0
حافظ

ساقیا آمدن عید مبارک بادت

ساقیا آمدن عید مبارک بادت وان مواعید که کردی مرواد از یادت
حافظ

شادی مجلسیان در قدم و مقدم توست

شادی مجلسیان در قدم و مقدم توست جای غم باد مر آن دل که نخواهد شادت
حافظ

شکر ایزد که ز تاراج خزان رخنه نیافت

شکر ایزد که ز تاراج خزان رخنه نیافت بوستان سمن و سرو و گل و شمشادت
حافظ

تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت

تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
حافظ

سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع

سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت
حافظ

تا در ره پیری به چه آیین روی ای دل

تا در ره پیری به چه آیین روی ای دل باری به غلط صرف شد ایام شبابت
حافظ

گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب

گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب
حافظ

عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده

عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده بازگردد یا برآید چیست فرمان شما
حافظ

هر که را خوابگه آخر مشتی خاک است

هر که را خوابگه آخر مشتی خاک است گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را
حافظ

روی خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد

روی خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد زان زمان جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ما