شاهد توحیدی
روزهای اکنون، تداعیگر سالروز شهادت مرجع نوآور و مجاهد، شهید آیتالله العظمی سیدمحمدباقر صدر است. هم از این رو و در تکریم کارنامه علمی و عملی آن بزرگ در تبیین روزآمد معارف دینی و ایستادگی در برابر مکاتب انحرافی، شمهای از سیره فردی و اجتماعی آن فقید سعید را، در آیینه روایت شاگردانش جستهایم. امید آنکه صدرپژوهان و عموم علاقهمندان را، مفید و مقبول آید.از نبوغ این استاد جوان، حیرت کردم!
حضرت آیتالله سیدکاظم حائری، از مراجع کنونی مقیم حوزه علمیه قم و در عداد شاگردان شهید آیتالله العظمی سیدمحمدباقر صدر، به شمار میآید. در این میان اما، داستان آشنایی وی با آن استاد نابغه، بس شنیدنی است. چه اینکه وی در آغاز تصور میبرده احتمالاً آنچه در باب این محقق جوان گفته میشود، اغراقآمیز است، اما پس از درک محضر وی، درمییابد که این همه کاملاً درست و حتی در قیاس با آنچه که خود یافته، فروکاسته و ناتمام نیز هست. چنانکه خود نقل میکند: «بنده از دوران کودکی، با مرحوم آقای سیدنورالدین اشکوری دوست بودم و رفاقت ما، بسیار طولانیمدت بود. یک روز ایشان از من دعوت کرد تا در درس استادش شهید آیتالله سیدمحمدباقر صدر، شرکت کنم و گفت استاد دارد بحث ترتّب را میگوید، که بحثی عمیق است و انسان به تنهایی نمیتواند آن را بفهمد!... و از من خواست که همراهش در درس حاضر شوم و پس از آن، یک بار دیگر درس را برایش بگویم، که خوب متوجه شود. بعد هم بسیار از استادش شهید صدر، برایم تعریف و تمجید کرد.البته من کسی نبودم که به سادگی حرفهای کسی را تصدیق کنم! مثلاً میگفت نبوغ ایشان بسیار بالاتر از حد تصور است و به مباحث علمی آیتالله خویی، نقدهای علمی جدی دارد و برخی نظرات ایشان را، ابطال و مباحث جدید و دقیقی را بیان میکند و به لحاظ قدرت علمی، هماورد ندارد! من چیزی به آقای اشکوری نگفتم ولی در دلم هم حرفهایش را تصدیق نکردم و همه این تعریف و تمجیدها را، ناشی از تحتتأثیر استاد قرار گرفتن، دانستم و تصور کردم مثل خیلیها دچار هیجان شده و تصور میکند که استاد بینظیری پیدا کرده و هیچکس در سطح ایشان نیست! ابداً احتمال نمیدادم که این قضاوتها صحیح باشد، اما درخواستش را هم رد نکردم و چون ایشان را انسان مؤمن و متعبد و ملتزمی میدانستم و رفیق قدیمی من هم بود، با خود گفتم دلیلی برای رد درخواست ایشان وجود ندارد، بنابراین همراهش رفتم و گفتم فقط همین بحث را میآیم و بعد درس را مجدداً برای شما توضیح میدهم. در آن دوران، من از شاگردان برجسته درس آیتالله العظمی سیدمحمود شاهرودی و به لحاظ علمی، در سطحی بودم که دیگر تقریباً نیازی به حضور در درس ایشان نداشتم، بنابراین فقط برای اجابت درخواست دوستم آقای اشکوری، در درس شهید صدر شرکت کردم. در آن دوران سردرد شدیدی هم داشتم، که مرا بیقرار کرده بود و واقعاً شرکت در درس، برایم دشوار بود.
یادم هست که وقتی درس تمام شد، برای اینکه بتوانم آن را برای آقای اشکوری تقریر کنم، با هم به خیابان میرفتیم و در حال راه رفتن، این کار را میکردم تا شاید هوای آزاد کمکم کند که کمی سردردم بهتر شود! به هر حال پس از حضور در درس شهید صدر، واقعاً حیرت کردم و دیدم که در صحبتهای آقای اشکوری هیچ اغراقی وجود ندارد، در حالیکه قبلاً تصور چنین چیزی را هم نمیکردم! انصافاً قدرت علمی شهید صدر بیمانند و بحثهای ایشان بینظیر بود. این را که ایشان قبل از سن بلوغ در تمام ابواب فقهی به اجتهاد رسیده باشد نمیدانم، اما قطعاً از ابتدای بلوغ از هیچکس تقلید نکرده بود و از زمان بلوغ در هر مسئلهای، به فتوای خودش عمل میکرد و یقیناً از کسی تقلید نمیکرد. در مورد نبوغ ایشان، موضوع بدیهیتر از آن است که کسی بتواند کتمان کند. کافی است کتاب «فدک» ایشان را بخوانید تا به این مسئله پیببرید. کتابی است کمحجم، اما بسیار عظیم و ارزشمند و در موضوع خودش بینظیر و اگر توجه کنیم که ایشان این کتاب را در کودکی نوشته، دیگر نمیتوانیم نبوغ شگفتانگیز ایشان را کتمان کنیم!»
پیشرفت علمی شهید صدر، ابداً عادی و معمولی نبود!
شهید آیتالله سیدمحمدباقر حکیم، علاوه بر دوران طولانی بهرهمندی از دروس شهید آیتالله العظمی سیدمحمدباقر صدر، در زمره میراثداران مکتب سیاسی آن بزرگ به شمار میرفت، امری که پس از مهاجرت وی به ایران، در قالب تأسیس مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق، تبلوری عینی یافت. با این همه حکیم در میان خاطرات فراوانی که از استاد به ذهن سپرده بود، بخشی که مربوط به دوران پرمحنت نشو و نمای وی بود را، مهمتر میدید: «در آغاز ایشان، در محافل علمی چندان شناختهشده نبودند و فقط طلبههای فاضلی که از جنبه علمی پیشرفت کرده بودند، عظمت علمی ایشان را درک میکردند.افرادی هم که از نزدیک با ایشان تماس داشتند، از جمله پسرعمویشان امام موسی صدر، آیتالله سیدموسی شبیری زنجانی، آیتالله سیدمحمد روحانی و شاگردان خصوصی آیتالله العظمی خویی، بخشی از عظمت این شخصیت بینظیر را دریافته بودند. بسیار بر این اعتقاد بودند که پیشرفت علمی شهید صدر، ابداً عادی و معمولی نیست که سخنی درست به نظر میرسید. ایشان رنجهای فراوانی دیده بودند که گاهی درباره آنها، با من صحبت میکردند. میگفتند در کودکی خدمتگزار باوفا و صدیقی داشتهاند، که او را به اندازه پدر و مادرشان دوست داشتند. پدر شهید صدر، ویژگیهای برجستهای داشتند. ایشان از خاندان بزرگی بودند و به لحاظ علمی از امتیازات فراوانی برخوردار بودند ولی شهید صدر خیلی کوچک بودند که ایشان از دنیا میرود و همان فردی که اشاره کردم (و اگر اشتباه نکنم نامش عبدالحسین بود) رسیدگی به شهید صدر را به عهده میگیرد.
نکته جالب این است که ظاهراً بعضی از اقوام شهید صدر، مایل بودند که ایشان راه دیگری غیر از تحصیلات حوزوی را اختیار کند، زیرا نبوغ و استعداد فوقالعادهای داشتند و همه مطمئن بودند که ایشان، به موقعیت ویژهای دست پیدا میکنند. همه فکر میکردند که ایشان راه پسرداییهایشان، جعفر آلیاسین و عزالدین آلیاسین را دنبال میکنند و مدارک دانشگاهی و علمی بالایی میگیرند. خانواده و اقوام اینگونه پیشبینی میکردند که اگر ایشان همین مسیر را دنبال کند، هم از لحاظ علمی به مقامات بالایی دست پیدا میکند و هم به لحاظ معیشتی، از رفاه بیشتری برخوردار میشود و فقر و سختی گذشته ایشان از بین میرود، مخصوصاً که بعضی از افراد خاندان صدر، از قبیل سیدمحمدصادق صدر و سیدمحمد صدر، در دستگاه دولت موقعیتهای خوبی داشتند، اما زندگی در حوزههای علمیه بسیار سخت بود؛ مخصوصاً اگر طلبهای بود که کسی، به لحاظ معیشتی به او کمک نمیکرد.
ایشان میگفت معاش خانواده از طریق مضاربه و به سختی تأمین میشد، اما حتی نزدیکترین اشخاص به خانواده هم، از این موضوع اطلاع نداشتند! نکته جالب این است که حتی دایی ایشان آیتالله شیخ محمدرضا آلیاسین از مراجع بزرگ آن دوره، تصور میکردند که این خانواده از لحاظ مالی کاملاً بینیاز هستند و به آنها کمک مالی نمیکردند! این در حالی بود که ایشان همسایه خواهرشان بودند و فوقالعاده هم به خواهرشان و فرزندانش از جمله سید، علاقه داشتند و به علم و فضیلت او معتقد بودند، منتها عزت نفس شهید صدر، مانع میشد حتی با دایی خود، از سختیها و نیازهای زندگی خود حرف بزنند! خانواده صدر با خاندان سیدشرفالدین در لبنان، پیوند داشتند که شاخهای از آنها به ایران رفتند و در اصفهان ساکن شدند. آنها در خانوادههای معروف علمی، ریشه دارند...».
گفت انشاءالله وقتی همه طلبهها خانهدار شدند، من هم خانهدار میشوم!
آیتالله شیخ عفیف نابلسی، از دیگر شاگردان دروس شهید آیتالله العظمی سیدمحمدباقر صدر است که علاوه بر تأثیرپذیری علمی از آن استاد نامآور، شاهد زندگی ساده و زهد مضاعف وی بوده است. وی در سالیان گذشته و طی نوشتاری، شمهای از هر آنچه را که در این باره دیده بود، به شرح ذیل به قلم آورد. شایان ذکر است که کردارهایی از قبیل ذیل آمده، مربوط به دورانی از حیات شهید صدر است که وی آوازهای بلند یافته بود و به راحتی میتوانست از امکانات یک زندگی درخور، بهرهمند شود: «خانه اول سید- که من آنجا افتخار آشنایی با او را داشتم- بسیار کوچک بود. بعد از وفات مرحوم مامقانی و مهاجرت فرزندان او از نجف به دلیل تصمیمهای دولت ظالم وقت، خانه مرحوم مامقانی نزدیک خانه آیتالله حکیم در بازار العماره، در اختیار او قرار گرفت.خانهای کوچک با دو اتاق در بیرونی و حمام و حیاط، به علاوه دو اتاق دیگر که یکی کتابخانه و دیگری پر از کتاب بود. او یکی از این دو اتاق را برای خودش و دیگری را برای دفتر استفاده میکرد. سید فقط دو دستیار داشت: اول سیدمحمود خطیب اهل نعمانیه و دیگری شیخ محمدرضا که او هم اهل نعمانیه بود و ما او را به اسم نعمانی میشناختیم. سیدِ خطیب مسئول روابط بیرونی بود و شیخ محمدرضا به خاطر خط خوشی که داشت، کاتب و امانتدار اموال و اسرار بود و بیشتر خدمات خانه و بیرونی را، انجام میداد و گاهی در کارهای فراوان خارج از خانه هم، کمک میکرد.
با وجود اینکه سید خانوادهای بزرگ داشت، مصرف روزانه او و خانوادهاش از دو دینار بیشتر نمیشد، و همه اصل را بر صرفهجویی گذاشته بودند. او وقتی عالمی مانند شیخ مغنیه را دعوت کرده بود و در نگاهی کلیتر برای مهمانان، شاید غذاهای متنوعی تدارک میدید وگرنه معروف بود او فقط یک نوبت غذا میخورد! من از زهد و ورع و پرهیزکاری او، خبر داشتم و دربند این نبودم که بخواهم از او سؤال کنم، اما وقتی از سفر لبنان برگشتم (از طرف او به دیدار پسرعمویش سیدموسی صدر رفته بودم) خدمت ایشان رسیدم. او آن وقت در محله کنده، در خانه یکی از مقلدانش اقامت داشت. (این شخص در سفر بود و خانه را در اختیار سید قرار داده بود) سید از من پرسید شام خوردهای؟ گفتم نه! گفت شام بیاورند. آوردند. غذایی ساده بود، کمی سیبزمینی و شیر و تره و کرفس و دو قرص نان! نصف قرص نان و شیر و تره را خوردم و از این شرافت و زهد، لذت بردم. این تنها مرتبهای بود که چنین افتخاری نصیبم شد. زندگی او به همین منوال سپری شد.
شنیدم برخی تجار در بازار بغداد، از طرف سیدمحمدباقر حکیم، به او پیشنهاد دادند برای او خانهای بسازند یا بخرند، اما سید نپذیرفت! تجار فکر کردند دلیل امتناع او این است که فکر میکند پول خانه قرار است از حقوق شرعی پرداخت شود، بنابراین به او گفتند پول هدیه است و حق شرعی را کامل میپردازند. سید باز هم نپذیرفت و از آنان عذرخواهی و تشکر کرد و گفت انشاءالله وقتی همه طلبهها خانهدار شدند، من هم خانهدار میشوم و من آخرین نفر هستم!... و طبیعتاً تحقق این حرف، تقریباً محال بود! زیرا اکثر طلاب فقیر بودند و آزادی عمل برای رفع نیاز همه آنان، تنها در سایه یک دولت اسلامی میسر بود. بنابراین سید نمیتوانست در این دنیا، خانهدار شود. او به این شکل، خود را در حد یک طلبه ضعیف قرار داد، تا فقر فقیر او را از پا درنیاورد و هلاک نکند! یک روز بیمار بودم و سر درس حاضر نشدم. سید متوجه شد که من نیستم، چون در کنار او مینشستم و درس را مینوشتم.
از شیخ حسن طراد سراغ مرا گرفت و شیخ گفت که من بیمارم. او بعد از نماز مغرب و بدون اطلاع قبلی، به دیدن من آمد. غافلگیر شدم و بهرغم بیماری، به احترام او برخاستم و از دم در از او استقبال کردم و بعد به بستر برگشتم. احوالپرسی کرد و زیاد نماند و برایم دعا کرد و رفت. بعد هم ۱۵ دینار مساعده درمان، به سیدمحمود خطیب که همراهش بود، داد تا به من بدهد. بعضی همسایههای ما، شهید صدر را دیدند و ترسیدند و گفتند شیخ عفیف کیست که سیدمحمدباقر صدر به دیدن او میآید؟ پاسخ آن هم راحت بود: او یکی از اعضای اصلی حزب الدعوه است. بعد هم برای صاحبخانه من پیغام فرستادند و درباره حضور من در خانه، به او هشدار دادند! او هم پسرش را فرستاد تا اجاره را بگیرد و آن را هم به ۲۵ دینار افزایش داد که با توجه به توافق ۱۰ دیناری ما، مبلغ بسیار کمرشکنی بود! من این رفتار را نپذیرفتم. آنجا را خالی کردم و به خانه ارزانتری رفتم و خداوند هم، بهترین تقدیرش را برایم رقم زد».
او پس از دریافت پیام امام، تصمیم به شهادت گرفت!
آیتالله سیدعبدالهادی شاهرودی، فرزند آیتالله العظمی سیدمحمد شاهرودی و نوه آیتالله العظمی سیدمحمود شاهرودی است. او بهرغم تعلق به این بیت نامدار مرجعیت، به شهید آیتالله العظمی سیدمحمدباقر صدر گرایش یافت و به ویژه در طریق سیاسی و جهادی آن بزرگ، فعال شد. وی پس از تبعید امام خمینی به عراق، شاهد روابط آن بزرگ با شهید صدر بود که برخی فرازهای آن را، در خاطرات پیآمده آورده است: «زمانی که حضرت امام به نجف تشریف آوردند و در جوار بارگاه امیرالمؤمنین (ع) اقامت کردند، شهید آیتالله صدر که علاقه خاصی به ایشان داشتند، ارتباط قلبی و عملی خاصی را با امام برقرار کردند. هنگامی که امام خمینی در نجف درس خارج را شروع کردند، در روز اول سخنرانی مفصلی در مورد مسائل جهان اسلام و مسلمانان ایراد کردند.شهید سیدمحمد صدر، فرزند مرحوم سیدصادق معروف به «صدر ثانی»، از طلاب خاص امام بود. او در آغاز ورود امام خمینی، به شهید سیدمحمد صدر پیشنهاد داد که در درس امام حضور یابد تا ضمن تجلیل از امام، این پیام را هم به همگان برسانند که ما (اعم از شهید سیدمحمدباقر صدر و شاگردانش) شما و جایگاه علمی و معنوی و حرکت انقلابی شما را قبول داریم. سیدمحمد صدر از ابتدا تا پایان تدریس امام در نجف، به مدت ۱۳ سال در درس ایشان حضور یافت و همه درسهای ایشان را تقریر کرد، که آثاری گرانبها و ذخیرهای ارزشمند، از فعالیت او در حوزه علمیه نجف است. زمانی که امام موضوع ولایت فقیه را در ضمن درس خارج مکاسب مطرح کردند، این درسها به صورت جزوههایی با عنوان «حکومت اسلامی» چاپ و توسط علاقهمندان در نجف منتشر شد.
یکی از شاگردان مشترک امام خمینی و شهید صدر به نام شیخ علی اسلامی، این جزوهها را به درس شهید صدر آورد و بین طلبههای درس ایشان تقسیم کرد و نسخهای را هم به ایشان داد. شهید صدر این نسخه را، در مقابل جایگاه تدریس خود گذاشتند. فردای آن روز که برای درس فقه خدمت ایشان رفتم، دیدم یکی از طلاب به نام شیخ محیالدین- که سن بالایی هم داشت- نزدیک شهید نشسته و جزوه را برداشته و مطالعه میکند. بالاخره به استاد گفت: «این را به من بدهید!» شهید صدر در جواب گفتند: «به شرط اینکه مطالعه کنید، مال شما باشد!» انقلابیون حوزه عملیه نجف در آن زمان، این جزوهها را ترجمه کردند و در دسترس انقلابیون و مبارزان قرار دادند. شبی در منزل آقای برهان- که یکی از طلاب درس شهید صدر بود- همراه عدهای از طلبهها، از جمله شهید صدر ثانی جمع شده بودیم. امام خمینی تازه بحث ولایت فقیه را مطرح کرده بودند.
امام به عنوان یک مرجع تقلید وارد حوزه علمیه نجف شده بودند، به همین دلیل طرح بحث ولایت فقیه و حکومت اسلامی توسط ایشان، در دورانی مطرح شد که همه اذهان را غبار خاصی گرفته بود و موضوع حکومت اسلامی را، به سختی میشد از میان این غبار سنگین دید، که خود پرداختن به این بحث، یک پیروزی فرهنگی و اسلامی بزرگ بهشمار میآمد. به همین دلیل شهید صدر درصدد بودند که این بحث توسط امام، تا جایی که ممکن هست، ادامه پیدا کند. امام خمینی مدتی این مباحث را ادامه دادند که در قالب جزواتی چاپ و منتشر میشدند و نهایتاً تحت عنوان کتاب «ولایت فقیه»، گردآوری و منتشر شد و الان هم توسط مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، مکرراً چاپ میشود.
هماهنگی و اتحاد اهداف و آرمانهای امام خمینی و شهید صدر، به قدری آشکار بود که همه طلبههای ایرانی و جوانِ علاقهمند به امام موقعی که به نجف میآمدند، به شهید صدر هم علاقه داشتند و اکثر آنها، در درس ایشان هم شرکت میکردند. یکی از آخرین مصادیق این امر، در همین اواخر عمرشان روی داد، پس از اینکه معلوم شد که ایشان قصد دارند از عراق بیرون بیایند. خبر به امام خمینی رسید و ایشان پیغام دادند که باید در عراق بمانید. شهید صدر متعاقب این امر در وصیتنامهاش نوشته است: تصمیم بر شهادت گرفتم و وقتی امام فرمان ماندن در عراق را به من دادهاند، میمانم».
منبع: روزنامه جوان