مسیر جاری :
# #اشعار درباره معصومین در راسخون
# #اشعار درباره معصومین در مقالات
# #اشعار درباره معصومین در فیلم و صوت
# #اشعار درباره معصومین پرسش و پاسخ
# #اشعار درباره معصومین در مشاوره
# #اشعار درباره معصومین در خبر
# #اشعار درباره معصومین در سبک زندگی
# #اشعار درباره معصومین در مشاهیر
# #اشعار درباره معصومین در احادیث
# #اشعار درباره معصومین در ویژه نامه
همدم یار شدن
همدم یار شدن دیده تر میخواهد پیر میخانه شدن اشک سحر میخواهد عاشقی کار دل مصلحت اندیشان نیست قدم اول این راه جگر میخواهد بال و پرهای به دور و بر شمع ریخته گفت: بشنود هرکه ز معشوق خبر میخواهد
مهرت به کائنات برابر نمیشود
مهرت به کائنات برابر نمیشود داغی ز ماتم تو فزونتر نمیشود از داغ جانگداز تو ای گوهر وجود سنگ است هر دلی که مکدر نمیشود ظلمی که بر تو رفت ز بیداد اهل ظلم
غم شده مهماندارم
غم غم میخورم و غم شده مهماندارم غیر غم کس نبود تا که شود غمخوارم گرچه از زهر هلاهل جگرم میسوزد میدهد خاطره کوچه فقط آزارم
غصه بود بنیادم
پسر فاطمهام غصه بود بنیادم سند غربت من این حرم آبادم خاک فرش حرم و گنبد من تکه سنگ صحن من پر شده از غربت مادرزادم عزت عالمیان بسته به یک موی من است
غریبی همیشه ناب بماند
حسن شدی که غریبی همیشه ناب بماند رد دو دست ابالفضل روی آب بماند حسن شدی که سوال غریب کیست در عالم میان کوچه و گودال بی جواب بماند حسین نیز غریب است اگر شبیه برادر ولی بناست بقیع حسن خراب بماند
عزاى حسن
اى دل خون شده! ایّام عزاى حسن ست كز ثَرى تا به ثریّا همه بیت الحزن ست پیرهن چاك زنم در غم آن گوهر پاك گز غمش چاك ملك را به فلك پیرهن ست قسمت آل عبا اى فلك از گردش تو
طومار جان
طومار جان جنّ و بشر پاره پاره گشت قرآن به چشم اهل نظر، پاره پاره گشت بى پرده چون به شرّ گروهى بشرنما صد پرده از حریم بشر پاره پاره گشت برزد شبى شراره ظلمت به قلب نور
زهر کین
چون زهر کین شراره به جان حسن گرفت زهرا به خلد گوشه بیت الحزن گرفت زهری که بهر قتل سلیمان ملک دین آن اهرمن ز خسرو ملک ختن گرفت بر کام آن عزیز خدا از جفا بریخت
ز آن طشت
ز آن طشت پر ز اشك خون در مقابلش پیدا بود كه زهر چه كرده است با دلش مظلوم چون على و به مظلومیش گواه آن خانه نبى كه بود در مقابلش او حاصل نبوّت و بیداد دشمنان از آب شعله خیز، شرر زد به حاصلش
داغ جگر سوخته
لالهاى بود كه با داغ جگر سوخته بود آتشى در دل سودا زده افروخته بود شرم دارم كه بگویم تن مسموم تو را خصم با تیر به تابوت به هم دوخته بود