0
حکمت | یه کم صبر داشته باش! / استاد رفیعی کلیپ صوتی
دانلود فایل

حکمت | یه کم صبر داشته باش! / استاد رفیعی

حکمت | یه کم صبر داشته باش! / استاد رفیعی
حکمت | با من رفیق باش! / استاد علوی تهرانی کلیپ صوتی
دانلود فایل

حکمت | با من رفیق باش! / استاد علوی تهرانی

محبوب ترین خلائق نزد تو کی هستن؟ کیو بیشتر دوست داری؟ کسیکه وقتی محبوبش رو ازش گرفتم با من رفیق باشه حالا تو حوادث شوهرش رو [ازش] گرفتم با من رفیق باشه عزیزشو گرفتم با من رفیق باشه...
حکمت | مسیر موفقیت و خوشبختی / استاد علوی تهرانی کلیپ صوتی
دانلود فایل

حکمت | مسیر موفقیت و خوشبختی / استاد علوی تهرانی

سعادت تو در چیه ؟ خب یه سوالی از خودت بکن اگر من چه جوری زندگی بکنم سعادتمندم؟ من به چه چیزی برسم به کمال رسیدم ؟ هر کسی سعادت خوش رو خودش تعیین می‌کنه این سعادت و کمال شما چیه؟ این همون چیزیست...
حکمت | شاه‌ کلید موفقیت / استاد عالی کلیپ صوتی
دانلود فایل

حکمت | شاه‌ کلید موفقیت / استاد عالی

چو عاشق می‌شدم گفتم که بردم گوهر مقصود ندانستم که این دریا چه موج خون‌فشان دارد اول خیال می‌کردم خیلی راحته اما ندانستم که این دریا چه موج ... وقتی بیفتی توش میفهمی که نه ... که خیلی مراقبه می‌خواد...
حکمت | تقدیرم اینه که فقیر باشم / استاد حسینی قمی کلیپ صوتی
دانلود فایل

حکمت | تقدیرم اینه که فقیر باشم / استاد حسینی قمی

حکمت | تقدیرم اینه که فقیر باشم / استاد حسینی قمی
حکمت | خیلی گرفتارم! چکار کنم؟ / استاد رفیعی کلیپ صوتی
دانلود فایل

حکمت | خیلی گرفتارم! چکار کنم؟ / استاد رفیعی

مردی خدمت امیرالمومنین (علیه‌السلام) آمد و عرضه داشت: من گرفتارى‌ها و مشکلات زیادى دارم، نکته‌اى به من بیاموز که از آن استفاده کنم. امیرالمومنین (علیه‌السلام) فرمود: اى اعرابى! محنت‌ها و مشکلات،...
حکمت | صبرم تموم شده / استاد قاسمیان کلیپ صوتی
دانلود فایل

حکمت | صبرم تموم شده / استاد قاسمیان

این روزها زیاد یاد آن مادری می‌افتم که رفت پیش امام صادق (علیه السلام) و گفت پسرم خیلی وقت است از مسافرت برنگشته، خیلی نگرانم... حضرت فرمود صبرکن پسرت برمی گردد... رفت و چند روز دیگر برگشت و گفت پس...
حکمت | بیست سال صبر / استاد محرابیان کلیپ صوتی
دانلود فایل

حکمت | بیست سال صبر / استاد محرابیان

حسین سیزده ساله بود که رفت جبهه. توی عملیات بدر از ناحیۀ‌ گردن قطع نخاع شد. هفده سال روی تخت بود ، اما همواره می‌خندید. بالای سرش این شعر چشم نوازی می‌کرد: چرا دست یازم؟ چرا پای کوبم؟ مرا خواجه بی دست...