مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 240
الهی در دل دوستانت نور عنایت پیداست و جانها در آرزوی وصالت حیران و شیداست چون تو مولا کراست ؟ چون تو دوست کجاست ؟ هر چه دادی نشان است و آیین فرداست، آنچه یافتیم پیغام است و خلعت بر خاست، نشانت بیقراری دل و غارت جان است و خلعت وصال در مشاهده جمال.
روزی که سر از پرده برون خواهی کرد
دانم که زمانه را زبون خوآهی کرد
گر زیب و جمال از این فزون خواهی کرد
یارب چه جگر هاست که خون خواهی کرد
روزی که سر از پرده برون خواهی کرد
دانم که زمانه را زبون خوآهی کرد
گر زیب و جمال از این فزون خواهی کرد
یارب چه جگر هاست که خون خواهی کرد