0
سعدی

به پارسایی و رندی و فسق و مستوری

به پارسایی و رندی و فسق و مستوری چو اختیار به دست تو نیست معذوری
سعدی

مردی نه به قوتست و شمشیرزنی

مردی نه به قوتست و شمشیرزنی آنست که جوری که توانی نکنی
سعدی

آن گوی که طاقت جوابش داری

آن گوی که طاقت جوابش داری گندم نبری به خانه چون جو کاری
سعدی

این باد و بروت و نخوت اندر بینی

این باد و بروت و نخوت اندر بینی آن روز که از عمل بیفتی بینی
سعدی

نداند آنکه درآورد دوستان از پای

نداند آنکه درآورد دوستان از پای که بی‌خلاف بجنبند دشمنان از جای
سعدی

اگر بریان کند بهرام، گوری

اگر بریان کند بهرام، گوری نه چون پای ملخ باشد ز موری
سعدی

ز خیرت خیر پیش آید، بکن چندانکه بتوانی

ز خیرت خیر پیش آید، بکن چندانکه بتوانی مکافات بدی کردن، نمی‌گویم تو خود دانی
سعدی

کرم به جای فروماندگان چو نتوانی

کرم به جای فروماندگان چو نتوانی مروتست نه چندانکه خود فرومانی
سعدی

صاحبدل نیک سیرت علامه

صاحبدل نیک سیرت علامه گو کفش دریده باش و خلقان جامه
سعدی

هر که با من بدست و با تو نکو

هر که با من بدست و با تو نکو دل منه بر وفای صحبت او