ریشه منفینگری در ادبیات چپ
وقتی به ادبیات سیاسی امروز بسیاری از نخبگان فکری جامعه م نگریم، نگرش بسیار بدبینانه و سرخی گفتار آنان بیش از معرفت و شناختی که قرار است به خواننده ارائه دهند، جلب توجه میکند و گویی شناخت و معرفت در دایره بدبینی و سرخ گفتاری به محاق رفته است. این موضوع را چندین ماه است در توصیف نخبگان اصلاحطلب از مجلس یازدهم مشاهده میکنیم. «عبدالله ناصری» مشاور سیدمحمد خاتمی اسفند ماه سال قبل، نمایندگان مجلس یازدهم را تندرو و کم تجربه تلقی کرد.«احمد شیرزاد» از فعالان اصلاحطلب نیز در فروردین امسال، نمایندگان این مجلس را تندرو خطاب کرد و تقریبا هم زمان با وی «سعید شریعتی» عضو حزب اتحاد ملت، این مجلس را در نظر مردم بیاهمیّت دانست، حتی مدعی شد «ترکیب مجلس یازدهم با هدف حذف مجلس از جریان تصمیمگیری طراحی شده است.» از ادبیات منفینگرانه اصلاحطلبان نسبت به مجلس یازدهم که بگذریم، طی روزهای اخیر، «ابراهیم فیّاض» استاد مردمشناسی دانشگاه تهران که اصلاحطلبان او را یکی از نخبگان فکری اصولگرا میدانند، نقد غیرمنطقی را در صدر اندیشه و تفکر قرار داد.
فیّاض ضمن ارائه توصیفی بسیار منفی و رعبآلود از مجلس یازدهم که آن را «از بیهویتترین مجالس پس از انقلاب» خطاب کرد، مدعی شد: «این مجلس زمینه روی کار آمدن رئیسجمهوری توتالیتر در انتخابات ۱۴۰۰ است؛ یعنی ما در انتخابات۱۴۰۰ شاهد روی کار آمدن رئیسجمهوری تمامیتخواه خواهیم بود و قطعا همین مجلس را هم تحت فشار خواهد گذاشت.» وی حتی ادعا کرد: «ایران کنونی مثل فرانسه است ده سال بعد از انقلاب 1789. اگر در ایران هم یک ناپلئون با شعار علمی کردن همه چیز به قدرت برسد، کم و بیش شاهد همان تحولات خواهیم بود.»
این نوع ادبیات سیاسی فیّاض، چندان تازگی ندارد؛ اما آنچه مهم است رونق گرفتن این نوع ادبیات سیاسی در بحبوحه مشکلات اقتصادی است و این موضوع هرچند همواره بوده است، اما قدیمی بودن این مشکل نباید به ساده انگاشتن آن منجر شود. منفینگری همواره فضای غالب عناصر سیاسی منتقد در ایران بوده است، چه اینکه بخش زیادی از این عناصر (بهویژه در جناح اصلاحطلب) متأثر از تفکرات چپ مارکسیستی بودهاند و محوریّت تضاد و دیالکتیک در تفکرات چپ، آنان را همواره در فضایی تخاصمی قرار داده است که طی آن اگر دشمنی هم وجود نداشته باشد، دشمنتراشی متوقّف نمیشود و برساختن دشمن نیازمند سیاهنمایی و منفینگری است.
از این موضوعـ که نقبی کوچک به خاستگاه منفیگری نیروهای سیاسی اصلاحطلب استـ اگر بگذریم، از تبعات زبان و ادبیات سراسر منفینگر نمیتوان گذشت و محوریّت زبان در تفکر سیاسی قرن بیستم این موضوع را بسیار پُراهمیّت تلقی میکند.
محوریّت زبان در فلسفه و سیاست
بسیاری از فلاسفه و متفکران سیاسی معتقدند قرن بیستم، قرن محوریّت زبان در فلسفه و سیاست است. «فِرِد دالمایر» در کتاب «زبان و سیاست» که رابطه زبان و سیاست را بررسی میکند، زبان را عامل مطرح شدن دوباره مباحث اصلی سیاست، همچون حقیقت، آزادی، عدالت و... در شکل جدیدی میداند. «چارلز تیلور» در مقاله «زبان و طبیعت انسان» دیدگاه هایدگر درباره زبان را چنین گزارش میکند: «زبان است که بر انسان حاکم است؛ چون اصطلاحات زبان است که صحبت میکند. زبان ما را به عنوان یک نشانه میسازد. زبان ما را به سمت بودن چیزی هدایت میکند.»از این دست گفتارها در اهمیّت زبان بسیار است و در این میان آنچه اهمیّت دارد، چرایی محوریّت یافتن زبان در اندیشه قرن بیستم است. به طور خلاصه در اینباره باید گفت قرن بیستم، و بهویژه اواخر این قرن، دورانی است که انسان غربی خلأ ناشی از فقدان دین حتی ایدئولوژیهای ساخته بشر را بیش از هر زمان احساس کرده است و در نیمه دوم این قرن است که ادبیات انتقادی علیه مدرنیته در قالب تفکراتی همچون مکتب فرانکفورت رونق میگیرند. احساس آن خلأ و این انتقادات همگی بر این امر اشعار دارند که زندگی انسان مدرن خالی از معنا شده است و جستوجوی معنا به هدفی بسیار مهم و هویّتبخش برای فلسفه و اندیشه سیاسی غرب تبدیل میشود.
محوریّت معنا، به محوریّت زبان میانجامد و زبان ابزار تفکر، بلکه مساوی با تفکر تعریف میشود؛ البته در شکلگیری این شرایط مسائل دیگری نیز دخیل هستند که تشریح آنها در اینجا ممکن نیست؛ اما آنچه مهم است، اینکه زبان و گفتار در اندیشه سیاسی امروز مقام معنابخشی به رفتارها و کنشها را در اختیار دارد، حتی به تعبیر «آرنت» انسان را به یک موجود سیاسی و اجتماعی تبدیل میکند. چنین مقامی برای زبان در روایات اسلامی نیز مورد توجه قرار گرفته و از جمله با توجه به سخنان امام علی(علیه السلام)، میتوان زبان را نشانه شخصیّت انسان و ابزاری در خدمت تفکر تعریف کرد.
با این توصیف از مقام زبان در اندیشه سیاسی، ماهیّت و آثار گفتارهای منتقدان فوق درباره مجلس یازدهم و سایر مسائل سیاسی را بیشتر میتوان درک کرد. در شرایط فراوانی مشکلات اقتصادی، زبان و ادبیاتی که نسبتی با واقعیّت ندارد و برخاسته از پیشداوری، منفینگری و اغراض سیاسی است، عقلانیّت را در عرصه عمومی زنده نمیکند؛ چراکه اساسا چنین زبانی ارتباطی با تفکر و اندیشه ندارد. در سنّت فلسفی اسلام، آنگونه که علامه طباطبایی شرح میدهد، فرایند کسب شناخت یا برخاسته از ارتباط حسّی با محسوسات و مطابقت شناخت با امر واقع است، یعنی همان امور بدیهی که جای تشکیک در آنها نیست، یا برخاسته از دانش و شناخت پیشینی که خداوند در فطرت انسان قرار داده است.
این دو ادراکات نظری انسان را شکل میدهند و علامه به قسم دیگری از ادراکات، به نام ادراکات اعتباری معتقد است که هرچند نسبتی با خارج ندارند، اما برای امور و مصالح عامه جامعه از سوی انسان و در مسیر کمال انسانی و عدم مخالفت با امور فطری وضع میشوند. با این توضیح، وقتی زبان مظهر و آینه اندیشه و تفکر تعریف میشود و در مقام معنابخشی به زندگی انسان قرار میگیرد، زبان و گفتار منتقدان نه تنها رابطه آن با اندیشه را نشان نمیدهد، بلکه نسبتی با امورات فطری و مصالح اجتماعی نیز برقرار نمیکند. در اینجا زبان نه ابزاری در خدمت اندیشه و نه مظهر و آینه اندیشه، بلکه ابزاری در خدمت غرایز است و سیطره غرایز بر اندیشه و کنش سیاسی را تسهیل میکند. نتایج محوریّت یافتن غریزه در عرصه عمومی کشور، آن هم در شرایط وفور مشکلات و نارضایتیها بسیار وخیم و فتنهبرانگیز خواهد بود.
حمزه عالمی/صبح صادق