از مدینه تا خراسان-ویژه تلفن همراه
برف، در بهمن ماه آن سال به شدت فروميباريد و در حالي که باد شديدي وزيدن گرفته بود، سيد محمد به اتاقک خويش پناه برد و در را پشت سر خود برهم زد. در اين هنگام بود که بارش برف با وزش بادهاي سهمگين و کولاک بسيار سردي همزمان شد... براي همين سيد محمد از انديشهي بازگشتن به خانه صرف نظر کرد و ترجيح داد که همچنان در اتاقک خويش که در نزديکي باب القبله قرار داشت،باقي بماند...
![از مدینه تا خراسان-ویژه تلفن همراه از مدینه تا خراسان-ویژه تلفن همراه](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/software/565903b9-ea13-4c80-b31f-f9e9c4e6e463.jpg)
از مدینه تا خراسان-ویژه تلفن همراه
برف، در بهمن ماه آن سال به شدت فروميباريد و در حالي که باد شديدي وزيدن گرفته بود، سيد محمد به اتاقک خويش پناه برد و در را پشت سر خود برهم زد. در اين هنگام بود که بارش برف با وزش بادهاي سهمگين و کولاک بسيار سردي همزمان شد... براي همين سيد محمد از انديشهي بازگشتن به خانه صرف نظر کرد و ترجيح داد که همچنان در اتاقک خويش که در نزديکي باب القبله قرار داشت،باقي بماند...
او ميتوانست به منزل خويش بازگردد و خيلي زود نيز به حرم فاطمه معصومه) سلام الله عليها( بازآيد... چرا که او وظيفه داشت قنديلها و چراغهاي گلدستههاي حرم را روشن نمايد... سيد محمد، مرد ميانسالي بود که خانوادهاش عادت کرده بودند منتظر بازگشت او به منزل نباشند... در يک لحظه به ذهنش خطور کرد که آن شب را در مرقد سيده معصومه )سلام الله عليها( به نماز و نيايش و راز و نياز سپري سازد و در همين حال حلاوت و شيريني ايمان را در آن سايه سار سراسر صلح و صفا مزمزه کند... آن شب، باد شديدي ميوزيد، به گونهاي که باد، سرما و برف را به صورت مسافران و عابران مينواخت... و در قلب سيد محمد، انديشهي ماندن و پناه بردن به اتاقک گرم خويش نقش بست. بخاري قديمي، سوسوزنان نورافشاني ميکرد و گرما را به اطراف خود ميپراکند. سيد محمد چراغ کوچکي را روشن کرد و در بستر خويش نشست... ديدگانش به تعدادي کتاب قديمي و کهنه از جمله کتب ادعيه و برخي کتب تاريخي افتاد و قرآن کريم نيز پيچيده در دستمالي سبز رنگ، در کنار قفسه نمايان بود. محمد، طبق عادت خويش در شبهاي زمستان قرآن را گشود... www.rasekhoon.net
او ميتوانست به منزل خويش بازگردد و خيلي زود نيز به حرم فاطمه معصومه) سلام الله عليها( بازآيد... چرا که او وظيفه داشت قنديلها و چراغهاي گلدستههاي حرم را روشن نمايد... سيد محمد، مرد ميانسالي بود که خانوادهاش عادت کرده بودند منتظر بازگشت او به منزل نباشند... در يک لحظه به ذهنش خطور کرد که آن شب را در مرقد سيده معصومه )سلام الله عليها( به نماز و نيايش و راز و نياز سپري سازد و در همين حال حلاوت و شيريني ايمان را در آن سايه سار سراسر صلح و صفا مزمزه کند... آن شب، باد شديدي ميوزيد، به گونهاي که باد، سرما و برف را به صورت مسافران و عابران مينواخت... و در قلب سيد محمد، انديشهي ماندن و پناه بردن به اتاقک گرم خويش نقش بست. بخاري قديمي، سوسوزنان نورافشاني ميکرد و گرما را به اطراف خود ميپراکند. سيد محمد چراغ کوچکي را روشن کرد و در بستر خويش نشست... ديدگانش به تعدادي کتاب قديمي و کهنه از جمله کتب ادعيه و برخي کتب تاريخي افتاد و قرآن کريم نيز پيچيده در دستمالي سبز رنگ، در کنار قفسه نمايان بود. محمد، طبق عادت خويش در شبهاي زمستان قرآن را گشود... www.rasekhoon.net