گفتگو با خاله رومینا اشرفی
خواهرتان چند سال با پدر رومینا زندگی کرد؟
15 سال زندگی کردند.
خواهرتان چند سالش بود که با پدر رومینا ازدواج کرد؟
19 ساله بود.خواهرت و پدر رومینا از قبل همدیگر را نمی شناختند؟
نه.پس خواستگاری شان سنتی بود؟
بله.پدر رومینا برخورد تندی داشت؟
گاهی... اخلاقش تند بود.پدر رومینا دست بزن داشت؟
یکی، دو بار... اما اینطور نبود که مدام خانواده اش را بزند.برای چه چیزهایی عصبانی می شد؟
کلا عصبانی بود. خواهرم کوتاه می آمد و حرف روی حرفش نمی زند.پدر رومینا مواد مصرف می کرد؟
مواد مصرف نمی کرد. قبلا سیگاری بود. سیگار را کنار گذاشته بود و فقط قلیان می کشید.درست است که گفتند لحظه ای که قتل را مرتکب شد مخدر مصرف کرده بود؟
از حالتش مردم این حدس را زدند.مگر حالتش چطور بود؟
بچه (رومینا) را که آورد خانه دیگر آرام شده بود و گفت: «من دیگر کاری به کارش ندارم و هیچی نمی گویم... او را روی چشمانم نگه می دادم.» اما قبلا گفته بود او را می کشم. پدر رومینا آرام شده بود اما تا به خانه رسید برادرهایش گفتند پسره عکس گذاشته و آن را نشان می دهند.عموهای رومینا گفتند که قتل را انجام بده؟
آنها هم گفتند. وقتی دختر فرار کرده بود ما خشمش را آرام کردیم اما داداش هایش می گفتند: بکش! بیار دخترت را بکش! او هم از روی عصبانیت یا چیز دیگر این کار را کرد.مگر پسره خواستگار نبود؟
چرا. اما از پسره بد تعریف می کردند.این که پسره قبلا یک نفر را فراری داده بود، حقیقت دارد؟
بله... حقیقت دارد.آن دختر را می شناختید؟
در آستارا زندگی می کرد. او هم دید که این پسر مواد مصرف می کند. دختر دوست خواهرزاده من (دختر خاله رومینا) است گفته بود من هم عاشقش بودم. بهمن هم من را دوست داشت. دو سه سال با هم کشتیم دیدم شیشه می کشد. پارسال خانواده دختر به زور او را از پسر جدا کردند و چند بار مشاوره بردند. دختراشان را فرستادند تهران خانه خاله اش تا از او دل بکند. مدتی آنجا ماند تا از سرش افتاد.رومینا این موضوع را نمی دانست؟
کسی نمی دانست این پسر خواستگار رومیناست. بعد از این که فرار کردند، همه متوجه شدند. رومینا خواستگار دیگری داشت همه فکر می کردند او رومینا را فراری داده است. با این عکس گذاشتن بهمن، بابای رومینا دیوانه شد.چون بهمن بود بابای رومینا عصبانی شد یا هر کس دیگری بود عصبانی می شد؟
به خاطر این پسر. شاید اگر کس دیگری بود اینطور نمی شد.پس بحث سنی و شیعه نبود؟
نه... اینجا آنطور نیست و با اهل تسنن قاطی هستیم.پدر رومینا چرا دخترش را طرد نکرد؟
نادان کرد. فرهنگشان پایین است و سنتی هستند.خواهرتان کجا بود که این اتفاق افتاد؟
بعد پاسگاه آمدند خانه ما. اصرار کردیم: «بگذار دختر خانه ما بماند تو برو تا عصبانیتت بخوابد.» گفت: «نه. اگر اینجا بماند ممکن است باز هم بیایند و فراری اش بدهند. من خودم رومینا را ببرنم خوب نگهش می دارم.» رفتند اما ما نگران بودیم بلایی سر دخترش بیاورد. یکی، دو ساعت نشده بود که خبر آمد که رومینا را کشته! خواهرم برای شستن دستمالی به حمام می رود. در حمام باز بوده، شوهرش در را روی او قفل می کند. خواهرم گفت همان موقع فهمیدم یه کاری می خواهد بکند. جیغ زدم و در را کوبیدم اما فایده ای نداشت.رومینا چیزی نگفته؟
خواب بوده.با یک ضربه رومینا را کشته است؟
معلوم نیست. فقط سرش را بریده. بچه هیچ تکان هم نخورده است.امکان دارد پدرش قبل آن چیزی داده که بیهوش شده باشد؟
احتمالش هست. من هم این را می گویم. وقتی او را سر می برد بالاخره دست و پا می زند.پدرش گوسفند سر می برید؟
بله. اهش بود. گوسفند می خرید و قصابی می کرد. در فامیل بخواهیم سرببریم او را صدا می کردند. در قصابی وارد است.می گویند وقتی آمد بیرون خیلی خوشحال بوده!
آن را ما ندیدیم. تا من رسیدم برده بودنش. فقط گفته غیرتم را ثابت کردم.امیر محمد، برادر کوچک رومینا کجا بود؟
او هم پیش دختر خوابیده بوده و بیدار نشده است.خواهرتان الان چه تصمیمی دارد؟
می گوید به هیچ وجه نمی خواهم با او زندگی کنم. شب خبر آمد که در زندان خودش را کشته است. ما همه گریه کردیم اما خواهرم خوشحال شد و گفت چرا به خاطر او گریه می کنید؟ او قاتل بچه من است. اما بعد فهیدیم که دروغ بوده است.عموهای رومینا چه می کنند؟
دنبال کار خودشان هستند.قبل از این هم رومینا دوست پسر داشت؟
رومینا خواستگار داشت. خواستگارهای خوبی هم داشت به خاطر این که سنش کم بود او را شوهر ندادند. دختر سنگینی و زیبایی بود، خواستگار داشت اینجا روستاست و وقتی دختر قد می اندازد خواستگار پیدا می شود. باباش با شوهر من هم مشورت کرده بود. کاش او را شوهر می دادند اما پدرش گفته بود دخترم 13-14 ساله است.گفتگو با رعنا دشتی، مادر رومینا
تصمیم شما چیست؟
جدا می شوم از پدر رومینا. نمی توانم با او زندگی کنم و به آن خانه برگردم.فکر نمی کردید شوهرتان این ها را انجام دهد؟
نه اصلا. باورم نمی شود آدم چطور بچه اش را بکشد؟قبلش رومینا را زده بود؟
نه. رومینا به حرفش گوش می کرد. مجبور بود چون کلا از او می ترسیدند. خشن بود.شوهرتان چه کاره بود؟
شغل آزاد. دامداری می کرد.به شما نگفته بود بچه را می کشم؟
وقتی رومینا را خانه آوردند چیزی نگفت اما قبلش می گفت او را می کشد.صدای شما در خبرها منتشر شد که گفته بودید همسرتان خواسته رومینا خودش را بکشد. این موضوع مال چه زمانی بود؟
10 روز قبل از این اتفاق بود. قبل از این که فرار کند.چرا گفت خودکشی کند؟
برای این که با آن پسر حرف می زد.فقط چون این پسر بود مخالفت می کرد؟
کلا مخالف بود ولی وقتی فرار کرده بود اگر پسر دیگری بود شاید کوتاه می آمد. این پسر را خودش می شناخت.چرا اینقدر با این پسر مخالفت بود؟
می گفت خوب نیستند.ولی صدای پدر بهمن را که شنیدیم به خاطر رومینا گریه می کرد؟
اخلاقا خوب هستند. می گفتند بهمن فساد اخلاقی داشت وگرنه به خاطر مال و ثروت نبود.پس ماجرای شیعه و سنی نبود؟
نه... اصلا.رومینا اصلا با شما در مورد بهمن صحبت می کرد؟
نه هیچ وقت.رومینا می توانست بهمن را ببیند؟
نه...فقط تلفنی!
بهمن شغل هم دارد؟
کارگری می کند. کارگر داربست است.چطور با هم دوست شدند؟
پسره به همسایه شان زنگ زده و گفته بود که من این دختر را می خواهم و می خواهم از او خواستگاری کنم.کجا رومینا را دیده بود؟
همسایه هستند. او را دیده بود.بهمن با سابقه ای که داشت دستگیر نشد؟
الان دستگیر شده است. سابقه اش آدم ربایی نبود.تقاضای شما در دادگاه چیست؟
هنوز چیزی نگفته ایم.عموهایش چه می گویند؟
طرفدارش هستند. می دانند که آزاد می شود.اگر طلاقتان ندهد چه کار می کنید؟
دست قانون است. اگر بیاید بیرون ما را می زند. عادت کرده بود! ممکن است آنجا دیوانه تر هم بشود.رومینا را دوست داشت؟
دوست داشت ولی سختگیری هم می کرد.رومینا هیچ وقت از آرزوهایش برای شما گفته بود؟
یادم نیست. دوست داشت عروس شود.گفتگو با عموی رومینا اشرفی
عیسی اشرفی عموی رومینا درباره روز حادثه به خبرنگار ایلنا میگوید : مصاحبه با خانواده ما دیگر چه دردی را درمان میکند و آن اتفاقی که نباید رخ میداد، اتفاق افتاده است و همه کسانی که نقش زیادی در این بدبختی داشتند چند مدت دیگر به راحتی به زندگی خود ادامه می دهند انگار نه انگار که خانوادهای متلاشی شد و دختری که امید یک خانواده بود با سرنوشت تلخی از دنیا رفت.وی می افزاید: متاسفانه بهمن با گذاشتن عکس های رومینا در فضای مجازی باعث نابودی رومینا شد. زمانی که مراجع قانونی رومینا را به برادرم تحویل دادند من بی اطلاع بودم. زمانی خبردار شدم که فریادهای همسر برادرم را شنیدم. من اولین کسی بودم که به صحنه قتل رسیدم . برادرم در شرایط روحی و روانی مناسبی نبود وقتی با فریاد از وی پرسیدم چرا دست به چنین اقدامی زدی گفت« مردی که دخترم را فراری داده زنگ زد و مرا تهدید به قتل کرد و گفت هیچ کاری نمیتوانی بکنی ، بازهم دخترت را فراری میدهم و عکس و فیلماش را در فضای مجازی پخش میکنم!»
عموی رومینا ادامه میدهد: مادر رومینا روز حادثه داخل حمام بود، وقتی متوجه می شود که کار از کار گذشته بود. او هم اکنون شرایط روحی بسیار بدی دارد و مدام در حال تشنج است.
یکی دیگر از اقوام نزدیک خانواده پدری رومینا که نخواست نامش در گزارش بیاید در گفت و گو با ایلنا میگوید: انتشار اخبار کذب باعث شده تا موضوع آنطور که باید مطرح نشود.
این مرد 49 ساله میافزاید: شرایط زندگی و زخم و زبانهای همسایهها عرصه را بر پدر رومینا تنگ کرده بود، از دعواها و جر وبحثهای خانوادگی کلافه شده بود و گرنه چه کسی جگر گوشه اش را به قتل می رساند.
به گفته وی، ماجرا از آن جایی شروع می شود که پسری ۲۹ ساله در مسیر زندگی رومینا قرار گرفته؛ ارتباطی که بیشتر از ۸ روز طول نکشید و در آخر به زندگی رومینای معصوم پایان داد.
همسایه های خانواده اشرفی می گویند که این دختر هنوز به سن ۱۴ سالگی نرسیده و به دلیل تحریک یکی از دوستانش با بهمن آشنا شده بود.
یک مقام مسئول در شهر حویق که خواست نامش فاش نشود نیز در گفت و گو با ایلنا، میگوید : بهمن یک بار برای خواستگاری اقدام کرده بود که خانواده مقتول راضی به این ازدواج نمی شوند و مدتی بعد با طرح نقشهای از پیش تعیین شده تنها راه رسیدن به یکدیگر را فرار از خانه می بینند.
وی در ادامه می گوید: بعد از فرار رومینا پدر او برای پیدا کردن دختر نوجوان به مکان های مختلفی می رود که نهایتاً در آستارا سرنخی از او پیدا میکند و با شکایت پدر؛ قاضی دستور دستگیری را صادر و با جستجوی پلیس آگاهی شهر مرزی آستارا دختر پیدا و سپس تحویل پدر داده می شود.
این مقام مسئول، برخی اتفاقات قبل ازحادثه را نیز اینگونه روایت میکند: در راه بازگشت به خانه پدر رومینا؛ برای بچه ها بستنی میخرد؛ اما هنگام بازگشت به خانه و بر اساس گزارش محلی برخی همسایه ها او را به بیغیرتی متهم میکنند و به تمسخر می گویند دخترت با پسری فرار کرده و تو برایش بستنی می خری.
این مقام مسئول در ادامه گفت: ماجرا در ذهن پدر مرور میشود و بدنامی و ننگ این عصیان، ذهن او را درگیر می کند؛ کلید را به داخل قفل در انداخته و در خانه را باز میکند و می بیند دخترش آسوده خوابیده؛ ناگهان در همین لحظه چشمش به داس داخل حیاط می افتد و با همان داس ضربه اول را به بدن دختر میزند؛ شدت ضربه دختر نوجوان را از خواب بیدار می کند و بعد از بیدار شدن، دومین ضربه را به سوی او روانه میکند که ضربه دوم گلوی رومینا را دریده و پاره کرده تا جایی که خون کف اتاق را فرا می گیرد؛ داس تیز و شدت ضربه به گونهای بوده که گلوی دختر نوجوان را به اندازه تقریبا ۳ تا ۴ سانتی متر بریده و او در همان لحظات به علت خونریزی شدید فوت می کند.
وی افزود: مادر رومینا به محض دیدن دختر غرق به خونش سراسیمه و وحشت زده شروع به دویدن به بیرون خانه کرده و با داد و فریاد از همسایه ها کمک می خواهد. مردم وارد خانه می شوند و با دیدن این صحنه پلیس را مطلع و بعد از 4 دقیقه ماموران به محل حادثه اعزام می شوند.
این مقام مسئول در پاسخ به این سئوال که آیا پدر سابقه اعتیاد داشته میگوید: خیر؛ او هیچ اعتیادی نداشت.
یکی از معتمدین محل هم در گفت و گو با ایلنا میگوید: هر چیزی در سایت ها نوشته شده دروغ است، پدر رومینا ۸ روز برای طرح شکایت به پلیس و دادسرا مراجعه کرد؛ اما هیچ کس بر روی درد او مرهمی نگذاشت. اگر اورژانس اجتماعی، اداره بهزیستی و همه کسانی که به نوعی در این نوع مسائل مسئول هستند از این دختر معصوم وخانواده بیپناه حمایت می کردند چنین اتفاقی برایشان نمی افتاد. ای کاش قبل از اینگونه حوادث داد همه رسانهها بر رنجی که دختران و زنان و مردمان این سرزمین از بی سرپناهی می کشند ، در میآمد.
تلاش های ایلنا برای گفت وگو با خانواده مادری رومینا به جایی نرسید.
روی دیگر ماجرای قتل رومینا از زبان اهالی روستا
به گلهای قالی خیره ماندهایم، توی اتاق من و زنی که کنارم نشسته غریبه هستیم، مادر،سه تا از خالهها و دخترخاله رومینا هم هستند، مادر بزرگ با موهای حنا بسته، وسط آشپزخانه نشسته است، حرف نمیزند، جای دیگری است و فقط گاهی چیزی از روی زمین برمیدارد، میگیرد میان دستانش، میتکاند، چیزی مثل غبار. میتکاندش جایی دورتر از اینجا.
زنی که کنارم نشسته همزبان جمع است، این امتیاز او باعث شده من غریبهتر به نظر بیایم. با پسر و همسرش از تبریز آمدهاند، با هم رسیدهایم، گوشیاش را نشانم میدهد، میگوید از وقتی عکس رومینا را دیده و داستانش را شنیده است، بیتاب شده که بیاید و خانوادهاش را ببیند.
من با همراهی آقای ح که از آشنایان خانواده دشتی یعنی خانواده مادری رومیناست آمدهایم برای مصاحبه، اما خانواده دل و دماغ حرف زدن ندارند، میگویند گفتنیها را گفتهاند و دیگر نمیخواهند چیزی بگویند.
میان دوراهی کار و اخلاق ماندهام، محبتشان آنقدر زیاد هست که میدانم اگر اصرار کنم، نتیجه میدهد، اما منصفانه نیست. زنی که از تبریز آمده مشکل مرا ندارد، با اینکه به صندل راحتیای که پوشیده و لباسهایش اشاره میکند و میگوید میداند که ظاهرش مناسب تسلیت نیست اما آمده که حتما مادر رومینا را ببیند. میرود بالا، من میمانم و پسرش و آقای ح که نمیداند باید چه کند که به قول خودش من دست خالی برنگردم.
«دیرگاهی است که چون من همه را
رنگ خاموشی در طرح لب است.
جنبشی نیست در این خاموشی
دستها، پاها در قیر شب است.»
آقای ح بالاخره تصمیم نهایی را میگیرد، میگوید حالا که آنها هم اصرار میکنند، برو بالا و یک استکان چایی بخور و اگر خودشان حرفی زدند همانها را بنویس.رنگ خاموشی در طرح لب است.
جنبشی نیست در این خاموشی
دستها، پاها در قیر شب است.»
من و زن تبریزی کنار هم نشستهایم در حلقه زنانی مشکی پوشیده که نزدیکترین نسبتها را با رومینا دارند. زن، ترکی با خالهها صحبت میکند، نگاه خالی مرا که میبیند میآید به کمک، فارسی توضیح میدهد که چهها گفته و شنیده است.
مادر رومینا ساکت است. یکی از خالهها سرصحبت را با ما باز میکند: «پدرش که ماجرا را میفهمد میگوید بهتر است که رومینا خودش، خودش را بکشد بجای اینکه من بکشمش، این حرفها باعث شد رومینا بترسد، فکر میکنم به همین خاطر هم فرار کرد، توی نامهای که قبل از فرار مینویسد هم همین را گفته، خطاب به پدرش گفته حالا که میخواستی من خودم را بکشم، پس من میروم و فکر کن که من مردهام.»
زن تبریزی کارم را راحت میکند، جای من می پرسد که رابطه پدر و دختر چطور بوده؟ به روایت خاله پدر آدم خوبی بوده، البته اخلاقهای دوگانهای داشته: «حالی به حالی بود، گاهی خیلی خوب بود و گاهی بداخلاق میشد اما کلا با رومینا خوب بود و کلا دختر خیلی دوستش داشت، حتی بعد از اینکه رومینا را کشت به خواهرم میگوید من سهم خودم را برداشتم و کشتم، سهم تو را(برادر کوچک رومینا) برای تو گذاشتم.»
خاله میگوید رومینا دختر خیلی شادی بود، دلش میخواست برود عروسی، دلش میخواست عروس شود، مکثی میکند و جملهاش را این طور تمام میکند: «بچه بود، خیلی بچه بود خب.»
خاله معتقد است مردان دور و بر پدر رومینا در اینکه او را بکشد نقش داشتهاند، مثلا عمویاش گفته بود سرپرستی زن و بچهام با تو خودم میکشمش، دیگرانی هم بودهاند که گفتهاند چطور میخواهی با این موضوع که دخترت فرار کرده و دوباره برگشته خانه کنار بیایی، چطور میخواهی سرت را توی محل بالا بگیری.
«درختی میان دو لحظه میپژمرد
اتاقی به آستانه خود میرسید
مرغی بیراهه فضا را میپیمود
و پنجرهای در مرز شب و روز گم شده بود.»
فقط خانواده رومینا نیستند که تصمیم گرفتهاند سکوت کنند، مردی با کلاه حصیری، زنی که آمده از دورهگرد پارچهفروش خرید کند، مرد جوان موتور سوار، خانم نعمتی، مدیر مدرسه رومینا و خیلیهای دیگر دوست ندارند چیزی بگویند، از طرفی معتقدند هر آنچه که باید گفته شده و نیازی به توضیح بیشتر نیست، از طرفی معتقدند ناگفتهها دارد به شکل نادرستی راهش را از شبکههای اجتماعی و به قول خودشان فضای مجازی پیدا میکند و تیغ میکشد به چهره حقیقت. آن قدر این مدت قضاوت و حرف و حدیث گفته و چرخیده شده که کسی حاضر نیست بار بیشتری بر دوش این امواج که آمده چند خانواده را برده زیر آب و سیل شده، بگذارد.
خانم ف اما حرفهایی دارد، پررنگترین تصویرش از رومینا روز بازگشایی مدرسههاست، پسر خانم ف و برادر رومینا پیشدبستانی بودند، آن روز رومینا دست برادرش را گرفته و آورده بود مدرسه، در دست دیگرش یک دستهگل بزرگ و زیبایی بوده که برای مربی پیشدبستانی آورده بود. خانم ف دستگل و چهره خندان رومینا یادش مانده، اینها را که تعریف میکند، لبخند دارد، اما آخر حرفها نگاهش خشک میشود:« من هنوزم باور نمیکنم این اتفاق افتاده.»
خانم ف خودش وقتی ۱۲ ساله بوده ازدواج کرده، آن هم ازدواج فامیلی، اصلا نمیدانسته ازدواج یعنی چه، او دختر ندارد ولی اگر دختر داشت محال بود تا قبل از ۱۸ سالگی شوهرش میداد، البته او که همروستایی بهمن و اهل شلقون است، فکر میکند بهمن پسر بدی نبوده و خب کم پیش نیامده که اهالی روستایشان با روستای همسایه یعنی سفیدسنگان فرار کرده باشند و بعد هم اغلب خانوادهها مجبور به رضایت شده و ازدواج شکل بگیرد و لابد بهمن هم با همین نیت برنامه فرار را چیده است.
«نوسانها خاک شد
و خاکها از میان انگشتانم لغزید و فرو ریخت.
شبیه هیچ شدهای!
چهرهات را به سردی خاک بسپار.»
و خاکها از میان انگشتانم لغزید و فرو ریخت.
شبیه هیچ شدهای!
چهرهات را به سردی خاک بسپار.»
مرز دو روستا خیلی باریک است، آنقدر که زمینی محصور با کاجها را رد کنی ناگهان همه چیز از سفیدسنگان به شلقون تغییر نام میدهد اما تفاوتها مرز پررنگتری دارد، آنقدر که یکی از اهالی میگوید، هر چه دختر ما به آنها دادهایم کتکخورده و زجر کشیده به خانه برگشته و هرچه دختراز آنها گرفتهایم با عزت و احترام زندگی کرده، همین حرف را میتوانید برعکس کنید و از دهان دیگری بشنوی. ظاهرا همه چیز در صلح و صفاست اما پای وصلت که به میان میآید، بزرگترها چندان راضی نیستند.
مردی که کلاه روستایی بر سر دارد، مرد کنار دستش را نشان میدهد و میگوید: همین آقا از آن روستاست اما با ما رفتوآمد دارد، هیچ مشکلی هم نداریم اما بد و خوب همه جا هست، هر جا ممکن است جوانی داشته باشد که پدری نخواهد او را به دامادی قبول کند.
«روی علفهای اشکآلود بهراه افتادهام
خوابی را میان این علفها گم کردهام
دستهایم پر از بیهودگی جستوجوهاست.»
روایتها از بهمن متفاوت است، کسانی او را تایید میکنند و کسانی معتقدند که اگر رومینا با هر کس دیگهای غیر او فرار کرده بود، سرنوشتش این نبود. ظاهرا فرار راهی است برای اینکه خانوادهها تفاوتهای مذهبی، فرهنگی یا اقتصادی را بدون راه حل بهتری، شوکگونه بپذیرند و چارهای برایشان نماند جز اینکه با اتفاق انجام شده کنار بیایند. کسی از اهالی چنین حجمی از خشونت را سراغ ندارد، بدترین سرنوشت برای دختران فراری طرد شدن از خانواده بوده یا طلاق که البته دومی میتواند عاقبت هر ازدواجی باشد.خوابی را میان این علفها گم کردهام
دستهایم پر از بیهودگی جستوجوهاست.»
مرد مغازهداری از قول پدر رومینا میگوید که آن طرف ماجرا اگر هر کسی غیر از بهمن بود، «راضی» میشد و لابد حالا خانوادهها داشتند برای مراسم عروسی خودشان را آماده میکردند.
«میان خوشه و خورشید
نهیب داس از هم درید.
میان لبخند و لب
خنجر زمان در هم شکست.»
عمو و برادرزاده هستند، خانهشان را با دست نشانم میدهند؛ تقریبا همسایه خانواده مادری رومینا محسوب میشوند، عمو تمایلی به صحبت ندارد، تاکید دارد بروم و از خود خانوادهها سوال کنم، برادرزاده اما یک حرف را مدام تکرار میکند، اینکه رضا اشرفی، پدر رومینا فرشته نبود اما این چهره شیطانیای که از او ساخته شده با واقعیت یکی نیست. او معتقد است پدر رومینا تحت شرایط محیط و همان چیزی که به اسم حرف مردم و حفظ ناموس معروف شده، دست به این کار زده است.نهیب داس از هم درید.
میان لبخند و لب
خنجر زمان در هم شکست.»
مرد دیگری حرف برادرزاده را میگیرد و ادامه میدهد: «البته معلوم بود که رومینا میخواست به هر قیمتی از آن خانه فرار کند، پدرش دستکم قاتل نبود اما قاتل شد، بخاطر حرفهای بقیه، بخاطر اینکه اگر این کار را نمیکرد دیگر نمیتوانست سر بلند کند جلوی بقیه. اینجا محیط کوچک است.»
مرد جوان دیگری پی حرفها را میگیرد و میگوید: «باید رضا اشرفی مجازات شود اما بهمن هم باید مجازات شود، شاید اگر بهمن بعد از اینکه با رومینا فرار کرد، چند بار از او لایو نمیگذاشت، پدر رومینا انقدر عصبانی نمیشد، بهمن هم مقصر است، اگر اندازه قاتل نباشد اما می تواند مسبب آن شود.»
«میگویند: دستی در خوابی گل میچید.»
«باد میرفت به سر وقت چنار
من به سر وقت خدا میرفتم.»
منبع:
1. مثلث / ناگفته های هولناک خاله رومینا از لحظه قتل + فیلم لو رفته از رومینا
2. ایلنا / روایتی دیگر از واقعه مرگ رومینا از زبان اولین ناظر قتل
3. دنیای اقتصاد / روی دیگر ماجرای قتل رومینا اشرفی از زبان اهالی روستا