گورباچف مرد اعتمادهای بیجا به همراه نظر کاربران فضای مجازی

گورباچف سال 2005 در اظهاراتی که نشان می‌داد متوجه اشتباهش شده است، گفت: «ما آماده بودیم معماری امنیتی جدیدی برای اروپا ایجاد کنیم اما بعد از فروپاشی شوروی و پایان پیمان ورشو، ناتو همه وعده‌هایش را فراموش کرد. ناتو بیشتر به یک سازمان سیاسی تبدیل شد تا نظامی. ناتو تصمیم گرفت که سازمانی باشد که در همه جا به‌بهانه مسائل "انسان‌دوستانه" دخالت می‌کند."
پنجشنبه، 10 شهريور 1401
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
گورباچف مرد اعتمادهای بیجا به همراه نظر کاربران فضای مجازی
مرگ گورباچف فرصت مناسبی برای بازخوانی یک سرگذشت غم‌بار است؛

گرفتن ابزار قدرت به بهانه فروش یک رویا ؛ کشورت را بده، مک‌دونالد بگیر

سیدمهدی طالبی: میخائیل گورباچف آخرین رئیس اتحاد جماهیر شوروی سه‌شنبه‌شب درگذشت. مشکلات کلیه مانع از آن شد که عمر او درازایی بیشتر از 92 سال بیابد. گورباچف اما از کلیه‌هایش برای شوروی بی‌رحم‌تر بود و مانع از آن شد که عمر اتحاد جماهیر شوروی بیشتر از 70 سال شود. گورباچف که شهرت بی‌بدیلش را از این فروپاشی دارد، قرار است در قبرستان نوودویچی در همان مقبره‌ای که همسرش در آن دفن است به خاک سپرده شود. 
 
یکی از نقاط برجسته زندگی او به سال 1997 بازمی‌گردد. در آن سال مردم از دریچه تلویزیونی که با مشاهده گورباچف به‌عنوان یکی قدرتمندترین رهبران کره‌خاکی، تحت‌تاثیر شکوه امپراتوری تحت‌فرمانش قرار می‌گرفتند، مردی را دیدند که درحال تبلیغ پیتزای زنجیره‌ای «هات» آمریکاست. او که در وضعیت دشوار اقتصادی روسیه در آن برهه رنج می‌برد، پیشنهاد یک‌میلیون دلاری تبلیغ پیتزای مزبور را قبول کرده بود تا درمقابل این حقارت زندگی بهتری داشته باشد.
 
گورباچف در اواخر حیات شوروی نیز از طریق آزادسازی‌های بی‌ملاحظه و شکستن خط فرهنگی این اتحاد در برابر غرب، به شکل‌گیری صف‌های طولانی برای خرید ساندویچ از فروشگاه زنجیره‌ای «مک دونالد» آمریکا در مسکو کمک کرده بود. او یک قدرت را نه با موشک بلکه با ساندویچ به غرب باخت، درحالی‌که حتی کوبای کمونیست با مدیریت صحیح خود دسترسی به غذا و بهداشت کافی را در تمام این جزیره برقرار کرد.
 
اشتباهات مهلک گورباچف
منتهی کردن مسیر تمام دلایل سقوط شوروی به گورباچف اقدامی درست نیست. سقوط شوروی دلایل درونی زیادی داشت که در طول زمان انباشت شده بودند.  با این‌حال در تحلیل سیاسی نمی‌توان با ذکر چنین دلایلی، رهبران را از تقصیر مبرا دانست. همان‌گونه که شرایط در شکست نقش دارند، رهبران نیز سهیمند.
 
گورباچف براساس تصمیم رهبران عالی شوروی بر سر کار آمده بود و عصاره آنان به شمار می‌رفت. او بر همین اساس با وجود آغاز اصلاحات عمیقش همچنان چند سال بدون منازع و مخالف قدرت را به‌طور کامل در قبضه خود داشت.  از همین‌رو باید گورباچف را نمادی از تیم اداره‌کننده شوروی در وضعیت منتهی به سقوط دانست.
 
آنچه باعث می‌شود سقوط شوروی بر گردن گورباچف بیفتد این نکته است که الزاما هر فشاری حتی به کشورهای کوچک که وضعیت دشواری نیز دارند، منجر به فروپاشی نمی‌شود. بدون تردید فروپاشی شوروی دستپخت گورباچف و گورباچف‌های آن دوره بود.
 
1-اصلاح چند مشکل بزرگ به صورت همزمان
گورباچف به صورت تقریبا همزمان اصلاحات اقتصادی خود موسوم به «پرسترویکا» و اصلاحات اجتماعی و سیاسی خود موسوم به «گلاسنوست» را در شوروی آغاز کرد.
 
برای هر کشوری حتی حرکت به سمت اصلاح یکی از این حوزه‌ها دشوار و مخاطره برانگیز است اما گورباچف اصلاحات هردو شاخه را به یکباره انجام داد.  این اقدام آخرین رئیس شوروی نشان می‌دهد او و تیمش شناخت کافی از اقدام‌شان نداشته‌اند و حتی اگر زمانه نیز با آنان یاری می‌کرد، این افراد قادر به انجام اصلاحات نبودند.
 
2-شوک عظیم و سرعت زیاد اصلاحات
در شوروی فضای جامعه تا حدی دچار انسداد بود که حتی سفر از شهری به شهری دیگر نیازمند اخذ مجوز در بروکراسی امنیتی این اتحاد بود. یکی از نخستین اقدامات گورباچف لغو چنین قوانینی بود. با این‌حال او به این تصمیم در جامعه‌ای که اختناق را در اوج تجربه کرده است، بسنده نکرد و به سرعت اصلاحات را وارد لایه‌های بالاتر و برگزاری انتخابات کشاند بدون آنکه سابقه موفقی از دموکراسی پیش‌تر در این کشور وجود داشته باشد. 

آزادی مطبوعات در شوروی که نوشته‌ها در آن به‌شدت کنترل شده و تعداد رسانه‌ها کمتر از انگشتان یکدست بود، یک اقدام ناگهانی دیگر بود. جامعه شوروی به اصلاحات نیاز داشت اما تحمل آزادسازی تا این سطح را نداشت.  مقامات شوروی در اواخر عمر آن اغلب نگران عقب افتادن اصلاحات بودند و فکر می‌کردند سرعت ضامن موفقیت اصلاحات است درحالی‌که واقعیت برعکس برداشت آنها بود.
 
3- اصلاحات در تمام اعضای بلوک شرق
گورباچف سعی نکرد اصلاحات خود را در یکی از جوامع بلوک شرق آزمایش کند بلکه تلاش کرد اصلاحات را در این بلوک رها سازد. در حقیقت اصلاحات در بلوک شرق اعمال نشدند بلکه بدون طراحی رها شدند. همین نوع از اجرای اصلاحات باعث شد تا جمهوری‌های اروپای شرقی با سرعتی باورنکردنی ساقط شوند.  این سرعت بالا موجی آفرید که به بدنه اصلی بلوک شرقی یعنی شوروی نیز اصابت کرده و جمهوری‌های داخلی این اتحاد را به جدایی طلبی سوق داد.
 
4-تلقی اشتباه از یکپارچگی ملت‌های شوروی 
پس از آنکه شرق اروپا در سال 1989 سقوط کرده و جنگ سرد به‌طور رسمی به پایان رسید، مقامات شوروی که این منطقه را تقدیم غرب کرده بودند احساس می‌کردند پس از آن از شر آن و دشمنی غرب رها شده‌اند.  گورباچف به این دلیل که جمهوری‌های شرق اروپا عضو بلوک شرق بودند اما در شوروی عضویت نداشتند این‌گونه برداشت کرده بود که جمهوری‌های داخلی این اتحاد با اعضای بلوک شرق متفاوتند.
 
از نگاه گورباچف اگر آلمان‌شرقی و چکسلواکی سقوط کردند به این علت بود که ساختارهایی جدا از مسکو بودند هرچند تحت سیطره آن قرار داشتند. او این نکته را در نظر نگرفته بود که اوکراین و آسیای میانه نیز از این‌جهت تفاوت چندانی با کشورهای اروپای شرقی ندارند و آنها نیز مجموعه‌هایی سنجاق شده به بلوک شرق هستند. از همین‌رو بود که پس از مدت کمی، موج سقوط دولت‌های اروپای شرقی به موج جدایی طلبی جمهوری‌های داخلی تبدیل گشت.
 
 5- اشتباه در متفاوت دانستن شوروی با کشورهای اروپای شرقی
گورباچف متوجه شده بود اقتصاد و توان شوروی در سطحی نیست که قادر به اداره این تعداد کشور باشد، چه آنکه سلطه بر شرق اروپا دشمنی کشورهای ثروتمندی را موجب شده بود. از این‌رو او تلاش کرد با عقب‌نشینی از این مناطق، شوروی را بهبود بخشد اما فراموش کرده بود جمهوری‌های درونی شوروی تفاوت چندانی با دولت‌های کمونیستی شرق اروپا ندارند.
 
اگر آلمان شرقی، لهستان یا چکسلواکی رها می‌شدند چرا جمهوری‌های بالتیک، اوکراین یا آسیای میانه باید تحت تسلط مسکو باقی می‌ماندند؟ گورباچف فکر کرده بود این جمهوری‌ها واقعا با جمهوری‌های شرق اروپا تفاوت دارند.
 
6- تضعیف جایگاه ریاست شوروی از طریق روسای جمهور منتخب جمهوری‌های داخلی
گورباچف در آخرین سال‌های حکومت کوتاه خود تلاش کرد دست به برگزاری انتخابات در جمهوری‌های داخلی شوروی بزند. در این دوره تمام جمهوری‌های عضو شوروی ازجمله روسیه شاهد برگزاری انتخابات‌هایی بودند. پس از برگزاری این انتخابات‌ها در سرزمین‌های شوروی روسایی منتخب برسرکار بودند که احساس اختیار بیشتری می‌کردند و گورباچف نیز که پیشتر براساس نظام غیردموکراتیک پیشین به قدرت رسیده بود و تغییری نیز در وضعیت خود ایجاد نکرده بود خود را رئیس‌جمهور شوروی می‌دانست!
 
رؤسای جمهور منتخب از جمله بوریس یلتسین، رئیس‌جمهور روسیه به چه دلیل پس از چنین تغییری و تقویت جایگاهشان باید از گورباچف فرمان می‌بردند؟ همین عدم فرمانبرداری گورباچف را به حاکمی بی‌سرزمین مبدل ساخته بود. او حتی مسکو را نیز در اختیار نداشت.

گورباچف مرد اعتمادهای بیجا به همراه نظر کاربران فضای مجازی
عکسی تاریخی طراحان فروپاشی شوروی کیکی را که به شکل نماد اتحاد جماهیر شوروی است بین خود تقسیم می کنند!!
نفر ایستاده آناتولی چوبایس نشسته سمت چپ وی بولات اوکودژووا و ایگور گایدار
مبتکران و مجریان اصلی فروپاشی اقتصادی شوروی در اوایل دهه قرن بیستم

7- انتخاب الگوی ناهمتراز
گورباچف قصد داشت به سمت سوئدی‌سازی شوروی پیش برود. او اما فراموش کرده بود که علی‌رغم بزرگی و قدرت صنعتی شوروی، این اتحاد قابل تبدیل شدن به سوئد نیست. سوئد حتی در غرب ثروتمند نیز از لحاظ وضعیت اجتماعی و توزیع ثروت وضعیت بهتری دارد. آزادسازی‌ها در شوروی باعث نمی‌شدند تا این اتحاد، سوئد یا آمریکا شود، همان‌گونه که امروز نیز با وجود آزادی‌های بیشتر نسبت به شوروی، چنین نشده است. فقر و شکست در عین حفظ غرور باعث می‌شود کشورها در مقام مقایسه، عالی‌ترین نمونه‌های موفق را الگوی خود قرار دهند.
 
 8-هجوم اصلاح‌گران و مسابقه اصلاح
اقدام گورباچف در تبدیل کردن اصلاحات به یک اقدام بزرگ و تبلیغات پیرامون آن باعث شد تا در انجام آن نیز میان مقامات شوروی مسابقه درگیرد.  از آن پس هر مسئولی در پی طرح و آغاز اصلاحات بیشتر، عمیق‌تر و پرسرعت تر بود.
 
هجوم اصلاح‌گران به شوروی باعث شد ضمن آنکه بسیاری از اصلاحات غیر ضروری اجرا شوند، اجرای آنان به ناکارآمدی دیگر اصلاحات بینجامد. یلتسین خود یکی از افرادی بود که از کنار اصلاحات گورباچف در صحنه سیاسی شوروی اوج گرفت و حتی از خود او نیز جلو زد.
 
9-فریب خوردن از تشویق‌های غرب
کشورهای غربی تمرکزشان در نبرد تبلیغاتی با شوروی به حوزه‌های نظامی منحصر نمی‌شد. آنها هرگونه دستاوردی را در شوروی انکار می‌کردند و زندگی مردم آن را حتی در زمانی که بهتر از وضعیت جوامع غربی بود، تیره ترسیم می‌کردند. غربی‌ها علی‌رغم این دشمنی کور اما به صورت تمام و کمال از اقدامات گورباچف تقدیر می‌کردند. این اصلاحات چه تفاوتی با موفقیت‌های پیشین داشتند که آنها انکار اما این اصلاحات تشویق می‌کرند!
 
گورباچف بدون توجه به چنین نکاتی از تمجید شدن توسط جامعه جهانی خرسند بود. او یکسال پس از تقدیم اروپای شرقی به غرب و پایان بخشیدن به جنگ سرد در سال 1990 برنده جایزه صلح نوبل شد.
 
10-اعتماد به قول آمریکا برای عدم پیشروی غرب
آخرین رئیس شوروی تلاش کرد به غرب بقبولاند که در ازای تخلیه شرق اروپا جنگ سرد پایان پذیرد. بر این اساس با پایان یافتن این جنگ دیگر نیازی به پیشروی و تقابل‌جویی بیشتر از سوی آمریکا و اروپای غربی نبود.
 
اما برخلاف برداشت گورباچف با تخلیه اروپای شرقی، آمریکا با ساقط کردن پی‌در‌پی دولت‌های این منطقه نخست از نظر سیاسی آنها را تحت کنترل درآورد و چند سال بعد نیز از نظر نظامی آنها را وارد ناتو کرد. تبعات اقدام گورباچف ابتدا بلوک شرق را از بین برد و سپس شوروی را فروپاشاند و امروز روسیه را درگیر یک جنگ بزرگ با ناتو در اوکراین ساخته است.
 
آنچه به نظر می‌رسد آن است که گورباچف رقابت با آمریکا را بی‌فایده و پرهزینه می‌دید. این برداشت گورباچف درست بود اما نه از زاویه‌ای کامل. نبرد با آمریکا پرهزینه بود. چنین جنگی به دلیل روحیه توسعه طلبانه واشنگتن ناگزیر بود.
 
از سوی دیگر مسکو به دلیل فریب‌خوردن از واشنگتن در «جنگ ستارگان» بیشتر از تحمل خود وارد رقابت‌های تسلیحاتی و نظامی شده بود. شوروی برای ادامه مقابله با آمریکا 7 هزار سلاح هسته‌ای در اختیار داشت درحالی که در این نبرد بین 6 یا 7 هزار سلاح یا حتی بین 5 یا 6 هزار سلاح، تفاوت چندانی نداشت. روسیه امروز نیز با آمریکا از لحاظ نظامی در رقابت است اما با هزینه‌ای بسیار کمتر از دوران شوروی و شاید حتی کارآمدتر از آن دوره.
 
11- فروش بلوک شرق و شوروی برای دریافت کمک
تنها چند روز پس از انتخاب یلتسین به‌عنوان رئیس‌جمهور جمهوری روسیه در قالب شوروی، جورج بوش پدر از مقامات شوروی خواست تا استقلال سه جمهوری بالتیک شامل لتونی، استونی و لیتوانی را به رسمیت بشناسند زیرا در غیر این صورت خبری از کمک‌های اقتصادی واشنگتن به مسکو نخواهد بود. در پیامد این تهدید سه جمهوری بالتیک از شوروی جدا گشتند.
 
این مناطق جز برهه‌ای کوتاه پس از جنگ جهانی اول تا آغاز جنگ جهانی دوم همواره تحت تسلط روس‌ها قرار داشتند و پذیرش جدایی آنها از خاک شوروی برای دریافت کمک‌های اقتصادی اقدامی غیرقابل قبول بود.  گورباچف هرچند به‌طور مستقیم در این جدایی نقش نداشت اما از دست رفتن قدرت سیاسی او موجب شد به راحتی در عین ریاست او بر شوروی، این اتحاد تجزیه شود.
 
چرا روسیه به کشوری خنثی و عادی تبدیل نشد؟
شوروی فروپاشید اما از دل آن روسیه بیرون آمد. امپراتوری روس‌ها پیش‌تر نیز در سال 1917 فروپاشیده بود و حتی سرزمین‌های داخلی روسیه را نیز دستخوش ناآرامی ساخته بود که بلشویک‌های موسس شوروی ابتدا آرامش را به شوروی بازگردانده و سپس دیگر مناطق را به سرزمین‌های تحت سلطه خود منضم کردند.
 
با فروپاشی شوروی نیز امپراتوری روس‌ها در قالب فدراسیون روسیه باقی ماند و از طریق جذب بلاروس و حمله به ساختارهای ناتو در خاک اوکراین و تلاش برای جداسازی مناطق روس‌نشین این کشور به‌دنبال احیای بخشی از سرزمین‌های پیشین تحت‌سلطه خود است. این اتفاقات نشان می‌دهد تلاش سنگین صورت گرفته برای فروپاشی بلوک شرق و شوروی به تبدیل شدن روس‌ها به ملتی خنثی منجر نشد.
 
1- موقعیت جغرافیایی و وسعت شگرف
اروپا با درنظر گرفتن سرزمین‌های اروپایی روسیه 10 میلیون کیلومترمربع وسعت دارد. با وجود این، وسعت روسیه 17 میلیون کیلومترمربع است که نشان می‌دهد این کشور به‌تنهایی دوبرابر دیگر کشورهای قاره سبز وسعت دارد. این وسعت باعث شده روسیه در بخش‌های بزرگی از اروپا و قفقاز حضور داشته باشد و در مجاورت مناطقی مانند آسیای میانه و شرق آسیا قرار گیرد.
 
2- روحیه ملی بالا
مردم روسیه به‌دلیل ابرقدرتی این کشور در قرون متمادی از غرور و روحیه ملی بالایی برخوردارند. این جامعه اغلب مسئولانی می‌آفریند که با اتکا به این روحیه ملی از انگیزه بالایی برای پیشرفت کشورشان برخوردارند. از سوی دیگر باید توجه داشت جامعه و مسئولان روسیه همچنان از انباشت تجارت تاریخی خود برخوردارند که موجب می‌شود نتوان به‌راحتی آنان را مغلوب ساخت.
 
3- رواج علم
قدرت علمی بالا در ریاضیات، فیزیک و شیمی و تبحر در صنعت هسته‌ای و هوافضا روسیه را به کشوری سرآمد تبدیل کرده است. میلیون‌ها دانشمند و نیروی ماهر مانع از از انزوای یک کشور و ضربه‌پذیری آن می‌شود.
 
4- مدیران قدرتمند
مدیران ملی روس پس از فروپاشی شوروی صرفا در سوگ آن ننشستند و به‌طور کامل تسلیم موج به راه‌افتاده نشدند بلکه از نقطه‌ای به‌بعد در مقابل غرب قد علم کردند. روس‌ها به‌طور ویژه این رویارویی را که مرحله‌به‌مرحله رخ داد، از سال 2000 و پس از مشاهده پیشروی غرب به‌سمت سرزمین‌های اصلی روسیه در دستورکار قرار دادند.
 
روس‌ها اگر دیرتر نیز وارد مقابله با غرب می‌شدند به‌دلیل عناصر قدرت‌ساز خود نابود نمی‌شدند؛ اما وجود مدیران قدرتمند در مسکو باعث شد آنها زمان را غنیمت شمرده و زودتر وارد این میدان شده و از دوره خنثی بودن روسیه فاصله بگیرند.
 

نظر کاربران فضای مجازی

گورباچف مرد اعتمادهای بیجا به همراه نظر کاربران فضای مجازی

گورباچف مرد اعتمادهای بیجا به همراه نظر کاربران فضای مجازی

گورباچف مرد اعتمادهای بیجا به همراه نظر کاربران فضای مجازی

گورباچف مرد اعتمادهای بیجا به همراه نظر کاربران فضای مجازی

گورباچف مرد اعتمادهای بیجا به همراه نظر کاربران فضای مجازی

گورباچف مرد اعتمادهای بیجا به همراه نظر کاربران فضای مجازی

گورباچف مرد اعتمادهای بیجا به همراه نظر کاربران فضای مجازی

گورباچف مرد اعتمادهای بیجا به همراه نظر کاربران فضای مجازی

گورباچف مرد اعتمادهای بیجا به همراه نظر کاربران فضای مجازی

گورباچف مرد اعتمادهای بیجا به همراه نظر کاربران فضای مجازی

گورباچف مرد اعتمادهای بیجا به همراه نظر کاربران فضای مجازی

گورباچف مرد اعتمادهای بیجا به همراه نظر کاربران فضای مجازی

گورباچف مرد اعتمادهای بیجا به همراه نظر کاربران فضای مجازی

گورباچف مرد اعتمادهای بیجا به همراه نظر کاربران فضای مجازی

گورباچف مرد اعتمادهای بیجا به همراه نظر کاربران فضای مجازی

گورباچف مرد اعتمادهای بیجا به همراه نظر کاربران فضای مجازی

گورباچف مرد اعتمادهای بیجا به همراه نظر کاربران فضای مجازی
 

سینمای اروپا و آمریکا چه تصویری از گورباچف ساخت؟
دشمن خوب دشمن خیانتکار است
گورباچف مرد اعتمادهای بیجا به همراه نظر کاربران فضای مجازی
 
میلاد جلیل زاده، خبرنگار گروه فرهنگ:در پرچم جمهوری شوراها علامت داس و چکش وجود داشت که نشانه‌ای از دو گروه کارگران و دهقانان بود. هنوز خیلی‌ها داس و چکش را علامت مارکسیسم و کمونیسم می‌دانند و در ربط آن به هرکدام مناقشه باشد، لااقل، این علامت جهانی بلشویک‌ها که هست.
 
تاریخ انقلاب روسیه را اما وقتی می‌خوانیم، می‌بینیم که این جنبش نسبتا خودجوش، بیشتر از جانب کارگران حمایت شد. تروتسکی که درکنار لنین یکی از پیشوایان هدایت این جنبش به سمت تشکیل حکومتی شورایی بود، کتابی سه‌جلدی درباره تاریخ انقلاب نوشته که جزئیات را در آن به‌طور روزآمد و از زاویه نگاه خودش ثبت کرده است.
 
او به‌وضوح به دهقانان بدبین است و از خلال استعاره‌های بی‌همتای روسی که در متن به کار رفته، می‌شود چنین برداشت کرد که صاحبان زمین یا حتی رعیت‌های دهقان، فاقد بینش سیاسی بودند و پس از پیروزی انقلاب بود که در پرچم بلشویک‌ها به زمره پرولتاریا درآمدند.
 
بعد از انقلاب اکتبر هم آنها با سیستم «کار به اندازه توان و مصرف به‌اندازه نیاز» سر ناسازگاری گذاشتند. شورش کردند و لیدر شورش‌هایشان شکست خورد و کشته شد. آخر سر گفتند که بسیار خب! پس ما هم به اندازه نیازمان تولید می‌کنیم، نه بیشتر. لنین اینجا ناچار شد کوتاه بیاید و طرحی به نام نپ اجرا شود که به اخذ مالیات از دهقانان بسنده می‌کرد و دیگر لازم نبود آنها هرچه بیشتر از نیاز مصرفی‌شان تولید کرده‌اند را به دولت بپردازند.
 
هفت‌سال بعد از اینکه لنین مرد، در یکی از مزرعه‌های اشتراکی روسیه شورایی، کودکی به دنیا آمد به نام میخائیل. یک دهقان‌زاده که قرار بود مدتی بعد جای لنین بنشیند اما مثل لنین قرار نبود به‌عنوان پیشوای سرخ‌ها بمیرد و قرار نبود همچون لنین مومیایی شود و مثل هفت رهبر دیگر شوروی در دیوار کاخ سرخ کرملین دفن شود.
 
اگر شورش سفیدها با پرچم سه‌رنگ امپراتوری تزاری، مدتی توانست جماعت کمونیست را از موضع خودشان کوتاه بیاورد و لنین در دهمین کنگره حزب، ناگهان گردش کند و بگوید «نباید برای پیروزی قبل از موعد یک نوع سوسیالیسم غیرممکن، لجاجت نشان بدهیم» و اضافه کند «ما تاکنون مرتکب اشتباهاتی شدیم ولی اکنون بهتر است فعلا با چوبدست‌های سرمایه‌داری راه برویم تا اینکه اصلا راه نرویم؛ چون ما باید بیش از سرمایه‌داری از فقر وحشت داشته باشیم»، حالا یکی از همان سفیدها که لباس سرخ پوشیده بود، با چوبدست‌های سرمایه‌داری عصازنان تا فروشگاه «پیتزا هات» رفت و برای خریدن یک ساندویچ، یک‌پنجم خشکی‌های زمین را فروخت.
 
میخائیل سرگیویچ گورباچف، سال ۱۹۳۱ در منطقه استاورپول، جایی در قفقاز شمالی به دنیا آمد. از کودکی‌اش همیشه معروف‌ترین قضیه این بوده که ماشین‌های کمباین را خوب‌ تعمیر می‌کرد. پدرش در جنگ دوم به جبهه رفت و با اینکه ابتدا خبر مرگ رشادتمندانه‌اش را به خانواده دادند، مدتی بعد زنده و سالم برگشت.
 
سرگئی آندریویچ وقتی به استاورپول آمد، میخائیل را در مزرعه صدا زد و به پسرک ناباورش که پدر را زنده می‌دید گفت: «آنقدر جنگیدیم که جنگ تمام شد.» پسرک اما سال‌ها بعد وقتی رهبر شوروی شد، حتی اندکی نجنگید و ۳۰ سال پس از آنکه اتحاد جماهیر شوروی را پاره‌پاره کرد، می‌بینیم که هنوز جنگ تمام نشده است.
 
غربی‌ها عاشق گورباچف هستند؛ گورباچفی که داوطلبانه به آنها باخت، اما از او همه‌جا چنین خاطره‌ای به جا نمانده است. سال ۲۰۱۰ فیلمی ایتالیایی ساخته شد به نام گورباچف. فیلم برخلاف تصور اولیه‌ای که از نامش ایجاد می‌شود، به زندگی آخرین رهبر شوروی نمی‌پرداخت؛ اما بی‌ربط به گورباچف، آخرین رهبر شوروی هم نبود.

این یک داستان کنایی به سبک کنایه‌های رئالیستی سینمای ایتالیا بود. پاچیلئو، کاراکتر اصلی این فیلم که به‌دلیل وجود یک ماه‌گرفتگی بزرگ روی پیشانی‌اش به «گورباچف» ملقب شده، به‌عنوان حسابدار زندان پوگیورئال در ناپل ایتالیا کار می‌کند. شغل حسابداری کنایه‌ای به رهبر شوروی با همان فرمانده بوروکراسی کمونیستی دارد و زندان هم استعاره‌ای غربی از شوروی است. این مرد ساکت و خجالتی تنها یک علاقه در زندگی دارد؛ یک نوع بازی با ورق.
 
او عاشق یک زن جوان چینی به نام لی‌لی می‌شود و با اطلاع از اینکه پدر لی‌لی نمی‌تواند بدهی قمار خودش را بپردازد، پولی را از صندوق زندان می‌دزدد و برای دختر می‌آورد. از آن لحظه به بعد، زندگی گورباچف به مجموعه‌ای از ضررها، رشوه‌ها و دزدی‌ها تبدیل می‌شود که به‌طور اجتناب‌ناپذیری در سراشیبی سقوط می‌چرخد. او دیگر نمی‌تواند از این گرداب فروپاشی بیرون بیاید...
 
یک درام جنایی به کارگردانی استفانو اینچرتی، فیلمی از یک ایتالیایی. دیدن فیلم‌های اروپایی و آمریکایی درباره کمونیسم و فروپاشی شوروی و شخصیت گورباچف، با اینکه هردو گروه در بلوک غرب تعریف می‌شوند، حس دوگانه‌ای در مخاطب ایجاد می‌کند. همین فیلم ایتالیایی را در نظر بگیرید یا مستندی که ورنر هرتزروگ آلمانی درمورد گورباچف ساخت.
 
همان‌طور که کنایه ایتالیایی به گورباچف، از او قهرمان و اسطوره درست نمی‌کرد، یک آلمانی مشهور به نام ورنر هرتزروگ هم مستندی درباره این رهبر واپسین ساخت به نام «دیدار با گورباچف» که با او نگاهی همدلانه داشت اما خالی از تمسخر، نسبت به کوچکی‌های این مرد نبود.
 
آنها به گورباچف طعنه می‌زنند و او را به‌نوعی مایه عبرت می‌دانند. از شکستش خرسند شده‌اند اما به هرحال اسم این اتفاق را شکست می‌گذارند نه قهرمانی. این‌ تم اروپایی نسبت به گورباچف و اساسا خود شوروی، دلایلی تاریخی دارد که لااقل بخشی از آن به دوران جنگ جهانی و نظم پس از آن بازمی‌گردد.
 
ایتالیایی‌ها همان‌هایی هستند که با روسیه جنگیدند و باختند و شرم داشتند که بگویند بابت این جنگ از روسیه متنفرند؛ چه اینکه پرچم آنها در آن روزگار، منقش به تبر فاشیسم بود. همان‌طور که آلمانی‌ها شرم دارند بگویند که بابت باخت در جنگ دوم از روسیه متنفرند و این را ورنر هرتزروگ در اولین سکانس مستندش اعتراف می‌کند یا فرانسوی‌هایی که متفقین نجات‌شان دادند، برتری تاریخی خود بر روسیه را ازدست‌رفته یافتند.
 
این کینه‌ها یا عقده‌های حقارت در فردای جنگ و در دوران دوقطبی به بهانه دیگری نمود پیدا کرد و قرار شد گورباچف، تمام‌کننده این نزاع به‌نفع غرب باشد. اما به روایت‌های آمریکایی که می‌رسیم، می‌بینیم خیلی از اوقات سینما و ادبیات آنها، به شکل پارادوکسیکالی تلاش می‌کند از گورباچف قهرمان بسازد. آمریکا بابت جنگ جهانی از کسی احساس شرمندگی نمی‌کنند. به نظر آنها در آن دوره، معیار حق و ناحق بودن، قرار داشتن در جبهه متفقین یا متحدین است و پس از جنگ، بودن در بلوک غرب یا شرق.
 
حتی همان شبی که گورباچف مرد، فاکس‌نیوز داشت در مدح و ثنایش حرف می‌زد. اما از میانمایگی و باخت داوطلبانه در ازای مک‌دونالد چطور می‌شود عنصر قهرمانی را بیرون کشید؟ او را ارمغان‌آور صلح معرفی می‌کنند و ظاهرا این تنها توجیهی است که می‌شود دست‌وپا کرد.
 
این وسط سوالات بی‌پاسخ فراوانی باقی مانده‌اند. جهان تک‌قطبی و بلایایی که کمتر از جنگ سرد به دنیا صدمه نزد، چه می‌شود؟ اینکه خیر یا شر، هیچ‌کس بازنده بودن خودخواسته و میانمایگی را قهرمانی قلمداد نمی‌کند، چه؟ کار گورباچف در مقطعی به‌نفع غرب نتیجه داد اما ورق دوران دوباره برگشت. این هم مساله‌ای است که چندان نمی‌بینیم کسی به آن بپردازد.
 
چند سال پیش در یکی از شهرهای روسیه بنری زده بودند با تصویری از پوزخند لنین و زیر آن از قول رهبر بلشویک‌ها به طعنه نوشته بودند «زندگی در دنیای کاپیتالیسم خوش می‌گذرد رفقا؟» این به‌وضوح علامتی از پشیمانی نسبت به تصمیم گورباچف بود.
 
بعد از جنبش ضدسرمایه‌داری هامبورگ، بعد از یکشنبه‌های متوالی جلیقه‌زردها، بعد از اعتراض‌های شیلی و اتفاقات ریزودرشت دیگر، این جمله خیلی سوزش داشت و پس از آنکه نظرسنجی‌های متعدد در بسیاری از کشورهای بلوک شرق سابق، نشان داد همه‌شان، بلااستثنا همه‌شان، در مقیاس اکثریت جامعه، بابت تسلط سرمایه‌داری پشیمانند؛ از چکسلواکی و رومانی گرفته تا خود روسیه.
 
 راجع‌به گورباچف یا فروپاشی شوروی مستندهای متعددی ساخته‌اند اما هنوز درباره او یک تعارف تاریخی بزرگ وجود دارد. حتی تصویر دست دادن او با پوتین، رهبری که ۱۸۰ درجه با گورباچف تفاوت مشی و دیدگاه دارد، نشان می‌دهد این تعارف مختص به خارج از روسیه نیست. حالا که او از این دنیا رفته، می‌شود منتظر ساخت مستندها یا فیلم‌هایی بی‌تعارف‌تر درباره‌اش بود. مرد حقیری که رهبری یک ابرقدرت را واگذاشت و در تبلیغات پیتزا هات یا پوشاک لویی ویتون بازی کرد تا چند دلار بگیرد.
 
آیا او وقتی زعامت شوروی را پذیرفت نمی‌گفت که کمونیست است؟ یک کمونیست چرا باید وجود لویی ویتون را بپذیرد، چه رسد به آنکه برای یک مشت دلار تبلیغش کند؟ گورباچف منافق و میان‌مایه و کوته‌فکر بود و اگر سینما بدون تعارف با نورافکندن بر همین خصوصیات سراغش برود، تصویری نامتناقض و باورپذیر از او نشان داده است و حق مطلب ادا شده وگرنه هنوز چهره این سلطان حسین روس، این نماد کوچکی یک انسان که در جایگاهی بزرگ قرار گرفته، زیر غبار ملاحظات مدفون باقی خواهد ماند.
 

اتحاد شوروی بود؟

گورباچف مرد اعتمادهای بیجا به همراه نظر کاربران فضای مجازی

گورباچف در 54 سالگی در فضایی به قدرت رسید که شوروی را مردانی کهنسال و بیمار رهبری ‌می‌کردند. فساد دولتی در ساختار شوروی ریشه دوانده بود و بدنه کهنه رهبران آن، اجازه اصلاح آن را نمی‌داد. با این حال میخائیل گورباچف سعی کرد پس از به قدرت رسیدن در سال 1985 با حرکت به سوی ایجاد فضای باز سیاسی و اقتصادی به مرور زمان شوروی را به دولتی منعطف، پاسخگو و نزدیک به غرب تبدیل کند.
 
در نتیجه با بلندپروازی سیاست دوگانه اصلاحی را تحت عنوان گلاسنوست (آزادی بیان) و پرسترویکا (اقتصاد آزاد) پی‌ریزی و اعمال کرد. اقدامات گورباچف به مذاق بدنه سخت دولتمردان شوروی خوش نیامد، در نتیجه این گروه سعی کردند با کودتایی با نام کودتای آگوست در سال 1991 وی را از قدرت برکنار کنند.
 
هر چند این کودتا با حضور مردم روسیه به رهبری بوریس یلتسین (نخستین رئیس‌جمهور فدراسیون روسیه پس از فروپاشی) ناکام ماند اما عملا گورباچف دیگر قدرت پیشین را نداشت و ناگزیر مجبور به استعفا در 25 دسامبر 1991 شد. با استعفای وی عملا مسیر فروپاشی شوروی فراهم و با پذیرش استقلال 15 کشور مستقل، حیاتش پایان یافت.
 
آنچه در این بین در طول سالیان گذشته محل نزاع بوده است، این پرسش است: چه عواملی باعث فروپاشی شوروی شد و نقش گورباچف در این اضمحلال چقدر پررنگ است؟ مطالعه تاریخ تحولات سیاسی نشان می‌دهد دست‌کم چند عامل را می‌توان در فروپاشی شوروی عنوان کرد.
 
نخستین و مهم‌ترین آن سیستم خفقان شوروی بود. نظام تک‌حزبی کمونیستی عملا اجازه به گوش رسیدن دیگر صداها در کشور را نمی‌داد. مردم شوروی از برخورد سرکوبگرانه نظام حاکم به ستوه آمده بودند. تنها راه ورود به سیاست از حزب کمونیست می‌گذشت. فشار سیستم شوروی بر مردم این کشور به قدری بود که تا سال 1956 حتی اجازه نداشتند درباره دولت و حزب کمونیست لطیفه تعریف کنند. جرم تعریف کردن لطیفه 10 سال زندان یا کار در اردوگاه کار اجباری در سیبری بود.
 
 
از سوی دیگر ایدئولوژی مارکسیسم مردم این کشور را از بروز آزادانه مسائل مذهبی منع می‌کرد و خداناباوری بر سیستم رواج داشت، به گونه‌ای که امام خمینی(ره) رهبر کبیر انقلاب اسلامی در نامه تاریخی‌شان به گورباچف، عدم اعتقاد به معنویت و مبدا هستی را عاملی برای فروپاشی شوروی عنوان کردند.
 
ایشان در این نامه می‌نویسند: «جناب آقای گورباچف! برای همه روشن است که از این پس کمونیسم را باید در موزه‌های تاریخ سیاسی جهان جست‌وجو کرد، چرا که مارکسیسم جوابگوی هیچ نیازی از نیازهای واقعی انسان نیست، چرا که مکتبی است مادی، و با مادیت نمی‌توان بشریت را از بحران عدم اعتقاد به معنویت که اساسی‌ترین درد جامعه بشری در غرب و شرق است، به در آورد».
 
دومین عامل، اقتصاد دولتی و بسته شوروی بود. به‌رغم سیاست‌های اجرایی پرسترویکا به علت آنکه شوروی درگیر رقابت تسلیحاتی با غرب بود، ناگزیر بسیاری از سرمایه خود را صرف مسائل نظامی می‌کرد. جنگ 10ساله در افغانستان (1989-1979) کمر شوروی را از بعد مسائل مالی شکست و آبروی سیاسی آن را برد به گونه‌ای که مردم روسیه از جنگ افغانستان به علت تلفات جانی (14 هزار روس کشته شدند) و مالی به سندروم یاد می‌کنند.
 
امام خمینی(ره) پس از پیروزی انقلاب اسلامی در دیدار سفیر شوروی به آن کشور هشدار می‌دهند ملت افغانستان مسلمان هستند و شوروی هیچ‌گاه از افغانستان پیروز بیرون نخواهد آمد و همین‌گونه نیز شد. نیروهای شوروی بدون پیروزی پس از 10 سال نبرد مجبور به ترک خاک افغانستان شدند.
 
همچنین حادثه انفجار چرنوبیل که به گفته گورباچف ده‌ها میلیارد روبل هزینه روی دست شوروی گذاشت، از دیگر عوامل ورشکستگی این اتحاد بود. سال‌ها بعد گورباچف سال 2005 در یک مصاحبه گفته بود حادثه چرنوبیل یکی از عوامل مهم فروپاشی شوروی بود.
 
سومین عامل را می‌توان رقابت غرب با شوروی قلمداد کرد. واقعیت آن است که غرب به‌رغم نشان دادن چراغ سبز به مسکو هیچ‌گاه شوروی را یک کشور دارای دموکراسی که منافع ملی آن کشور را پیگیری می‌کند، نمی‌خواست.
 
این موضوع زمانی بیشتر رخ نمایان کرد که در دوره ریاست‌جمهوری بوریس یلتسین (نخستین رئیس‌جمهور فدراسیون روسیه) به‌رغم تلاش‌های بسیار برای پیوستن مسکو به کشورهای غرب و حل شدن در نظامات اتحادیه اروپایی و ناتو با دست رد این سازمان‌ها روبه‌رو شد.
 
چهارمین مورد، رهبری سیستم شوروی بود. در واقع گورباچف با سیاست میانه‌روی هیچ‌گاه نتوانست اعتماد 2 گروه عمده سیاسی در شوروی را به خود جلب کند. از یک سو بدنه محافظه‌کار سیستم حاکم وی را به غرب‌گرایی و حرکت بی‌رویه به سوی هویت اروپایی متهم می‌کرد و از سوی دیگر اصلاح‌طلبان گورباچف را فاقد توانایی لازم برای پیشبرد سیاست‌های اصلاحی قلمداد می‌کردند.
 
در نتیجه گورباچف اگر چه با پایان دادن به جنگ سرد و دراز کردن دست دوستی به سوی غرب نزد دیگر کشورها به چهره‌ای محبوب تبدیل شده بود اما در داخل کشور محبوبیتی حتی کمتر از استالین (دیکتاتور خون‌ریز شوروی) برای خود رقم‌ زده بود. 
 
در نتیجه می‌توان گفت مجموعه‌ای از عوامل در فروپاشی شوروی نقش داشتند و گورباچف این آخرین یادگار اتحاد شوروی تنها بخشی از این عوامل بود. امروز حزب کمونیست در روسیه از قدرت چندانی برخوردار نیست و باید به دنبال آن در موزه‌های تاریخ گشت.
* پژوهشگر مسائل روسیه
 

سرگذشت گورباچف؛ مزد «دیپلماسی لبخند» با آمریکا

گورباچف مرد اعتمادهای بیجا به همراه نظر کاربران فضای مجازی

با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، کاخ آرزوهای گورباچف و همفکرانش برای گشایش اقتصادی به‌وسیله تعامل با غرب فروریخت و کاخ سفید پاداش کسانی را که به واشنگتن اعتماد کردند، داد.  "میخائیل گورباچف" ​​آخرین رهبر اتحاد جماهیر شوروی و پس از یک دوره درگیری طولانی با بیماری، در سن 91سالگی درگذشت، اما عمر تفکرات او بعد از فروپاشی شوروی و استعفایش به پایان رسیده بود.
 
گورباچف رئیس‌جمهوری بود که به‌امید ایجاد تحول‌ها و بهترشدن اوضاع مردم شوروی به مذاکره با آمریکایی‌ها روی آورد و تلاش کرد اختلاف چهل‌ساله با آمریکا را حل‌وفصل کند غافل از اینکه آغوش باز، چهره خندان، تجلیل و تشویق و احترام غربى‌ها جز سرابی برای فریب او نبود.
 
«ریچارد نیکسون»، سی و هفتمین رئیس‌جمهور ایالات متحده آمریکا، اواخر دهه 90 میلادی، زمانی که جنگ سرد هنوز به پایان نرسیده بود در کتابی با عنوان "پیروزی بدون جنگ" به ترسیم نقشه‌راه آمریکا برای مقابله با کشورهای رقیب آمریکا از جمله اتحاد جماهیر شوروی پرداخت. نیکسون در آن کتاب به‌صراحت درباره شوروی از ضرورت کشاندن جنگ به داخل خاک شوروی سخن می‌گفت و تأکید داشت که از طریق نفوذ فرهنگی می‌توان ساکنان کرملین را به زانو درآورد.
 
درست همان‌ روزها، اما سردمداران کرملین و کمونیست‌های مسکو، بی‌توجه به واقعیت‌هایی که نیکسون برملا کرده بود نظاره‌گر روند جدیدی در شوروی بودند که در پوشش اصلاحات سیاسی و اقتصادی صورت می‌گرفت. 11 مارس سال 1985، میخائیل گورباچف 54ساله به صدارت هیئت رئیسه اتحاد شوروی رسید و نوید اصلاحات سیاسی و اقتصادی برای عبور از چالش‌های مزمن پیشِ‌روی حکومت کمونیستی به جامعه را داد.
 
گورباچف در سیاست و اقتصاد سعی کرد خود را به غرب نزدیک کند. کنار گورباچف، وزیر امور خارجه شوروی یعنی "ادوارد شواردنادزه" نیز اعتماد کامل به آمریکا پیدا کرد و تمرکز خود را بر آنچه "تنش‌زدایی با آمریکا"خوانده می‌شد، گذاشت.
 
همتای آمریکایی شواردنادزه یک اقتصاددان و سیاستمدار به‌نام "جورج شولتز" بود. "فرانسیس فوکویاما" در کتاب "دموکراسی و راهبرد امنیتی آمریکا: از ترویج تا حمایت" می‌نویسد در ابتدای ریاست‌جمهوری رونالد ریگان بسیاری از مشاوران او نمی‌خواستند که هیچ تماسی با شوروی برقرار شود، اما بعد از آنکه جورج شولتز به‌عنوان وزیر خارجه به تیم پیوست سیاست عدم تماس را به چالش کشید و استدلال کرد ایالات متحده نیاز دارد تا نه‌فقط با سران شوروی بلکه با جامعه شوروی نیز وارد تماس و ارتباط شود.
 
در طرف مقابل استراتژیست‌های کاخ سفید فرصت ذی‌قیمتی را که در امید و التماس گورباچف وجود داشت به‌خوبی درک می‌کردند و آن را فرصت مغتنمی برای پیروزی بدون جنگ بر بلوک شرق می‌دیدند. مذاکرات به‌بهانه خلع سلاح آغاز شد و گورباچف که چاره‌ای جز اعتماد و اتکا به غرب نمی‌دید با شتاب حداکثری به‌دنبال امتیازدهی به غرب بود.
 
کار به جایی رسید که شوروی بخشی از فرایند خلع سلاح را به‌صورت یکجانبه و داوطلبانه انجام داد، بی‌آنکه منتظر اقدام متقابل غرب باشد، در مقابل هر انعطافی که در حاکمان جدید کرملین رخ می‌داد، ساکنان کاخ سفید به‌جای انعطاف و امتیازدهی متقابل، به پیشبرد سناریوی خود مطمئن‌تر می‌شدند و طبیعتاً مطالبات جدیدی روی میز مذاکرات قرار می‌دادند. مذاکرات چند سال تداوم یافت و گورباچف که بزرگ‌ترین قمار سیاسی عمر خود و شوروی را انجام داده بود، چاره‌ای جز تداوم راهی را که شروع کرده بود نمی‌پذیرفت. 
 
فوکویاما در کتابش نوشته است که شولتز هیچ‌گاه اجازه نداد که مذاکرات تنها به مسائل کنترل تسلیحاتی محدود شود، بلکه به‌دنبال دستورکار وسیع‌تری بود که همواره شامل "حقوق بشر" و "دموکراسی" نیز می‌شد.
 
شولتز در سال 1982 در یادداشتی در خصوص هدف از گسترش روابط با شوروی نوشت: "معتقدم گام بعدی از سوی ما باید یک توافقنامه فرهنگی جدید میان آمریکا و شوروی و بازگشایی کنسولگری‌های دو کشور در کی‌یف و نیویورک باشد. هر دوی این پیشنهادات از نقطه‌نظر شوروی مناسب است اما وقتی از منظر واقع‌بینانه نگریسته شود به‌نفع ماست."
 
انتخاب گورباچف به‌عنوان مرد سال توسط مجله تایم
مقام معظم رهبری در یک سخنرانی در سال 1379 در تحلیلی درباره وقایع آن دوران شوروی می‌فرمایند: «گورباچف وقتى در سال 1985 حدود سالهاى 64 و 65 سرِ کار آمد، یک عنصر جوان در قبال دبیرکل‌هاى پیر قدیمى بود، روشن‌فکر و خوش‌برخورد بود؛ شعارى که او مطرح کرد، شعار پروستریکا در درجه‌ى اوّل و گلاسنوست در درجه‌ى دوم بود.
 
تعبیر فارسى پروستریکا، بازسازى و اصلاحات اقتصادى است؛ و گلاسنوست یعنى اصلاحات در زمینه‌ى مسائل اجتماعى، آزادى بیان و امثال این‌ها. در یکى، دو سال اوّل، به‌وسیله‌ى رسانه‌ها، آوارى از حرف و تحلیل و تفسیر و تشویق و جهت‌دهى و پیشنهاد بر سر گورباچف فروریخت و کار به جایى رسید که توسط مراکز آمریکایى، گورباچف به‌عنوان مرد سال معرفى شد! این در همان دوران جنگ سرد هم بود؛ یعنى در دورانى که آمریکاییها شبح هر موفّقیتى را در شوروى با تیر مى‌زدند!»
 
ایشان در ادامه می‌فرمایند: «قبل از گورباچف، اگر واقعیت‌هاى خوبى هم در شوروى وجود داشت، به‌شدّت آن را انکار مى‌کردند و علیه آن تهاجم تبلیغاتى راه مى‌انداختند، اما ناگهان نسبت به گورباچف چنین وضعی را پیش گرفتند. این آغوش باز غرب، به‌عنوان یک مشوّق بزرگ، گورباچف را فریب داد! من نمى‌توانم ادّعا کنم که گورباچف کسى بود که غربى‌ها یا دستگاه‌هاى سیا او را سر کار آورده بودند آن‌چنان که بعضى کسان در دنیا ادّعا مى‌کردند من نشانه‌هاى این را واقعاً نمى‌بینم و البته خبرى هم از پشت‌پرده ندارم؛ اما آنچه که مسلّم است، آغوش باز، چهره‌ى باز، چهره‌ى خندان، تجلیل و تبجیل و تشویق و احترام غربى‌ها، گورباچف را فریب داد. او به غربى‌ها و آمریکاییها اعتماد کرد؛ اما فریب خورد. گورباچف کتابى به‌نام پروستریکا انقلاب دوم نوشته که انسان نشانه‌هاى این فریب‌خوردگى را در آن مشاهده مى‌کند.»
 
شولتز ارتباط با شواردنادزه را نه‌تنها در سطح روابط دیپلماتیک بلکه حتی برای جلب اعتماد بیشتر در سطح روابط خانوادگی ادامه داد، در واقع، این نسخه نفوذ دولت ریگان برای تأثیرگذاری بر روند مذاکرات شوروی با آمریکا است. نشانه‌های نفوذ در مذاکرات خود را به‌خوبی نشان داد و شوروی‌ها عقب‌نشینی‌های عجیبی را در بخش هسته‌ای پذیرفتند. جورج بوش و میخائیل گورباچف، 31 جولای 1991 بزرگترین توافق کنترل تسلیحات هسته‌ای، موسوم به "استارت1" را امضا کردند.
 
همان‌ موقع که شوروی حس می‌کرد از خصومت آمریکا کاسته شده است و این کشور با تلطیف روابط به‌دنبال برقراری روابط فرهنگی، ورزشی و اجتماعی میان دو کشور است هدف برنامه‌های سرّی و دیپلماسی غیررسمی آمریکا قرار گرفته بود. شواردنادزه بعدها متهم شد که منافع شوروی را فدای زدوبند با آمریکایی‌ها کرده است. او مجبور به استعفا شد و به آمریکا رفت و سرانجام در دسامبر 1991 شوروی دچار فروپاشی شد.
 
با فروپاشی شوروی، کاخ آرزوهای گورباچف و همفکرانش برای گشایش اقتصادی به‌وسیله تعامل با غرب فروریخت و کاخ سفید پاداش کسانی را که به واشنگتن اعتماد کردند داد. تجربه روسیه پس از فروپاشی در دوران یلتسین نیز نشان داد باز هم اتکا به غرب آورده‌ای برای اقتصاد این بزرگ‌ترین کشور دنیا ندارد و در واقع غربی‌ها هوای مهره‌های دست‌آموز خود را نیز ندارند.
 
شواردنادزه به‌عنوان یکی از همفکران گورباچف بعدها به گرجستان بازگشت و سال 1995 به ریاست‌جمهوری این کشور رسید، اما در سال 2003 آمریکایی‌ها تاریخ مصرف او را تمام‌شده دانستند و یک انقلاب مخملی علیه دولت او برنامه‌ریزی کردند تا شواردنادزه مزد اعتماد به آمریکا را یک بار دیگر دریافت کند.
 
ارتباط بحران اوکراین و خوش‌باوری گورباچف به آمریکا
بخش زیادی از بحران‌هایی که امروز در جنگ اوکراین شاهد آن هستیم نیز حاصل اعتمادی است که گورباچف به وعده طرف‌های غربی در خصوص عدم گسترش ناتو به شرق انجام داد. ولادیمیر پوتین، رئیس‌جمهور روسیه قبل از  آغاز عملیات اوکراین گفت که "در سال 1990 وقتی مذاکرات اتحاد دو آلمان مطرح بود ایالات متحده به گورباچف قول داده که قلمرو ناتو یا حضور نظامی‌اش یک اینچ به‌سمت شرق حرکت نخواهد کرد و اتحاد آلمان به گسترش نظامی ناتو به‌سمت شرق منجر نمی‌شود."
 
ماجرا همان‌طور که پوتین در سخنرانی‌اش اشاره کرد به مذاکرات اتحاد دو آلمان مربوط می‌شود. بعد از فروپاشی دیوار برلین، نظم منطقه‌ای اروپا به این پرسش بستگی داشت که آلمانِ متحد با ایالات متحده (و ناتو) در یک صف قرار خواهد گرفت یا با شوروی (و پیمان ورشو) یا با هیچ‌کدام. در واشنگتن، خواسته سیاست‌گذارانِ دولت "جورج دبلیو اچ بوش" در اوایل سال 1990 این بود که جمهوری آلمان بایستی عضو ناتو شود.
 
بر همین اساس، اوایل فوریه سال 1990 آمریکایی‌ها پیشنهادی برای مصالحه به مقام‌های شوروی پیشنهاد کردند. متن نوشته‌شده از جلسات این رایزنی‌ها نشان می‌دهد که در روز 9 فوریه همان سال، "جیمز بیکر"، وزیر خارجه وقت آمریکا به سران شوروی پیشنهاد کرده است که واشنگتن به‌ازای همکاری مسکو در موضوع آلمان به این کشور «ضمانت‌های مستحکمی» خواهد داد مبنی بر اینکه ناتو "یک اینچ به‌سمت شرق توسعه پیدا نخواهد کرد."
 
تنها یک هفته بعدتر «میخائیل گورباچوف»، رئیس‌جمهور وقت شوروی با آغاز مذاکرات اتحاد دوباره آلمان موافقت کرد. هیچ توافق رسمی میان دو طرف در این خصوص امضا نشد، اما روزنامه لس‌آنجلس‌تایمز چندی پیش گزارش داد همه شواهد گواهی می‌دهند که معادله بین دو طرف از چه قرار بوده است؛ گورباچف با متمایل شدن آلمان به‌سمت غرب موافقت کرد و قرار بود آمریکا جلوی توسعه ناتو را بگیرد.
 
بررسی اسناد داخلی و یادداشت‌های دولت آمریکا نشان می‌دهد تصمیم‌گیران سیاسی در آمریکا اندکی بعدتر به این نتیجه می‌رسند که منتفی کردن گسترش ناتو به‌نفع ایالات متحده نیست؛ لذا، اواخر فوریه همان سال رئیس‌جمهور وقت آمریکا و مشاورانش تصمیم می‌گیرند که این احتمال را باز بگذارند.
 
اعتراف به اشتباه
گورباچف سرانجام سال 2005 در اظهاراتی که نشان می‌داد متوجه اشتباهش شده است، گفت: «ما آماده بودیم معماری امنیتی جدیدی برای اروپا ایجاد کنیم اما بعد از فروپاشی شوروی و پایان پیمان ورشو، ناتو همه وعده‌هایش را فراموش کرد. ناتو بیشتر به یک سازمان سیاسی تبدیل شد تا نظامی. ناتو تصمیم گرفت که سازمانی باشد که در همه جا به‌بهانه مسائل "انسان‌دوستانه" دخالت می‌کند."
 
البته گورباچف، همانند بسیاری دیگر از مردم روسیه در سال 2014 از انضمام کریمه به روسیه حمایت کرد و گفت: "کاملاً اطمینان دارم که پوتین منافع روسیه را بهتر از هر فرد دیگر محافظت می‌کند."

منابع:
فرهیختگان
جوان
وطن امروز
تسنیم


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
اخبار مرتبط