البته سینمای آمریکا پر است از فیلمهایی که در آن انسانهای امیدوار، به سرزمین بکر و جدید آمریکا میآیند و با گذشتن از فراز و فرود مشکلات، گوشهای از آن را میسازند. اینها همه آدمهای عادی هستند و هر چه میکنند برای خودشان میکنند و کار آنها کمتر جنبه توسعه عمومی دارد. از طرف دیگر وقتی زندگی دانشمندان و مخترعان بزرگ هم نمایش داده میشود، بیشتر با موفقیت یا شکستهای فردی طرف هستیم.
اما در کشورهای غیرغربی وضع فرق میکند. نمایش دستاوردهای علمی و صنعتی و برداشتن موانع زندگی از سر راه توده مردم و راحتتر کردن زندگی آنها در فیلمهای این کشورها نمود بیشتری دارد. چین و ژاپن و پس از آنها هند، بیشترین فیلمها را در این زمینه دارند. البته هند به توسعه فرهنگی و درآمدن از دام خرافات و باورهای پوسیده محلی و قومی هم نیاز فراوانی دارد و بخش قابلتوجهی از آثار تولیدشده در آن کشور، متوجه همین دست مسائل هستند. آمریکا، انگلستان و روسیه بهعنوان سه کشوری که نقشآفرینان اصلی جهان در دوران جنگ سرد بودند، عمده فیلمهایی که درباره یک پروژه ملی ساختهاند، ناظر به مسابقات تسلیحاتی و تلاش برای دستیابی سریعتر به یک فناوری نظامی جهت جا نماندن از رقبا بوده است.
روسیه فیلمهای فراوانی درباره فتوحات فضاییاش هم دارد. در ادامه به شش فیلمی اشاره میشود که داستان پروژههایی برای توسعه ملی در شش کشور دنیا را شرح میدهند. آمریکا، انگلستان، روسیه، چین، ژاپن و هندوستان این شش کشور هستند. همچنان که مشاهده خواهد شد، فیلمهای آمریکایی و انگلیسی پروژههای ملی را کاملا در ارتباط با فناوریهای جنگی تعریف میکنند. فیلم روسی هم همینطور است اما با اینکه سرانجام، پروژه مدنظر به موعد مقرر جنگی نمیرسد، اهمیت و اعتبار آن ارج نهاده میشود. درمورد چین با یک پروپاگاندای توسعهمحور که با شمایلی آشکار ظاهر شده طرف هستیم. البته مردم این کشور هم قبولش دارند و با آن همدل هستند.
ژاپن در بسیاری از فیلمهای اینگونهاش، بلندشدن از خاکستر جنگ جهانی دوم و بازسازی این کشور را نمایش میدهد؛ چیزی که در سریال سالهای دور از خانه هم دیده شد و حالا دراینباره به یک فیلم سینمایی اشاره میشود که اتفاقا با موضوع ایران هم مرتبط است و احتمالا خیلی از مخاطبان ایرانی آن را دیدهاند. سینمای هندوستان توسعه صنعتی و علمی را ملازم و همراه با توسعه فرهنگی میبیند. فیلمی از هندوستان که در پیوند با موضوع این پرونده به آن اشاره میشود، تنها تلاش یک فرد یا یک گروه برای توسعه فناوری درکشور نیست؛ بلکه بخشی از جامعه برای پیش رفتن چنین پروژهای باید با طبقات بالادستی بجنگند و چنین مانعی را هم از سر راه بردارند.
شگفتانگیز؛ میهن من / 2018 چین
چین بهخصوص پس از شکوفایی اقتصادی چشمگیرش در سالهای اخیر، مرتب فیلمهایی میسازد که در ستایش روحیه کار و تلاش و فعالیت هستند و به افقهای نو امید میدهند. مردم چین هم که بالا رفتن پرچم کشورشان آنها را حسابی امیدوار کرده و سر ذوق آورده، عموما به شیوههایی باشکوه و همدلانه، از این نوع فیلمها استقبال میکنند. امروز در چین تم میهندوستی خریداران فراوانی در سینما دارد و طرفه اینجاست که چینیها پیشرفت کشورشان را حاصل تلاش و کوشش خودشان میدانند و از این لحاظ به خودشان نسبت به غربیها برتری میدهند چون بدون استعمارگری و غارت سایر کشورها به این جایگاه رسیدهاند.چینیها حتی سرزمین خودشان را مرکز جهان میدانند و قاره آمریکا را در شرق و باقی جهان را در غرب خودشان ترسیم کردهاند. در چنین فضایی، اگر شنیده شود که یک مستند ۹۰دقیقهای درباره دستاوردهای صنعتی و اقتصادی چین در سینمای این کشور ۴۷۸میلیون یوان یا بهعبارتی ۶۸میلیون دلار فروش داشته باشد، نباید خیلی شگفتزده شد. مستند «شگفتانگیز؛ میهن من» را جوانی بهنام «ویتای» ساخته است که اهل شهر هوبئی چین است. یک روز که ویتای در قطار نشسته بود تا به زادگاهش برگردد، به این دقت کرد که میتواند از پکن تا شهر خودش، تمام مسیر را چهارساعته بپیماید و دنیای پیرامونش چقدر گسترش پیدا کرده و بزرگ شده است. این جرقه در ذهن او ذوق فراوانی ایجاد کرد.
ویتای در مسیر به مناظر طبیعی چین درکنار پیشرفتهای تکنولوژیک آن خیره شد و این ایده غرورآمیز بهسراغش آمد؛ «شگفتانگیز؛ میهن من». پس از آن بود که کار ساخت این مستند آغاز شد و ویتای در آن به موارد متعددی از توسعه چین، خصوصا در دوره دن شیائوپینگ پرداخت. این فیلم هواپیمایJ-20، ناو هواپیمابر لیائونینگ، پل هنگکنگ-ژوهای-ماکائو، تلسکوپ رادیویی کروی 500متری، نهنگ آبی2، پیشرفتهای علوم کوانتوم، آزمایش ماهواره و موارد متعدد دیگری از این دست را در چین نشان میدهد. شگفتانگیز میهن من با استقبال کمنظیری از جانب مخاطبان چینی سینما مواجه شد و ۶۸میلیون دلار فروش گیشهای، آن را در مقام پنجمین مستند پرفروش تاریخ سینما قرار داد؛ هرچند آمریکاییها در رتبهبندیهایشان این فیلم را مثل خیلی از فیلمهای دیگر چینی نادیده گرفتند و در جایگاه پنجم، فیلم «شامپانزه۲۰۱۲» را با ۳۳میلیون دلار فروش (کمتر از نصف این فیلم) نشاندهاند.
قلعهای در آسمان / 2014 انگلستان
قلعهای در آسمان یک درام تلویزیونی بریتانیایی است که براساس اتفاقاتی واقعی ساخته شده است. این فیلم برای اولینبار از بیبیسی2 در 4سپتامبر2014 پخش شد و روایتی است از تلاش رابرت واتسون وات و سایر دانشمندان انگلیسی برای اختراع رادار در سالهای منتهی به جنگ جهانی دوم. جیلیز مک کینون 73ساله که کارگردانی را بهطور حرفهای در سال1989 آغاز کرد، کارگردان این فیلم است و بازیگرانی که تقریبا همه آنها ناشناخته هستند و ستارهای میانشان به چشم نمیخورد، در آن بازی کردهاند.اواسط دهه30 میلادی است و آلمان در تسلیحات، بهویژه ساخت هواپیماها بهسرعت پیشرفت میکند. وزارت جنگ انگلیس با ظن به اینکه احتمال وقوع یک جنگ زیاد است، بهدنبال اختراعات جدید و پیشرفتهای از خودش میرود تا در برابر نازیها دست برتر را پیدا کند. این فیلم، در چنین فضایی کار رابرت واتسون وات، پیشگام صنعت راداری جهان و تیم انتخاب شده او از هواشناسان عجیب و غریب اما درخشان را نشان میدهد. آنها جهت اولیه خودشان را از کشف یک پرتوی مرگ رها میکنند و برای تبدیل مفهوم رادار به یک واقعیت عملی تلاش میکنند. واتسون وات با بودجه کم، مشکلات فنی چالشبرانگیز و حتی یک جاسوس میان گروهش، کار را به سختی پیش میبرد. او همچنین باید با مشکلات زناشوییاش هم کنار بیاید.
این تلاشها ادامه پیدا کرد تا در سال1939، واتسون وات و تیم او اولین سیستم رادار جهان را در امتداد سواحل جنوب شرقی انگلیس ایجاد کردند؛ سیستمی که در پایانبندی قصه گفته میشود در سال1940، برای پیروزی انگلیس در نبردها بسیار مهم خواهد بود. این فیلم به سفارش کیم شیلینگلاو، رئیس کمیساریای علوم و تاریخ طبیعی ساخته شد؛ یعنی مرکزی دولتی در ارتباط با رسانههای انگلیسی که کار تولید فیلم برمبنای اتفاقات تاریخی و واقعی را سفارش میدهد و ریلگذاری میکند. میشود بهراحتی حدس زد که اگر چنین مرکزی در ایران تشکیل شود، از جانب عدهای از سینماگران ما چه اعتراضهای پیوستهای به دخالت دولت و نهادهای حاکمیتی در کار فیلمسازی صورت خواهد گرفت و مرتب به اقتصاد آزاد ارجاع داده خواهد شد که انگلستان درکنار آمریکا، یکی از دو پیشوای اصلی آن بهحساب میآید!
کلاشنیکف/ 2020 روسیه
این فیلم درباره مخترع و طراح اسلحههای کوچک رگباری، میخائیل تیموفویچ کلاشنیکف است که عموما در فارسی کلاشینکف تلفظ میشود. امروز بهسختی میتوان کسی را در دنیا پیدا کرد که این اسم را نشناسد. با این حال، همه نمیدانند که او چه مسیر طولانی و خارقالعادهای را طی کرده تا در ۲۸سالگی اسلحه افسانهای AK-47 را خلق کند. سلاح او آنچنان ساده است که تنها در کارگاهی با امکان خانکشی لوله، میتوان آن را ساخت. علاوهبر آن، کلاشنیکف سلاحی است که نیاز چندانی به تمیزکاری ندارد و رفع گیر آسان و برد نسبتا قابلتوجهی دارد. کلاشنیکف معروفترین و پرطرفدارترین اسلحه خودکار دنیاست و یک تکنولوژی ساده و روان دارد که ۷۴سال پس از اختراع آن، هنوز کسی نتوانسته چیز چندانی به این تکنولوژی اضافه کند. مردم دنیا از روزی که این اسلحه اختراع شده تا بهحال، آن را در دست بسیاری از رزمجویان جهان، از اسطورهایترین رهبران انقلابی گرفته تا خشنترین تروریستها دیدهاند.میخائیل کلاشنیکف، سازنده این اسلحه که سال 2013 در 94سالگی درگذشت، در سال2007 گفت هر وقت میبینم اسلحهای که برای دفاع از کشورم ساختم، دست گروههای تروریستی است، از خود میپرسم چه شد که این اتفاق افتاد؟ کلاشنیکف طراحی این اسلحه را برای دفاع در برابر تجاوز آلمانها در زمان جنگ جهانی دوم شروع کرد. فیلم پس از نشان دادن نمایی از کودکی او که دنبال ساخت یک سلاح اسباببازی است، حضورش در جبهه جنگ را بهعنوان فرمانده یک تانک نشان میدهد کلاشنیکف بهشدت زخمی میشود و پس از بازگشت به پشت جبهه، تصمیم به ساخت این اسلحه میگیرد اما موانع زیادی سر راه او قرار دارند. نهایتا اتمام ساخت کلاشنیکف به پس از پایان یافتن جنگ جهانی میکشد و او نمیتواند در این نبرد از اسلحهاش استفاده کند اما سلاحی که ساخته، به تاریخ میپیوندد. این فیلم را کنستانتین بوسلوف کارگردانی کرده؛ فیلمسازی که کارش را از2011 شروع کرد و کلاشنیکف چهارمین اثر او در مقام کارگردان است. تقریبا تمام بازیگران این فیلم، ازجمله بازیگر نقش میخائیل کلاشنیکف، افرادی ناشناخته هستند و اولگا لرمن، بازیگر نقش همسر میخائیل تنها کسی بین آنهاست که پیش از این سابقه بازی در چند فیلم را دارد.
شهامت / 2020 هندوستان
شهامت یک فیلم هندی به زبان تامیلی و به کارگردانی سودها کونگارا است که میتوان تماشای آن را به مخاطبان مختلفی از گروههای سلیقهای گوناگون پیشنهاد داد و بهراحتی مطمئن بود که راضی میشوند. این فیلم بسیار زیبا از سینمای هندوستان است؛ سینمایی که معمولا بهخاطر قصههای احساساتی غلیظ و سادهانگارانه یا غلوهای شدید و غیرقابل باور، مورد نقد قرار میگیرد، اما همین هندوستان، گذشته از فیلمهای هنری قابلتوجهش، در سینمای عامهپسند هم گاهی آثاری دارد که باید به غنا و کیفیتهای بالایشان اعتراف کرد. قهرمان فیلم یک کاپیتان سابق نیروی هوایی هند بهنام مارا است که آرزو دارد یک ناوگان ارزانقیمت هوایی راهاندازی کند.او مالک هواپیمایی جاز را که با سختکوشی به موفقیت بزرگی در صنعت هواپیمایی دست یافته است، برای خودش تبدیل به بت و الگو میکند. در اوایل فیلم ملاقات سنتی سانداری با مارا و شروع ماجرای عاشقانه و البته پر از کلکل و کشوقوس این دو نفر را میبینیم. مارا همان ابتدا به ساندرای میگوید که مانند یک پسر عصیانگر بزرگ شده و پدرش را از این امر ناامید کرده و رابطه پرتنشی با او داشته است. بعد میفهمیم که مارا مثل باقی اهالی روستا میخواسته وقتی راهآهن از کنار روستایشان میگذرد، یک ایستگاه هم در آنجا داشته باشد تا آن منطقه سروسامان بگیرد.
آنها همیشه اعتراض میکنند، اما هیچکدام از مسئولان حاضر نمیشوند یک ایستگاه برای قطار در منطقه آنها ایجاد کنند و مارا برخلاف پدر معلمش که مرتب سعی میکند قضیه را با عریضهنویسی پیش ببرد، در این راه به خشونت متوسل شده است و عدهای از جوانان محل را جمع کرده تا بر سر راه قطار به آن سنگ بزنند. علت اختلاف مارا و پدرش هم سر همین قضیه است. مارا پس از اختلاف با پدرش برای خلبان شدن به ارتش میپیوندد؛ اما بهرغم اینکه در آنجا سرآمد تمام دیگر افراد میشود، به دلایلی از ارتش هم جدا میشود.
سرکشی و عصیانگری مارا، او را دربرابر یکی از فرماندهانش هم قرار داده بود. مارا در ادامه برای تاسیس یک شرکت هواپیمایی که ارزانقیمت باشد و بتواند فقرا را جابهجا کند هم با مشکلات زیادی روبهرو میشود، زیرا ثروتمندان نهتنها منافع اقتصادیشان را به همین دلیل در خطر میبینند، بلکه دوست ندارند ببینند فقرا هم مثل آنها هواپیما سوار میشوند و یک سرویس انحصاری از فهرست امکاناتی که مخصوص آنهاست، خارج میشود. کمکم برلی مارا جای دوست و دشمن عوض میشود. پدرش، فرماندهاش و بسیاری از کسانی که آنها را مقابل خودش میدید، حالا به آرمان او تبدیل میشوند و کسانی که الگویش بودند، در مقابلش قرار میگیرند، او اما بهتنهایی به هدفش نمیرسد و تمام مردم محرومی که برای آسایش و رستگاری آنها تلاش میکند، پشتش را میگیرند.
مردی که به او دزد دریایی لقب داده شد / 2013 ژاپن
مردی که به او دزد دریایی لقب داده شد، رمانی به قلم نائوکی هیاکوتا است که سال 2013 پرفروشترین کتاب در ژاپن شد و مدتی بعد تاکاشی یامازاکی، کارگردان معروف ژاپنی تصمیم گرفت فیلمی براساس آن بسازد. از آنجاکه این قصه نوعی ارتباط بین ایران و ژاپن در یکی از سختترین شرایط دو کشور را نشان میداد، تاکاشی یامازاکی نویسنده کتاب سفری به ایران داشت و با نویسندگانش ملاقاتهایی کرد و سپس با تعدادی از عوامل فیلمش به آبادان آمدند تا از لوکیشنهای آن منطقه بازدید کنند.ماجرا از این قرار است که در زمان تحریم نفتی ایران (در سال ۱۹۵۳)، بهدلیل ملی شدن صنعت نفت، خرید نفت ایران توسط انگلیس و آمریکا تحریم شد. انگلیس طی بیانیهای اعلام کرد هر کشوری از ایران نفت بخرد، انگلستان هر اقدامی را علیه آن میتواند انجام دهد. در آن زمان شرکت ژاپنی ایدمیتسو سازوئو باوجود خطر حمله ناوهای انگلیسی یا ورشکستگی شرکت، بهمنظور حمایت از مردم ایران و حفظ روابط دوستانه توکیو-تهران، بهسمت آبادان حرکت کرد و نفت خریداریشده ایران را به ژاپن رساند. از آنسو ژاپن هم که یکی از کشورهای شکستخورده جنگ جهانی دوم بود، تحت فشار شدید متحدین قرار داشت و آنها نمیخواستند اجازه بدهند ژاپن دوباره پیشرفت کند و به روزهای اوجش بازگردد.
در این شرایط، شرکت نفتی «ایدمیتسو» یکی از نفتکشهایش با همین نام (ایده میتسو) را به بندر آبادان فرستاد. این نفتکش ژاپنی مقدار زیادی نفت ایرانی خرید. این اتفاق درحالی رخ داد که انگلستان و آمریکا از پهلو گرفتن کشتیهای نفتکش خارجی در بندرهای ایران و خرید نفت از کشورمان جلوگیری میکردند. نفتکش ایده میتسو با 22 هزارتن بنزین و نفت و گاز ایران، به بندر کاوازاکی در ژاپن بازگشت. این اتفاق برای ژاپنیها هم رویداد بسیار مهمی بود و فصل مهمی از تاریخ معاصر آنها بهحساب میآید که آغاز برخاستنشان از خاکستر جنگ جهانی دوم بود. اگر این نفتکش به ایران نمیآمد و دست پر برنمیگشت، به احتمال قوی ژاپن نمیتوانست به جایگاهی که امروز دارد برسد و از آنسو کار برای ملیگرایان صنعت نفت ایران هم دشوارتر میشد.
مرد چاق و پسر کوچک/ 1989 آمریکا
در سپتامبر 1942، سرهنگی از دسته مهندسین ارتش ایالاتمتحده با نام لسلی گرووز (پل نیومن) که نظارت بر ساخت تسلیحات پنتاگون را برعهده داشت، بهعنوان رئیس پروژه فوقسری منهتن، برای از میدان بهدر کردن آلمانیها که برنامه مشابهی در تسلیحات هستهای داشتند، منصوب شد. «مرد چاق و پسر کوچک» نام دو بمب اتمی است که آمریکا بر سر هیروشیما و ناکازاکی انداخت. روز 6 اوت سال 1945، یک جنگنده بی-29 ارتش ایالاتمتحده اولین بمب اتمی تاریخ بشر را بر سر مردم شهر هیروشیمای ژاپن فروافکند. انفجار قارچی حاصل از این بمب 90 درصد از این شهر را در یک لحظه نابود و 80 هزارنفر را در چندثانیه جزغاله کرد؛ دهها هزار نفر دیگر نیز در ماهها و سالهای بعد در اثر تشعشعات رادیواکتیو حاصل از این انفجار وحشتناک جان خود را از دست دادند.سه روز بعد، یک هواپیمای بی-29 دیگر آمریکایی یک بمب هستهای دیگر را اینبار بر شهر ناکازاکی فروانداخت و 40 هزار نفر را به قتل رساند. در اثر این دو انفجار هستهای «امپراتور هیروهیتو» تسلیم بدون قید و شرط کشورش را در جنگ دوم جهانی اعلام کرد و به این ترتیب، این جنگ خانمانسوز به پایان رسید. وی این مساله را در تاریخ 15 اوت و در یک نطق رادیویی، ضمن اشاره به قدرت ویرانگر بمب اتمی ابراز داشت. به این ترتیب، 6 روز بعد و در ظهر روز 15 اوت، امپراتور هیروهیتو در پیامی رادیویی تسلیم کشورش را اعلام کرد. این روز در آمریکا به روز VJ (Victory in Japan) مشهور شد که معنی پیروزی بر ژاپن را میدهد. سراسر آمریکا بهمناسبت این پیروزی شاهد جشن و پایکوبی بود! قرارداد رسمی تسلیم در تاریخ 2 سپتامبر منعقد شد و ناو جنگی میسوری آمریکا در بندر توکیو پهلو گرفت.
اگر کسی که فیلم مرد چاق و پسر کوچک را ندیده است، با خواندن موضوع آن فکر میکند یک فیلم انتقادی راجعبه قضیه انفجار بمب اتمی است، سخت اشتباه میکند. این فیلم به کارگردانی رولند جوفه، کاملا از آن عمل جنایتکارانه تصویری حماسی ارائه میدهد؛ ساخت چنین فیلمهایی دنباله همان پایکوبیهایی است که مردم آمریکا پس از قتلعام ۱۵۰ هزار ژاپنی در خیابانهایشان انجام دادند. فیلم مرد چاق و پسر کوچک هم یک مورد استثنا نیست و سینمای آمریکا بارها به استفاده از بمب اتم افتخار کرده است. حتی طی سال گذشته فیلم بلژیکی «اژدر» با لحنی حماسی، جریانی را که بلژیک، آمریکا را در این راه کمک کرده بود، روایت میکرد.
منبع: فرهیختگان