدون آبروریزی تمام شود، به یک ماجرای جنایی تبدیل می کند و پای یک آدم بیمارـ که بیماریش تقریباً اپیدمی است ـ به دستبند و زندان و دادگاه می کشاند. کیارستمی « برای » بزرگ ترها، اما « درباره » بچه ها فیلم می سازد و وقتی کسی مخاطبش بچه ها نیستند، نمایش فیلم هایش در بخش کودکان و نوجوان چه معنایی می تواند داشته باشد؟ نمی دانم، اما به هر تقدیر، این معضل قابل ذکر نیست. حسین سبزیان، « بدل مخملباف »، هم گفته بود که مخاطب فیلم های کیارستمی بزرگ ترها هستند. فیلم های کیارستمی فقط از لحاظ مستند بودن و غرابتش متمایز از کارهای دیگران است. او در سینما به جست و جوی چیزی بر آمده است که دیگران در تلویزیون به دنبال آن می گردند، و نباید پنداشت که اشتباه می کنند. البته اشکال ندارد که فیلم های مستند آقای کیارستمی را در سینماها نمایش دهند، اما بد نیست ما هم بنشینیم و فکر کنیم شاید راه های استفاده دیگری نیز از فیلم و سینما وجود داشته باشد. چرا ما به آنچه سینما در طول تاریخش به طور طبیعی بدان دست یافته است توجهی نمی کنیم؟ وقتی فیلم بخواهد به طور مستند ـ از طریق بازسازی واقعیت و یا بدون آن ـ به یک معضل اجتماعی بپردازد، مصداق لفظ « گزارش مستند » قرار می گیرد و با آن شیوه ای که کیارستمی در « کلوز آپ » و یا « مشق شب » و یا « همشهری » دارد، فیلم تماماً موکول به یک نتیجه تحقیقی مصور اتخاذ کرده است، « تصویر متحرک » که عنصر اصلی سینماست محدوده بسیار تنگی برای اظهار خصوصیات نهفته در خویش خواهد یافت. اشکالی ندارد؛ هیچ کس نمی تواند در ارزش این کار شک کند و حتی بعضی ها معتقدند که این کار از ساختن فیلم داستانی جدی تر است؛ اما معمولاً جای نمایش این گونه فیلم ها در تلویزیون بوده است ویا کانون هایی که برای این کار اختصاص یافته... بنده آدم مبادی آدابی نیستم و نمی توانم حرفی را در دل نگه دارم. فیلم « کلوز آپ » درباره کسی است که خود را جمع یک خانواده بالاشهرنشین، بدل مخملباف معرفی کرده است. نه به قصد کلاشی و سوء استفاده؛ حسین سبزیان خیلی کوتاه تر از آن است که بتواند کلاه کسی را بردارد. او یک آدم بیمار است که بعد از این واقعه بیمارتر نیز شده است. او روح خود را به سینما فروخته است و ای کاش روحش را به « حقیقت سینما » می فروخت نه به « توهم سینما‌». در جایی از فیلم « کلوز آپ » می گوید ( نقل به مضمون): « اینکه می گویند دل ها به یاد خداآرام می گیرد درباره من درست نیست؛ من در سینما آرام می گرفتم.»... و این حرف بسیار وحشتناکی است؛ « چشم سفید سینما »(1) خود را به سبزیان نشان داده است. او به « خیالی » از آقای مخملباف دل سپرده است و خود مخملباف هم در جلوی زندان قصر می خواهد همین را به او بفهماند و صاحبان شهرت اگر سرعقل بیایند، همه همین حرف را خواهند زد ( از لا به لای قطع و وصل میکروفون نقل به مضمون ): « مرد حسابی! من خودم از مخملباف بودن دل خوشی ندارد آن وقت تو خودت را جای من جا می زنی!؟ » در جامعه هنری ما به تبعیت از فرنگستان « اشخاص » بزرگ می شوند: کارگردان ها، ستاره ها... و « هنر » تحت الشعاع این عظمت کاذب محو می شود. خلاف آنچه آقای کیارستمی در نشریه روزانه جشنواره ( شماره هشت ) گفته است، آنچه که سبزیان را به این کار واداشته « نیاز به عزت و احترام شخصی نیست؛ او فریب خورده است و آنچه او را فریب داده « عظمت و شهرتی خیالی است. شهرت برای همه آدم ها مضر است و علی الخصوص برای خود آدم ها مشهور، و مخملباف هم می خواهد همین را به او بفهماند. حسین سبزیان آدم ترحم انگیزی است، به دلیل آنکه آن قدر ساده است که خیالات و توهمات خویش را بر زبان آورده است و امر بر خودش نیز مشتبه شده. اما دیگران ـ افسون شدگان چشم سفید سینما ـ آن همه ساده لوح نیستند که در خیال پروری های خویش غرق شوند. آن خبر نگار هم خودش را بدل اوریانا فالاچی می انگرد و آن قوطی مستعمل حشره کش ـ که اول راننده تاکسی تلفنی و بعد هم در آخر فیلم خبرنگار بدلی آن را با لگد زدند ـ می خواهد شهادت دهد که همه آدم ها در درونشان « میلی مقاومت ناپذیر برای کارهای بی دلیل غیر جدی و نامتعارف » وجود دارد. این حرف مفیدی است که در فیلم « کلوز آپ » خیلی خوب بیان شده و معضلی هم که در آن فیلم به نمایش در می آید معضل کوچکی نیست؛ اما « توجیه روانکاوانه این معضلات » ما را بدانجا خواهد کشید که ضعف های بشری را همچون صفاتی ثابت، تبدیل ناپذیر و غیر قابل اجتناب بپذیریم و در این صورت اگر کسی آرامش روحی خود را نه در ذکر خدا که در فرو رفتن در یک لاک دروغین بیابد، متأثر نخواهیم شد. آقای سبزیان! بنده همراه با عیال مربوطه « کلوز آپ » راتماشا می کردیم و او در تمام مدتی که جنابعالی بازجویی پس می دادید، برای ساده لوحی و فریب خودرگی شما گریه می کرد... تو را به خدا سر عقل بیا! هنگامی که این طرز تلقی روشنفکرانی باشد که یازده سال با این مردم زیسته اند، روزهای انقلاب را، دلاوری های بسیجی ها را در برابر سپاه کفر، اعزام ها و راه پیمایی ها رادیده اند. وای به حال آنان که وقایع انقلاب را در صفحه تلویزیون ان. بی. سی. دنبال کرده اند. باز جای شکرش باقی است که بالأخره بعد از یازده سال یکی از آقایان راضی شد که بگوید « مرگ بر شاه»! منبع:وب سایت شهید آوینی


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.